«

»

Print this نوشته

فرهنگستان چیست / محمدعلی فروغی

‌‌

این خطابه را مرحوم محمدعلی فروغی در سال ۱۳۱۵ در فرهنگستان با رعایت مقتضیات زمان ایراد فرموده‌اند. چون متضمن نکاتی است که جویندگان موجبات تأسیس فرهنگستان باید بدان توجه داشته باشند عیناً درج می‌شود. (نقل از نامۀ فرهنگستان ـ شمارۀ اول ـ سال اول)‌‌‌‌ ‌ـ حبیب یغمائی

foroughi1‌‌ فرهنگستان چیست

محمدعلی فروغی

شاید خاطر آقایان آگاه باشد که چندی است وزارت معارف بر حسب امر اعلیحضرت همایون شاهنشاه انجمنی به اسم فرهنگستان دایر کرده است. بنده امروز می‌خواهم بحث کنم در این که فرهنگستان چیست.

فرهنگستان یکی از مهمترین مؤسسات اعلیحضرت پهلوی است. ممکن است تعجب دست دهد که اعلیحضرت پهلوی گذشته از عملیات درخشانشان در احیای مملکت و تحکیم استقلال و قدرت دولت و استقرار امنیت و ایجاد نیروی زمینی و دریایی و هوایی و حسن ادارۀ امور کشور و ترقی اقتصادی مملکت، این همه مؤسسات عظیم از طرق و شوارع و راه‌آهن و بندرها و کارخانه‌ها و بانک‌ها و بیمارستان‌ها و دانشگاه و عمارات و ابنیه و مؤسسات خیریه و غیرها دارند پس چگونه ممکن است فرهنگستان یعنی انجمنی مرکب از ده بیست نفر که گاهی دور هم جمع شوند و معلوم نیست چه می‌کنند یکی از مهمترین آن مؤسسات باشد.

بیانات امروز من برای معرفی فرهنگستان است که اگر چنین تعجبی کرده باشید رفع خواهد کرد و با یادآوری این نکته که من عادت به گزافه‌گویی ندارم و همیشه حقیقت می‌گویم برای اثبات مدعای خود محتاج به تمهید مقدمه‌ای هستم که در کوتاهی آن به قدری که می‌توانم خواهم کوشید.

حاجت به یادآوری نیست که اعلیحضرت شاهنشاه پهلوی از آغاز زمامداری خود سعادت و ترقی و تعالی ایران و ایرانیان را یگانه مقصود خود قرار داده‌اند و با جدیت و فعالیت فوق‌العاده در نیل به مقصود کوشش می‌فرمایند. این قسمت را همه کس می‌داند و تصدیق دارد اما آنچه شاید همه ملتفت نباشند درجۀ بلندی همت و وسعت نظر اعلیحضرت همایونی است که تصور مردمان متعارفی به آن نمی‌رسد.

البته کسانی که با فهم و فراست باشند از عملیات و آثار تا یک اندازه می‌توانند پی به مطلب ببرند ولیکن از این راه هم برخوردن به میزان بلندی همت ملوکانه به درستی مشکل است و فقط کسانی که تماس دائمی با ذات مقدس شاهانه دارند و عملیاتشان را از نزدیک می‌بینند و نیات و افکارشان را مستقیماً مشاهده می‌کنند شاید بتوانند به حقیقت نزدیک شوند.

حال غرض بنده در این موقع بیان عملیات اعلیحضرت نیست که «آنجا که عیان است چه حاجت به بیان است» مقصود من مقدمه چیدن برای اثبات مدعای خودم است. پس عرض می‌کنم اعلیحضرت همایونی در عملیات حیرت‌انگیز خود برای ترقی کشور همواره این نکته را در نظر دارند که هر بنایی بنیادی لازم دارد و کار بی‌بنیاد و بی‌اساس گذشته از این که به کمال نمی‌رسد به دوام و بقای آن نیز اطمینان نیست.

بنیاد ترقی و سعادت مملکت چیست؟ آن است که مردم قابل و قادر باشند بر این که حرکتی را قائدشان به آنها می‌دهد دنبال کنند. اولاً شاهراه ترقی و سعادت را که قائد معظم برای آنها در نظر می‌گیرد بشناسند و تشخیص دهند و راه را گم نکنند. ثانیاً بتوانند در آن راه همواره قدم زنند زیرا همچنان که تحصیل نعمت و مال همیشه از نگاهداری آسان‌تر است و محافظت نعمتی که به دست آمده و مصون داشتن آن از تلف دشوار است نگاهداری نتایجی هم که در ترقی و تعالی مملکت حاصل شده است آسان نیست. به علاوه در راه ترقی همیشه توقف به منزلۀ پس رفتن است و هیچگاه نمی‌شود که بتوان گمان برد به نقطۀ آخر مقصود رسیده‌ایم و از راه پیمودن بی‌نیاز شده‌ایم پس باید همراه قابلیت و توانایی خود را نگاهداری کنیم که در راه ترقی یعنی ادای وظیفه گام برداریم و استعداد و لیاقت پیدا کنیم که چون سعادت یاری کرد به هدایت و رهبری قائد بلند همت و دلسوز برخوردیم بتوانیم راهی را که به ما نشان می‌دهند برویم و زحمات و مجاهدات‌های او را به هدر ندهیم.

اگر به این عرایض من اندکی به تأمل و توجه گوش داده باشید ار حالا می‌توانید استنباط فرمایید که چه نتیجه می‌خواهم بگیرم برای آن که سخن پر دراز نشود به لفظ اندک و معنی بسیار مطلب این است که: ملت تربیت لازم دارد و بنابراین اعلیحضرت همایونی علاوه بر اهتمام فوق‌العاده که در ترقی و بهبودی کلیۀ امور می‌فرمایند نسبت به معارف مملکت هم توجه خاصی دارند و البته مساعی که در این راه به کار رفته همه می‌دانید و مطلع هستید که مخارجی که برای تعلیم و تربیت مردم می‌شود در عهده اعلیحضرت پهلوی تقریباً ده برابر سابق شده و این هنوز اول کار است. و نیز از مؤسسات معارفی که صورت گرفته یا در دسترس اقدام است آگاه هستید از تأسیس دبستان‌ها و دبیرستان‌ها و دانشکده‌ها و موزه‌ها و کتابخانه‌ها و طبع کتب و فرستادن محصلین به ممالک خارجه و جلب معلمین و دانشمندان خارجه به ایران و اهتمام در تربیت بدنی مردم و اقدامات مربوط به ترویج و تشویق صنایع و هنر و غیرذالک که چون این فقرات منظور اصلی ازین کنفرانس نیست وارد تفصیل آن نمی‌شوم و می‌روم بر سر مطلبی که به منزلۀ نتیجۀ این مقدمات است و مرا به اثبات مدعای خودم نزدیک می‌کند و آن این است که توسعه و بسط معارف یعنی بالا بردن میزان تربیت ملت البته از اهم مقاصد اعلیحضرت شاهنشاهی هست اما نه لابشرط بلکه قید و شرطی مخصوص برای آن در نظر دارند که شاید از خود مطلب مهم‌تر باشد یعنی مفیدند به این که اهل این مملکت حقیقتاً ایرانی باشند به عبارت اخری تربیت و معارف ایرانی متمایز جلوه‌گر شود.

چون مطلب دقیق است خواهشمندم با توجه مخصوص استماع فرمایید و اگر سخن قدری دراز شد ملول نباشید زیرا که جان کلام همین جاست.

هر ملتی البته باید متمدن باشد و تربیت داشته باشد در این باب شکی نیست ولیکن اگر تربیت و تمدن را لابشرط و بدون قید بگیریم با کمال اهمیت و لزومی که دارد مقصد بسیار عالی نیست بلکه می‌توان گفت منظوری است مثل این که همه کس مکلف است وسیلۀ معاش خود و متعلقان را از راه مشروع فراهم آورد، آن که نکند البته تقصیر دارد اما آن که می‌کند هنر بزرگی ندارد هنر آن کس دارد که در ضمن تحصیل معاش سمت امتیاز و اختصاصی به خود بدهد.

همچنین هر ملتی البته باید متمدن باشد و اگر نباشد تقصیر کرده و ناچار به عقوبت تقصیر خود که فنا و اضمحلال است گرفتار خواهد شد اما شأن و شرافت ملت به این است که در عالم تربیت و مدنیت سمت اختصاص و امتیازی داشته باشد.

  • شأن و شرافت ملت به این است که در عالم تربیت و مدنیت سمت اختصاص و امتیازی داشته باشد.

باز برای توضیح عرض می‌کنم افراد دو قسم‌اند: بعضی زندگانی عادی می‌کنند، از یکی از راه‌ها که عموم مردم رفته می‌روند و تکلیف عادی خود را در دنیا بجا آورده عمر خود را بسر می‌رسانند. این اشخاص البته مردمان صحیح به قاعده‌ای هستند که در هیئت اجتماعیه عضو فاسد نبوده و بار خاطر دیگران نشده‌اند اما بعضی دیگر هستند که مزید شرافتی دارند به این که عملیات آنها اعم از مادی یا معنوی حیثیتی بر حیثیات ایشان و ابناء نوعشان افزوده است، راه تازه برای مردم باز کرده‌اند، افق جدیدی به روی مردم گشوده‌اند، نعمتی علاوه بر نعمت‌های دیگر برای اهل مملکت خود فراهم کرده‌اند.

اقوام و ملل دنیا هم این حالت را دارند یعنی می‌توانند زندگانی عادی و متعارفی کرده آنچه ندارند از دیگران اخذ کنند و ممکن است برتری و امتیازی داشته باشند و معارف و تربیت و تمدن آنها یعنی آن چه در زبان‌های اروپایی کولتور Culture می‌گویند و ما بنا بر آن گذاشته‌ایم که فرهنگ بنامیم سمت اختصاصی داشته باشند.

آیا تصدیق نمی‌فرمایید که اگر قومی یا قائد قومی دارای این نظر باشد که تمدن و تربیت و معارفش سمت اختصاص و امتیاز داشته باشد همتش عالی‌تر از آن است که به زندگانی عادی قناعت کرده است؟

البته تصدیق می‌فرمایید علی‌الخصوص که از این حیث مابین افراد و ملل تفاوتی هست و آن این است که برای افراد زندگانی عادی عیب نیست و مفسده ندارد و از همه کس نمی‌توان متوقع بود که به عملیات خود برجستگی بدهد ولیکن برای اقوام و ملل زندگانی عادی ممکن است خطرناک باشد و منتهی به زوال وجود آنها شود. گمان می‌کنم مناسب باشد که این فقره را قدری بیشتر توضیح کنم. البته اطلاع دارید که یکی از اصول حقوق بشر که تا این اواخر محل اعتنا نبود و این اوقات مورد توجه واقع شده و خیرخواهان عالم انسانیت و صاحبان حس لطیف جداً طرفدار آن می‌باشند و سعی می‌کنند آن را جزء اصول مسلم قرار دهند این است که همچنان که هر فرد از افراد بشر حق حیات دارد و نباید از روی هوای نفس و غرض شخصی او را نابود نمود، اقوام و ملل هم این حق را دارند و وجود آن‌ها یعنی استقلال‌شان را باید رعایت کرد و محترم شمرد.

بنده که خوب همیشه طبعاً هواخواه این اصل بوده‌ام وقتی در پیش خود فکر می‌کردم که سبب واجب‌الرعایه بودن و صحت این اصل چیست؟ علت حق حیات افراد معلوم است هر ذی حیاتی وجودش منشأ آثاری است چون حیات را از او گرفتی آثارش معدوم می‌شود اما استقلال قوم را گرفتن چه ضرری به عالم وارد می‌آورد؟ یک مدت دلیلی پیش خود می‌آوردم که فقط عاطفی بود یعنی می‌گفتم چون همۀ اقوام و ملل به استقلال و آزادی علاقه و عشق دارند سلب آزادی از آنها ظلم خواهد بود و ظلم اصلاً بد است و نباید مرتکب شد بعدها به نکته‌ای برخوردم که گمان می‌کنم اصل رعایت استقلال ملل را گذشته از امر عاطفه‌ای برهانی هم می‌کند و آن این است که:

استقلال اقوام و ملل برای ترقی نوع بشر لازم است.

اگر بشرها همه یکسان و یک قوم باشند و اختلاف و اصناف مابین آنها نباشد ترقی نخواهد بود زیرا ترقی نتیجه می‌شود از این که افکار و عقاید و اخلاق و احوال مردم به یکدیگر تلاقی کند و از همدیگر استفاده کنند اگر همه یک نوع فکر و رویه داشته باشند چه استفاده از یکدیگر خواهند کرد و به چه وسیله ترقی حاصل می‌شود؟ و این مسئله مسلم است که اگر قومی استقلال خود را از دست داده و تابع قوم دیگر شد کم کم در او مستهلک می‌شود و آثار وجودی او از میان می‌رود و این زیانی است که به عالم انسانیت وارد می‌آید. اگر این سخن درست باشد رعایت حق استقلال ملل اصل مسلمی خواهد بود ولیکن یک نتیجۀ دیگر هم از آن گرفته می‌شود که هر ملتی همچنان که حق حیات پیدا می‌کند تکلیفی هم بر عهدۀ او وارد آید و آن این است که در جامعۀ بشریت عامل ترقی باشد و برای این که این وظیفه را ادا کند ناچار باید معارف و تمدن و تربیت مخصوصی داشته باشد تا چنان که دیگران استفاده می‌کنند مورد استفاده هم بشود. به عبارت دیگر: هر قومی فرهنگی مخصوص باید داشته باشد و عزت و احترام او به تناسب فرهنگ اوست و از این حکم کلی نتیجه‌ای که می‌گیریم این است که: ایران هم فرهنگی مخصوص به خود باید داشته باشد و فرهنگ ایرانی دارای مقامی باشد که فرهنگ‌های ملل دیگر همقدر شود.

البته شنیده‌اید که اروپایی‌ها می‌گویند آسیایی‌ها حیف است اروپایی شوند. این حرف غالباً از کسانی شنیده می‌شود که مغرض یا نادانند و این قسم تأویل می‌کنند که آسیایی‌ها نباید احوال خود را تغییر دهند و حتی مثلاً کارخانه و راه‌آهن بسازند.

سخافت این سخن مسلم است و هیچ دانشمند بی‌غرضی چنین چیزی نمی‌گوید ولیکن ممکن است آن که روز اول این حرف را زده مقصود صحیحی داشته است یعنی آسیایی‌ها نباید عیناً اروپایی شوند و در وجود آنها مستهلک گردند و از خودشان باید هویت داشته باشند و من از اروپایی‌ها کسانی را دیده‌ام که این نظر را اظهار کرده‌اند و به همین ملاحظه طرفدار استقلال ملل آسیا بوده‌اند اما طرفداری از توقف آنها در راه ترقی نمی‌کردند بلکه همواره مترصد بودند که آسیایی‌ها در فرهنگ خود چه پیشرفتی کرده و چه چیز تازه به ظهور آورده‌اند.

این وظیفه که برای اقوام و ملل تشخیص دادیم امری مسلم و محقق است و اگر بیان بنده بقدر کفایت وافی نبود که آن را روشن سازد یقین دارم هوش و فراست آقایان جبران کوتاهی بیان مرا خواهد کرد و متوجه اهمیت امر خواهند شد و بعلاوه به یک نکتۀ دیگر هم برخواهند خورد که بعضی وظایف است که هر چند بر عهدۀ همه کس قرار می‌گیرد بعضی مردم از آن جهت بیشتر محل توقعند که اگر قصور و تقصیر کنند پیش از دیگران مورد سرزنش و مسئول و مقصر واقع می‌شوند چنان که علم و دانش از همه کس پسندیده، و نادانی از همه کس ناپسند است، اما کسی که پدرش عالم و فاضل بوده اگر خودش جاهل و بی‌سواد باشد بیشتر در انظار مردم خوار و خفیف می‌شود.

در مسئله‌ای که موضوع ماست همین معنی کاملاً صادق است و مللی که سابقۀ تمدن و فرهنگ عالی دارند بیشتر محل توقعند که این مقام را برای خود حفظ کنند و اگر نکنند موهون‌تر خواهند بود و گمان می‌کنم حاجت به یادآوری نباشد که ملت ایرانی نظر به سوابق تمدن و تربیتی که دارد در میان ملل از این بابت بیش از بسیاری دیگر محل توقع است و بنابراین وظیفه‌اش سنگین‌تر است.

این مطالب که برای احتراز از ملالت آقایان بسیار سعی کردم که به اختصار آن بکوشم و مترصدم که آقایان خود از این مجمل حدیث مفصل بخوانند، مطالبی است که خاطر اعلیحضرت همایونی کاملاً متوجه آن است و دائماً فکر و خیال‌شان را مشغول دارد. این است که به جمیع جهات و امر متعلق به ملت ایرانی همواره نظر عنایت دارند از آداب و رسوم و طرز معاشرت و وسایل معاش و لوازم زندگانی و ملبوس و مأکول و صحت بدن و احوال روحیه و و عقاید و افکار و علم و صنعت و زبان و ادبیات و کلیۀ اموری که تمدن یک قوم را تشکیل می‌دهد. مشتاق و آرزومند هستند و بذل جهد می‌کنند که ایرانی‌ها در هر یک از این امور به درجۀ کمال برسند و مقامی را که شایستۀ آنهاست دارا باشند و در دارا بودن این کمالات چنان که عرض کردم لابشرط هم نیستند یعنی اختصاص و امتیاز ایرانیت را در نظر دارند.

از امور سابق‌الذکر بعضی چگونگی آنها اختصاص به یک قوم دون قوم دیگر و ایرانیت و غیر ایرانیت در آنها منظور نیست ولیکن بعضی دیگر البته در نزد هر قوم باید کیفیت مخصوصی داشته باشد از قبیل زبان و ادبیات و صنایع ظریفه و بعضی رشته‌های دیگر معارفی به عبارت آخری قسمتی که بالاختصاص آن را فرهنگ می‌گوییم و در آنها باید مقید شویم که کاملاً ایرانی باشیم زیرا که هویت هر قوم بسته به آنهاست.

وسیله و اسباب حصول این مقصد عالی مؤسسات معارفی است، مخصوصاً دانشکده‌ها و دانشگاه‌ها و یکی از آن مؤسسات که بالاختصاص برای پیشرفت این منظور تأسیس شد انجمن فرهنگستان است.

 گمان می‌کنم بلندی مقصد و اهمیت منظوری که از تأسیس فرهنگستان در نظر بوده است به واسطۀ بیانی که کردم اگر خودستایی نباشد به همان استحکام و متانت ثابت شد که در کتاب اقلیدس قضایا و اشکال هندسی را به ثبوت می‌رسانند، ولیکن می‌ترسم نکته‌سنجان مجلس یک خردۀ لطیفی بر بنده بگیرند که جوابی ندارد جز این که مطلب را از سر بگیرم و باز چند دقیقۀ دیگر مصدع اوقات شوم.

البته این قصه را شنیده‌اید که شخص حکیمی از میوه فروشی پرسید خربزه را به چند می‌دهی. گفت خربزۀ لطیف شیرین دارم.حکیم آشفته شد و غوغا بلند کرد که من از کمیت می‌پرسم تو از کیفیت جواب می‌دهی. حالا بنده هم مصداق حال آن میوه فروش شده‌ام، طرح مسئله این بود که فرهنگستان چیست یعنی از ماهیت آن سئوال شد ولی تحقیقات من تا کنون همه راجع به اهمیت فرهنگستان بود پس چاره ندارم جز این که معذرت بخواهم و خواهش کنم توجه بفرمائید تا عرض کنم فرهنگستان چیست و چکاره است.

این توضیح لزوم هم دارد به واسطه این که در بارۀ فرهنگستان اشتباهایی شده است بعضی آن را کارخانۀ لغت‌سازی تصور کرده‌اند بعضی خاصیت وجود آن را در این دانسته‌اند که زبان فارسی را از الفاظ عربی به کلی پاک کند و شاید اشتباهات دیگر هم کرده باشند. هر چند این تصورات به کلی بیجا هم نیست ولیکن با حقیقت قدری تفاوت دارد و مقصد عالی‌تر از آن است که به نظر ما رسیده است. اصل مقصود از فرهنگستان پیدا کردن و بدست دادن راه اصلاح و تکمیل زبان و ادبیات ایرانی است که این عمل بهترین وسیله برای ایرانی کردن تمدن و تربیت مملکت و جلوه‌گر ساختن فرهنگ اختصاصی ملت است. و اگر به خاطر بیاورید که زبان و ادبیات بهترین و مهمترین مظهر قوۀ ناطقۀ انسان و قوۀ ناطقه تنها قوه‌ای است که انسان را از حیوان متمایز می‌سازد و مصدر و منشاء جمیع آثار معنوی وجود انسان است تصدیق خواهید فرمود که فرهنگستان قابل آنست که چند دقیقه وقت صرف شناختن آن بکنیم. حال باید دید زبان و ادبیات فارسی چه عیب و نقص دارد که محتاج به اصلاح و تکمیل است.

زبان فارسی بسیار شیرین و دلپذیر است و ادبیات ایرانی یکی از بهترین ادبیات دنیاست و یقیناً در ردیف بزرگترین ادبیات ملل قدیم و جدید می‌باشد.

ولی متأسفانه بسیاری از ایرانی‌ها لطف و زیبایی زبان خودشان را درک نمی‌کنند و به اهمیت ادبیاتی که به ارث به آنها رسیده پی نمی‌برند. ایرانی‌هایی که فقط جنبۀ قدمایی دارند محسنات ادبیات ایرانی را از نظر افکار امروزی درک نمی‌کنند، ایرانی‌هایی که متجددند معلوماتی که برای درک حقیقت ادبیات لازم است ندارند و بنابراین با زبان و ادبیات غالباً معاملاتی کرده و می‌کنند که از یک جهت خند‌ه‌آور است و از جهت دیگر در حقیقت ذوق سلیم را متأثر و متألم می‌سازد مثل گل زیبای لطیفی که بازیچۀ کودکان شود.

با این همه زبان فارسی و ادبیات ایرانی محتاج به اصلاح و تکمیل است. نقص و عیب زبان و ادبیات فارسی چیست؟ این است که زیاده از ششصد سال است متروک و مهجور شده بلکه بدتر یعنی بدست نااهل افتاده و سلیقه‌های کج و معوج در آن بکار رفته و عملیات ناهنجار نسبت به آن واقع شده از سیر طبیعی صحیحی که به مقتضای زمان و روزگار می‌بایست بکند بازمانده و حاصل این که زبان فارسی برای ادای معانی و مطالبی که امروز محل حاجت است کاملاً وافی نیست و ادبیات جدید ایرانی طبع ارباب ذوق کنونی را قانع و خرسند نمی‌سازد.

البته در ظرف نیم ساعتی که باقی مانده برای من اگر هم صلاحیت داشته باشم مقدور نیست که همۀ عیب‌ها و نقص‌های زبان و ادبیات فارسی را باز نمایم و راه اصلاح آن را نشان بدهم و اگر برای یک نفر مثل من ممکن بود در یک یا چند مجلس یک ساعتی این مقصود را حاصل کند به وجود و تأسیس فرهنگستان که مؤسسه دائم و یا برجایی باید باشد حاجت نمی‌افتاد پس بنده فقط اشاراتی می‌توانم بکنم که مقصود از آنها توجه دادن خاطر آقایان به بعضی نکات است تا بعد خودشان بتوانند به مقصودی که فرهنگستان در پیش دارد یاری کنند.

اولاً چند کلمه در باب زبان تحقیق کنیم. زبان فارسی که امروز ما بدان سخن می‌گوییم از کی معمول شده، بدرستی نمی‌توان گفت. ظاهراً این است که این زبان فرزند فرس قدیم است و موسوم به زبان دری بوده است. فرس قدیم زبانی است که در دورۀ پادشاهان هخامنشی در جنوب ایران معمول بوده و امروز به کلی فراموش شده و آثاری که از آن باقی مانده منحصر به چند کتیبه است که به خط میخی در سنگ یا فلز منقوش است و ما ایرانی‌ها خود از آن خبر نداشیم و به همت گروهی از مستشرقین کشف شده و به این واسطه برای ما معرفت اجمالی بر آن دست داده است. این زبان فرس قدیم معاصر زبان‌های یونانی و لاتین و سانسکریت بود و نزدیک به آنها، یعنی از همان سلسله است. در قدیم یک زبان دیگر هم داشته‌ایم که بدرستی معلوم نیست چه وقت و در کدام قسمت از این مملکت معمول بوده و آن هم مانند فرس قدیم بکلی فراموش و متروک گردیده و شناسایی اجمالی ما به آن زبان نیز بیشتر بواسطۀ زحماتی است که مستشرقین کشیده‌اند و آن زبانی است که کتاب اوستا به آن نوشته شده و ظاهراً قسمتی از آن کلام زردشت است و این کتاب هم تنها اثری است که از آن زبان باقی مانده و شاید که آن هم معاصر فرس قدیم بوده است. در هر حال چه فرس قدیم و چه زبان اوستا متعلق به عهد قبل از غلبۀ اسکندر و یونانیان یعنی زیاده از دوهزار سال پیش بوده و بعد از آن دوره یعنی در عهد اشکانیان ظاهراً و در عهد ساسانیان یقیناً فراموش و متروک شده بود.

در دورۀ ساسانی که ایران امروز دنبالۀ مستقیم آن دوره است زبان‌هایی چند در نقاط مختلف ایران معمول بوده و از آن زبان‌ها آن که آثار کتبی از آن باقی مانده زبان معروف به «پهلوی» است ولیکن دانشمندانی که در این امور مطالعه کرده‌اند زبان فارسی امروزی را چنان که اشاره کردم دنبالۀ زبان فرس قدیم می‌دانند و از قرائن چنین برمی‌آید که این زبان نیز تقریباً به همین هیئت در دورۀ ساسانی معمول بوده و به زبان پهلوی بسیار نزدیک است و قبل از هزار سال پیش آثار کتبی از آن در دست نداریم ولیکن عمرش بیش از این‌هاست و شاید هزار و پانصد ساله یا دوهزار ساله باشد.

زبان هر قوم مثل همۀ متعلقات آن شاید بیش از هر یک از متعلقات دیگر دائماً در حال تغییر و تحول است و ناچار باید چنین باشد و می‌توان گفت اگر غیر از این باشد عیب است زیرا بر یک حال ماندن قوم علامت تنزل بلکه مرگ است و قومی که زنده است ناچار تغییر حالی می‌دهد مخصوصاً در افکار و احوال روحیه و چون احوال روحیه و افکار مردم مظهرش زبان است پس زبان هم ناچار تغییر و تحول می‌یابد و می‌توان گفت زبانی که بر یک حال باقی بماند آن است که کسی به آن تکلم نمی‌‌کند و مرده است چنان که زبان‌های یونانی و لاتین و سانسکریت و فرس قدیم و اوستا که همه با هم معاصر بوده‌اند این حال را دارند. آنها مرده‌اند و زبان‌های جدید جای آنها را گرفته‌اند.

زبان فارسی ما بحمدالله زنده است، چون ملت ایران زنده است و انشاءالله زنده خواهد بود و این زبان به همین دلیل که زنده است معرض تغییر و تحول است و موضوع بحث ما این است که تغییر و تحول آن چه بوده و آیا همه وقت تغییرات آن خوب بوده یا عیب داشته است زیرا که تغییر اگرچه لازمۀ زندگانی است ممکن است همه به خوبی واقع نشود و هر چند این تحولات اموری است طبیعی و جریان امور طبیعی بر حسب ظاهر ضروری است و چاره ندارد اما انسان اگر به وظایف انسانیت خود عمل کند این قوه را دارد که امور طبیعی را تا یک اندازه بر طبق میل مصلحت خود جریان بدهد و تحقیق‌ها و انتقادهایی که ارباب تحقیق نسبت به احوال و اعمال انسان در گذشته و حال می‌نماید برای همین است که آنچه از آن تحولات مقرون به خوبی و صلاح نبوده معلوم سازند تا بتوان در صدد اصلاح آن برآمد و کار را به جریان صحیح انداخت.

تغییر و تحولی که در زبان‌ها واقع می‌شود بعضی در تلفظ و لهجه است بعضی نسبت به خط و املاء است بعضی مربوط به قواعد زبان است بعضی به چگونگی تعبیرات ترکیب کلمات است بعضی راجع به الفاظ و اصطلاحات.

مراقبت در حسن جریان کلیۀ این احوال در زبان فارسی در آینده وظیفۀ فرهنگستان است ولیکن از گذشته هم نمی‌توان غافل بود و اگر اموری برخلاف مصلحت و منافی زیبایی زبان واقع شده باید اصلاح کرد. بنده نمی‌خواهم و نمی‌توانم و نه مجال هست که در این باب به تفصیل وارد شوم فقط در یک فقره که نسبتاً مهمتر است می‌خواهم تذکراتی بدهم.

استیلای عرب در ایران یکی از اسباب و عللی بود که در زبان فارسی تحولی کلی داد و مهم‌ترین آن تحولات همانا اختلاطی است که زبان ما با زبان عرب پیدا کرد و در نتیجۀ این که دولت ایرانی از میان رفت و دین ایرانیان از زردشتی به اسلام تبدیل یافت زبان فارسی از حیثیت و اعتبار افتاد. رجال و بزرگان و کلیۀ مردمان معتبر یا عرب بودند یا این که اجباراً یا اختیاراً عرب‌نما می‌شدند و زبان عربی به کار می‌بردند چنان که تقریباً مدت سیصد سال به زبان فارسی چیز ننوشتند کتاب‌ها و نوشته‌های بیش از غلبۀ عرب هم که از دست رفته بود و خط هم تغییر کرده بود.

به عبارت آخری مدت سیصد سال فارسی زبان دهاتیان و کارگران و مردمان پست و متوسط شد به این واسطه بعد از آن که ایرانی‌ها دوباره به جنب و جوش درآمدند و به فکر استقلال و تجدید حیات افتادند و از جمله در صدد شدند که زبان و ادبیات خود را زنده کنند زبان فارسی بسیار فقیر شده بود یعنی از یک طرف بسیاری از الفاظ فارسی که برای طبقات پست و متوسط محل حاجت نبوده و مدتی به کار نرفته بود متروک و فراموش شده و از طرف دیگر به واسطۀ تغییر اوضاع و آداب و رسوم و عقاید و افکار بسیاری از الفاظ و عبارات فارسی که مناسب با احوال متروک سابق داشت از میان رفته بود و به واسطۀ همین تغییر احوال الفاظ و تغییرات دیگر محل حاجت شد که در فارسی موجود نبود و یا ایجاد آن دشوار بود. بنابراین برای ادای بسیاری از معانی الفاظ عربی بکار بردند و چون خط هم عربی شده بود داخل شدن این الفاظ عربی در زبان فارسی به آسانی صورت گرفت.

این تحول زبان فارسی و اختلاط با عربی در اوایل امر یعنی تا قرن چهارم و پنجم به طور طبیعی و شاید بتوان گفت به اندازۀ ضرورت واقع شد و اگر از آن حدود تجاوز نکرده بود چندان عیب نداشت.

متأسفانه گویندگان و نویسندگان ما به اندازه اکتفا نکردند و روز بروز این احوال را شدت دادند و براه افراط رفتند. با آن که دولت عرب ضعیف، بلکه منقرض شده بود، عربی و عربیت را شریف‌تر از فارسی و ایرانیت دانستند. جماعتی دست از عربی نوشتن برنداشتند و تحریرات خود را مطلقاً به عربی کردند، معدودی هم که به فارسی نوشتند در مخلوط کردن فارسی به عربی چنان مبالغه کردند که فارسی آنها از عربی عربی‎‌تر شد و نه تنها الفاظ عربی را در فارسی بسیار به کار بردند بلکه در فارسی قواعد عربی معمول داشتند و دائماً ترکیبات و جمله‌های عربی در ضمن فارسی استعمال کردند تا کار به جایی رسید که هر کس قلم برمی‌داشت تا چیزی بنویسد خود را مکلف می‌دانست هر قدر بتواند الفاظ و جملات عربی مأنوس به کار برد بلکه هنر و فضیلت را در این می‌دید که الفاظ غیر مأنوس بیشتر استعمال کند و به محض این که دو کلمه نوشت یک یا چند شعر عربی شاهد بیاورد و دنبال آن مثلی عربی یا حدیث و خبری به زبان عرب و حکایت و داستانی از عرب نقل کند و این روش در مائه هفتم و هشتم هجری به درجۀ کمال رسید و آثاری از قبیل تاریخ معجم و وصاف به ظهور رسانید.

در دورۀ صفویه و قاجاریه هم این شیوه معمول بود و منشآت میرزا مهدی خان (دًرّۀ نادری) نمونۀ کامل است و دنبالۀ آن بریده نشد مگر وقتی که ایرانی‌ها همان حالتی را که نسبت به عرب و عربی داشتند نسبت به اروپایی پیدا کردند و در مقابل افراط سابق تفریطی از جهت دیگر پیش آمد و امروز زبان فارسی در معرض آنست که الفاظ و جملات و عبارات اروپایی جای عربی را بگیرد یا ضمیمۀ آن شود و اینک بسیاری از ایرانی‌ها زبانی بکار می‌برند که معجون شگفت‌انگیزی است از الفاظ و تعبیرات فارسی و عربی و اروپایی که نه فارسی و نه عربی و نه اروپایی است بلکه چیز زشتی است که اگر به همین حال باقی بماند در حقیقت به هیچ وجه قابل اعتنا نخواهد بود.

منقصت مهم زبان فارسی کنونی هم اینست که برای ادای معانی و مطلبی که امروزه محل حاجت است به درستی وافی نیست چون که در ظرف چهارصد سال اخیر علم و معرفت و صنعت در نزد اروپائیان ترقیات فاحش کرده که ما ایرانی‌ها به واسطۀ بدبختی‌هایی که در این مدت داشتیم توجۀ لازم نسبت به آن ننموده‌ایم و زبان خود را برای بیان آن مطالب و پرورانیدن آن معانی نورزیده و آماده نساخته‌ایم و این تکلیف سنگینی است که بر عهدۀ ایرانی‌های این دوره است و در این باب هم فرهنگستان باید دستیاری به سزا بنماید.

اکنون امیدوارم به قدر کفایت روشن کرده باشم که زبان ما در حالت حالیه چرا محتاج به اصلاح و تکمیل است و تصدیق بفرمایید که فرهنگستان اگر بتواند این مقصود را حاصل کند خدمت بزرگی به این مملکت و ملت خواهد بود و اصل منظور بنده از این بیانات این است که فرهنگستان بالاخره هر اندازه درست و محکم باشد هیئتی خواهد بود مرکب از بیست سی نفر و به تنهایی از عهدۀ مقصود برنمی‌آید و محتاج به همکاری عموم علاقمندان به زبان فارسی است و همه باید با او دستیاری کنند.

گمان می‌کنم مناسب باشد که موقع را مغتنم شمرده بعضی اشتباهات و سوءتفاهم‌ها را که ممکن است در این مسائل دست دهد جلوگیری کنم. هر چند مطالبی که خواهم گفت شاید به نظر توضیح واضع بیاید ولیکن بنده به تجربه یافته‌ام که سوءتفاهم زود دست می‌دهد و یا اتفاق افتاده که شخص در کمال سادگی و بی‌غرضی حرفی زده یا کاری کرده و برای بعضی عمداً یا سهواً در آن باب سوءتفاهم روی داده است.

از جملۀ سوءتفاهم‌ها که می‌خواهم از آن احتراز شود اینست که به عملی که ما در پیش داریم یعنی تصفیه و اصلاح زبان فارسی نه رنگ سیاسی باید داده شود و نه رنگ دیانتی و مذهبی.

اگر الفاظ اروپایی را ترک کنیم ابداً بنا بر عداوت با اروپاییان نیست و اگر الفاظ عربی را خارج کنیم نه ضدیت با دیانت است نه خصومت با عرب. حفظ حیثیت ملی مستلزم خصومت با اقوام دیگر یاضدیت با دیانت نیست. موقع جغرافیایی ایران قسمتی بوده که ما طی دوره‌های تاریخی متأسفانه با اقوام و ملل متعدد طرفیت پیدا کرده‌ایم و از هر سو حملات و لطمات به ما زده‌اند ولیکن بالاخره هیچ یک از آن‌ها که به ما تعدی و تجاوز کرده‌اند صرفه نبرده‌اند و به فضل خداوند و همت فرزندان رشید این کشور عاقبت ایران دوباره و سه باره قد علم کرده و هر دفعه از دفعات سابق بهتر و برتر شده است و حالا آن داستان‌ها کهنه شده است. ایرانی هم طبعاً کینه جو نیست و امروز مناسبات ما با ممالک خارجه خصوصاً همسایگان کاملاً دوستانه است نه ما نسبت به آنها عداوتی داریم نه آنها داعی و سببی دارند که بخواهند با ما خصومت بورزند و در اثر سیاست عاقلانه و بی‌غرضانه و ترقی‌خواهانۀ دولت شاهنشاهی همه مایلند جلب دوستی و مهربانی ما را نسبت به خود بکنند ما هم دلیلی ندارد غیر از این طالب باشیم اما اصلاحاتی که در امور خودمان می‌کنیم ربطی به کسی ندارد و مبنی بر حب و بغض نیست و نباید باشد و اگر کسی بخواهد در امور علمی و ادبی حب و بغض بکار برد مورد ملامت است و کاری صورت نخواهد داد بلکه کار را ضایع خواهد کرد.

  • موقع جغرافیایی ایران قسمتی بوده که ما طی دوره‌های تاریخی متأسفانه با اقوام و ملل متعدد طرفیت پیدا کرده‌ایم و از هر سو حملات و لطمات به ما زده‌اند ولیکن بالاخره هیچ یک از آن‌ها که به ما تعدی و تجاوز کرده‌اند صرفه نبرده‌اند و به فضل خداوند و همت فرزندان رشید این کشور عاقبت ایران دوباره و سه باره قد علم کرده و هر دفعه از دفعات سابق بهتر و برتر شده است

در هر حال همان‌طور که تبدیل نیزه و شمشیر به توپ و تفنگ و تبدیل شتر و قاطر به راه‌آهن و اتومبیل و تغییر لباس و کلاه و تجدد در آداب و رسوم از قبیل نشستن روی صندلی و غذاخوردن با کارد و چنگال خللی به دین و مذهب وارد نمی‌آورد و چگونگی زبان و ادبیات هم مدخلیتی به کار دین و مذهب ندارد.

این که ما به جای لسان زبان بگوییم و به جای کلام سخن و به جای نظمیه شهربانی چه تأثیری در اصول و فروع دارد؟ و اگر کسی استحکام عقاید اسلامی را معلق و متوقف به استعمال الفاظ و عبارات عربی و طرز نشست و برخاست و کلاه و لباس بداند حقیقتاً خیال کودکانه کرده و معلوم می‌شود از حقیقت دیانت بی‌خبر است و بنده اطمینان می‌دهم که اگر ما زبان و لباس خود را بکلی تبدیل به عربی هم بکنیم این فقره به هیچ وجه در آینده مسلمانی ما را تضمین نخواهد کرد.

بسیاری از مردم مصر و عراق و شام لباس عربی دارند و به زبان عربی صرف سخن می‌گویند ولی مسیحی و یهودی هستند. اروپایی‌ها همه عیسوی‌اند و حضرت عیسی یهودی بود و کتاب مقدس مسیحیان قسمتی به زبان عبری و قسمتی به زبان یونانی نوشته شده بود ولیکن هیچ یک ار ملل اروپا نه به زبان عبری علاقمند هستند نه به زبان یونانی با آن که به مسیحیت کاملاً پایبند می‌باشند و بعضی از آنها بسیار متعصب هستند.

خلاصه حفظ دیانت و استحکام عقاید شرایط و لوازم دیگر دارد که اگر به آن عمل کردند دین محکم می‌ماند والا فلا.

شبهۀ دیگری که باید رفع کرد این است که اقدام ما در اصلاح و تکمیل زبان فارسی مستلزم آن نیست که الفاظ خارجی را بکلی از زبان خودمان بیرون کنیم یا زبان‌های متروک باستانی را زنده کنیم. که چنین چیزی ممکن نیست و زبان وقتی که متروک شد مثل آدمی است که می‌میرد و دیگر زنده نمی‌شود و می‌دانیم که هیچ زبانی از الفاظ خارجی بی‌نیاز نبوده و نخواهد بود. همان فرس قدیم و زبان‌های باستانی دیگر ایران هم از عناصر خارجی منزه نبوده‌اند.

اقوام و ملل با هم معاشرت دارند و باید داشته باشند و همین معاشرت یکی از وسایل ترقی آنهاست و چون با هم معاشرت کردند ناچار از یکدیگر آداب و رسوم و عقاید و افکار و علوم و صنعت اخذ می‌کنند و چنان که معانی را از یکدیگر می‌گیرند الفاظ را هم می‌گیرند. زبان فارسی را اگر بخواهیم بکلی از عناصر عربی خالص کنیم گذشته از این که ممکن نیست، بر ضرر ما تمام خواهد شد و زبان خود را فقیر و بیان خود را علیل خواهیم کرد.

همچنین از الفاظ اروپایی هم که وارد زبان ما شده بسیاری را ناچار باید حفظ کنیم و بسیاری دیگر را که وارد نشده قبول خواهیم کرد. هر یک از زبان‌های ملل متمدن و مترقی دنیا را هم که بگیرند همین حال را دارد و کمتر زبانی است که خالص باشد چنان که در همۀ زبان‌های اروپایی همه قسم کلمات خارجی حتی الفاظ فارسی دیده می‌شود و بهترین شاهد این مدعا وجود زبان انگلیسی است که اگر در آن مطالعه فرمایید خواهید دید ه شاید صدی هفتاد از الفاظ آن غیرانگلیسی است و از این صدی هفتاد یقیناً نصف آن بلکه بیشتر الفاظ لاتین است که مستقیماً از زبان لاتین یا توسط زبان فرانسه داخل زبان انگلیسی شده و بقیۀ الفاظ یونانی و هندی و عربی و فارسی و غیره است معهذا کسی شبهه نمی‌کند در این که انگلیسی از زبان‌های مهم دنیاست و هیچ کس نگفته است ناقص و معیوب است.

پس وقتی ما اعلام می‌کنیم که می‌خواهیم زبان خودمان را تصفیه کنیم مقصود رفع عیبی است که چند دقیقه قبل به آن اشاره کردم یعنی جلوگیری از افراط و اسراف در استعمال بی‌جای الفاظ و عبارات خارجی به عبارت آخری آنچه می‌خواهیم ترک کنیم الفاظ و عبارات بیگانه‌ای است که حقیقتاً به آنها محتاج نیستیم و می‌خواهیم عناصر خارجی چنان در زبان ما غلبه نداشته باشد که آن را از هویت خود بیندازد و مخصوصاً نظر داریم و ساعی خواهیم بود که شیوۀ زبان و بیان فارسی را حفظ کنیم و نگذاریم از اسلوب صحیح خارج شود.

و نیز امیدوارم در این اقدامات ما را به تقلید و پیروی از ملل دیگری که این اواخر به این خیال‌ها افتاده‌اند متهم نسازند چه در نزد ایرانیان فکر حفظ خصوصیات ملی و ایرانی به هیچ وجه تازگی ندارد. اگر بعضی ایرانی‌ها معرب یا فرنگی‌مآب می‌شدند بسیاری دیگر غیرت ایرانیت را به وجه احسن داشته‌اند و نشانی آن را از عهد فردوسی و ابوریحان بیرونی یعنی از هزار سال پیش تا این زمان می‌توان ذکر کرد که ایرانی‌ها وقتی این سوداها را در سر داشتند که ملل دیگر اصلاً معنی ملیت را نمی‌فهمیدند منتها این که تا کنون قدرت بر حصول این مقصود نداشتیم حالا به حمدالله توانا شده‌ایم و امیدواریم پیشرفت نماییم.

در این موضوع هم گمان می‌کنیم بیش از این حاجت به توضیح نباشد اکنون چند کلمه هم از ادبیات بگوییم و سخن را به پایان برسانیم. اولاً ادبیات یعنی چه؟ این لفظ هر چند عربی است اما ما ایرانی‌ها آن را در این چهل پنجاه سال آخر اختراع کرده‌ایم. بیش از آن ادب و علم‌الادب می‌گفتند و آن عبارت بود از علم لغت عرب و معرفت بر نظم و نثر آن و به هیچ وجه نظری به زبان فارسی نبود حتی این که خودم در مدت عمر چندین نفر از ادبا را دیده‌ام که چون گفتگو از ادبیات فارسی می‌شنیدند تعجب بلکه استهزا می‌کردند و نمی‌توانستند باور کنند که زبان فارسی هم ممکن است قواعد و اصولی داشته باشد و آموختنی باشد. حاصل این که وقتی علم‌الادب می‌گفتند همه نظر به عربیت بود و این هم عجب نیست چه تا وقتی که دولت، دولت عرب بود طبیعی بود که هر چه نوشته می‌شود به زبان عربی باید باشد و هر کس می‌خواست حیثیت و اعتباری و سری میان سرها داشته باشد مکلف بود زبان و ادبیات عربی بداند و استفاده یا افادۀ هر دو به این وسیله دست می‌داد. بعد از آن هم که دولت عرب سست یا منقرض شد قوت عادت چند ساله نمی‌گذاشت اعتبار عرب از میان برود.

اگر سؤال کنید در نبودن دولت عرب فایده و خاصیت دانستن زبان و ادبیات عرب چه بود؟ ناچار باید عرض کنم گذشته از آنها که برای امور دیانتی اشتغال به زبان عربی داشتن هنر و فضیلت برای همه کس در این دیده شده بود که بتوانند در محاوره یا تحریرات الفاظ و عبارات عربی بکار برند و همواره شعر عربی و مثل عربی و آیات و اخبار و احادیث ذکر کنند. بعضی اشخاص هم پیدا می‌شدند که ذوق آنها چون ضمیمۀ علم‌الادب می‌شد از لطائف شعری و ادبی عربی تمتع می‌بردند و نیز عادت بر این جاری شده بود که پادشاهان و رجال و بزرگان از ادبا و شعرا برای خود ندیم و مصاحب اختیار می‌کردند، تا به مداحی و بذله‌گویی و لطیفه‌خوانی خاطرشان را مشغول و مسرور سازند.

خواهید فرمود هیچ یک از این خاصیت‌ها این قدر قابلیت ندارد که مردم عمر خود را این اندازه صرف عربیت کنند. جواب عرض می‌کنم با شما موافقم اما در گذشته همۀ علوم تقریباً همین حال را داشت و غیر از تفنن و اظهار فضیلت اثری بر آنها مترتب نبود جز در نزد معدودی اشخاص که برای این که بی‌انصافی نکرده باشیم البته می‌توان نشان داد که علم ادب درست بکار می‌بردند یعنی به معنایی که امروز ما به آنها می‌دهیم و لفظ ادبیات را برای آن اختیار کرده‌ایم و قدری با معنای قدیم تفاوت دارد به این که:

اولاً علم ادب را منحصر به عربیت نمی‌دانیم و معتقدیم که همۀ ملل متمدن ادبیات داشته و دارند.

ثانیاً این که ادبیات را تنها عبارت از قواعد زبان نمی‌دانیم بلکه قواعد را مقدمۀ ادبیات می‌پنداریم و ادبیات حقیقی را عبارت میدانیم از مجموع آثار قلمی گویندگان و نویسندگان فصیح بلیغ خوش بیان در نظم و نثر، بشرط آن که متضمن فایده باشد و اثری بر آن مترتب شود یعنی در علم و حکمت و معرفت و اخلاق و سیاست و ذوقیات و عواطف و کلیۀ روحیات انسان تأثیری ببخشد و از این جهت برای مردم نفعی و نتیجه‌ای داشته باشد و در احوال ایشان تصرفی مفید بکند و در عین این که وسیلۀ تفنن و تلذذ روحانی است سودمند نیز باشد.

  • ادبیات حقیقی را عبارت میدانیم از مجموع آثار قلمی گویندگان و نویسندگان فصیح بلیغ خوش بیان در نظم و نثر، بشرط آن که متضمن فایده باشد و اثری بر آن مترتب شود یعنی در علم و حکمت و معرفت و اخلاق و سیاست و ذوقیات و عواطف و کلیۀ روحیات انسان تأثیری ببخشد و از این جهت برای مردم نفعی و نتیجه‌ای داشته باشد و در احوال ایشان تصرفی مفید بکند و در عین این که وسیلۀ تفنن و تلذذ روحانی است سودمند نیز باشد.

ادبیات به این معنی که گفته شد ملاحظه می‌فرمایید که شعبۀ بزرگی بلکه شاید مهمترین شعب معارف مملکت و ملت محسوب می‌شود چنان که در همۀ ممالک یک شعبۀ مهم از دانشگاه، دانشکدۀ ادبیات است. به علاوه انجمن‌های متعدد ادبی به اسم آدکادمی و اسامی دیگر رسمی و غیر رسمی دولتی و غیردولتی دارند و اگر ادبیات ایرانی را در مائۀ چهارم تا هشتم هجری در نظر بگیرید یادگار نفیس درخشانی از ملت ایران مشاهده می‌کنید که نام ایرانی را تا ابد زنده و پرافتخار نگاه می‌دارد و برای شاهد عرض خودم داستانی را که دوست دانشمند من جناب دکتر روزن از رجال و مستشرقین مهم آلمانی چند سال پیش در اولین ملاقات برای من حکایت کرد نقل می‌کنم و از ایشان معذرت می‌خواهم که بدون اجازه می‌کنم ولیکن یقین دارم که ایشان ناراضی نخواهند شد.

جناب دکتر روزن که از فضلای نامی این دوره و از رجال محترم می‌باشد و وزیر خارجۀ دولت آلمان بوده و در زبان آلمانی شاعر است و از زبان و ادبیات قدیم و جدید دنیا آگاهی به سزا دارد و در زبان فارسی هم دارای مقام ادیب است برای من حکایت کرده گفت: فارسی دانی من به واسطۀ پدرم شد که خود او فارسی می‌دانست. من در جوانی علم حقوق تحصیل می‌کردم تعطیل تابستان شد بیکار ماندم. پدرم گفت چرا اوقات را به بطالت می‌گذرانی کاری بکن فارسی یاد بگیر. گفتم فارسی برای من چه فایده دارد؟ گفت می‌بینم ذوق شعرداری و شعر می‌گویی پس ترا آگاه کنم که هر کس شعر فارسی ندیده و مزۀ آن را نچشیده نمی‌داند شعر چیست. این حرف مرا به شوق آورد فارسی خواندم و چون قوۀ فهم شعر فارسی پیدا کردم دیدک حق با او بود.

نکته این جاست که این حرف را کسی می‌زند که در زبان خود او شاعرانی هستند مانند گوته و شیللر که در شعر و ادب مقام پیغمبری دارند و از این قبیل شواهد ودلایل برای بلندی مقام ادبیات فارسی بسیار است.

مقصود این است که جوانان ما قدر ادبیات گذشتۀ ملت خود را بدانند و ضمناً چنان که اشاره کردم متوجه باشند که قومی که پدرانش میراث نفیسی برای او گذاشته‌اند موظف است که فرزند خلف باشد و آبروی پدران خود را حفظ کند ولیکن در چهارصد پانصد سال گذشته چنان که عرض کردم متأسفانه ادبیات ایران مهجور و دستخوش تصرفات مردمان نااهل کج سلیقه بوده و در آن مدت به استثنای معدود قلیلی هر کس به نظم و نثر فارسی اشتغال داشته جز مدح و ذم اشخاص یا خدمت به نفسانیت و شهوانیت بزرگان یا اظهار فضیلت آن هم غالباً با ذوق و سلیقۀ معوج کاری نکرده است و این کیفیت نتیجۀ همان اوضاع اسفناکی است که این ملت گرفتار آن بود و در همه چیز او را به پستی و انحطاط کشانید.

امروز که بحمدالله روز فیروزی است و دارای سرپرستی شده‌ایم که همه قسم اسباب ترقی و سعادت را برای ما فراهم می‌کند و هیچ نوع توقع و تقاضایی از ما ندارد جز این که برای خودمان زندگانی آبرومندانه تهیه نماییم باید موقع را مغتنم بشماریم و من معتقدم که ملت ایرانی مثل سابق مایه و استعداد دارد چیزی که لازم است این است که معارف و فرهنگ ما با کلیۀ اوضاع روزگار حاضر متناسب شود و از این سخن مقصود این نیست که تقلید و تبعیت صرف از زبان‌های اروپایی بکنیم یا زبان عربی را بکلی متروک بداریم.

ادبیات عرب هم مثل ادبیات ملل دیگر مخصوصاً برای ما با سوابقی که داریم باز محل استفاده است و به منزلۀ ادبیات لاتین است برای اروپایی‌ها و بنا بر این بدون عربیت ادبیات ما ناقص خواهد بود ولیکن کجی‌ها و اعوجاجی‌هایی را که در فکر ما حاصل شده و نظم و نثر ما را از روش صحیحی که باید داشته منحرف نموده باید اصلاح نمود و از ادبیات اقوام دیگر قدیم و جدید هم باید استفاده کرد و برای همۀ این کارها راهنما لازم است.

امیدوارم فرهنگستان در این باب هم عنصر مفیدی واقع شود و با رعایت اصول و قواعد فن مطابق اساسنامه‌ای که برای آن ترتیب داده شده عمل کند و نویسندگان ما را از تبعیت و تقلید بی‌تحقیق بیجا از گذشتگان یا خارجیان باز دارد و ابناء وطن همت کنند و بزودی به جایی برسند که بتوانیم حقاً بگوییم در ایران همواره گویندگانی هستند که قوت ناطقه مدد از ایشان برد.

‌منبع: مقالات فروغی