جهانی شدن و جایگاه ما در جهان
دکتر حسن منصور
تیر ۱۳۸۱
ــ جناب آقای دکتر منصور؛ امروز شما در کمتر نقطهای از جهان ـ بویژه در دنیای غرب و کشورهائی که عمدتاً میزبان ایرانیان «تبعیدی» و «مهاجر» هستند ـ در جریان گفتگوئی در خصوص وضعیت اقتصادی، علمی، ارتباطی جهان، فرهنگ و حقوق ملتها قرار میگیرید که در آنها یکی از پایههای اصلی بحثها مسئله «جهانی شدن» نباشد. «تلاش» گفتگوی خود را با شما در این زمینه با نقل گفتهای از پرفسور استیگلیتز آغاز میکند. وی در خصوص جریان «جهانی شدن» معتقد است:
«ما قادر نیستیم گردش چرخ جهانی شدن را متوقف سازیم یا آن را به عقب بازگردانیم، امّا پرسش این است که چگونه میتوان برروی روند جهانی شدن تأثیر گذاشت و چگونه باید آنرا هدایت نمود که بیشترین نفع آن به بیشترین انسانها برسد.»
امّا ما فکر میکنیم پاسخ به این پرسش حیاتی و پراهمیت از سوی هر ملتی و هرکشوری به سهم خود، مستلزم پاسخگوئی به پرسشهای متعدد دیگری است که نشان میدهد این ملتها و این کشورها با کدام ظرفیت و از کدام جایگاه و چگونه قادر به تأثیرگذاری بر پروسة «جهانی شدن» هستند. لذا ما سعی میکنیم در گفتگوی خود با شما نخست به پرسشها و نکاتی بپردازیم که به توضیح و روشن شدن چگونگی حضور و جایگاه ایران و ظرفیت تأثیرگذاری آن بر پروسة «جهانی شدن»، یاری میرساند.
۱ ـ مقدمتاً اگر بخواهیم تعریفی ساده در عین حال و حتیالامکان جامع از «جهانی شدن» بدهیم، این تعریف از نظر شما چیست و مهمترین موضوعاتی را که در بر میگیرد کدامند؟
۲ ـ ایران، کشور ما، از چه مقطعی در مسیر این «بحث» قرار گرفته است و کدام عرصه از زندگی اجتماعی ما بیشترین درگیری و اصطکاک را با جریان «جهانی شدن» داشته و نحوة برخورد ما به این قضیه چگونه است؟
حسن منصور ـ ۱ ـ جهانی شدن، یعنی کم رنگ شدن و ناپدیدشدن مرزهای ملّی از فراراه جریان کالاها، خدمات، کار، سرمایه و تکنولوژی. بدیهی است که این عوامل با هم ارتباط دارند یعنی کالای مصنوع، حامل خدمات، سرمایه و تکنولوژی نیز هست و بستر حرکت آن هم شبکة درهم تنیدهای است از بازار بینالمللی، پول بینالمللی و بانک و بازار پولی بینالمللی. و ابزار آن عبارت است از شبکة راهها، ارتباطات، آنفورماتیک و حمل و نقل (لژیستیک).
این پدیده در نقش خود نه جدید است و نه انتخابی. جدید نیست باین عبارت که ریشههای آن در نظام «مبادله کالائی یا سرمایهداری» است که شکل آغازین آن از سده پانزدهم شکل گرفته و در سیصدسال تالی آن چنان تحولّی در فرهنگ بشری پدید آورده که به سخن برتراند راسل، تاریخ سه هزارساله پیش از آن، به پای آن نمیرسد. آشکار است که سده پانزدهم نیز برپایه جریانهائی شکل گرفت که از سده سیزدهم آغازیده بودند و عمدة آنها دو جریان رفورماسیون و رنسانس بود ولیکن جریانهائی نظیر «ادغام» (Enclosure) یا «قوانین پرچینها» (the law of Hedges)، در سدههای چهارده تا شانزدهم، که مارکس از آنها بعنوان «خلع ید» نام میبرد، سبب شد که این نظام نو، فرایند دردناک «انباشت اولیه» را طی کرده و بساط خود را نخست در انگلستان و سپس در سایر کشورهای اروپائی بگستراند. پس از فراهم آمدن پایههای این تمدن، برخی از عناصر اساسی آن به شکوفائی رسید و از عمدهترین آنها پدید آمدن مفهوم «فرد» و حقوق طبیعی و مدنی او بود که در شاهکار جان لاک به اوج فلسفی خود دست یافت. این درهمآمیزی فرد صاحب رأی و آزاد، در متن مکانیسم توانای بازار عوامل و بازار کالا، که به انگیزه سود عمل میکند در مقابله با قدرت فئودالیسم و کلیسا، که انسان مقید و منقاد طلب میکرد، پایان سده شانزدهم و آغاز سده هفدهم به تولّد (Science) منجر شد که از سلف خود «معرفت» بصورت کیفی متفاوت بود. در واقع طلایهداران علم، چون کپرنیک، کپلر، گالیله و سپس نیوتون زبان این تمدن جدید را تنظیم کردند و ثمره آن، پیوند رشد یابنده تکنولوژی (یا علم کاربسته) و تولید بود که در سدة نوزدهم بصورت انقلاب صنعتی بریتانیا را در نوردید و سپس فرانسه و آلمان را فراگرفت. این نظام، برای نخستینبار در تاریخ، متروپلها پدید آورد (شهرهائی نظیر لندن، پاریس، برلین)، شبکه راهها ایجاد کرد؛ شبکه پستی آفرید؛ خطوط دریائی را پی افکند؛ پول را منطقهای و سپس جهانی کرد یا بازارهای محلّی را بصورت ملّی در آورد؛ در آن واحد؛ بازارهای منطقهای و جهانی را پی ریخت. گسترش فرامرزی در دورن این نظام از موتور توانمندی برخوردار است و نهایت آن ادغام در سطح جهانی است.
امّا انتخابی نیست، یعنی سخن بر سر این نیست که جهانی بشویم یا نشویم، چون از جهانی شدن گزیری نیست. بلکه سخن برسر چگونگی ورود و سیر در جهانی شدن است چون اگر آگاهانه و با استراتژی سنجیدهای به این جریان بپیوندیم سود خواهیم برد ولی اگر جهانی شدن برما عارض شود به درماندگان زمین بدل خواهیم شد.
۲ ـ ضرورت جهانی شدن به دو زبان به ایران «ابلاغ» شده است به زبان نظامی و به زبان کالائی. زبان نظامی، شکست عباس میرزای قاجار بود از سپاه روس، که نشان داد علیرغم فداکاری و جانفشانی و قربانی دادنها، تکنیک مدرن پیروزمند از آب در میآید. جای تأسف است که ما این آزموده را بار دیگر با شعارهای سرشار از بیخبری آقای خمینی، که صلا در داده بود «خون برشمشیر پیروز است»، در جنگ با عراق، به قیمت بسیار گزافی آزمودیم. امّا زبان دوّم، زبان کالائی بود که با حرکت مقاومت ناپذیر خود، یکی پس از دیگری، بازارها را گشود، در عادات و خلقیات رخنه کرد و مناسبات اجتماعی را دگرگون نمود زیرا کالا تبلور یک سلسله روابط در حوزه کار و تولید، و حامل تکنولوژی و ملزومات پایهای آن نیز هست. و بدینگونه بود که قند و شکر و چای به بازار ایران وارد شد، نفتای انگلیس، زغال و هیزم را پس راند و منسوجات کارخانهای انگلیس، در برابر تولیدات مانوفاکتوری ایران قد برافراشت. پیام نخستین این ابلاغ که بزبان نظامی منتقل شده بود در امیرکبیر و مشیرالّدوله بصورت پذیرش برتری فنّی تمدن غرب و ضرورت تقلید و اقتباس از آن درآمد. ایجاد مدرسه دارالفنون، اعزام نظامیان ایران به بلژیک، آوردن مستشار مالی آمریکائی به ایران همه نمودهائی از این درک و اعترافاند. لیکن تجربةگرانی لازم بود تا معلوم شود که تقلید از «نقش ایوان» در شرایطی که «پای بست خانه ویران است» راهحل درست و اساسی نیست. پاسخ تاریخ ایران به این دریافت، نهضت مشروطه بود که بصورتی مبهم و ناقص، قلب مسئله را هدف قرار میدهد: برچیدن استبداد، ایجاد قانون و عدالتخانه. ولی چون مخالفت با استبداد لزوماً بمعنی درک آزادی نیست؛ چون قانون ناشی از فقه با قانون برخاسته از اراده انسان آزاد تفاوت ماهوی دارد؛ و چون عدالتخانه مجری قانون فقه با دادگاه مدرن بیارتباط است، همانگونه که میدانیم مشروطیت به تعطیل کشیده شد و امّا کشاکش کالائی، بدون وقفه ادامه یافت و در نهایت، ایران را در مدار کشورهای توسعه نیافته نشاند. واکنش ایران در قبال این تکانهها، چندگانه بود و در واقع یک جریان «آزمایش و خطا» را ترسیم میکند:
موج نخست از سوی جریانهائی عرضه میشود که به اقتباس و تقلید تکنولوژی معتقدند. این موج، در مقابله با سُنت و استبداد به شکست کشانده میشود. جریان دیگر برآن است که «باید از درون و بیرون فرنگی شد». این پیام نیز علیرغم «رادیکال» جلوه کردن آن، از دریافت بغرنجیهای «امروزین شدن» و بویژه ارتباط «سُنت و مدرنیته» بدور است و راهحل عملی پیش پا نمینهد. موج سوّم که با پشتوانه سُنت و دین وارد عرصه میشود برآنست که دین و اخلاق و سُنت و نظام خانواده ما، بهترین ممکن است و تنها چیزی که لازم داریم انتخاب «جنبههای خوب» تمدن غربی و اخذ آنها و رد «جنبههای منفی» آنست. جالب است که این فهم از تمدن غربی، لزوماً درک دینی نیست، چون در زبان اقبال لاهوری، رنگ فلسفی میگیرد، و در زبان اندیشهگران «آنچه خود داشت» و «آسیا در برابر غرب» صبغه جامعهشناسانه دارد. ولی پیام همان است و جالب اینکه در همه اینها، تشخیص دهندة این «خوب و بد» همان فرهنگ شکست خورده و واپسمانده سُنتی است. ضعف این طرز فکر، مخالفت اساسی آن با جوهر تمدن مدرن دنیا، یعنی فرد آزاد صاحب حقوق طبیعی و مدنی است که اندیشه آزاد با نشأت از او به درخت تناور علم مدرن فراروئیده، و این علم مدرن، در کاربست تکنولوژیک، طرحی نو در جهان در انداخته است.
ــ واقعیت این است که فارغ از هرگونه کمبود و کاستی و بیتوجه بدانکه مناسبات ساختاری یا بعبارت دیگر زمینههای فرهنگی، علمی و تکنولوژیک بطور کامل یا حتی در سطحی از مطلوبیت نسبی فراهم آمده باشد، «ابلاغ جهانی شدن با زبان کالا» در ایران به راه خود ادامه میدهد. بعبارت روشنتر؛ بدون آنکه تعادلی برقرار باشد، اساساً این «مرزهای ملی» ما و کشورهای نظیر ماست که در مقابل محصولات کشورهای صنعتی جهان تاب نیاورده و هرروز بیشتر از روز پیش رنگ خود را از دست میدهند. شما در مقالهای در نشریة مهرگان (شماره ۲، تابستان سال ۲۰۰۱) به ارقام و آمار هُشدار دهندهای در زمینة جایگاه نازل ایران در مبادلات بینالمللی و سهم ناچیز آن در تولید جهان اشاره نمودهاید و حال اگر از نقش پراهمیت فروش نفت (یا بقول شما فروش دارائی تجدید ناپذیر) صرفنظر کنیم، مسلماً ـ همانگونه که اشاره داشتهاید ـ نزول این جایگاه ابعاد تأسفآورِ گستردهتری بخود میگیرد.
همة این واقعیتها در عمل بیانگر این است که «جریان کالا، خدمات، سرمایه و تکنولوژی» برای ما حکم جادهای یکطرفه را دارد که از سوی کشورهای صاحب ثروت، صنعت و قدرت به سمت ما کشیده شده است. اگر به استناد تاریخ در ابتدای راه «جهانی شدن» این «منسوجات کارخانهای انگلیس بود که در برابر تولیدات مانوفاکتوری ایران قد برافراشت»، حال امروز چه امیدی وجود دارد و یا ما با امیدواری به کدام امکانات مادی و معنوی خود قادر خواهیم شد این معادله را بنفع خود عادلانهتر ساخته و چگونه میتوانیم از پیوست ناگزیر به پروسة «جهانی شدن» سود بریم؟
حسن منصور ـ برای هرگونه راه جوئی نخست باید شرایط جدید انسان معاصر را درک کرد. مراد من از شرایط، بستر مادی و معنوی تکوین، رشد و بازتولید انسان امروز است. شرایط دنیای مدرن، چنان است که انسانی که چشم بجهان میگشاید خود را بردوش ساختارهای مادی و معرفتی انباشته و بغرنجی مییابد که برای درک کلی آنها نیازمند آموزشهای طولانی است؛ یک تقسیم کار گسترده در سطح جهانی شکل گرفته است که مکانیسم آن، مزایای نسبی، سطوح تکنولوژیک و بازارهای اولیگوپولیستی است. انسانی که در متروپلهای آمریکا و اروپا و ژاپن و سایر قطبهای مدرن چشم باز میکند از امکانات مادی و معنوی فراوان برخوردار است و آنکه در نقاط محروم آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین بدنیا میآید با سدها و دشواریهائی روبروست که لزوماً خود او پدید آورنده آنها نیست. این دو قطب، که یکی مدرن، و دیگری غیر مدرن و سُنتی است، خود را بازتولید میکند و در این بازتولید، هم عوامل مادی و هم عوامل معنوی درکارند.
آنچه در بادی امر، بنظر انسان جامعه غیر مدرن میآید اینست که جامعه مدرن، ثروت و قدرت و فن دارد. اذعان به این پدیده، به اندکی مشاهده نیازمند است و به تحلیل ژرف احتیاج ندارد. ولی مهم است که این برتری سه گانه را چگونه تبیین میکنند. در این تبیین و توضیح است که به دهها مکتب فکری برمی خوریم که متأسفانه در باز تولید دنیای پس افتاده، نقش کلیدی بازی میکنند. پاسخهای ساده و عوام پسند به مسائل بغرنج، ضمن اینکه «مشتریگیر» است خطرناک و گمراه کننده هم هست. بدیهی است که تحلیل ثروت، ما را به دنیای پرچالش علم اقتصاد میکشاند که ناگزیر از درک عوام بدور است؛ تحلیل قدرت، ما را به غوامض فلسفه سیاسی میبرد که بهمان اندازه از ذهن خاماندیش فاصله دارد؛ و تحلیل فن، ما را به عالم خم اندر خم علم مدرن و کاربستها و ساختارهای آن هدایت میکند که سنگ پایة آن بردوش انسان آزاد شده و اندیشهگر لاک و میل استوار است و اصلاً برای انسانی که آن آزادی و آن حقمندی را تجربه نکرده باشد قابل دریافت نیست.
تا اینجا سخن از شالودة دنیای مدرن است ولی داستان بدینجا ختم نمیشود. این نظام مدرن، که از سده پانزدهم شکل گرفته و تا سدة بیستم به مراحل کمال دست یافته، در نیمه دوم سدة بیستم، خصلتهای جدیدی از خود نشان داده است که کیفیت آنرا دگرگون میکنند: بدنبال تحولات فنی ناشی از دو جنگ جهانی، و پدید آمدن شبکهای از ماهوارهها، که نخست جنبه نظامی داشته و سپس مورد استفاده سیاسی، پلیسی و تجاری قرار گرفت؛ و در پی جهشی که در فنون ریاضی برنامهریزی خطی و غیرخطی و تحلیل دادهها پدید آمد؛ و همچنین در پی تولّد ناوگانهای بزرگ حمل و نقل، زمینی، هوائی و دریائی، مقدمّات یک پرش برای دنیای مدرن مهیّا شد. انقلابی در ارتباطات، تحلیل دادهها و حمل و نقل تحقق یافته بود و لازمه وارد عمل شدن این نیروی کلان و بدور از تصوّر، برخاستن مرزهای ملّی، جهانی شدن تولید و توزیع، زایش پول جهانی و مقیاسهای اندازهگیری جهانشمول، دنیاگیر شدن نهادهای مالی و پولی و الکترونیک شدن پول بود. تحقق این پدیدهها که در نیمه دوم سدة بیستم عملی شد. ماهیت جهان مدرن کنونی را تعریف میکند و بستر نضج و بازتولید انسان مدرن را معیّن میسازد.
با ملاحظه این دگرگونیها میشود دید که دنیای مدرن، با بالهای بلندپرواز جدیدش، حدّی برای عروج نمیشناسد و دنیای پادرگل سُنتهای بازدارنده هرروز فاصلههای نجومی با آن میگشاید. با وجود این، پیمانهها و سنجههای دنیای مدرن، نظیر کیلو و متر و ساعت و دلار حتی در ژرفای سُنتیترین جامعهها و همبودهای انسانی نیز، گسترش و نفوذ پیدا کرده و بالاتر از آن، این آهنگ بهرهوری و فنآوری دنیای مدرن است که میزان ارزش تولید ملّی کلیه کشورهای جهان را معیّن میکند. بسخن دیگر، هیچ کشوری از پیامدهای تحول بهرهوری در دنیای مدرن برکنار نیست و جهشهای پیوسته بارآوری تولید در این دنیا، هرلحظه فاصله ثروت و فقر و قدرت و ضعف را فراختر میکند.
در این شرایط دشوار است که هرکشوری باید امکانات خود را واقعبینانه ارزیابی کند، نقاط قوت و ضعف خود را بشناسد و با یک استرتژی سنجیده با جریان ناگزیر جهانی شدن همراه شود. این «گذرگاه عافیت» هر روز تنگتر میشود ولی هنوز امکان ماندن و سربرآوردن ناپدید نشده است. لیکن هر روز غفلت و کجاندیشی، راه را طولانیتر و دشواریها را افزونتر میکند.
ــ تصویری که از مشخصههای جهان مدرن امروز دادید، نشان میدهد، به چه میزان امکانات و سطح برابری ما با این جهان نازل است. و چگونه آهنگ شتابندة «بهرهوری و فنآوری مدرن»، جامعة سُنتی و در پی آن انسانها را تحت فشار فزاینده و خرد کننده، قرار داده، زیرا در ازای زیستن در حداقل شرایط مطلوب و در خور انسان امروز، از وی بازدهی هم ارز میطلبد.
اگر بخواهیم در گام نخست، تنها از ژرفتر شدن شکاف میان جهان سُنتی خود و جهان مدرن جلوگیری کنیم، کدام استراتژی و اولویتی را باید در پیش گیریم؟ نقطة ثقل تغییرات را کجا باید قرار دهیم؟
حسن منصور ـ بله. ساز و کار این شکاف در قلب تمدن مدرن است. این تمدن، دارای یک نظام تولیدی بنا شده برتکنولوژی است. هرگامی که تکنولوژی فراتر میرود بهرهوری عوامل تولید را میافزاید و این در نفس خود، در شرایط ثابت بودن دیگر عوامل، موجب میشود که بهای مقدار ثابتی از تولید ملّی و ثروت ملّی، روبه نزول گذارد. این جریان، حتی بدون آنکه رابطه بده و بستانی میان این دو دنیا برقرار باشد، فقیرتر شدن نسبی جهان رنجور از بهرهوریهای پائین را سبب میشود، تنها در دهة ۹۰، فاصله اغنیا و خاکنشینان جهان، ده برابر افزوده شد، نه باین علت که فقرا، فقیرتر شده باشند بلکه عمدتاً از اینرو که شتاب ثروت افزائی ثروتمندان فزونی گرفت و اهرم این جریان، تکنولوژی پویاست که در بستر بازارهای شبه انحصاری عمل میکند.
و امّا «نقطه ثقل» کجاست؟ باید امروزین شد و به استاندارهای بهرهوری جهانی دست یافت و سپس با درک مزایای نسبی خود، جای خود را در تقسیم کار بینالمللی گشود. تفسیر این بیان، همة داستانی است که در بحثهای توسعه، رشد، تجدّد، مدرنیسم و مدرنیته، «شنیدیم و خواندهایم». ولی بجای گم شدن در گرد و خاک «جنگ هفتاد و دو ملت»، جان کلام این است که باید مدرن شد. راه دیگری جز نابودی وجود ندارد. ولی این حکم کلی باید شکافته شود: مدرن شدن، مترادف است با فنآوری در تولید، در توزیع، در مخابرات و ارتباطات، در حمل و نقل در بازاریابی و مبادلات. ولی فنآوری یعنی کاربرد اندیشه علمی؛ و اندیشة علمی یعنی اندیشة سنجیده و روشمند انسان آزاد. طرفه اینست که در همین یک جمله مرکب، بخش اوّل یعنی اخذ و اقتباس فنآوری مورد قبول عام دارد و باستثنای فرقههای کاملاً استثنائی، حتی اغلب تاریکاندیشان جهان معتقدند که باید به بالاترین فنون مجهز شد. نمونه طالبان را بگیرید که تا کدام حدّ به تکنولوژی مجهز بودند! ولی در بخش دوّم، یعنی «علماندیشی» مشکلات بروز میکند: ذهن کهنه مایل است سوار جت بشود، سایت اینترنت داشته باشد ولی در اندیشه نسبت به انسان، جهان، پایبند سُنت اَبائی باقی بماند. ایران امروز را ببینید و تعالیم شبانهروزی رادیو ـ تلویزیون و نشریات رسمی و کتابهای نظام را زیرنظر بگیرید تا ملاحظه کنید که چگونه برای اخذ تکنولوژی، حتی با «شیطان رجیم» عقد الفت بسته میشود ولی در همان حال، علماندیشی ممنوع است و اندیشههای علمی، تنها در حدّ فنون کاربردی مورد استقبال هستند؛ ولیکن بخش سوم این جمله، که قلب تپنده تمدن مدرن است یعنی «اندیشه سنجیده و روشمند انسان آزاد» هیچ وجه مشترکی با سُنتی که انسان را عبد و عبید میطلبد ندارد.
تاریخ صد و پنجاه سال کشورهای اسلامی و از جمله ایران، گواه افت و خیزهای دردناکی است که در دریافت جوهر تمدن جدید داشتهاند: مصر، مراکش، سودان، پاکستان، الجزایر، ترکیه، عربستان؛ نگاهمان را روی ایران متمرکز کنیم؛ پیام تراژدی چالدران که در سپیده دم تمدن مدرن از زبان توپهای سلطان سلیم عثمانی به اسماعیل صفوی سُنیتبار سُنی کش ابلاغ شده بود، ناشنیده ماند. رفتیم در ژرفای پوسیدگی و سلطة محمود و اشرف افغان را تجربه کردیم؛ پا به پای نادر ساختیم و ویران کردیم و در حضیض قاجار ابلاغ دوّم برتری تکنولوژی را، این بار از زبان روس که از مراحل کمال یافتهتر این تمدن نشانه داشت دریافتیم. از آن پس دچار تب و تابیم. شبه آگاهی و هذیان تاریخ ما را فراگرفته و عارف و عامی را گرفتار کرده است. جای شگفتی است: همانطوری که در تاریخ کشورما، افلاطون بعد از ارسطو ظهور میکند غزالی بر ابنرشد برتری میگیرد، بهمان نسخ نیز رنسانس سده پنجم ما که با فارابیها و ابن سیناها پا بمیدان گذاشته بود، در وزشگاه بادهای مسموم ایلغار مغول میپژمرد و در خانقاه پناه میجوید و سپس از قرون وسطای سدههای یازدهم و دوازدهم به ملّا محمدباقر مجلسی شیخالاسلام دربار سلطان حسین صفوی ختم میشود. و درست بهمین ترتیب است وقتی نویسندههای غربزدگی، غربت غرب و آسیا در برابر غرب را که در دهة چهل و پنجاه ظهور کردند با اندیشمندان صدر مشروطیت نظیر میرزاآقاخان، طالب اوف، میرزا فتحعلی آخوندزاده، میرزا اکبر صابر و بعدها کسروی و آدمیّت به مقایسه میگذاریم! داستان شگفتی است که جای تحلیل آن اینجا نیست.
در این تاریخ وارونه است که پس از ۷۰ سال تجدّد (مدرنیزاسیون)، به «اُمالقراء» میرسیم و این در وانفسای جهانی شدن؛ فروریختن دیوار برلین، دریده شده پرده آهنین و پدیدار شدن جهان «چند قطبی ـ یک قطبی»! در این وانفساست که باید خود را تعریف کرد و بستر حرکت را شناخت و جای خود را در زمره انسانهای زنده و سرفراز جهان، احراز کرد و یا تن به ذلت سپرد. هیچ عذری پذیرفته نیست. تعلل و هدر کردن لحظات تاریخی ملت و کشور، زیر هر نامی که انجام پذیرد، جرم است. نسلهای آینده، برما نخواهند بخشید…
با این سوز و گداز است که از استراتژی توسعه سخن میگوئیم و نتیجه یک دهه اندیشه و تحلیل را تدوین میکنیم تا گذار از این کابوس سوررئالیستی به دنیای انسانی میسر شود.
ــ مطابق این گفتار، ما با تعبیر جدیدی از فقر کشورهای توسعه نیافته مواجه میشویم که تعبیری مقایسهای است و در مقیاس جهانی تبیین پذیر است. بعبارت دیگر ما هنگامی متوجه توسعه نیافتگی و فقر خود شده و میشویم که آشکارا ببینیم، قدرت عرض اندام و یا برابری با جهان مدرن را نداشته و از برخورداری و بهرهگیری از بسیاری از نعم مادی و فرهنگی که محصول رشد، توسعه و ثروت این کشورهاست، محرومیم.
بنظر میرسد در ارتباط با چنین دریافتی از وضعیت خود نسبت به جهان مدرن بوده است که در ایران در هردورهای استراتژیها و سیاستهای اقتصادی ـ اجتماعی مختلفی شکل گرفته و به بوتة آزمایش گذاشته شدهاند، از سیاستهای مدرنسازی جامعه به کمک درآمدهای نفتی در دهههای قبل از انقلاب گرفته تا سیاستهای «امساک» و «قناعت» و بالیدن به فقر و استضعاف سالهای نخست انقلاب و تاامروز که شاهد سیاستهای آشفته نه این و نه آن، هم این و هم آن هستیم.
در اینکه سیاستها و برنامههای سالهای پس از انقلاب عملاً عامل تشدید کنندة ایستائی جامعه و در نتیجه افزایش شکاف و فاصله میان جامعه ما و کشورهای مدرن جهان است، ما فکر میکنیم به بحث و گفتگوی چندانی نیاز نباشد، امّا از سوی دیگر استراتژی «مدرن سازی» جامعه و رشد و توسعه از طریق برنامهریزیها و سیاستگذاریهای اقتصادی در دهههای قبل از انقلاب اسلامی نیز نتوانست نقش موتور محرکه و آغازگر یک توسعه پایدار را برعهده گیرد. از نظر جنابعالی کاستیها در این دوره در کجا بود؟
حسن منصور ـ همین طور است. اجازه میخواهم برای روشن ماندن بحث، نخست دو مقوله را توضیح داده و سپس به گرانیگاه پرسش شما بپردازم. مقولة نخست، مفهوم فقر است: این مفهوم، عام است و مراد از آن کمبود دارائیهاست که در زبان اقتصادی حاملان فایدهمندیاند. و امّا ساز و کار آن از دورهای به دورهای دیگر متفاوت است. دارائیها، با عوامل تولید پدید آورده میشوند. و در دوران مدرن، یکی از عوامل عمدة تولید، تکنولوژی است که هم در نیروی کار و هم در سرمایه مُضمَر و حلول کرده است. و این عامل نه تنها بلحاظ تاریخی در دنیای مدرن ریشه دارد بلکه بلحاظ روزمره نیز از ساختارهای علمی که در دنیای مدرن، درونی ولی در دنیای ماقبل مدرن، بیرونی است، نشأت میکند. بنابراین، کشوری با داشتن نیروی کار سالم و توانمند، و زمین و سرمایه نفتی، میتواند بعلت عقبماندگی تکنولوژیک به فقر کشانده شود.
مقوله دوّم، ارتباط دو مفهوم «مدرن» و «جهانی» است. این دو مقوله، عین هم نیستند ولی با هم در ارتباطاند: یعنی دنیای مدرن، پیش از جهانی شدن هم مدرن بود ولی جهانی شدن، مرحلة کنونی شکفتگی آن است که البته ساز و کار آن، از دل «مدرن» برمی خیزد.
و اکنون برمیگردم به تکیهگاه پرسش شما: جهان مدرن برای درک و تعریف خود میتواند به گذشته ماقبل خود بنگرد و بنابراین، برای فهم امروز خود لزوماً به دنیای متفاوت غیرمدرن نیازی ندارد. ولی جهان ماقبل مدرن، نمیتواند وضعیت امروز خود را با مراجعه به دیروز خود تعریف کند و نیازمند تعارض (پارادوکس) دنیای مدرن است؛ این بلحاظ مفهومی و معرفتی. پیامد این مسئله چنین است که تاریخ دنیای ماقبل مدرن، حتی اگر بدرستی فهمیده شود، در نفس خود و بدون فهم شرایط پدید آمده و مستقر شده «مدرن» نمیتواند «چراغ راه آینده» شود. زیرا دنیای ماقبل مدرن، که کشور ما جزئی از آنست، ضمن اینکه برخی از عناصر هستی مادی و اجتماعی خود را بازتولید میکند، از بازتولید شرایط تکوین و حتی شرایط ادامه بقای خود سترون و ناتوان است و ناگزیر تن میدهد به معیارها، پیمانهها و دینامیک دنیای مدرن. این حیات دوگانه، ذهنیّت آنرا در هم میریزد و «بحران هویت» میآفریند. در این شرایط هذیانگوئی ناشی از بحرانزدگی است که «چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند». شما به مجموع دریافتی که در صد سال گذشته در ایران، در مورد فرنگ، غرب و بویژه آمریکا گفته و نوشته شده نظاره کنید تا معلومتان شود تا چه اندازه از فهم جوهر غرب بدورند. در همین صد و اند سال گذشته، کشورهائی پیش چشم ما دوران دگردیسی خود را طی کرده و از دنیای پیش از مدرن، به دنیای مدرن وارد شدهاند، نظیر ژاپن، سوئد، نروژ، دانمارک، فنلاند و سنگاپور. جالب است که فهم ما از سازوکار این گذار نیز نادرست است؛ مثلاً تصور عموم نخبگان ایران در مورد ژاپن این است که این کشور «ضمن صنعتی شدن، سُنتهای خود را حفظ کرد». در حالی که اصلاً چنین نیست. ژاپن، اکثر سُنتهای خود را که با ملزومات توسعه و علماندیشی مغایر بود تغییر داد و آموزش و پرورش خود را بر مِنهَج علم مدرن استوار کرد و با توان عزم و توان برآن شد که انسان فنّان، علماندیش و هدفمند پدید آورد. سنگاپور، برتمام عوامل مخّل توسعه پوزهبند زد و آنها را در خدمت توسعه «اداره کرد». در این کشور، دین و سُنت و عادات و آداب، همه مشروط و مقیدند به جا افتادن فکر علمی و آموزش فنی. انسان علماندیش، فنّان و کنجکاو و پرسشگر، قلب تپندة نظام مدرن است و بدون فراهم آمدن جولانگاه آزاد برای این انسان و بسترهای شکوفائی او، سخن از مدرن شدن، بیهودهگوئی است.
و امّا رویکرد ایران به پدیده مدرن شدن، امروزین شدن، توسعه، جهانی شدن و یا هرنام دیگری که برآن بپسندیم، ادوار متفاوتی را گذارنده و این در شرایطی است که الزامات دنیای مدرن نیز بنوبة خود در حال دگرگونی بودهاند. بررسی این امر، در این مختصر نخواهد گنجید ولی میتوان نکات عمدة آنرا عنوان کرد؛ پس از جرقه زدنهای امیرکبیر و مشیرالدوله، ایران نخستینبار در اندیشههای صدر مشروطیت است که بخود میاندیشد و از ملاحظه وضعیت خود دچار هراس میشود. ولی نخستین عزم تغییر بصورت سیستماتیک که میتوان از آن به «سیاست صنعتی شدن» تعریف کرد در دوران پنجاه و هفت ساله پهلوی است. ولی این عزم نیز پا در گِل عوامل بازدارندة سُنتی و تاریخی، ادامه همان بینشی است که مدرن شدن را با صنعتی شدن مترادف میشمارد و در نتیجه ضمن تلاش برای اخذ صنعت، آزادی گریز است. قصّهپردازی در باب ضرورت دیکتاتوری بخاطر توسعه میدان فراخی دارد ولی همین تاریخ معاصر ایران حاکی از آفتهای گران استبداد و دیکتاتوری بحال توسعه است. تلاش بیست ساله رضاشاه برای صنعتی کردن کشور، نیروی اجتماعی و فکری لازم را فراهم نیاورد که که پس از سقوط او از تسلط ارتجاع و قدرتیابی آن جلوگیری کند. و صنعتی شدن سالهای ۴۰ و ۵۰، که پشتگرمی اصلاحات ارضی، ساختارهای صنعتی را بطور جدّی متحول کرده بود، مانع از آن نشد که در فضای محدود آفریده دیکتاتوری و در غیاب اندیشهورزان تناور، زمینة رشد اندیشههای کهنهگرا فراهم آید و به وضع کنونی بینجامد.
سخن از «توسعه پایدار» هنگامی بمورد است که عوامل توسعه، درونی شوند و جریان توسعه بتواند خودش را تغذیه و باز تولید کند. حضور نفت، بعنوان یک عامل بالقوه از اهمیت جدّی برخوردار است ولی سخن دقیقاً بر سر اینست که نفت باید برمبنای یک اندیشة سنجیده، وسیله درونی کردن عوامل توسعه قرار گیرد. مانع اجرای این هدف در دوران پهلوی، امتناع دستگاه سلطنت از رفورم سیاسی بود و در حال حاضر، فقدان اندیشه استراتژیک، فقدان پروژه رفورم، فقدان عزم سیاسی، بلبشوی سیاسی، فساد و تنگنظری نیز به انجماد استبداد افزوده شده است.
ــ جناب آقای دکتر منصور میخواستیم خواهش کنیم، در مورد نمونههای ژاپن، نروژ، سوئد و سنگاپور یعنی کشورهائی که گذر خود را از جهان «پیشمدرن» به جهان «مدرن» موفقیتآمیز انجام دادهاند، توضیح بیشتری دهید. برای روشنتر شدن مقصود ما از این پرسش لازم است توضیح دهیم؛ بدین عبارت که نه تنها بسیاری از روشنفکران ایران، بلکه روشنفکران بسیاری از کشورهای توسعه نیافته جهان سوّم، ریشه مشکلات، فقر و عقبماندگی خود را اساساً در عوامل بیرونی یعنی وجود مناسبات «استعماری» و «استثماری» تحمیلی از سوی جهان غرب و کشورهای صنعتی جستجو نموده و دهههاست معتقدند، غارتِ «ثروت» و «دارائیها» (منابع طبیعی) و اِعمال نفوذ و دخالتهای سیاسی، اقتصادی و نظامی بمنظور تأمین منافع «استعماری غرب» همواره فاکتور اصلی عدم رشد و عدم توسعه در این کشورها بوده است. و امروز نیز طرفداران چنین نظریههائی با استناد تاریخی به کلنیالیسم و امپریالیسم به مخالفت با پروسه «جهانی شدن» برخاسته و معتقدند این پدیده اشکال جدید همان مناسبات غیرعادلانه میان «جهان مدرن» و کشورهای جهان سوّم بوده و از آن تنها جهان غرب، جهان صنعتی و کشورهای سرمایهداری امپریالیستی و در رأس آنها آمریکا بهره خواهند برد.
صرف نظر از منافع ایدئولوژیک ـ سیاسی که پشت این گونه استدلالها و مخالفتها نهفته است، امّا با توجه به پایگاه گستردهای که چنین دیدگاههائی در میان ملتهای جهان سوّم مییابند، باید اذعان داشت که این امر بیانگر نوعی بیاعتمادی و سوءظنی است که از سوی این ملتها نسبت به دنیای مدرن و ارزشهای آن ابراز شده و همواره زمینهساز و مقوّم نیروی مقاومت و مخالفت گسترده تودهای در برابر تغییرات و تحولات مناسبات اجتماعی درونی این کشورها با سمت و سوی مدرنیته بوده است.
آیا در نمونههائی که مثال آوردید کشورهائی نظیر ژاپن، سنگاپور و… اساساً فاقد تجربه تاریخی منفی با جهان غرب و ارزشهای جامعه مدرن بودهاند؟ یا اینکه آنها توانستهاند براین بدبینی و سوءظن غلبه یافته و توجه خود را از دشمنی با عوامل بیرونی به ضرورت تغییرات درونی در جهت تحقق ارزشهای جامعه مدرن معطوف دارند؟
حسن منصور ـ این پرسش شما ما را میبرد به تأمل در ماهیت فقر، در سازو کار (مکانیسم) فقر. بدیگر سخن میخواهیم بدانیم آیا فقر فقرا درونزاد است و ریشه در درون خود این جامعهها دارد و یا زادة عوامل از بیرون آمده و عارض شده است، که از آنها با نامهای استعمار، امپریالیسم، هسته و محور و نظائر آنها سخن رفته است. طرف دیگر سخن، ثروت و غنای جهان مدرن است و میخواهیم بدانیم که این ثروت بیکران آمریکا، ژاپن، اروپا و دیگر مناطق مدرن، از سازوکار درونی آنها برخاسته است و یا نتیجه غارت و چپاول و استعمار آفریقا و برخی از کشورهای آسیائی و آمریکای لاتین میباشد!
نگاهی به ارقام، واقعیت این فقر و غنا را تأئید میکند: امروزه از مجموع قریب به ۳۱ تریلیون دلار (۳۱ ضربدر ده به توان ۱۲) تولید ناخالص جهان، قریب سه چهارم در ۱۷ کشور ایالات متحده، اتحادیه اروپا و ژاپن بعمل میآید و نزدیک به یک چهارم در حدود ۱۷۰ ـ ۱۸۰ کشور دیگر جهان. سهم سرانة هر شهروند اتیوپیائی معادل ۱۰۰ دلار در سال است و سهم شهروند لوگزامبورگ، ۴۳۰۰۰ دلار درسال. کشورهائی چون برمودا، سویس، ژاپن، نروژ، ایالات متحده و اتحادیه اروپا با سهم سرانهای میان ۴۳۰۰۰ دلار و ۲۲۰۰۰ دلار جزو اغنیای جهاناند و کشورهائی چون بروندی، کنگو، لیبریا، سیرالئون، نیجریه، چاد و تانزانیا با سهم سرانهای میان ۱۰۰ تا ۲۷۰ دلار، جزو خاکنشینان فقرند. ایران ما با رقمی در حدود ۸۰۰ دلار برای هر شهروند، یعنی یک شصتم سهم اغنیا و یک ششم متوسط جهانی، در طیف نزدیک فقرای جهان جا میگیرد! حال سخن برسر این است که آیا فقر بروندی و کنگو و سیرالئون و… از عوامل درونی خود این کشورها نشأت کرده یا ثمره استعمار و غارت اغنیای جهان است؟
همین سئوال را به ایران برگردانیم؛ آیا فقر امروز ایران، از عوامل درونی برخاسته و به ساختارهای خود جامعه و اقتصاد و چگونگی اداره سازوکارهای تعامل یا درهمآمیزی بینالمللی بسته است و یا ناشی از آنست که مثلاً انگلیس نفت ما را برده و آمریکا به کودتای ۲۸ مرداد کمک کرده و بنگاه بیبیسی راه را برای بقدرت رسیدن آقای خمینی هموار کرده است؟ [اشارة من به داستانهائی است که در افکار عمومی ایرانی جا افتاده است والّا مراد، تأئید یا تکذیب این فرضیّات نیست].
به بارزترین جنبه عوامل نامبرده تأمل کنیم؛ قرارداد نفت و تلگراف و کلیه معادن (باستثنای طلا و نقره) و غیره و غیره را ناصرالدین شاه قاجار برای بارون ژولیوس رویتر تبعه انگلیس امضا کرد. فقط کسانی که متن این قرارداد را خوانده باشند میدانند که این شگفتانگیزترین قرارداد تاریخ ایران، تقریباً تمامی منابع کشور را با یک امضا تقدیم یک تبعه خارجی میکرد! این قرارداد چنان گزافهآمیز بود که واکنش رقیب بزرگ امپراتوری انگلیس، یعنی روسیه تزاری را برانگیخت و موجبات بلااثر شدن آنرا فراهم آورد. شکست این قرارداد امّا نمیتوانست موجب آن شود که اندیشه تسلط بر ایران از سوی امپراتوری کنار گذاشته شود بلکه این بار با توافق روسیه، قرارداد وثوقالدوله را به دربار قاجار قبولاندند که مطابق آن، ایران به دو منطقه نفوذ تقسیم میشد؛ شمال مال روس، جنوب مال انگلیس. امّا ماجرای دارسی و قرارداد او که در سال ۱۹۰۹ در میدان مسجد سلیمان به نفت رسید آغازگر دورانی است که امپراتوری انگلیس میکوشد ایران را فزون بردلائل سابق و استراتژیک، بخاطر منابع نفتی نیز در انحصار داشته باشد و در نتیجه اوجهائی داریم نظیر ماجرای سقّاخانه حاج شیخهادی که طی آن، دولت فخیمه توانست با یک صحنهپردازی حساب شده، کاردار جوان و بیتجربه آمریکا را، بدست عوام بسیج شده به کشتن دهد و موجبات لغو قرارداد در شرف امضای سینکلر را فراهم آورد و یا با سترون ساختن طرح شوارنادزه، پای روس را از منابع «نفتی ایران کوتاه کند و نهایت این تاریخ چهل ساله اینکه، امپراتوری بر روی دریائی از نفت» در جنگ دوّم جهانی پیروز میشود در حالیکه سهم ایران از این منبع خودی فوقالعاده ناچیز است تا حدّی که نفت را در این دوران نمیتوان از منابع تغذیه کننده رشد ایران منظور کرد. ارقام این ماجرا، در دوران ملّی شدن نفت ایران در تریبونهای رسمی ملّی و بینالمللی طرح شد و در رسالات متعدد گفته آمده است و موضوع سخن ما نیست.
با این مقدمه نسبتاً مطوّل میخواهم بگویم سخن برسر این نیست که انگلیس نفت ایران را به ثَمَن بَخْس و به یغما برده یا نبرده است بلکه پرسش برسر این است که آیا ثروت انگلیس را میتوان با استناد به یغمای نفت ایران (و نظایر آنها) توضیح داد یا نه؟ آیا میتوان گفت دلیل اینکه انگلستان امروز سالانه ۱۴۰۰ میلیارد دلار تولید ملّی دارد و ایران حدود ۸۰ تا ۱۰۰ میلیارد، اینست که چنین «تاراجی» صورت گرفته است؟ پاسخ این سئوال منفی است. پیشتر متذکر شدم که، جهان ماقبل مدرن نمیتواند وضعیت امروز خود را با مراجعه به دیروز خود تعریف کند زیرا وضع کنونی این دنیا، ادامة از درون جوشیدة تاریخ آن نیست بلکه ادامه عملکرد مفلوج ساز وکارهای درونی تاریخ خودی در متن شرایطی است که یا بکلی به دنیای مدرن تعلق دارد و یا بدرجات متفاوت از دنیای مدرن تأثیر پذیرفته است.
دنیای مدرن، که از سده پانزدهم میلادی آغاز نضج کرد، در سدة نوزدهم به کمال مکانیسمهای خود دست یافت: یک نظام جهانی بازار، با پول جهانی، ارتباطات جهانی، نقلیه و ناوگان جهانی، و تکنولوژی یکسان ساز جهانی پدید آورد. قلب تپنده آن در مراکز علمی، فنی، دانشگاهی، پژوهشگاهی و تجاری و مالی متروپل مستقر شد. گسترش، جهانشمولی، استاندارد سازی، تمرکز (Concentration) و مرکزیت دادن (Contralisation) در جان قوانین عملکرد آن مضمر و حلول کرده است. بدون تردید، این تمدن جدید نیرومندترین تمدن تاریخ جهان است که بخشهای اقتصاد، علم، فن، سیاست، هنر و فرهنگ آن با روابطی منظم و قاعدهمند در یک مجموعه بغرنج و بهمتنیده بهم ارتباط دارند. با نضج این تمدن، که پیاپی، برای تولید، توزیع، ارزشگذاری و سنجش ثروت و فقر پیمانه ضرب میکند و آنرا بزبان جهانی کالا به همه ساکنان کره ارض ابلاغ میکند در حالیکه «ارزش» هر واحد کالا، تابعی از بهرهوری ناشی از تکنولوژی درون نظام مدرن است، وضعیت دنیای ماقبل مدرن دگرگون میشود؛ اگر دیروز، تولید کننده موز میتوانست با همان موز خود تغذیه کند، امروز آن موز بوساطت بازاری که ساختار شبه انحصاری دارد با دلاری سنجیده میشود که از سوی فدرال رزرو آمریکا صدور پیدا میکند و قدرت خرید آن تابع بهرهوری نظام عظیم اقتصاد جهانی ایالات متحده است و در نتیجه بالقوه در معرض آنست که نتواند تولیدکنندگان خود را تغذیه کند. همینطور، ملتی که با نیّت پیوستن به گروه برخورداران جهان دست به انقلاب زد و سپس براثر توهمات ابتدائی «اندیشهپردازان» و رهبران خود، در پشت شعار «خودکفائی» به طعن و لعن «شیاطین شرقی و غربی» گرفتار آمد پس از بیست و چهار سال از «انقلاب شکوهمند» شاهد فقر و مسکنت و دربدری و فحشاء و اعتیاد و زندان و خودکشی است. زیرا برای «فقر مدرن» لازم نیست کسی شما را بچاپد بلکه کافی است بهرهوری تولید شما سقوط کند؛ مدیریت صنعتی و اداریتان بدست ناشایستگان از رمق بیفتد و سیاستمداران و رهبری کنندگان شما، بهر تقدیر، راه از چاه نشناسند و منافع ملّی را ارج ننهند و ملّت را در سراشیب فقر و فاقه بتازانند.
با این توضیح برگردم به اشارات شما به ژاپن و سنگاپور و نظائر اینها. بدون تردید هرکدام از نمونهها سزاوار کندوکاوند. دانشجویانی که در دورههای اقتصاد رشد و توسعه با من کار کردهاند روی دهها کشور تمرکز کرده و رسالهها و مقالاتی عرضه نمودهاند در باب مثلاً ماهیت فقر معاصر در افریقا، یا مکانیسمهای توسعه در ژاپن و سنگاپور و اسکاندیناوی. تبدیل سازمان تولید و توزیع فئودالی زایباتسو (Zaibatsu) در ژاپن به سازمان مدرن Keiretsu که در کنار سایر نهادها، پدید آورنده نظم نوین ژاپن است در این مختصر نمیگنجد؛ همینطور نگاه به تاریخ ۳۷ ساله سنگاپور، که داستان گذار از فقر است به غنا، از سُنت است به مدرنیته، از ذلت است به عزّت؛ سزاوار یک نوشته تحلیلی است. لیکن باشاراتی عرض کنم که آقای «لی خوان یو» [Li Xuan Yu] رهبر سنگاپور را میتوان بلحاظ موقعیتی که احراز کرد با آقای خمینی خودمان مقایسه کنیم با این تفاوت که این مرد، جان دنیای مدرن را درک کرده و عزم دارد مردم خود را بدان برساند؛ پیرامونیان او را متفکران، روشنبینان، اصحاب علم و فن و سیاستمداران درستکار تشکیل میدهند ولیکن آقای خمینی ما در دنیائی زندگی میکند که درکی از دنیای مدرن در آن وجود ندارد و در نتیجه همه هَمّ ایشان مصروف طعن و صبّ (ناسزاگوئی) به عوارض دنیای مدرن میشود و در نتیجه توانهای تاریخی یک ملت، در یکی از بحرانیترین دورههای تاریخ جهان بهدر میرود.