در موضوع جای پادشاه، امروز دست به دامن فرمولهای هشتاد سال پیش شدن همان مسائلی را پیش میآورد که در همه دوران مشروطیت بود و به زور پلیس سیاسی و ارتش میشد سرپوش برآنها نهاد. اکنون زمان روشنی و صراحت است و آنچه میتوان بدان یک پارچگی یا انتگریته فکری و سیاسی نام داد.
نامه به واشینگتن ـ دستنوشتهای از داریوش همایون
به موضوع برنامه سیاسی یا «پلاتفرم» مشروطهخواهان باید به عنوان آغازی برای حرکت دادن گروههائی از ایرانیان که آمادگی شرکت در مبارزه را دارند نگریست نه یک رفع تکلیف.
یک برنامه سیاسی میتواند حرکتهائی را در اینجا و آنجا پدید آورد و موجب اعتبار یافتن جنبش مشروطهخواهان شود. اما برای آنکه چنین نتایجی بتوان از آن گرفت باید چند شرط داشته باشد. اعلام یک سلسله فرمولها و کلیشههائی که همه در اینجا و آنجا گفتهاند سودی ندارد. بسیار از این فرمولها و کلیشهها بیشتر به قصد پنهان کردن مقاصد گویندگان بکار رفتهاند تا روشن کردن ذهن مردم. برنامه سیاسی باید هم فراگیرنده باشد هم از ارتباط منطقی برخوردار باشد هم اندیشه روشنی برآن حکم براند و هم در یک دستگاه فکری کلی جای بگیرد. برنامههائی که هر گوشه آن با گوشه دیگرش در تضاد است سودی نخواهد داشت.
تکرار قانون اساسی مشروطیت یا اصول بنیادی آن جای یک برنامه سیاسی را نمیگیرد. خود مشروطیت یک شعار و یک نماد قابل ملاحظه است و باید پایه همه حرکتهای مشروطهخواهان باشد. ولی قانون اساسی مشروطیت به عنوان برنامه سیاسی، ناقص و پر از ابهام و تضاد است. بازتاباندن این نقصها و ابهامها و تضادها در یک برنامه سیاسی، آن را از جاذبه تهی خواهد کرد.
برنامه سیاسی باید تحولات هفتاد ساله دوران مشروطیت و تحولات ده ساله گذشته را در نظر بگیرد. اگر مشروطهخواهان مانند اصحاب کهف چنان رفتار کنند که گوئی ده سال گذشته را در خواب بسر بردهاند کسی آنان را جدی نخواهد گرفت. ایران و آینده را با همان اندیشهها و برنامه سیاسی شصت سال پیش یا بیست سال پیش نمیتوان اداره کرد.
گریختن از برابر مسائل دشوار و بحثانگیز و پناه بردن به عبارات توخالی و چند پهلو و شعار مانند که در بیشتر برنامههای سیاسی گروهها دیده میشود به برنامه سیاسی جنبه رفع تکلیف خواهد داد و از برانگیختن بحثی در میان مشروطهخواهان و با مخالفان پادشاهی برنخواهد آمد و آن حرکتی را که باید از جائی در میان این اکثریت بیبرنامه و سرگردان و دلمرده آغاز شود آغاز نخواهد کرد.
سه موضوعی که نقطه ضعف اصلی بیشتر برنامههای سیاسی است که تا کنون عرضه شده، جای اسلام در جامعه، اختیارات و جای پادشاه در نظام سیاسی، و مساله جنگ است.
کوشش برای بدست آوردن دل «آیات عظام» و آنچه اکثریت مذهبی متعصب تصور میشود، از یکسو و واقعیت انکارناپذیر رسوائی و ورشکستگی کامل اسلام به عنوان آئین حکومت از سوی دیگر، تنظیم کنندگان برنامهها را به راه آسان و ظاهراً بیخطر تکرار مواد قانون اساسی مشروطیت رهنمون میشود. اما قانون اساسی مشروطیت اگر پاسخی برای این مساله داشت، یک: مواد اصلی آن تا پایان اجرا نشده باقی نمیماند. دو: هر دو پادشاه پهلوی به چنان برخوردهای سخت و خونین با سران مذهبی ناگزیر نمیشدند و، سه: انقلاب اسلامی روی نمیداد.
در موضوع جای پادشاه، امروز دست به دامن فرمولهای هشتاد سال پیش شدن همان مسائلی را پیش میآورد که در همه دوران مشروطیت بود و به زور پلیس سیاسی و ارتش میشد سرپوش برآنها نهاد. اکنون زمان روشنی و صراحت است و آنچه میتوان بدان یک پارچگی یا انتگریته فکری و سیاسی نام داد.
جنگ با عراق بهمین گونه بهمراه خود سردرگمیهای فکری آورده است. محکوم کردن جنگ که نتیجه منطقیاش هواداری از آتش بس و صلح است از یک سو و ترس از اینکه در برابر دشمن از جمهوری اسلامی عقب بیفتند از سوی دیگر، نمیگذارد بیشتر مشروطهخواهان نظر روشنی در باره جنگ داشته باشند و در اشاره به موضوع جنگ به شعارها بسنده میکنند.
در همه جای این نوشته به مشروطهخواهان اشاره شده است نه پادشاه. سبب آنست که تا آنجا که به برنامه سیاسی ارتباط مییابد پادشاه با مشروطهخواهان همانند نیست. پادشاه نمیتواند یک برنامه سیاسی یا «پلاتفرم» اعلام کند زیرا وارد مسائلی خواهد شد که با مقام و وظایف پادشاه سازگار نیست و هر بحث و جدلی در باره مواد برنامه سیاسی، مستقیما پای پادشاه را به میان خواهد کشید.
مشروطهخواهان میتوانند و باید با دیگران و در میان خودشان به بحث در باره اموری که جنبه اجرائی یا تفصیلی بیشتری مییابد بپردازند. ولی پادشاه باید تنها به اعلام یک سلسله اصول و موضوعهای کلی بسنده کند. برنامه سیاسی باید برآن اصول و موضعهای کلی پایهریزی شود و از آن الهام گیرد. پادشاه در اصول کلی که اعلام میکند بالای سر همه جریانات سیاسی قرار خواهد گرفت (جز معدودی که راهشان را از ایران جدا کردهاند یا ایران را خودشان میدانند و خودشان را ایران). اما مشروطهخواهان با داشتن یک برنامه سیاسی روشن و قابل بحث و قابل دفاع و در برگیرنده مسائل و تجربیات جامعه ایرانی، یک جریان سیاسی واقعی میشوند که میتواند با دیگران از گفت و شنود در آید و چه بسا اکثریت آنان را به راه مشترک رهائی ایران بکشاند.
بدین ترتیب پیشنهاد میشود پادشاه به مناسبتی یک سلسله اصول کلی که ارزشها و فلسفه یک نظام واقعی مشروطه را در برداشته باشد و شایسته یک جامعه پویا و امروزی باشد و تودههای بزرگ مردم به عنوان ایرانی و پیش از هر چیز به عنوان ایرانی، خود را با آن یکی احساس کنند، اعلام دارد.
پس از آن گروهی از مشروطهخواهان یک برنامه سیاسی بر پایه آن اصول تدوین کنند و برنامه به گستردهترین صورتی به بحث گذاشته شود.
سپس کوششهای سازمان یافتهای انجام گیرد تا افراد و گروههای هرچه بیشتر امضای خود را زیر آن برنامه بگذارند یا پشتیبانی خود را از آن اعلام دارند. این یک حرکت فکری و تشکیلاتی تازه در میان مشروطهخواهان خواهد بود و اگر درست عمل شود پیامدهای سیاسی فراوان خواهد داشت.
در کتاب کوچک پیوست، در بخش سوم زیر عنوان برنامه سیاسی، طرحی از برنامه مورد نظر داده شده است و اصول کلی و ارزشها و فلسفه نظام پیشنهادی برای ایران فردا را میتوان با توجه به آن تنظیم کرد. چنانکه گفته شد، اصولی کلی شامل بسیاری از مواد برنامه نخواهد بود ولی روح آن را نگه خواهد داشت. پس از اعلام آن اصول کلی، برنامه سیاسی پیشنهاد شده در کتاب کوچک پیوست، میتواند به صورت مقدمه برای بحثها مورد استفاده قرار گیرد.
به عنوان تذکر و یادآوری، دو نکته را در اینجا باید اشاره کرد:
۱ ـ همانگونه که تا این اواخر اصرار بر نبودن رابطهای میان پادشاه امروز و آینده ایران و دو پادشاه گذشته پهلوی درست نبود، تغییر روش ۱۸۰ درجه نیز لازم نیست. پادشاهی ایران در آینده نمیتواند تکرار گذشته باشد نه گذشته نزدیکتر و نه دورتر. اگر کسانی تصور میکنند مردم ایران با همه سرخوردگی و بیچارگی کنونیشان، آماده تکرار گذشتهاند اشتباه است. پادشاهی ایران باید به عنوان ادامه یک سنت در شرایط بکلی متفاوت در نظر گرفته شود. بر بهترین جنبههای پادشاهی پهلوی باید تاکید کرد، ولی برنامه سیاسی باید آشکارا راهی متفاوت از گذشته را به مردم ایران پیشنهاد کند.
۲ ـ پس گرفتن این اظهار از سوی پادشاه که سرنوشت نظام سیاسی و شکل حکومت ایرانِ آینده را رای آزادانه مردم باید تعیین کند و ما همه در عین نگهداشتن اعتقادات خود به رای مردم احترام خواهیم گذاشت شایسته نیست. این اظهار یکی از قویترین استدلالها به سود پادشاهی بود و هست.
مشروط کردن این اظهار به اینکه اطمینان داریم اکثریت مردم با ما هستند، نیز شایسته نیست. ما به رای آزادانه مردم اعتقاد نداریم چون معتقدیم اکثریتشان به سود ما رای خواهند داد. ما به اصل حکومت مردم معتقدیم نظرشان به ما هرچه باشد.
برای برقرار کردن پادشاهی در ایران میتوان روی دو فرض عمل کرد. نخستین فرض براینست که اوضاع به اندازهای خراب خواهد شد که چارهای جز بازگشت به پادشاهی نخواهند دید و کسی وارد بحث چگونه پادشاهی و چه حکومتی نخواهد شد.
فرض دوم براینست که پادشاهی با گرفتن موضعهای درست، با جلب اطمینان و احترام مردم، چنان موقعیتی خواهد یافت که عامل تعیین کننده یا موثر در دگرگونی وضع ایران خواهد بود.
هریک از این دو فرض، طرز عمل و کارکردهای خود را دارد. دومی هوشیاری و آگاهی و صمیمیت بیشتری میخواهد و کار گسترده فکری و تشکیلاتی. اولی انتظار زیادی از پادشاه و سلطنت طلبان ندارد. همین قدر باشند و روزگار را بگذرانند و انتظار بکشند و چشمشان به تحولات خارجی باشد کافی است.
اینکه پادشاه و مشروطهخواهان کدام فرض را بپذیرند اهمیت حیاتی دارد. به نظر من فرض اول آیندهای نخواهد داشت و اگر هم به احتمال بسیار کم، پادشاهی به عنوان یک راه حل کمتر بدتر از دیگران برای ایران در نظر گرفته شود، سزاوار پادشاهی است، نه سزاوار پادشاه، نه سزاوار ما به عنوان مشروطهخواهان.
محمدظاهر شاه و سیهانوک نباید ما را گمراه کنند. درست است آنها به صورت احتمالهائی ظاهر شدهاند ولی در پشت سر هرکدام از این احتمالها یک مبارزه مسلحانه چند ساله با شرکت صدها هزار تن قرار دارد و پشتیبانی بیدریغ آمریکا و عربستان سعودی در مورد مبارزان افغانی، و آمریکا و چین در مورد کامپوچیا. محمدظاهر شاه اگر حرکتی نکرده، ولی میکوشد هیچ اشتباهی هم نکند. سیهانوک پیوسته در تلاش و سازمان دادن بوده است. هر دوی آنها کوشیدهاند بهترین موضع را بگیرند.