نگاهی کوتاه به ریشههای گفتمان شعری در دهههای ۷۰ و ۸۰
ادبیات امروز در پیوند با موج سوم تجدد
علیرضا بهنام
تردیدی نیست که تغییر نگاه به شعر در یک دورة زمانی محصول تغییر معرفت شاعر و مخاطبان او از جهان پیرامون است. هر چه این تغییر شدیدتر باشد لزوم توضیح دادن دربارة آن برای آشنایی هر چه بیشتر مخاطبان بیشتر میشود. با این همه بررسی رابطة این تغییر با افق فکری و فرهنگی به وجود آورندة آن اهمیتی انکار ناپذیر دارد که امروز در این مجال به آن میپردازیم.
شعر هر روزگاری یکی از مهمترین مکانهایی است که گسستهای معرفتی را در خود آشکار میکند. شعر زمان ما نیز از این قاعده برکنار نمیتواند باشد. بنابراین شاید بهتر باشد برای درک چیستی شعر در افق فهم انسان امروزی به تشریح گسستها و تفاوتهای معرفت امروزین انسان ایرانی با آنچه در گذشته معمول بوده است بپردازیم. این بررسی ما را یاری خواهد کرد تا به برخی پرسشها دربارة چرایی تغییر در شیوة نگاه به سرایش شعر پاسخ دهیم.
پایان جنگ و آشوبهای اجتماعی در نیمة دوم دهة ۶۰ گریزگاهی است که اغلب از آن به عنوان نقطه عطف پیدایش گسست در فهم انسان معاصر ایرانی از جهان یاد میکنند. ما این مقطع را سراغاز موج سوم تجددخواهی در ایران میدانیم و برای اثبات این سخن شنونده را به دو مقطع دیگر از تاریخ معاصر ارجاع میدهیم که فضای اندیشه در ایران همزمان با باز شدن درهای ترجمه به کار جذب محصولات فرهنگ جهانی پرداخته است. یکی از این دو مقطع حول و حوش انقلاب مشروطه است که شاید اولین تماس جدی و تاثیر گذار متفکران ایرانی با سپهر اندیشة پس از رنسانس در اروپاست.
در این مقطع است که تجددخواهی به عنوان نیازی از درون جامعة کتاب خواندة ایرانی سربلند میکند و رفته رفته در ادبیات و خاصه شعر نشانههایی از آن دیده میشود. تجددخواهی آن روزگار به شدت از مفاهیم برآمده از انقلاب فرانسه که از طریق بازشدن باب مسافرت به اروپا و گشوده شدن دارالفنون در اوایل عهد ناصری به ایران وارد شده بود متاثر است و به همین دلیل توجه به بهبود زندگی بشر، زدودن خرافات و به رسمیت شناختن جهان فردی انسان در برابر جمعخواهی سنتی مذهب از جمله ویژگیهای برجستة آن است. در این مقطع بیرون آمدن کتاب خوانی از انحصار طبقة اشراف وضع جدیدی را ایجاب میکند که در آن شاعر خود را با تودة مردم همسخن مییابد و به همین دلیل شاعران این دوره در عین حفظ قالب سنتی شعر تلاش میکنند گونهای نظم سیاسی و تعلیمی را سامان دهند که بتواند بر اذهان تودة مخاطب تاثیر گذاشته و مفاهیم مورد نظر آنها یعنی خردگرایی، قانون مداری و توجه به زیست این جهانی به جای عرفان زدگی را به عموم القا کند. نخستین تناقض جدی در عرصة فرهنگ بومی ما نیز درست از همین زمان است که کم کم چهره نشان میدهد. مدرنیزاسیون اروپایی که محصول ظهور مفهوم سوژة انسانی در اندیشة غربی است و در نقطة مقابل وحدتگرایی و گروه محوری شرقی قرار میگیرد نزد متفکران مشروطه اهمیتی در خور نیافته و به جای آن تبعات عملیاش مانند عرفی شدن قانون و جدایی نهاد مذهب از نهاد دولت و ورود مظاهر زندگی صنعتی به زندگی مردم مورد تاکید قرار میگیرد. به این ترتیب انسان ایرانی مظاهر زندگی غربی را وارد میکند بدون آنکه فلسفة آن نوع زندگی را پذیرفته باشد. همین نکته را در شعرهای آن روزگار نیز میتوان به وضوح مشاهده کرد. نگاه شاعر مشروطه بیش و پیش از آنکه به خود به مثابه سوژة انسانی باشد به جامعهای است که میخواهد آن را با شتاب به سمت مظاهر زندگی اروپایی پرتاب کند اما نمیداند چرا. به همین دلیل در بخش مهمی از شعر مشروطه تناقضی عجیب میان دایرة واژگانی شاعر با فرمهای کلاسیکی که شعرها به خود گرفتهاند مشاهده میشود.
در نخستین نمونههای این رویکرد جدید شعری یعنی زمانی که هنوز خط مشخصی میان مذهب سازی و خرد جدید وجود ندارد شاعری مانند طاهره قرهالعین پدید میآید که از مفاهیمی چون خرد و منطق برای تبلیغ آیین خودساخته سود میجوید در نمونهای از این اشعار میخوانیم
آمد زمان راستی کژی شد اندر کاستی
آن شد که آن میخواستی از عدل و قانون و نسق
شد از میان جور و ستم هنگام لطف است و کرم
ایدون بجای هر سقم شد جانشین قُوت و رمق
علم حقیقی شد عیان شد جهل معدوم از میان
برگوبشیخ اندر زمان بر خیزوبرهم زن ورق (۱)
در نمونهای دیگر، این بار از آثار ادیب الممالک فراهانی تضاد میان واژههای غربی با قالب قدمایی شعر است که از خلال تجربة رویارویی او با مظاهر زندگی غربی رخ مینمایاند و شکلی طنزامیز به خود میگیرد که از مقصود اولیة شاعر بسیار دور است
ای رسول هاشمی بردار سر اسلام را بین
نالد از عیسی زسویی و از حواریون زیک سو
باد از جایی خرابم میکند باران زجایی
کنت از سویی کبابم میکند بارون ز یک سو (۲)
همین تضاد را در اشعار دیگر شاعران آن عصر نیز به انحاء مختلف میتوان دید از جمله در شعرهای تبلیغی پس از مشروطه که نقش مقالات تند سیاسی را بر عهده گرفته و با نزدیک شدن به گفتار روزمرة مردم کوچه و بازار اهدافی غیر از تولید زیبایی را نزد شاعرانشان به نمایش میگذاشتند. در نمونهای از این شعرها از زبان سید اشرفالدین گیلانی ملقب به نسیم شمال میخوانیم
حاجی! بازار رواج است رواج
کو خریدار؟ حراج است حراج
میفروشم همه ایران را
عرض و ناموس مسلمانان را
رشت و قزوین و قم و کاشان را
بخرید این وطن ارزان را (۳)
یا از زبان بهترین قصیده سرای آن عصر یعنی ملک الشعرای بهار که شهرت نیک خود را تا روزگار ما نیز حفظ کرده است چنین ابیاتی را میخوانیم که بیشتر به بیانیهای اخلاقی شبیه است تا شعر
اگر تو رخ بگشایی ستم نخواهد شد
زحسن و خوبی تو هیچ کم نخواهد شد
برون ز زلف تو یک حلقه هم نخواهد رفت
کم از دهان تو یک ذره هم نخواهد شد (۴)
ظهور نیما اگرچه به این بازی ناهمخوان لفظ و معنی پایان داد اما به جای آن رمانتیسیسمی وطنی را نشاند که با تعمیم جهان فردی شاعر به جامعه همچنان در صدد ابلاغ آن چیزی بود که در آن روزگار رسالت شاعرانه نام میگرفت. این در حالی بود که در شعر نیما نیز توجه به سوژة فردی انسانی کماکان غایب بود و من فردی انسان که او را از جمع متمایز میکند در اکثر آثار او به نفع من جمع گرایی کنار میرفت که نظیر آن را نزد شاعران عرفان گرای قرون گذشته نیز میشد به آسانی جستوجو کرد. گویی شاعر در جایگاه پیامبر عصر جدید وظیفه داشت پیامی قالب گرفته و واحد را به همة ابنای بشر برساند و آنها را به سوی هدفی والا به پیش ببرد چنان که در شعر آی آدمها از او این نکته را به شکل بارزی میبینیم
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
یک نفر در آب دارد میسپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم میزند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که میدانید
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید
آن زمان که تنگ میبندید
بر کمرهاتان کمربند
در چه هنگامی بگویم من
یک نفر در آب دارد میکند بیهوده جان قربان
یکی از نتایج اولیة همین نگاه به شعر است که در شعر نیما به صورت گسست از تجربههای سنتی و تلاش برای خلق یک جهان فردی متبلور میشود. مشکل اساسی اینجاست که در این قرائت از تجدد هر آنچه سنتی است به شکل مانعی در برابر پیشرفت گفتمان جدید جلوه میکند و از این رو پیدایش شعر نیمایی به پیدایش دعوای کهنه و نو منجر میشود که تا سالها بر فضای ادبی کشور سنگینی میکند. به این ترتیب طرد نگاه سنتی و ایجاد تقابل دوتایی میان سنتی و مدرن، شعر نیما را به شعری بدل کرده است که دارای تناقض درونی است و مدام با مادة خامی که خود ان را تشکیل داده است میستیزد. این سخن به معنای نفی تلاشهای برجستة این شاعر بزرگ در مسیر ترجمان اندیشة تجددخواهی به معرفت شعری نیست. بلکه تنها به تناقضی اشاره دارد که از رهگذر موج اول تجددخواهی دامنگیر شعر معاصر ما شده است. در هر صورت شعر نیما بیشتر به سبب آنکه آغاز مرحلة جدیدی در خودیابی شعر ایران است اهمیت زیادی دارد اما آنچه در سالهای اخیر توسط گروهی از شاعران تحت عنوان تئوری بازگشت به نیما و طرح ظرفیتهای کشف ناشدة شعر نیمایی مطرح میشود به سبب انتقال تناقضهای شعر نیما به روزگار ما جای شگفتی و دریغ دارد.
به هر روی ویژگی این موج اولیة تجددخواهی را میتوان در یک کلام شیفتگی نسبت به اندیشة رنسانس به همراه شناخت اندک از زیربناهای این اندیشه یعنی نگرش دهری به جهان و انسان محوری به همراه خردگرایی ابزاری دانست که در نهایت رویکرد جامعة آن روزگار به تجدد را به رویکردی منحصر در میان روشنفکران بدل کرده و در همه گیر کردن پروژة روشنگری در جامعة ایران ناکام میماند.
ویژگی موج دوم تجددخواهی که از آغاز دهة ۳۰ در فضای فکری ایران نمودهای خود را یافته است نگاه ایدئولوژیک است. در این دوره نیز ایدئولوژی نقش جداکنندة مرز خوب و بد، پسندیده و ناپسند را در جامعه ایفا میکند. تسلط تفکر چپ بر فضای فکری جامعه در این دوران شعری را رقم میزند که مسالة آن بیش از آنکه چیستی شعر باشد، کارکرد اجتماعی آن است. این نکته حتا نزد متفکران راست گرایی چون مینوی و خانلری هم دیده میشود. با این تفاوت که نگاه آنها به تاثیرگذاری شعر در جامعه با نگاه چپهایی چون شاملو، فروغ و دیگر ستارگان شعر دهة ۴۰ که به برانگیختن تودهها رغبت دارند زاویه میسازد. اما به هر حال در هر دو گروه نتیجه یکی است. ایجاد تقابل بین سخن اخلاقی با غیر آن. اوج این تقابل دوتایی را میتوان در شعر شاملو جستوجو کرد که به رغم ارزشهای انکار ناپذیرش در حصار این محکوم کردن هر کس غیر از خود محصور میماند آنجا که مینویسد
من کلامِ آخرین را
بر زبان جاری کردم
همچون خونِ بیمنطقِ قربانی
بر مذبح
یا همچون خونِ سیاوش
(خونِ هر روزِ آفتابی که هنوز برنیامده است
که هنوز دیری به طلوعاش مانده است
یا که خود هرگز برنیاید).
همچون تعهدی جوشان
کلامِ آخرین را
بر زبان
جاری کردم
و ایستادم
تا طنیناش
با باد
پرتافتادهترین قلعة خاک را
بگشاید.
□
اسمِ اعظم
(آنچنان
که حافظ گفت)
و کلامِ آخر
(آنچنان
که من میگویم).
همچون واپسین نفسِ برهیی معصوم
بر سنگِ بیعطوفتِ قربانگاه جاری شد
و بوی خون
بیقرار
در باد
گذشت. (۵)
این ویژگی شعرهای دهة چهل در کنار گرایش مسلطی که در این نوع شعر هنوز شعر را در خدمت چیزی غیر از تولید زیبایی و کشف لحظههای نادیدنی میخواست بازتاب دهندة موقعیت موج دوم تجدد در جامعة ایران است. موقعیت جامعهای که تازه تازه در آن طبقة متوسط شهرنشین شکل میگیرد و برای این شکل گرفتن خود را ناگزیر از مصرف کردن ایدئولوژیهای از پیش موجود وارداتی حس میکند. جامعهای که هنوز باید تاوان بسیاری برای عدم توازن آحاد خود با نظریههای وارداتی بپردازد.
در شعر این دوران اگرچه بارقههایی از جدی گرفتن سوژة انسانی به چشم میآید و به خصوص در آثار فروغ، نصرت رحمانی و یدالله رویایی میتوان به وضوح وضعیت سوژگی را مشاهده کرد اما به واقع این سوژگی تحت سیطرة دو فراروایت بزرگ قرار گرفته و خاصیت خود را از دست میدهد. در مورد فروغ و نصرت رحمانی این فراروایت بزرگ از همان نگاه ایدئولوژیک و جمعگرا ناشی میشود که مانع از پرداختن کامل شاعر به جهان منحصر به فرد درون خویش است و در مورد یدالله رویایی تمایل به ایدة تعمیم گر عرفان، اگرچه از نوع زمینی و سکولار آن، شعر را از پرداختن به زیست این جهانی شاعر باز میدارد.
حال باید دید ویژگی دوران سوم که در اینجا از آن به موج سوم تجددخواهی تعبیر کردهایم چیست؟ در این دوران سوم مقارن افول همزمان ایدئولوژیهای ملی، اشتراکی و لیبرال در سپهر اندیشة غربی، انسان متفکر ایرانی خود را با وضعی روبه رو میبیند که حاصل التقاط میان این اندیشه هاست. این وضع شاعر را بر آن میدارد که با حفظ مفهوم فردیت مدرن به ذات متکثر فرد انسانی پی برده و جنبههای گوناگونی را که تا پیش از این به جهت منع اخلاق ایدئولوژیک از همان ابتدا مورد نفی قرار میداد این بار در شعر و اندیشة خود دخیل کند. پذیرش تکثر که با این استدلال گوهر پربهای این دوران جدید به شمار میرود شاعر دوران ما را از قیدهای بسیاری رهانده است که از ان جمله میتوان به رسالت پیامبرگونهای اشاره کرد که در هر دو موج قبلی تجدد بر دوش شاعر گذاشته شده بود و این باور عمومی را پدید اورده بود که هر شعر باید الزاما تغییر دهندة چیزی در نگرش عمومی جامعه باشد و به این ترتیب میخواست شعر را به وسیلهای برای پیشبرد تجددخواهی تبدیل کند.
در نگرش جدید شاعر کسی است که بتواند با خلق دنیایی جدید در عرض دنیای موجود ذات متکثر چیزها را کشف کند و هر چه بیشتر در اختیار خوانندة خود قرار دهد. او دیگر نه مقید به حفظ سنت است و نه در ستیز با سنت، سنت را مانند هر چیز موجود دیگری به وسیلهای تبدبل میکند برای بیان وجوه مختلف زیست اجتماعی خود، همان طور که با ایدئولوژی، فرهنگ جهانی، تبلیغات، آثار ادبی گذشتگان و هر چیز موجود دیگری چنین برخوردی دارد.
به این ترتیب موج سوم تجددخواهی دیگر از شعر انتظار ندارد که محملی برای اندیشههای بزرگ و دوران ساز باشد. در این سپهر جدید اندیشه، شاعر کاشف زیبایی در چیزهایی است که معمولا زیبا به نظر نمیرسند یا لااقل وجه زیبای آنها از چشم اکثر مردم پنهان مانده است. او با این زیباییهای ابداعی است که جهان ویژة خود را خلق میکند و رفته رفته با عادت دادن گوش و هوش مخاطبان خود به این زیبایی نهفته در تکثر و التقاط راه را بر پیدایش انسانی طراز نوین که در خور این جهان جدید باشد میگشاید.
یکی از اولین نمونههای چنین رویکردی به شعر را میتوان در مجموعة خطاب به پروانهها از رضا براهنی یافت. براهنی در شعرهای شاخص این مجموعه مانند از هوش می و نگاه چرخان با در هم کوبیدن خصلت رسانگی شعر آن را به منظری پر شتاب برای تماشای لحظههای زیست انسانی بدل میکند. در پارهای از نگاه چرخان میخوانیم
همیشه وقتی که موهایم را از روی ابروهایم کنار میزنم آنجا نشسته ای
بر روی برگها و، در «درکه» وَ باد میوزد وَ برف میبارد وَ من تنها نیستم
هر روز از گلفروشی «امیر آباد» یک شاخه گل میخریدم تنها یک شاخه
ــ اما چه چشمهایی، هان! انگار یک جفت خرما ــ
و موهایم را از روی ابروهایم کنار میزنم آنجا نشسته ای
سیگار میکشم میخندی هر روز یک شاخه گل
آنگاه یاد زمانهایی میافتم که یک الف بچه بودم
و در زمستانهای تبریز
کت پدرم را به جای پالتو میپوشیدم
و با برادر آبی چشمم از تونلِ برفها تا راههای مدرسه را میدویدم
و میگریستم زیرا که میگفتند: این بُزمَجه در چشمهای سبزش همیشه حلقة اشکی دارد
ــ اما چه چشمهایی، هان! انگار یک جفت خرما ــ
و با برادر آبی چشمم تا راههای مدرسه را میدویدم
ــ این بُزمَجه در چشمهای سبزش همیشه حلقة اشکی دارد ــ
ــ اما چه چشمهایی، هان! انگار یک جفت خرما ــ (۶)
نگاه شاعر و به تبع آن نگاه خواننده در این شعر بر مناظر گوناگونی میگذرد که در مجموع حامل پیام مشخصی نیست اما در عین حال درست مثل زمانی که در زندگی پر شتاب امروزی رو به روی تلویزیون مینشینیم و شبکههای مختلف را مرور میکنیم حسی آشنا را در مخاطب بر میانگیزد که میتواند به فراخور حال او به اندیشهای تبدیل شود. در واقع این شعر خوانندة خود را به فکر کردن فرا میخواند و این ویژگی دور جدید تجدد در جامعة ایران است. دعوت به اندیشیدن فردی و بازشناسی جهان از طریق تجربة شخصی. به این ترتیب است که تجدد ایرانی از مرحلة مصرف کنندگی خارج میشود تا آرام آرام مهارت تولید تفکر را بیاموزد. و این برای ملتی که چند صد سال را به پخته خواری و درگیری با سنت گذرانده است دستاورد کمی نیست. با این همه باید اذعان داشت که چون بنا بر آنچه گفته شد شعر ایران تا پیش از دورة حاضر هیچگاه مفهوم فردیت مدرن را به تمامی تجربه نکرده است تناقض محوری این دوران در این نکته نهفته است که شاعر ایرانی همزمان باید سوژة فردی استعلایی خود را کشف کند و در عین حال به فراخور اجبار زمانه با شکستن این سوژه و دور کردن آن از ذات استعلایی و تعمیم پذیرش مانع از ترویج دوبارة کهن الگوهای جامعة پدرسالار شود. بهترین نمونههای شعر امروز ما با پاسخ دادن به چنین تناقضی است که به عرصه رسیدهاند. به همین دلیل است که در همان شعر که از براهنی نقل کردیم تکنیک کولاژ به خدمت شاعر در میآید تا تکه سوژههای استعلایی حاصل شده از نگاه به دورانهای مختلف تجربة شخصی شاعر با قرار گرفتن در کنار یکدیگر مجموعهای متکثر و نامتعین را سر و سامان دهند.
همین ویژگی در شعر شاعران نسل جدید نیز به وضوح به چشم میآید. در اینجا دیگر تجربة شخصی شاعر است که با آن سر و کار داریم. با این تجربه است که ارجاع به سوژة استعلایی تاریخ وجهی فردی به خود میگیرد و تاریخ از نگاه متکثر شاعر دوباره نوشته میشود. به این ترتیب پاسخ این شاعران به تناقض موصوف ساختن و ویران کردن همزمان سوژة فردی در قالب یک متن مشخص است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ ـ قرّة العین، طاهره، دیوان اشعار، نشر بنیاد کتابهای سوختۀ ایران، ص ۶۶
۲ ـ آرینپور، یحیى، از صبا تا نیما (دو جلد)، زوار ـ تهران، ص ۶۸
۳ ـ براون، ادوارد جی، مطبوعات و شعر مدرن فارسی، کمبریج: انتشارات دانشگاه کمبریج، ۱۹۱۴،، صص ۲۱۵ ـ ۲۱۳.
۴ ـ گلبن، محمد، بهار و ادب فارسی (دو جلد)، تهران، کتابهای جیبی ۱۳۵۵ ص ۱۴۳
۵ ـ شاملو، احمد، ابراهیم در آتش، نشر مروارید، تهران، ص ۱۹. شعر واپسین تیر ترکش،
۶ ـ براهنی، رضا، خطاب به پروانهها، نگاه چرخان صص ۷۸ ـ ۸۰، نشر مرکز، تهران، ۱۳۷۴