بیست و هفتم سپتامبر زادروز داریوش همایون است… / ماندانا زندیان

‌   ‌

banner14‌   ‌

سَبْک، اگر واردآوردنِ شیوه‌ای پرورده و پرداخته به روزانه‌های متعارف باشد، می‌توان به هر جا و همه جای زندگانی، بی‌هراس از جداماندن از دیگران، سَبْکی زیبا بخشید و با خود ماند و ادامه یافت؛ -نمونه‌اش پخش‌کردنِ خِرَدورزی بر جهانِ امر عمومی، برای بهکرد فرهنگِ سیاسی، و برابر ندانستن کامیابی با شکستِ صاحبان قدرت، و این همه را، یک عمر، به چالش اندیشه سپردن. اندیشه‌ای که بهره‌ای از وجود ما را با خود می‌برد و باقی را از خود پرمی‌کند. و این حادثه، این دیگرگون شدن،‌ گاه چنان رخ می‌دهد که هیچ به چشم نمی‌آید، که-زیبا‌ترین چیزهای دنیا بسیاری اوقات متعارف‌ترین آنهاست؛ همان‌ها که مسلّم می‌گیریم یا اصلاً حس نمی‌کنیم؛ و این بزرگ‌ترین دلالت است به تلاش برای حرمت نهادن زندگی، به‌ویژه در غیاب حضوری که چشم برنمی‌داشت از تماشای صد هزار جلوهٔ آموختن و بالیدن و‌‌ رها شدن، که ذات زندگی است.‌

هستیِ انسان‌هایی از این دست، نیستی را هماورد جاودانگی می‌کند؛ و این دست‌های ماست که می‌تواند باقیِ پرشده از آن اندیشه را به صد هزار دیده بسپارد؛ یا فراموش کند آن فروتنی و شرافت انسانی را که به‌ظاهر متعارف و در ژرفا اخلاق بود و انسانیت و خویشکاری، در مردابی که ساده می‌شد فرورفتن را تا بی‌نهایتِ بی‌اخلاقی تجربه کرد.‌

زیبایی چنان انسان‌هایی، -چنان انسانیت‌هایی، همین حضور همیشگیشان در غیبت است. حضوری که هر تلاش و متانت و رواداری ما، ستایش، بلکه ارج‌گذاری اوست؛ که ستایش می‌تواند از زبان ژرف‌تر نرود، اما ارج‌گذاری از ژرفا بر می‌آید. آن‌که می‌ستاید، لازم نیست دریافته، حتی خوانده یا شنیده باشد. آنکه قدر می‌شناسد به‌ناچار در موضوع باریک شده است؛ هم‌رأی یا مخالف، تفاوت ندارد؛ مهم خِرَدورزی است که به خشم و جهل نمی‌بازد، و این زیبا‌ترین جاودانگی است برای عاشق‌ترین زندگان؛ یکی داریوش همایون که «به گیتی سخن ماند زو یادگار»‌