هگل پس از توضیح چند نکته دیگر که مجال طرح آن ها نیست، از یونان که در نظر او آغاز اروپا بود، گذر کرده و به انقلاب فرانسه که از نظر وی پایان – یعنی غایت تحول تاریخی – اروپاست منتقل میشود.
***
هگل پس از توضیح چند نکته دیگر که مجال طرح آن ها نیست، از یونان که در نظر او آغاز اروپا بود، گذر کرده و به انقلاب فرانسه که از نظر وی پایان – یعنی غایت تحول تاریخی – اروپاست منتقل میشود. هگل نشان میدهد این تحولی که در اروپا پس از حدود ۲۳۰۰ سال – آغاز یونان، در زمان نوشته شدن پدیدارشناسی – پیدا شده در واقع به مثابه این است که اروپا از یک افراط به یک تفریط و یا از یک تفریط به یک افراط منتقل شده است. مسئله این است که در انقلاب فرانسه یا با انقلاب فرانسه، انسان خود را به طور کلی از آن چه جوهری و ذاتی بود – ظهور روح در وضع جوهری شهر و مدینه یونانی – رها کرد و به افراط دیگری رسید. این جا برای طرح تفسیر هگل از انقلاب فرانسه نیازمند مقدمهای هستیم و آن این که در زمانی که هگل و دو هم حجرهای او در حوزه علمیه توبینگن به یونان و وحدت آغازین آن توجه پیدا کرده و درباره آن میاندیشیدند، انقلاب فرانسه اتفاق افتاد. در واقع، توجه این سه طلبه جوان از یک طرف به یونان – در تقابل با مسیحیت موجود – جلب شده بود و از طرف دیگر، وحدت و نسبتی را که میان نظام فئودالی و مسیحیت و کلیسای رسمی آلمانی برقرار شده بود، وحدتی نامیمون میدانستند، هگل در یک نامه بسیار مهم به یکی از هم حجرهای های دوران طلبگی نوشته که دو شعبه استبداد – به تعبیر نائینی – یعنی استبداد سیاسی و استبداد دینی برای چپاول مردم به توافق رسیدهاند، هگل هم چنین میافزاید این دو شعبه، یعنی مسیحیت و کلیسای رسمی و نظام فئودالی توافق کردهاند مردم را – باز به تعبیر نائینی – در استبداد و استعباد – بندگی – نگه دارند. در جریان انقلاب فرانسه، در همان سال های اولیه انقلاب، توجه هگل و دیگر هم حجرهای های او به این انقلاب که شعارش آزادی از نظامی که دو شعبه استبداد ایجاد کرده بود معطوف شد و به این نتیجه رسیدند که باید این نظام را بر هم زد. میدانیم که هگل و دوستان در حوزه علمیه توبینگن پیروزی انقلاب فرانسه را با شعار «زنده باد ژان ژاک» جشن گرفتند چون گمان میکردند که نظریه پرداز این انقلاب ژان ژاک روسو است که نظریه جدید آزادی را عرضه کرده بود و البته تا حدودی هم درست فکرمیکردند و هم چنین نقل شده که هگل و هم حجرهای های او بمناسبت پیروزی انقلاب جامی تهی کرده و هگل به نمایندگی از آنان مأموریت یافت به بیرون شهر برود و به یاد پیروزی انقلاب درخت آزادی بکارد. همه این ها مبین این است نظر هگل، شلینگ و هولدرلین به انقلاب فرانسه جلب شده بود.
از میان آن سه هولدرلین تا آخر عمر به آرمان انقلاب فرانسه یعنی آزادی وفادارماند، شلینگ بعد از مرگ هگل به عنوان مدرس اول و رسمی فلسفه دانشگاه برلین برگزیده شد و رشتههای هگل را پنبه کرد، اما هگل، اگرچه او هم همانند هولدرلین به این آرمان وفادار ماند ولی در موادی با توجه به تحولات بعدی بویژه با روی کارآمدن روبسپیر، کم و بیش از نظریات اولیه خود فاصله گرفت. هگل در برخی از نامههایش به خباثت طرفداران روبسپیر و خشونتی که به ارمغان آوردند اشاره کرده است. او افزون بر مطالبی که در دوران طلبگی و سال های اولیه پس از آن نوشته بود، در پدیدارشناسی روح با توجه به تجربه روبسپیر به تفصیل به مسئله انقلاب فرانسه پرداخته و انتقادی اساسی به عمل میآورد، اما فکر انقلاب فرانسه تا پایان عمر از هگل جدا نشد و در درس هایی هم که در اواخرعمر در فلسفه تاریخ میداد در چند نوبت به این مسئله اشاره کرده است. در همان درس ها هگل عبارت جالب توجهی به این مضمون دارد که میگوید : نخستین بار بود که گنجینه های انسان که آسمان از او مصادره کرده بود به خود انسان برگشت. اشاره هگل در این عبارت به قرون وسطی و مسیحیت موجود و آن نظامی است که از تلاقی و توافق این دو شعبه استبداد درست شده بود. منظور هگل این است که دو شعبه ذخایر انسانی ما را مصادره کرده بودند، اما انقلاب فرانسه وحدت دو شعبه استبداد و نظام برآمده از آن ها را بر هم زد و تا اواخر عمر خود مضمون عبارت مزبور را کم و بیش تکرار میکرد. باز در این باره هگل عبارت دیگری را در فلسفه تاریخ به این مضمون آورده است که از زمانی که خورشید در آسمان درخشیدن گرفته بود، چنین طلوعی دیده نشده بود ، در واقع با انقلاب فرانسه است که انسان برای اولین بار آزادی خود را به دست آورد.
مسئله آزادی کلید بحث هگلی در انقلاب فرانسه است و به تعبیری آزادی مسئله اصلی ایدئالیسم آلمانی بویژه هگل است. هگل در یکی از نامههایش میگوید آزادی آلفا و اُمگای – به تعبیر ما بای بسم الله و تای تمت – فلسفه من است. پس – بر اساس تفسیر پدر لبریر – هگل در پدیدارشناسی روح با توجه به سیرتاریخی وجدان یا آگاهی اروپایی است که در ادامه یونان و روم و در تقابل با آن ها انقلاب فرانسه را وارد میکند و میگوید همان طور که یونان کاملا مندک در طبیعت بود و پای در طبیعت داشت در انقلاب فرانسه پای خودش را به کل از طبیعت بیرون کشیده و اراده و آزادی مطلق را که مطلقا پای در طبیعت ندارد به جای طبیعت گذاشته است. از سویی، تفریط، یعنی آزادی محو شده در طبیعت و از سوی دیگر، تفریط، آزادی که نسبتی با طبیعت ندارد.
این طبیعتی که من به تبع پدر لبریر تکرار میکنم به معنای این است که به گفته هگل از یونان به این طرف روح در یک ذات و ماهیتی حلول و ظهور بیرونی پیدا میکند که در مورد یونان آن ذات شهر و مدینه است. این حیثیتی است که هگل در این مرحله به آن جهان اخلاقی خواهد گفت. هگل برای جهان اخلاقی از دو اصطلاح و تعبیر استفاده میکند که هنوز در نوشتههای قبل از پدیدارشناسی روح ظاهرنشده است حتی این دو اصطلاحی که هگل برای دو وجه اخلاق به کار میبرد هنوز در اوایل پدیدارشناسی روح هم ظاهرنشده است ولی بعداً هگل در پدیدارشناسی روح دو حیثیت برای اخلاق مطرح کرده و طی یک اساسی آن دو حیثیت را از هم متمایز خواهد کرد، هگل برای یک حیثیت از جهان اخلاقی از واژه moral انگلیسی استفاده میکند که ریشه لاتینی دارد ولی اصطلاح و تعبیر دومی که به کار میبرد عبارت از sittlich آلمانی است. هگل اخلاق را به اخلاق درون و بیرون تقسیم میکند. اخلاق درون را میتوانیم اخلاق فردی بنامیم ولی این اخلاق در جایی تجسم عینی و بیرونی پیدا میکند که در مورد یونان تجلی بیرونی اخلاق فردی همان شهر و مدینه بود اما چون یونان حیثیت درون را نمیشناخت بنابراین اصطلاحی هم برای آن نداشت. به این دلیل است subject به معنی عاقل در یونانی معادلی ندارد پس در یونان این شهر و مدینه – یعنی مناسبات شهروندی – بود که عین اخلاق بود و به این دلیل بود که هگل گفت انسان یونانی یک بیرون و یک درون دارد که درون آن حوزه اخلاق خدایان و بیرون آن حوزه اخلاق انسان و اخلاق شهروندی است و یونان نتوانست میان این دو حوزه وحدتی ایجاد کند، منظور هگل این است که از زمانی که انسان یونانی در حوزه مناسبات شهروندی[۱] وارد میشد اخلاقش در شهرمتجسم میگردید و بعد از این خواهد گفت که به تدریج این دو دنیای متفاوت در کنارهم ظاهرمیشود و کار فلسفه هگل بویژه فلسفه حق هگل این خواهد بود که نشان دهد در جایی وحدتی میان اخلاق درون – moral – و اخلاق بیرون – sittlich – ایجاد کند و این وحدت همان مدرنیته مورد نظرهگل است. پس، مدرنیته در نظرهگل یعنی این که میان درون و بیرون هماهنگی ایجاد شود و به تعبیری، اخلاق درونی با اخلاق بیرونی یا اخلاق فردی با اخلاق مناسبات شهروندی – سیاسی و اجتماعی ـ به وحدت برسند و در این وحدت است که مدرنیته شکل میگیرد. کتاب بسیار پیچیده فلسفه حق آخرین کتاب هگل است که در زمان خود او به چاپ رسیده و هگل چندین بارهم تدریس کرده است. پس از هر دوره تدریس هم اصلاحاتی را در آن انجام داده چون این کتاب در بر گیرنده اساس فکر هگلی در حوزه مباحث تاریخی، اجتماعی و سیاسی است که تاکنون ۶ روایت از آن منتشرشده است. هانری لوفر، که بیش از پانزده سال از عمرش را بر سر تحقیق دولت صرف کرده میگفت اولین شخصی که جوهر دولت جدید را فهمیده و فهم او از جوهردولت جدید که در فلسفه حق آمده، هنوز هم اعتبار دارد هگل است.
هگل در تحول بعدی فکر خود این دو حوزه را از همدیگر جدا میکند ولی در این مرحله از پدیدارشناسی روح هنوز اصطلاحی برای این دو حوزه به آن صورت که حدود سیزده سال بعد در فلسفه حق آمده وجود ندارد ولی از توضیحی که هگل در مورد شهر و مدینه میدهد کم و بیش میتوان این تمایز را فهمید که روح درعرصه تجلی بیرونی در شهر و مدینه یونانی ظاهر شده است اما یونانی که حیث درون و اخلاق فردی را نمیشناسد، به عبارت دیگر، شهر و مدینه به مفهومی که بعداً بویژه توسط جامعه شناسان تثبیت شد، هنوز تثبیت نشده است و میتوان گفت انسان کم و بیش در حوزه شهر و مدینه در مفهوم امت و جماعت حذف یا گم شده است، انسان شهروند یک شهر و مدینه است و به اعتبار عضویت در شهر و مدینه ارزش دارد یعنی هنوز به اعتبار عضوی از جماعت و امت بودن معنی پیدا میکند و حیث درونی او – یعنی اصطلاح غیر قابل ترجمه سوبژکتیویته – در شهر یونانی هنوز شناخته شده نیست.
در انقلاب فرانسه و فرانسه پس از دوره روشنگری انسان به دنبال نظریه روسو که تاکیدش بر اراده آزاد فردی است در چیزی وارد میشود که روسو آن را اراده عمومی مینامد. هگل نشان میدهد که به دنبال نظریه روسو – که همه چیز را ناشی از اراده انسان میداند – است که انسان با تاکید بر اصالت اراده و این که همه چیز از اراده انسان ناشی میشود، درواقع، عین خارجی و مناسبات بیرونی و به تعبیر دیگر، جهان sittlich را نفی کرده و آن را تابع خود قرار میدهد. روسو گفته بود که این مناسبات اجتماعی نیست که اصالت دارد، بلکه اصالت با اراده آزاد انسان است، این انسان است که قانون میگذارد و جامعه تابعی از انسان است. انقلاب فرانسه با این نظریه که در آن زمان رواج پیدا کرده بود – یعنی اصالت با اراده است و نه بر چیزی که از بیرون بر اراده تحمیل میشود – پا گرفت و نظم موجود و اخلاق عینی را که تا آن زمان به وجود آمده بود، یکسره از میان برد. چیزی که از بیرون بر اراده انسان تحمیل میشد عبارت از نظام قدیم یا نظام سلطنت مطلقه بود که توجیه الهی داشت. قوانینی که در اروپا بر انسان حاکم بود به تعبیری عبارت از قوانین الهی ـ سلطنتی بود که از بیرون بر اراده انسان تحمیل میشد. انقلاب فرانسه این فکر را مطرح کرد که ما میتوانیم این نظم را به طور کلی بر هم بزنیم و از میان ببریم چون این اراده اصیل است و این آزادی است که اصیل است نه آن چیزی که از بیرون و مناسبات بیرونی بر ما تحمیل میشود. از این جا تعارضی میان مناسبات بیرونی یا مناسبات شهروندی و اراده انسان پیدا شد، همین اتفاق به نوعی دیگر در یونان هم اتفاق افتاده بود ولی در آن جا هنوز اراده به معنای امروزین شناخته نشده بود و برای اراده هنوز اصطلاح و نظریهای به مفهومی که در فلسفه جدید مطرح است پیدا و مضمون تدوین نشده بود. این بحث در فلسفه جدید است که به این صورت طرح شده و روسو تمام نتایج ممکن را از این مقدمات بیرون کشیده است. وانگهی، اهمیت روسو در این است که از طریق این بحث راه را برای ایدئالیسم آلمانی باز میکند. فیلسوف آلمانی ارنست کسیرر برای اولین بار اهمیت روسو برای فلسفه عملی کانت و نیز ایدئالیسم آلمانی را در جزوهای به خوبی نشان داده است.
به هر حال، در یونان اراده فردی وجود نداشت، به تعبیری، اراده فردی در روز در شهر ظاهر نمیشد مگر در چارچوب قانون بشری که همانا قانون جمع یعنی مدینه یا به عبارتی قانون امت بود. فرد در شب در خانواده و در چارچوب قوانین خدایان بود که حیثیت اخلاقی درونی پیدا میکرد. این وضع در انقلاب فرانسه به صورت دیگری ظاهر شد، در کنار مناسبات بیرونی یا شهروندی که عبارت از نظام و دولت قدیم ـ سلطنت ـ است، ساحت جدیدی به نام اراده فردی پیدا شده بود[۲].
ـــــــــــــــــــــــــ
[۱] – مناسبات شهروندی دریونان باستان همان چیزی است که امروزه به آن مناسبات سیاسی میگوییم .
[۲] - بعداً نشان دادند که ادیان الهی خصوصاً مسیحیت چگونه راه را برای پیدا شدن این ساحت جدید یعنی تدوین مفهوم اراده بازکرد