تردیدی نیست که تاریخ، ماجراهایی پیش میآورد که حق کسانی ضایع میشود. تردیدی نیست که میتوان مال عدهای را مصادره کرد و حتی جانشان را گرفت اما در یک چیز هم تردیدی نیست و آن این است که مال و جان اشخاص را میتوان گرفت اما نامشان را نمیتوان گرفت. نام جعفری در تاریخ ایران به نیکی خواهد ماند و پیروی از عدالت حکم میکند که قدرتمندان به خاطر نام نیک خودشان هم شده سعی او را در احقاق حقش بیجواب نگذارند.
گرچه تاریخ ملتها مهمتر است اما در صحنه تاریخ این نام اشخاص است که میدرخشد. در تاریخ معاصر ایران، به ویژه در عرصه سازندگی، همانگونه که خیامیها در صنعت سهم بزرگی دارند، سهم عبدالرحیم جعفری در فرهنگ و آنچه صنعت کتاب ونشر خوانده میشود بزرگ است. او از قعر فقر و تنگدستی برآمد و تحصیلاتش از حد ابتدایی فراتر نرفت، اما در سایه تلاش و کوشش توانست خود را تا حد ١٠، ٢٠ تن سازندگان ایران نوین بالا بکشد.
نوجوانی که با مزد روزی ١٠ شاهی خاک چاپخانه میخورد و عصرها تعدادی از کتابهای افسانهای مثل امیر ارسلان، حسین کرد، رستم نامه، فلک ناز و عاقوالدین و از این قبیل را که در آن چاپخانه چاپ میشد، زیر بغل میزد و در خیابانهای تهران راه میافتاد و داد میزد «ای رستم نامه، فلک ناز، عاقوالدین، شمایل روز عاشورا داریم » یا بعضی از روزهای تعطیل تابستان با چند نفر از کارگران همسن و سالش الاغی کرایه میکرد و کتابها را بار میکرد و به دهات اطراف تهران میبرد و داد میزد «کتاب داریم، قرآن و مفاتیح چاپ اعلا داریم، رستمنامه داریم »، در سایه تلاش شبانهروزی، کارش به جایی رسید که در فاصله ١٣٢٨ تا ١٣۵٧، ٢٨٠٠ عنوان کتاب در آرشیو انتشاراتش داشت و در آن میان بهترین و مفیدترین کتابهای زمان خود را مانند فرهنگ معین منتشر کرده بود. موسسهای که او بنا کرد در آغاز ابتداییترین شکل را داشت و در طول ٢٠، ٣٠ سال به بزرگترین سازمان انتشاراتی کشور بدل شد، چنانکه سازمان کتابهای جیبی را از بنیاد فرانکلین خرید و دایرةالمعارف مصاحب را از همان سازمان به دست آورد و کتابهای مهمی را روانه بازار و نشر کرد. کسی که ١۶سال کارگر چاپخانه بود و از ورقگیری پشت ماشین چاپ سنگی و ورساد و حروفچینی با دست و پشت پیشخوان صحافی نشستن و کتابفروشی بساطی در حیاط مسجد شاه راه انداختن و ورشکست شدن و دوباره برخاستن و سر پا ایستادن، فروشگاه امیرکبیر را در خیابان ناصرخسرو راه انداخته بود که ابتدا هم فروشندهاش بود، هم صندوقدارش، هم حسابدارش، هم مصحح و غلطگیرش، هم رابط چاپخانه و کتابفروشیاش، هم ارسالکننده کتاب به شهرستانها و هم طرف مذاکره با ارباب رجوع و مولفان و مترجمان، کارش در دهه دوم ۵٠ به جایی رسید که موسسهاش یک گسترش انفجاری را تجربه کرد؛ چنانکه ٨٠ نفر در بخش آمادهسازی کتابش کار میکردند و بهترین نویسندگان و زبدهترین مترجمان و ویراستاران را به خدمت گرفته بود و صنعتی از نشر ساخته بود که تا آن زمان در خاورمیانه همتا نداشت و ١٣ فروشگاه در سطح شهر تهران داشت که میدانیم و دیده بودیم که بهترین کتابفروشیهای شهر بودند و همه از همهجا برای یافتن کتاب به آنها مراجعه میکردند. چنین کسی که خدماتش به فرهنگ بیحساب است در انقلاب به سخنچینی رقیبان، کارش به زندان کشید و مصادره اموال و بر باد رفتن همه آنچه کرده بود و همه آنچه داشت و بزرگترین آنها همین انتشارات امیرکبیر که بیشتر از فرزند خود دوستش میداشت، چنانکه یک روز با زن و فرزند وقتی وارد ویلای خود در شمال شد، دید که مدعیان در آنجا نشستهاند و آن را از آن خود میدانند و زن و بچه خود را در آن ساکن کردهاند و من نمیدانم او چطور توانست این نابکاریها را تحمل کند. بیهوده نبود که سرنوشت خود را به سرنوشت حسنک وزیر تشبیه میکرد. جرمش چه بود؟ چاپ کتابهای درسی که تا زمان وزارت دکتر خانلری هیچگاه به موقع دست بچههای مدرسه نمیرسید و از آن زمان که همایونصنعتی و جعفری پا در میدان گذاشتند، هر سال بهنگام به دست بچههای مدرسه رسید و در تمام دورانی که آنها کار را اداره میکردند با آنکه قیمت کاغذ دو برابر شد، همچنان قیمت کتابها ثابت ماند. اما رقیبان بیکار ننشسته بودند و هر سال به نحوی موش میدواندند تا آنکه در انقلاب کارش را ساختند. تجارت چنان بزرگ بود که همایون صنعتی برای من تعریف میکرد که در اوایل کار کتابهای درسی، یکی از رقیبان نزد او آمد و به او پیشنهاد کرد که ماهی ۵٠ هزار تومان به او میدهد به شرط آنکه پایش را از کتابهای درسی بیرون بکشد و میدانیم که ۵٠ هزار تومان، آن وقتها که وزرا کمتر از پنج هزار تومان حقوق میگرفتند، چه پولی بود. چنین کسی با آنهمه عزت و شوکت که از کد یمین و عرق جبین به دست آورده بود، در تمام سی واند سال پایان عمرش به این اداره و آن اداره دوید و از پیش این مقام به نزد آن مقام رفت تا بتواند حق ضایع شده خود را زنده کند و انتشاراتش را پس بگیرد و گویا به همین امید زنده بود و به گمانم به همین امید «درجستوجوی صبح » را نوشت که دو جلدش چاپ شد و جلد سومش به همین دوندگیها اختصاص دارد و چاپ نشده است و عاقبت آن صبح را ندید و سرانجام به اغما افتاد و رفت. تردیدی نیست که تاریخ، ماجراهایی پیش میآورد که حق کسانی ضایع میشود. تردیدی نیست که میتوان مال عدهای را مصادره کرد و حتی جانشان را گرفت اما در یک چیز هم تردیدی نیست و آن این است که مال و جان اشخاص را میتوان گرفت اما نامشان را نمیتوان گرفت. نام جعفری در تاریخ ایران به نیکی خواهد ماند و پیروی از عدالت حکم میکند که قدرتمندان به خاطر نام نیک خودشان هم شده سعی او را در احقاق حقش بیجواب نگذارند. تردیدی ندارم که اگر تمام وجود جعفری فرو بریزد، چشمانش همچنان به حق نگران خواهد ماند و این نگرانی حق کسی نیست که آن همه خدمت به فرهنگ کشور کرده است. عدالت هر زمان اجرا شود نهتنها روح ستمدیده و مال باخته، روح ملت را زنده خواهد کرد.
نقل از: http://www.cgie.org.ir/fa/news/72375