«

»

Print this نوشته

جنگ در دو جبهه ـ داریوش همایون

علائم فروریختگی سیاست اروپای شرقی شوروی ـ سرکشی رومانی و بیگانگی یوگوسلاوی و مقاومت منفی شگفت‌آور چکسلواکی و بالا گرفتن شبح ناسیونالیسم در بالکان و اروپای مرکزی ـ در همه جا آشکار است. دکترین حاکمیت محدود برژنف در کار آنست که خود شوروی را بیش از پیش در منطقه تسلط خود محدود سازد

آیندگان سه‌شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۴۸

حوادث مرزی در جزیره دامانسکی در جنوب شرقی سیبری که چینی‌ها چن پائو می‌نامند نقطه برگشتی در تاریخ کمونیسم بین‌المللی شده است ـ اگر هنوز بتوان از چیزی به عنوان کمونیسم بین‌المللی سخن گفت.

عکس‌العمل‌های شوروی تا کنون به هیچ‌روی شبیه یک قدرت بر‌تر در برابر حریفی ناتوان‌تر و بر سر مسئله‌ای کم اهمیت نبوده است.

رهبران شوروی نه تنها یک پیکار تبلیغاتی وسیع شبیه دوران “جنگ بزرگ میهنی” بر ضد هیتلر به راه انداخته‌اند؛ نه تنها واحدهای ضربتی موشکی و احتمالاً اتمی در مرز چین متمرکز ساخته‌اند؛ نه تنها ناوگانی به اقیانونس آرام گسیل داشته‌اند؛ بلکه در کار یک ارزیابی مجدد، و دردناک، با نتایج دوررس در سیاست خارجی و استراتژی جهانی خود هستند.

هراس از چین دست‌کم از ۱۹۵۹ نقش مهمی در سیاست‌های شوروی داشته است. خروشچف از آن هنگام تا برکناری خود در۱۹۶۴ مستقیماً زیر تأثیر طرز تلقی خصمانه چین سرگرم طرح‌ریزی یک سیاست خارجی بود که بسیار بیش از سیاست‌های داخلی او جنبه ضد استالینی داشت. روبرو با خطر جنگ سرد در دو جبهه و درآمدن شوروی به صورت یک ساندویچ اتمی بین چین و آلمان، او تصمیم گرفت بن‌بست کشورش را با ابتکارات جسورانه بگشاید.

فرستادن دادمادش، آجوبی، به بن جهت آماده ساختن زمینه برای مذاکرات جدی با آلمان؛ دست شستن از ویتنام تا مایه اختلاف جدی با واشنگتن از میانه‌ برخیزد؛ و کوشش برای تکفیر و اخراج چین از جنبش کمونیسم جهانی، که هدف کنفرانس سران کمونیست درخواستی او بود، نشانه‌های تصمیم خروشچف به یکسویه کردن استراتژی خود بشمار می‌رفت. در پایان حکومت خود او کمتر تردیدی در انتخاب نهائیش بر ضد چین و به سود غرب داشت.

امروز پس از پنج سال جانشینان خروشچف در برابر معمای او قرار گرفته‌اند.

مبارزه در دو جبهه‌ای که یازده هزار کیلومتر از هم فاصله دارند؛ نزدیک شدن خطر برخورد مسلحانه با یک چین سرکش‌تر و درگیری سیاسی با یک آلمان توانا‌تر و مصمم‌تر، و این همه در شرایط داخلی و خارجی که حتی از سالهای واپسین خروشچف نیز نامساعد‌تر می‌شود.

آلمان غربی نخستین کشوری بود که رسماً از نظرگاه شوروی در اختلاف مرزیش با چین آگاه گردانیده شد. این نه تنها شناسائی اهمیت روزافزون این کشور را در چشم شوروی می‌رساند، بلکه هشداری به حکومت بن بود که اقداماتش در گستردن مناسبات بازرگانی با چین و یاریهای اقتصادی و فنی به آن کشور با نگرانی از طرف مسکو تعقیب می‌شود.

سیاست فشار در همه جبهه‌ها، سخت گرفتن بر آلمان ـ که در بحران اخیر برلین ظاهر شد ـ و تهدید رومانی و یوگوسلاوی و دشوار کردن زندگی بر چکسلواکی و تشدید روابط با چین، در عین درگیری با دو بحران پرخرج و بالقوه خطرناک ویتنام و خاورمیانه، هر روز عملیتر می‌شود. علائم فروریختگی سیاست اروپای شرقی شوروی ـ سرکشی رومانی و بیگانگی یوگوسلاوی و مقاومت منفی شگفت‌آور چکسلواکی و بالا گرفتن شبح ناسیونالیسم در بالکان و اروپای مرکزی ـ در همه جا آشکار است. دکترین حاکمیت محدود برژنف در کار آنست که خود شوروی را بیش از پیش در منطقه تسلط خود محدود سازد و این همه با علائم دشواری‌های اقتصادی، بدی محصول و هزینه‌های کمرشکن تعهدات خارجی همراه شده است.

اگر رهبری شوروی باز راه حل‌های خروشچف را مورد بررسی قرار داده باشد هیچ مایه شگفتی نخواهد بود. روش احتیاط آمیز و حتی پذیرنده آن در برابر حکومت تازه آمریکا و آمادگی که برای تحدید مسابقه تسلیحاتی موشکی و گشودن بن‌بست خاورمیانه نشان می‌دهد، همه علائمی در این جهت است.