نوروز یکهزار و سیصد و نود و چهار خورشیدی روشن و شاد و فرخنده باشد.
بارانی هست که نیاز ما و اشتیاق باغ را به روییدن میشناسد و هر سال، هر بهار، بر چشمها و گوشهای ما میبارد تا بروییم. هر جرعه از این باران به تلاطم آتش است؛ میشوید و میسوزاند هر چه کهنگی را، تا اراده صیقل گیرد و واژه و روز نو شود. دانههای باران در اندیشۀ ما واژه میشوند و تاریخ میسازند، تاریخی که بسترِ فرهنگیِ روییدن ماست.
و این روییدن، سلوکی است که هر ایرانی میتواند به اندازۀ توانایی خود، یا اندکی بیش از آنچه هست، از آن برگیرد و به آن بیافزاید- هر ایرانی از هر پارۀ بدنۀ این باران، که نام ارجمند نوروز را بر خود دارد. و نوروز چشم سرزمین ماست که در دستهای درخت پرنده میشود، آسمان میشود و بر شهر میبارد، تا دستهای ما سبز شود، درخت شود، و چشمهای بیشتری را به پرواز و روشنایی بسپارد.
راز ماندگاری ما حفظ اخلاق و امید است، امید چنان که با تمام دیدگان این هزاره بنگریم تا هر لحظه و هر گوشه را ببینیم- هر جوانه را که روایتی است از بهاری که ماییم.
نوروز یکهزار و سیصد و نود و چهار خورشیدی روشن و شاد و فرخنده باشد.