اگر «ماجرایی» که اسماعیلی از آن نام میبرد، میتوانست به «روایت سقوط پهلوی»، و تنها سقوط یک رژیم و یک نظام محدود بماند، اگر میشد جلوی کارکرد طبیعی عقل آدمی را گرفت و او را از ادامۀ تعمق و نتیجهگیری بازداشت و اگر مفهوم «شکست تاریخی» و معنای «تاریخی شکست» در افق فکری بسیاری ایرانیان پدیدار نشده بود و اگر افقهای دید تاریخی از وضعیت و موقعیت کنونی به «تداوم این شکست»، گسترش و ژرفایی نیافته بود، شاید آسودهتر میشد از نتیجۀ کار دهباشی و سهلگیرانهتر از سخنان داریوش همایون گذشت. اما فرو رفتن در ژرفای تاریخ از منظر «درونی بودن سقوط» و لاجرم «تداوم شکست»، نتایج بسیار شگفتآوری ببار آورده و میآورد و جایی برای آرامش روانهایی که به درجاتی متوجۀ این شکست و تداوم آن شدهاند، نگذاشته و نمیگذارد.
«آیندگان و روندگان»
خیزشی علیه تاریخنگاری دروغ
بخش پایانی
فرخنده مدرّس
پیش از این گفتیم؛ جنجالها و جدالها و سخنان برخاسته از انتشار مجموعه گفتگوها با سران رژیم محمدرضاشاه، بیش از آن که از قدرِ اقدام حسین دهباشی و مجموعه گفتگوها با داریوش همایون بکاهد بر اهمیت آن افزوده است یا اهمیت آن را آشکارتر کرده است. نخستین و بدیهیترین وجه اهمیت و امتیاز این مجموعۀ چهارگانه، به ویژه «آیندگان و روندگان» که، با توجه به استقبال خوانندگان و همچنین انداختنِ موج بحث و التهاب در میان برخی نهادها و ارگانهای حکومتگران اسلامی، به قول معروف، بردِ بیشتری داشته است، در تمایز اصلی این مجموعهها با آنچه پیش از این در بارۀ رجال و صاحب منصبان رژیم سابق انتشار یافته، نهفته است. پیش از این، توسطِ مؤسسات «علمی» و «تاریخنگاری» رسمی حکومت اسلامی، در بارۀ رژیم سابق و در مورد برخی از چهرههای آن و سوابقشان، از روی اسناد و گزارشات برجای مانده از سازمان امنیت پیشین و به یاری بریدههایی از خاطرهنگاریها، کتابهایی نوشته و منتشر شده بود. چنان که تا کنون چند کتاب از روی اسناد ساواک و بعضاً از روی دفتر خاطرات به تاراج رفتۀ داریوش همایون نوشته و انتشار داده شده است. اما این بار سخن از زبان خود آنهاست.
این که هر یک از این دو؛ گزارشات یک دستگاه پلیسی ـ امنیتی، یا گفتهها و نظرگاههای خودِ فرد، از جهت اعتبار در تاریخنگاری چه جایی دارند، طبعاً بسته به نظر تخصصی و ارزیابی تاریخنگاران دارد. و بیتردید این درست است که در روشنگری و پرتوافکنی بر رخدادها و مناسبات گذشته باید پای بیتخصص را از کفش تاریخنگاری بیرون کشید. اما بدتر از «ورود بیتخصص به عرصۀ تاریخ» کوتهبینیهای مصلحتی، آن هم بدترین نوع یعنی مصلحتِ حفظ خود و توجیه قدرت است. جناحهای به خشمآمدۀ حکومت اسلامی طبعاً در گزینش فرهنگی خود تاریخنگاری امنیتی، از روی گفتههای همکاران امنیتی در رژیم سابق، را ترجیح میدهند. چنانکه، به عنوان نمونه، از نظر روزنامۀ جمهوری اسلامی، «ظهور و سقوط خاندان پهلوی نوشته ارتشبد سابق حسین فردوست… نوعی تاریخ شفاهی محسوب» میگردد، اما سخنان داریوش همایون نه! «وزیر خاکستری» یا «همایون به روایت ساواک» از نظر اسلامگرایان ایران تاریخنگاریست، اما پرسش مستقیم از داریوش همایون و پرتوافکنیهای وی بر معنای آنچه در گذشته به عنوان «سقوط از درون» رخ داده و دریافت عبرتآمیز و هوشیارکنندهای که بدست میدهد، از نظر خشمآگین همآنان «نقل روایت بیکم و کاست؛ یعنی یک سخنرانی آزاد و بدون سانسور از تریبون نظام اسلامی برای دشمنان آن» به حساب میآید!(۱)
تاریخنگاری به کنار، اما هر شعور متوسطی قادر به قضاوت در بارۀ امتیاز و برتریهای منشِ فرهنگی و اقدام حسین دهباشی و مشوقانش در قیاس با شیوههای “تاریخنگاران” فرمایشی حکومت اسلامی هست.
و اما در بارۀ تعارض و تفاوت مهم دیگری میان این دو نگرش و دو فرهنگ، و امتیاز کار دهباشی، شایسته است به سخنان خودِ وی در آن میز گرد مراجعه کنیم:
«به نظرم ما در طول سالهای پس از پیروزی انقلاب درباره انقلاب و حکومت پهلوی دوم آنچه به عنوان تاریخ منتشر کردیم به دو دسته کلی تاریخنگاری نفرت و تاریخنگاری فروپاشی تقسیم میشود و بیشتر آثار منتشرشده در دسته نخست میگنجد، چه آن دسته کتابهایی که در ایران چاپ شده و چه آثاری که در خارج از ایران منتشر شده است. همچنین چه کتابهایی که از سوی انقلابیون چاپ شده و چه آن آثاری که از سوی کسانی که دل در گرو حکومت پهلوی داشتند، انتشار یافته است. هر چند دسته یا گروه طرف مقابل را به عنوان شر مطلق دیدند و خیری در طرف مقابل جستوجو نکردند. اگر از طرف انقلابیون بوده، هر آنچه به حکومت پهلوی مربوط بوده در آن جز نشانههایی از فساد، بزدلی، خیانت به وطن و ناکارآمدی جستوجو شده و اگر از منظر وابستگان و کارگزاران حکومت پهلوی بوده که در بین انقلابیون صفتهای مشابه یا برعکس آن دیده شده است. شاید به همین سبب است که آثاری از جنس این گونه کتابها تا این اندازه از دو طرف مورد انتقاد واقع شده است به دلیل اینکه از جنس تاریخنگاری نفرت نیست.»(۲)
البته دهباشی در بارۀ «تاریخنگاری نفرت» به مواردی، محدود به دورۀ پس از انقلاب اسلامی و توسط جبهههای سیاسی رودررو، اشاره میکند. صرف نظر از این که گذاشتن نام تاریخ و تاریخنگاری بر چنین نمونههایی که عموماً و ماهیتاً و به لحاظ مضمونی به منظور اثبات خود و نفی دیگری و لاجرم گزینشی و با نگرشی سیاستزده صورت گرفتهاند، میتواند درست باشد یا نه، اما اگر مجاز باشیم، از هر نگاه به گذشتهای به نام تاریخنگاری یادکنیم، باید بیافزاییم؛ «تاریخنگاری نفرتِ» مورد توجه و انتقاد دهباشی در ایرانِ ما سابقهای درازتر از عمر ایشان و احتمالاً برخی همکاران و یارانشان و عمر حکومت اسلامی دارد و از مهمترین آسیبهای آن فقدان دریافت صحیح و جامع از وضعیت و موقعیت جامعه، کشور و ملت و تحولات آن و لاجرم «عملِ نیاندیشیده» بوده است که اگر خوب بنگریم، در آن مصداق همان مَثَل آورده، توسطِ داریوش همایون، در کتاب «آیندگان و روندگان»، را میبینیم؛ در چاه افتادن جماعتی و کندن ته آن!
دهباشی، در ادامۀ سخنان خود اما در بارۀ نوع دوم تاریخنگاری یعنی «تاریخنگاری فروپاشی» توضیحی نمیدهد، که شاید نیازی هم نمیبیند. زیرا، تا جایی که مربوط به رژیم محمدرضاشاه میشود، دلالت اصلی و برداشت کلی، از پروژه گفتگو با کارگزاران و برخی سرآمدان در رژیم گذشته و از سخنان آنان، جز همان شواهد «فروپاشی» نیست که به نظر ما عبارت بکارگرفته شده توسط حبیباله اسماعیلی یعنی «سقوط از درون» مناسبتتر مینماید.
از ظاهر گفتههای افراد مختلف و دست درکار کتاب «آیندگان و روندگان» از جمله حبیباله اسماعیلی (سردبیر فصلنامه نقد و نویسندۀ پاورقیها و مدیریت گویاسازی کتاب «آیندگان و روندگان» و حاضر در همان میزگرد)، پیداست که انتظار میرفت و میبایست حاصل این گفتگوها در خدمت اثبات هر چه محکمتر و استوارتر «روایت سقوط پهلوی و دلایل پیروزی انقلاب» قرارگیرد. اسماعیلی در این باره میگوید:
« …باید گفت دوستانی که مجموعه پروژه تاریخشفاهی پهلوی دوم را انجام دادند، یک مفروض بنیادینی با عنوان روایت سقوط از درون داشتند که معنی آن این است که ما تا کنون روایت سقوط پهلوی را با تئوریهای داخلی و خارجی کنار هم گذاشتیم یا به شواهد موجود، اسناد و گزارشهای انقلابیون، اسناد به جا مانده از رژیم پهلوی تکیه و بر اساس آنها دلایل پیروزی انقلاب را تشریح کردیم. پس از این که همه این کارها انجام شد سراغ بازیگرانی رفتیم که در آن طرف میدان قرار دارند و به اسنادی که ما در اختیار داریم، دسترسی ندارند با این وجود میخواهیم این بار از زبان آنها بشنویم که چرا رژیم پهلوی سقوط کرد؟ با این تفاصیل حاصل این مفروض بنیادین آثاری مانند «آیندگان و روندگان» است که امروز مورد نقد و بررسی قرار گرفته است…کتاب داریوش همایون از این حیث ارزش دارد که بخشی از ماجرای سقوط پهلوی از زبان یکی از مهرههای آن روایت میشود.»(۳)
در اینجا، صرف نظر از تکیه بر موضوع کانونی «سقوط درونی و فروپاشی» که زمینۀ انهدام و امکان سرنگونی نظام پادشاهی در ایران را فراهم کرد، و همچنین صرف نظر از این که بررسی و تأمل هر چه بیشتر و دقیقتر بر علل این سقوط و روشنتر شدن «درونی» بودن آنها، که از قضا داریوش همایون در این روشنگری پیشگام و نزدیک به سه دهه در راه آن کوشیده بود، و صرف نظر از این که قرار گرفتن این فروپاشی و سقوط درونی به عنوان «اساس تشریح دلایل پیروزی انقلاب»، رنگ و لعاب ظفرمندی انقلابیون اسلامی، که تا کنون سعی شده بود بدان جلوهای ویژه و «معجزهآسا» داده شود، را از تابش میاندازد، اما مهمتر از همۀ اینها، توجه به اصل هشدار دهندۀ «درونی بودن سقوط» در گفتههای داریوش همایون است که به نظر میرسد فرایافتی تعیینکننده و نگرش تازهایست که ناگزیر در پرتو آن همۀ نگاهها را به خودِ ما، و به درون پدیدهها، بازمیگرداند. یکی از مهمترین رازها و شگفتیهای تاریخنگاری واقعی دوران ما، امروز، دورانی که تازه میرود آغاز شود، همین نکتۀ اساسیست که: «آنچه برماست از ماست» و این امر تنها شامل رژیم و دستگاه و دربار پهلوی نشده و نمیشود. در کشور ما رژیمها آمده و رفتهاند اما عنصر سرسخت و پایدار فساد و سقوط از درون مانده و در ماندگاری خود ما را، هر بار به درجهای عمیقتر، به تباهی کشانده است.
اگر «ماجرایی» که اسماعیلی از آن نام میبرد، میتوانست به «روایت سقوط پهلوی»، و تنها سقوط یک رژیم و یک نظام محدود بماند، اگر میشد جلوی کارکرد طبیعی عقل آدمی را گرفت و او را از ادامۀ تعمق و نتیجهگیری بازداشت و اگر مفهوم «شکست تاریخی» و معنای «تاریخی شکست» در افق فکری بسیاری ایرانیان پدیدار نشده بود و اگر افقهای دید تاریخی از وضعیت و موقعیت کنونی به «تداوم این شکست»، گسترش و ژرفایی نیافته بود، شاید آسودهتر میشد از نتیجۀ کار دهباشی و سهلگیرانهتر از سخنان داریوش همایون گذشت. اما فرو رفتن در ژرفای تاریخ از منظر «درونی بودن سقوط» و لاجرم «تداوم شکست»، نتایج بسیار شگفتآوری ببار آورده و میآورد و جایی برای آرامش روانهایی که به درجاتی متوجۀ این شکست و تداوم آن شدهاند، نگذاشته و نمیگذارد.
هرچند از میان دست درکاران پروژۀ «گفتگوها…» کسی به صراحت به حضور چنین منظرگاههای نو و زمینههای ذهنی تازه و نتیجهگیری از پیامدهای حاصله اقرار نمیکند و پرسشگر یا پرسشگران از بازکردن دریچهای بر طرح مستقیم و شرح روشن آنها خودداری ورزیدهاند، اما سایۀ سنگین حضور آنها را میتوان، در سراسر «کتاب آیندگان و روندگان»، در جای جای پاسخها و گفتههای همایون و در سخنان پس از انتشار آن کتاب دید؛ هر چند به زبان آورده نمیشوند اما وجودشان، به زبان حبیباله اسماعیلی، «مفروض» است. از قضا همین وجود و حضور سنگین است که عدهای از «فرزندان و علاقمندان انقلاب اسلامی» را به تردید، نسبت به وضعیت کنونی و نسبتِ آن با انقلاب، آرمانها و نتایجش، به پرسش و به حرکت و رویکرد تاریخی و رفتن به سرمنشأها انداخته و به اصطلاح دهباشی «در معرض تاریخ قرار داده» و گروهی دیگر را به خشم آورده است. برای توضیح روشنتر، و به عنوان نمونه، بهتر است، از زبان خود دهباشی بشنویم. وی در برابر این پرسش که: «با چه زمینهها و بر اساس کدام ضرورت وارد حوزه تاریخ شفاهی شده است؟» میگوید:
«زمانیکه جنگ تحمیلی آغاز شد، ۹ سال داشتم و به طور تصادفی وارد گروه مستندسازی روایت فتح شدم؛ گروهی که جنگ را از نمای نزدیک روایت میکرد و من با پشت سرگذراندن رویدادهای کشور، به طور دائم برخی روایتها را با هم مقایسه و به برخی از آنها شک میکردم. در کنار تردیدها، کنجکاوی به منظور دستیابی به روایت صحیح سبب به وجود آمدن پرسشهایی در من میشد. بنابراین زمانی که به موضوع تاریخ علاقهمند شدم، کارهایی انجام دادم که برخی نام آنها را تاریخ شفاهی گذاشتند، هرچند به تدریج متوجه شدم کارهایی که انجام دادم از جنس تاریخ شفاهی نبود همچنان که اکنون نیز بسیاری از کارهایی که در کشور انجام میشود را نمیتوان تاریخ شفاهی قلمداد کرد. به هر حال این گونه بود که مانند بسیاری از همنسلان خود در معرض تاریخ قرار گرفتم و مجموعه کنجکاویهایم به پروژه تاریخ شفاهی انجامید و این پروژه بخش عمدهای از زندگیام را دربرگرفت.»(۴)
صرف نظر از این که کار دهباشی در قلمرو تاریخنگاری یا «تاریخ شفاهی» قرارمیگیرد یا نه، یا این که تاریخنگاری چیست و چه الزاماتی دارد و این که به قول آقای روغنی ـ تاریخپژوهِ دست درکار تنظیم کتاب «آیندگان و روندگان» و حاضر در آن میزگرد ـ «ما باید این فکر غلط را از ذهن خود بدر کنیم که؛ عرصه تاریخ محل ورود همه آدمهاست»، به رغم این و با همۀ قید و بندها و الزامات، نمیتوان نادیده گرفت که؛ از پایگاه «دغدغههای» امروز و برآمده از روانهای به خلجان آمده از تردید در درستی «روایتها»، حتا در میانِ کسانی یا جوانی برخاسته از درون «هواداران انقلاب و نظام اسلامی»، درآمدن از درِ «مصاف» ناگزیر شده است؛ آنهم «مصاف» نه با پاسخگری، به تعبیر خشمآلود روزنامۀ جمهوری اسلامی از«رجال کهنهکار و پیچیده« یا به زبان آشفته و ناخرسند مرتضی رسولیپور، کسی که: «نظریهپردازی و نتیجهگیری از نتایج» کرده، بلکه مصاف با تاریخنگاری دروغ.
پرتوی که در پی اقدام دهباشی، این «جوانِ» نوعی، و به یاری سخنان داریوش همایون بر امور گذشته افکنده شده است، در روشنگری تاریخی البته نتایج بسیار شگفتانگیزی به بار آورده و نشان داده که حقیقتاً «ظرف تاریخ و فهم نقد تاریخی بزرگتر از مصلحتاندیشیهای روزمره» است و ظرف تاریخ را به راحتی نمیتوان با تفسیر به میل و دروغ و پردهپوشیها و یک سویهنگریها تنگ کرد و لاجرم زمینۀ «تاریخنگاری فروپاشی» بعدی را فراهم آورد. البته اگر «بَعدی»، برای ما ایرانیان، به منزلۀ فرصت دیگری برای تاریخنگاری، باقی بماند!
سخنان داریوش همایون و پاسخهایش به پرسشگر در کتاب «آیندگان و روندگان» و همچنین در صدها مصاحبۀ انجام شدۀ دیگر، روشن، بیملاحظه، صریح و بیتکلف و سراسر از موضعِ آگاهیهای بدست آمده در عمل و تجربه است. آنچه در این گفتگوها به طبعِ آقایان خوش نیامده این است که همایون به یاری آن آگاهیها و تجربههای عملی، با توانمندی یک اهل نظر، شایدها و امکانها را در کنار واقعیتهای رخ دادۀ گذشته نمایانده و جای درست میبایستها و بایدها را نیز نشان میدهد. و مهمتر از آن به خوانندۀ گشاده ذهن و آگاه به وضع امروز، و نسل جوان ایستاده در میانۀ بحران و «قرار گرفته در معرض تاریخ»، به عینه، نشان میدهد که «سقوط از درونِ» رژیم گذشته را هیچ به منزلۀ فراز یا سرفرازی رژیم کنونی و انقلابیون اسلامی و سرآمدان فکری و فرهنگی نسل دست در کارِ آن انقلاب نباید و نمیتوان گرفت. وی این را مینمایاند که ساقط شدن رژیمی «فاسد و فروپاشیده از درون» بدست مبارزان و انقلابیون، به منزلۀ سلامت نفس و سلامت فلسفه و افکار، و بهینه بودن آرمانهای آن مبارزان و انقلابیون نبوده است و این اصل را آشکار میکند که بستن چشم بر فساد و فروپاشیدگی، سقوط را محتوم میکند و «سقوط از درون» که با دروغ، خودفریبی و یکسویه نگری آغاز میشود و به فساد و تباهی سراسری میانجامد، پدیدهایست که تنها دامنگیر رژیم گذشته نشده است، نمونههای این سقوط در تاریخ و در سراسر جهان بسیارند. و این که نشانههای سقوط را دیگر نمیتوان از چشمهای کنجکاو، هوشیار و مستعدِ تردید و «پردغدغه» پنهان داشت؛ از چشم نسل جوان «پردغدغهای» که آموخته است؛ غفلت از «درونی بودن سقوط» به چه گمراهیها، به چه نتایج هولناک و به چه تباهیهایی که نمیانجامد.
مهرماه ۱۳۹۴/سپتامبر ۲۰۱۵
ـــــــــــــــــــــــــ
۱- http://bonyadhomayoun.com/?p=14093
2 – http://bonyadhomayoun.com/?p=14093
3 – http://bonyadhomayoun.com/?p=14093
4 – http://bonyadhomayoun.com/?p=14093