«

»

Print this نوشته

یازدهم سپتامبر؛ انفجار یأس و ترس و نفرت / (جهانی شدن و جایگاه ما در جهان)

یازدهم سپتامبر؛ انفجار یأس و ترس و نفرت

(جهانی شدن و جایگاه ما در جهان)

 ‌

دکتر حسن منصور

شهریور ۱۳۸۱

 ‌

ــ اگر اجازه دهید بازگردیم به توضیح کوتاهی در نخستین پرسش تلاش! در آنجا گفته شد؛ «تأثیرگذاری بر روی پروسة جهانی شدن (یا به عبارت صحیح‌تر ـ آنگونه که شما گفته‌اید ـ پیوستن به این جریان با استراتژی سنجیده به منظور سود بردن) قبل از هر چیز مستلزم پاسخ‌گوئی به پرسش‌هائی است که نشان می‌دهند کشور‌ها و ملت‌ها با کدام ظرفیت، از کدام جایگاه و چگونه قادر به تأثیرگذاری (پیوستن) به جریان «جهانی شدن» هستند.

با استناد به گفته‌های شما و به نظر ما، نوعی نگرش و فرهنگی همسو و متناسب با این «جریان» نیز از اهمیت بسزائی برخوردار است. امّا چنین بنظر می‌رسد که بیشترین و سرسختانه‌ترین ستیز با جریان «جهانی شدن» از سوی کشورهای اسلامی صورت می‌گیرد که ما یکی از آن‌ها بشمار می‌آئیم. محور این مقاومت و ستیز بر پایة حفظ هویت و فرهنگ اسلامی نهاده شده است. آیا عقب‌ماندگی و ناتوانی ما ریشه در دین و ایمانمان دارد یا اینکه این جدالِ «فرهنگی» و «هویتی» در اصل ستیزی است برای «ابراز وجود» که در پس پردة دین و ایمانمان براه انداخته‌ایم تا هم پوششی بر روی ناتوانیمان و هم مرهمی بر «غرور زخم خوردةمان» باشد؟

 ‌

دکترمنصور ـ آری اگر موتور جهانی شدن را فن‌ورزی و بهره‌وری فزاینده و رقابتی استوار بر تکنولوژی تپنده و پویا بدانیم، پشت سر آن یک فرهنگ علم‌مدار حضور دارد که تقریباً همه عوامل را در خدمت بهره‌وری بسیج می‌کند. البته، حضور و غلبة فرهنگ علم‌مدار را لزوماً نباید باین معنی فهمید که عناصر فرهنگی غیرعلمی یکسره از میان برخاسته باشد بلکه این حکم بدان معنی است که هرکدام از آن عناصر، در حوزه محدود خود عمل می‌کند و خرافه و پندار و تعصّب در امور اساسی نظیر حقوق انسان‌ها، فعالیت تولید و توزیع و آموزش و اکتشاف دخالت نمی‌ورزد. ضامن این استقلال نیز، استقرار یک نظام نهادی شده است که با الزامات علم‌اندیشی همسوئی دارد و راه را برفزون‌جوئی‌های فکر دینی و باورهای نوع دیگر می‌بندد. قلب تپنده جامعه مدرن، فرد آزاد و اندیشه‌ورز است و نه انسان مقلّد، و قانون نیز از حرمت اندیشه و بیان و انتشار آن حراست می‌کند. بدیگر سخن، فرد آزاد، مستقل و اندیشه‌گر فارغ از خوف و اجبار و تهدید، جانمایه نظام مدرن است و لاجرم چنین نظامی، بیان سیاسی خود را در دموکراسی باز می‌یابد. استمرار حضور این انسان منفرد، با قوام و دوام نهادهای رشد یافته یک جامعه مدنی زنده و چالاک ملازمه دارد و به نیّات حسنه این و یا آن متکی نیست. بدین ترتیب اگر از شرایط پیوستن هوشیارانه به جریان خروشان جهانی شدن سخن بگوئیم در درجة نخست باید از ضرورت یک نظم نهادی حقوقی، سیاسی و اقتصادی سخن بمیان آوریم که با الزامات اساسی جهانی شدن همسو و همخوان است. در چنین حالتی، نهاد آموزش و پرورش، به پرورش انسان‌های مستقل، صاحب اراده و حائز احترام به خود و دیگری می‌پردازد که در عین حال، علم‌اندیش و فنّان است و از خرافه و پنداربافی و تعصب‌ورزی مبرّی است؛ نهاد قانون، که خود ثمرة عقل جمعی است، در همه شرایط و بدون استثناء از حقوق طبیعی و مدنی این انسان حمایت می‌کند؛ نهاد بازار، بمثابه مکانیسم و بستر رقابت، مقایسه و انتخاب، به تخصیص بهینه (اُپتیمال) منابع تولید می‌پردازد و قانون بعنوان مکانیسم مکمّل، از رانت آفرینی‌های ناشی از ساختار انحصاری جلو می‌گیرد در حالیکه نهاد مالیات نیز از طریق توزیع ثانوی به برقراری هماهنگی مدد می‌رساند؛ نهاد دولت، بعنوان بسترساز و استراتژ توسعه، میدان ابتکار و مسئولیت را می‌گشاید و فعالیت اقتصادی را به عهده مردم می‌نهد و خود بعنوان تجلی ارادة جمعی، در خدمت توسعه و مدرن شدن قرار می‌گیرد. بدون پدید آوردن و استوار کردن یک چنین مجموعه نهادی (institutional) بموازات و پیشاپیش پیوستن به جریان جهانی شدن، جامعه دستخوش تلاطم ویرانگر جهانی شدن قرار خواهد گرفت و جز زیان و بی‌ثباتی ثمری نخواهد برد. علّت اینکه، بحران مالی سال‌های اخیر، اندونزی را از پا در انداخت، مالزی را به آستانه سقوط برد ولی از بیخ گوش سنگاپور رد شد، همین حضور یک نظم نهادی ترقی‌جوی و استوار در جامعه سنگاپور است.

و امّا وقتی از هویت فرهنگی و اسلام سخن می‌گوئیم باید به نکاتی دقیق شد: نخست اینکه بجای سخن گفتن از مفهوم «اسلام» که مجرد و آکادمیک است باید از مسلمانان سخن بمیان آورد تا معلوم شود که علیرغم انتساب اینهمه فِرَق و نِحَل به این دین، که کتاب واحد آن هم قرآن است، نمی‌توان از این‌همانی و حتی شباهت اینان سخن گفت: مسلمان عربستان سعودی با مسلمان مالزیائی وجه مشترک زیادی ندارد، همان‌طوری که مسلمان بنگلادشی به مسلمان ایرانی کم شباهت است و البته بقول قرآن، «کل حزبٌ بمالدیهم فرحون» (هر گروهی به آنچه که دارد می‌بالد) و خود را تنها طریق حق و دیگری را باطل می‌داند. در همین محدودة ایران خودمان، مگر خونین‌ترین دعوا‌ها میان مدعیان اسلام نبوده است؟ از محمود غزنوی که «انگشت در جهان کرده و قرمطی می‌جست» بگیرید و انواع جنبش‎‌های باطنی، حروفی، نقطوی، شیخی، متشرع، بابی، بهائی، حیدری و نعمتی، حزب اللهی و مجاهد و نظایر این‌ها را نظاره کنید تا موضوع سخن‌مان دقیق‌تر شود. امروز بدیهی است که دریافت آقای خمینی از اسلام با آنچه پدران ما تصور می‌کردند یکی نبود والاّ چه ضرورتی بود که بمحض دریافت جواز قدرت از دست مردم، با‌‌ همان مردم به سیاق دشمنی مغلوب رفتار شود و در این هم تردیدی نمی‌توان کرد که اگر شخص آقای خمینی، بجای این همه کینه و نفرت، مهر به انسان را تجربه کرده بود، سرنوشت انقلاب نوع دیگری ورق می‌خورد!

از این تنوعّات که بگذریم یک اصل مشترک باقی می‌ماند و آن اینکه تا کنون هیچ کشور مسلمانی نتوانسته است مرز عقب‌ماندگی را بسوی ترقی و جهان مدرن عبور کند. ایران پیش از انقلاب، در آستانه آن متلاشی شد، ترکیه در مرز آن، به نبرد بود و نبود برخاسته، الجزیره در خیزش خود شکست خورد، اندونزی از پا درآمد، مالزی امروز نزدیک‌تر از هر کشور اسلامی دیگری است و باید گام‌های آنرا با مراقبت نظاره کرد.

هستند پژوهشگران و اندیشمندانی که با ملاحظه این پدیده، مایلند دلیل را در ذات اسلام جستجو کنند. بی‌گمان، بررسی تطبیقی ادیان و کارهای اندیشه‌وران بزرگی چون ماکس وبر، توین بی، اشپنگلر، هابرماس میدان فراخی برای چنین اندیشه‌هائی پدید آورده‌اند ولی، جدا از جنبه آکادمیک مسئله، تصور من این است که اعم از اینکه وجوه مشترک و افتراق این ادیان بزرگ چه باشد، نکته‌ای در مورد ملل مسلمان باید با دقت مورد تأمل قرار گیرد: رفورماسیون، یا جنبش اصلاح دینی در غرب، طی یک دوران چهارصد ساله، از درون دین و سُنت قد برافراخت و با نقد خود، به اندیشة روئین تنی فراروئید. ولی جریان اصلاح و نواندیشی در دنیای اسلام، که از صد و پنجاه سال پیش آغاز شده به چند لحاظ، تفاوت ماهوی با رفورماسیون داشت و همین تفاوت‌ها می‌توانند روشن کنند که چرا این جریان گورزاد بود: نخست اینکه، این نواندیشی دینی، در همه کشور‌ها، اعم از مصر و پاکستان و ایران و مراکش و اندونزی و مالزی، جریانی انفعالی و واکنشی بود که از مشاهده و تجربه تفوق غرب برانگیخته می‌شد؛ دوّم اینکه، این نواندیشی، بجای آنکه خود را بعنوان «عقل نقّاد» سُنت کهن بربکشد، با اقتباس از غرب بر‌تر، به جامعة ایدئولوژی‌های بازاری ملبس شد و نتوانست سُنت را تکان دهد؛ سوّم اینکه نمایندگان این اندیشه‌ها، عموماٌ بلحاظ علمی و فرهنگی فقیر بوده‌اند و بنا بعلل تاریخی و شخصی توان آنرا نداشتند که در تطبیق یا مقایسه اسلام و غرب، هر دو بفهمند و در نتیجه، در میان نمایندگان بزرگ نواندیشی دینی، تقریباً هیچ کسی را نمی‌توان یافت که غرب را فهمیده باشد. شما در آثار جمال‌الدین اسدآبادی، برادران قطب، مودودی، حسن البنّا، محمدباقر صدر و یا همردیفان ایرانی آنان شریعت سنگلجی، مهندس بازرگان، دکتر سحابی، دکتر شریعتی، دکتر سروش و دیگران حتی راه باریکی به دریافت جوهر غرب نمی‌یابید. این اندیشه‌گران، با تأثر از یکدیگر، به یک سوء‌تفاهم دامن زده‌اند و آن اینکه، چون تمدن مدرن مسیحی است، پس تمدن اسلامی هم وجود دارد و لاجرم الاسلام یعلوا ولا یُعلی علیه، پس باید برتری اسلام بر مسیحیت را ثابت کرد. بدین ترتیب وارد «کلام» شده‌ایم و به اصطلاح به نقد غرب نشسته‌ایم: مثلاً نوشته‌های سید قطب در باره فروید‌‌ همان اندازه رمق دارد که نوشته‌های محمدباقر صدر در باره اقتصاد. سخن امروز آقای خاتمی در باره «گفتگوی تمدن‌ها» نیز ناشی از همین سوء‌دریافت است زیرا ایران امروز با تمدن غرب در گفتگو نیست بلکه زیر مکانیسم‌های نیرومند آن دست و پا می‌زند. در نیافتن این واقعیت سهمگین، برای آینده ایران بسیار گران تمام می‌شود.

 ‌

ــ ما در دهه‌های اخیر شاهد تشکیل گروه‌ها و حکومت‌های اسلامی بوده‌ایم که بنام دفاع از «هویت و فرهنگ» اسلامی در موضعی بسیار تهاجمی و عموماً خشونت‌بار برعلیه تمدن و فرهنگ مدرن، ارزش‌های دموکراتیک، حقوق و آزادی‌های فردی قرار داشته‌اند. آیا می‌توان گفت که تلاشِ «اندیشه گران» اسلامی در دامن زدن به این تصور که گویا در مقابل تمدن مدرن ـ که از نظر آن‌ها تمدنی مسیحی است ـ تمدنی اسلامی با قدرت عرض اندامِ برابر وجود دارد، علاوه برایجاد سوءتفاهم و نابسامانی‌های فکری و اجتماعی در جوامع اسلامی، همچنین مولود دیگری نیز بهمراه داشته است و آن تجدید حیات «هویت و فرهنگ اسلامی» است، که خود را در بسیاری از این جوامع بصورت رشد بنیادگرائی خشونت بار اسلامی نشان می‌دهد؟

 ‌

دکترمنصور ـ نکته این است که اسلام می‌تواند با دین مسیحی، کلیمی، شینتوئی (Shintoism)، جینی (Janism)، بودائی یا هر دین دیگری به گفتگو بپردازد و در این زمینه، پشت‌بند نیرومندی دارد ولی گفتگوی اسلام با تمدن مدرن یکسره ناممکن است همانگونه که این گفتگو میان دین مسیح و این تمدن، امکان ناپذیر بوده است. هم از اینرو بود که دوره پرتب و تاب رفورماسیون چهارصد ساله به دین مسیح تحمیل شد که طی آن با وارد شدن دستگاه مقولاتی تمدن مدرن در این دین، امکان نوعی داد و ستد میان آن‌ها پدید آمد. در واقع، دین مسیح از یکسو با اخذ برخی دستگاه‌های مقولاتی تمدن مدرن، و از سوی دیگر با قبول عدم مداخله در حوزه‌های اساسی این تمدن، خود را از نابودی و اضمحلال قطعی نجات داد و توانست به نوعی همزیستی با آن دست یابد. این تمدن همین عمل را با شینتوئیسم و جینیسم در ژاپن انجام داده و در هندوستان و چین با بودا و کنفوسیوس محمل‌های مشترک ساخته است. ولی مهم است درک این نکته که هر جا تعارضی در میان اصول پایه تمدن مدرن و هرکدام از آئین‌ها و سُنت‌ها درگیر شود، سرانجام بسود تمدن مدرن حل و فصل می‌شود و هر زمان که این تناقض به چنین حلّی نرسیده باشد، نظام سُنتی را با فلج روبرو می‌سازد. ژاپن، می‌تواند ده‌ها نمونه از مصادیق این حکم را نشان دهد: مثلاً، فرد آزاد و اندیشه‌ورز صاحب حقوق طبیعی و مدنی، قلب تمدن مدرن است ولی در ژاپن، مفهوم قبیله‌ای، خانواده‌ای و گله‌ای انسان، بنا به سُنت سنگینی کرده است و بهای سنگین آنرا، دموکراسی ناکارآمد ژاپن می‌پردازد؛ استقلال فرد، با امکان اشتغال یا بیکاری وی ملازمه دارد، ولی با کمرنگ بودن استقلال فرد، ناگزیر فرد بیکار در سایه حمایت گروه گم می‌شود و نظام تولید هزینه گزاف آنرا می‌پردازد.

اصول پایه‌ای تمدن مدرن عبارتند از استقلال فرد و حقوق بشر، که برپایه فلسفه تناور حق بنا نهاده شده است؛ اندیشه علمی ناظر به سازماندهی تولید و توزیع و مدیریت؛ اخلاق بنتامی (Benthamite) و نیک شمرده شدن رفاه و برخورداری برای بیشترین تعداد ممکن از مردم؛ دموکراسی (بدون پسوند خلقی یا دینی! یا هر پسوند دیگر).

جای تأسف است که دنیای اسلام، درست بعلت طرح نادرست مسئله، هنوز نتوانسته زبان مشترکی با این تمدن ـ که نه دینی است و نه غیردینی ـ پیدا کند. تاریخ صد و پنجاه ساله گذشته حاکی از آنست که اندیشمندان دنیای اسلام ماهیت این چالش را در نیافته‌اند؛ شاید بدلیل واکنشی بودن اندیشه و عملشان، که بیکباره چشم گشوده و خود را در برابر یک نظام قدرتمند و گسترنده یافته‌اند که یارای مقاومت در برابر آنرا نداشته‌اند. تمام سخن جمال‌الدین اسدآبادی، سیدین قطب، مودودی، یا مهدی بازرگان، دکتر سحابی، و امثال اینان با تمدن مدرن، گفتگوی ناشنوایان است. و جالب اینکه تمدن مدرن، ادیان را بخوبی می‌شناسد ولی این نمایندگان ادیان‌اند که از شناخت تمدن مدرن ناتوانند.

و امّا خشونت ناشی از گم‌شدگی است؛ ناشی از فقدان مقولات، مفاهیم و منطق است بویژه آنجا که بهرتقدیر به قدرت می‌رسند راهی جز خشونت نمی‌یابند زیرا سوار بردستگاهی‌اند که به منطق آنان حرکت نمی‌کند. تجربه سهمگین ایران اسلامی را در نظر بگیرید: گروهی با ذهنیتی نا‌منطبق با واقعیت دست بر اهرم‌های قدرت می‌نهد، از شیوه کشورداری امروزین هیچ چیز نمی‌داند؛ پروژه‌هایش تا آخر معلوم و ابتدائی است: برگرداندن حجاب، ممنوعیت شرب مسکرات؛ ممنوعیت ربا؛ و بعد اجرای احکام شریعت. و نتیجه آن‌ها امروز بعد از بیست و چهارسال حاکمیت معلوم همه است. پس ناگزیر، چون با مکانیسم ماشین سیاست، اقتصاد، علم و فرهنگ و انقلاب‌های پیاپی علمی ـ تکنولوژیک ناسازگار است تعادل از دست می‌نهد و به پرخاش روی می‌آورد. متأسفانه، این جریان تا زمانی که با استقرار نظام‌های سکولار، تعارض آن ذهنیت و این واقعیت برکنار نشده است ادامه خواهند یافت. در این رویاروئی، تنها توسعه و آینده ملت‌ها نیست که صدمه می‌بینند بلکه دین نیز بشدت در نزد مردم آسیب می‌پذیرد. امروزه اندیشه‌ورانی که می‌کوشند دین را از حوزه‌های سیاست و اقتصاد بیرون کشیده و در فضاهای هدایتی به پرواز در آورند، در واقع به نجات دین می‌اندیشند و دیگرانی که به هر انگیزه یا توهمی دین را در حوزه‌های تمدن مدرن درگیر می‌کنند، دانسته یا ندانسته، آنرا در جهت شکست می‌رانند.

 ‌

ــ یکسال از واقعه ۱۱ سپتامبر در ایالات متحدة آمریکا می‌گذرد، اقدام جنایت‌باری که به قیمت جان هزاران انسان، خسارات مالی بی‌حساب و با پیامدهای روانی، اجتماعی، اقتصادی نامطلوب صورت گرفت. تحلیل‌ها و تعبیرهای گوناگونی از ریشه‌ها و علل برآمدن این فاجعه موجود است. در حالیکه از سوی بسیاری از جریان‌های فکری ـ سیاسی که بنوعی خود را در مقابل غرب و کشورهای صنعتی صاحب ثروت و قدرت می‌بینند، این عملیات تروریستی واکنش تلافی جویانه‌ای در برابر مظلومیت، استضعاف و فقر تحمیلی به کشورهای جهان سوم، از سوی جهان سرمایه‌داریِ امپریالیستی ارزیابی شده و نوک پیکان انتقاد بسوی غرب باز گردانده می‌شود. بسیاری از اندیشه‌گران اسلامی و در کنار آن‌ها اسلامیست‌های بنیادگرا از «دفاع» از فرهنگ، اخلاق و ارزش‌های اسلامی که مورد تجاوز و آلودگی از سوی جهان غرب قرار گرفته شده است، سخن می‌گویند. همچنین در میان اندیشمندان و صاحب نظران طرفدار ارزش‌های دمکراسی و تمدن و فرهنگ مدرن که برپایة سکولاریسم پدیدار گشته است، یکدستی تحلیل در مورد ۱۱ سپتامبر دیده نمی‌شود. عده‌ای از بی‌توجهی به ضرورت و فرصت گفتمان مسالمت‌آمیز میان فرهنگ مدرن و فرهنگ سُنتی سخن گفته و وجود خط «تحمیل یکجانبه» و «عجولانه» ارزش‌های دمکراتیک و ارزش‌های جوامع غربی را به جوامع اسلامی مورد انتقاد قرار داده و از سیاست‌های جهانی کشورهای صنعتی بویژه سیاست‌های دولت آمریکا در قبال کشورهای اسلامی گله‌مندند.

برخی نیز از «ستیز فرهنگ‌ها» سخن گفته و مبنا را بروجود «گلایه، خشم، حسادت و دشمنی نسبت به غرب، ثروت، قدرت و فرهنگ آن در سراسر جهان اسلام و بویژه در میان عرب‌ها» قرار می‌دهند. (ساموئل هانتینگتون ـ مجله نیوز ویک ـ ویژه ۲۰۰۲) و تعدادی دیگر هم عملیات تروریستی ۱۱ سپتامبر را ناشی از احساس ناسازگاری، حقارت و یأس انسان‌هائی می‌دانند که در اثر مواجه با دگرگونی‌های رادیکال در راستای مدرنیزاسیون همراه با پیشرفت و ترقی و آفرینندگی، شاهد بی‌اثری، زوال و میرائی ارزش‌ها و سُنت‌های خود چه در سطح جهان و چه در چارچوب کشورهای خود می‌باشند. از نظر شما ریشة این ناهنجاری رفتاری و فاجعه بار را در کجا باید جُست؟

دکترمنصور ـ یازدهم سپتامبر، انفجار یأس و ترس و نفرت است؛ بیانی است از ارزش‌هائی که سلطه‌شان را برروی زمین وعده می‌دهند؛ بیان جهل است به ساز و کار تاریخ و کوشش جانسوز نسل‌های آدمی برای ساختن همین مدنیّت موجود و نمایش انزجار است نسبت به آینده. چرا مأیوسند؟ چون زبان مدنیّت مدرن را نمی‌دانند؛ مفردات آنرا فاقدند؛ مقولات و مفاهیم آنرا فاقدند؛ منطق حرکت آنرا نمی‌فهمند. ولی خود را در چنبرة آن می‌یابند و ناگزیر می‌شوند خود را نسبت به آن تعریف کنند؛ سوار اتومبیل می‌شوند، از تلفن همراه (موبایل) استفاده می‌کنند، سوار سیستم ماهواره‌ای با پست الکترونیک ارتباط می‌گیرند، با جت پرواز می‌کنند، با رادیو و تلویزیون و اینترنت پیام مبادله می‌کنند، واکسینه می‌شوند، فرزندان خود را در زایشگاه‌های مدرن بدنیا می‌آورند، گزارش‌های تسخیر ماه و برنامه تسخیر مریخ را می‌خوانند ولی در ذهن خود با مقولات ولایت و فقاهت و اُمت و استضعاف و استکبار و کُرّ و طهارت و امثال این‌ها می‌اندیشند و می‌کوشند دنیای شگفت را به تخت پروکوست خود ببندند(۱). شما مجموعه بزرگ «بحارالانوار» گردآورده محمدباقر مجلسی شیخ‌الاسلام شاه سلطان‌حسین صفوی را مرور کنید تا بدانید اینان چه اندیشه هائی را «دائرهٌ المعارف» می‌دانند. و جالب‌تر اینکه، به پشتگرمی این اندیشه‌ها، امر می‌کنند که اندیشه لیبرال ـ دموکراتیک غرب را به چالش بطلبند* و وقتی یک منتقد خودی**، اشارتی انتقادی به این آثار می‌کند یک قاضی آنرا «صبّ پیغمبر» تلقی می‌کند در حالی‌که قبول استنادات و افادات این کتاب‌ها خود بزرگ‌ترین صب معنویت و شعور انسان‌هاست. اینان وقتی وارد جنگ می‌شوند براین باورند که «جنگ واقعی زمانی آغاز می‌شود که آخرین گلوله شلیک و تمام شده باشد و فقط مشت‌های گره کرده در میدان بماند»(۲). و در عمل مجبور می‌شوند از اسرائیل اسلحه بخرند. باین ترتیب همیشه بقیمت گزاف در می‌یابند که واقعیت‌های بغرنج دنیای مدرن را نمی‌توان با «معارف» آنان توضیح داد. نه نانی که می‌خورند، نه آبی که می‌نوشند و نه سقفی که زیرش می‌آرامند ربطی به آن معارف ندارد. از اینرو دچار خشم شده و علوم نوین را «سنگ بنای آخور» می‌نامند و دانشگاه را زیر ضربات مهلک خود می‌گیرند ولی از سلطه واقعیت رهائی ندارند و چون حاکم برآن نیستند لاجرم محکوم آنند. تنها چهارسده پیش، معارف آنان نه تنها طهارات و نجاسات را بلکه معاملات را، ازدواج و طلاق را، حرکت قشون را، آداب حکومت را، حرکت نجوم را توضیح می‌داد، حجامت را برای درمان بیماری‌ها تجویز می‌کرد، کتابت را در انحصار داشت و برعقول و اذهان بازار و مدرسه حاکم بود ولی امروز با چشمانی حیرت زده شاهد آنند که حتی علیرغم تصرف قدرت دولتی، آنچه که آنان می‌دانند بدل شده است به آنچه که ویلفردوپارتو Wilfrdo Pareto «زائده = Residue» می‌نامید. آنگاه برخی با این روحیه که «اگر واقعیت با ذهن من نسازد وای بحال واقعیت»، در اندیشه‌های سنگی شده خود عاکف می‌شوند و همه غیرخودی را تکفیر می‌کنند و برخی که اندکی هوشمندترند و از عقب‌افتادگی خویش دلنگرانند، بجای کسب مدنیّت مدرن و کوشش برای کشف راز تفوق دنیای مدرن، به زور تأویل به رای، از علوم مدرن در حد درک متوسط خود آرایه می‌ستانند تا بدان «زائده» وصله پینه کنند. و بگویند که مثلاً ملاصدرا، اینشتین بود (مرحوم حسینعلی راشد)؛ غیبت با نسبیّت انشتین تأئید می‌شود (آیت الله ناصرمکارم شیرازی)، داروین بیان دیگری از داستان آفرینش است (مرحوم دکتر سحابی)؛ و یا کُرّ با قواعد هیدرودینامیک سازگار است (مرحوم مهندس بازرگان). و امّا مشکل ژرفتر از اینست. اینان در این بیراهه، راه را بر سیّالة تفکر می‌بندند و خود و دیگران را به کوره راه می‌اندازند. دکتر جواد طباطبائی در کوشش‌های پیگیر خود چه خوب نشان داده است که وضعیت کنونی ایران در شرایط «امتناع فکر» است و نه «تأسیس فکر». او براین پایه توضیح داده است که چگونه ابن‌خلدون با آنهمه توان از رمق افتاد و نتوانست از مقدمات و مفردات خود به نتیجه درست دست یابد (کتاب ابن‌خلدون بقلم دکتر جواد طباطبائی). وی گامی فرا‌تر می‌نهد و نتیجه می‌گیرد که اصلاً در این شرایط، علم‌اندیشی در عرصه اجتماعی محال می‌شود (امتناع علوم اجتماعی). ولی باید این اندیشه را تعمیم داد باینکه شرایط کنونی، نه تنها در عرصه علوم اجتماعی بلکه در زمینه کلیه علوم، سترون است. زیرا، علم مدرن، با آزادی مطلق اندیشه ملازمه دارد: اگر لاووازیه در فرض قدیم بودن ماده احساس آزادی نمی‌کرد، اصل بقای ماده ـ و بعد‌ها اصل بقای ماده و انرژی ـ کشف نمی‌شد؛ اگر داروین جرأت نمی‌کرد از تخیل انجیلی آفرینش فرا‌تر رفته و اصل گذار و تبدیل انواع را فرض کند، نمی‌توانست با جمع‌آوری بیش از دویست هزار نمونه آناتومیک، به تسجیل اصل تکامل دست یابد. تجربه و قانون علمی، برمبنای مفروضات عقیدتی بنا نمی‌شود بلکه مفردات آنان از صلابت و تجربه ناپذیری برخوردارند: بمحض اینکه ریمان Reimann توانست نشان دهد که نقطه هندسه اقلیدسی بصورت «بدیهی تجربه ناپذیر» Postulat، خود «قابل تعریف» است و نمی‌توان آنرا مفروض بی‌نیاز از تعریف انگاشت، چارچوب آن هندسه در هم ریخت، و بمحض اینکه، برتراندراسل و وایتهد توانستند نشان دهند که عدد یک، مفروض بی‌نیاز از تعریف نیست و می‌توان آنرا توضیح داد(۳). برخی پایه‌های ریاضیات کهن در هم ریخت و راه برای ریاضیات مدرن گشوده شد. علم بعنوان زبان دنیای مدرن، برمبنای تردید، پژوهش و آزمون استوار می‌شود و بسیار شکاک و فروتن است. و همین، راز صلابت و سرزندگی و چالاکی اوست. در مقابل، ایمان و اعتقاد به حوزه‌ای غیر از شناخت واقعیت تعلق دارد. پس چشم پوشیدن برواقعیت ثمره‌ای جز شکست و خذلان ندارد همانگونه که تلفیق علم و اعتقاد، بن‌بست است.

و امّا این یأس، تنها به پایه‌های معرفتی استوار نیست و ابعاد عملی نیز دارد: طی دوران پس از جنگ جهانی دوم، اکثر حرکت‌های توسعه جویانه ملت‌های عقب افتاده، در دنیای «یا زنگی زنگی یا رومی روم» جنگ سرد، با ناکامی روبرو شده است: مصدق در ایران با کودتای انگلیسی ـ آمریکائی سقوط کرده؛ ناصر در مصر و دنیای عرب با شکست نظامی درهم شکسته؛ سوکارنو در اندونزی و آلینده در شیلی ناکام مانده‌اند. اینان بطور کلی، حرکت‌های ملی‌گرایانه و توده‌گیر بوده‌اند. ولی حرکت‌های توسعه‌جوی غربگرا نیز چندان قرین توفیق نبوده‌اند: انورالسادات و خلف او حسنی مبارک در مصر و محمدرضاشاه پهلوی در ایران را نمونه بگیرید. پس، وسوسه آزمون «راه سوم» با دستمایه «آنچه خود داشت» بی‌آنکه آنرا بشناسند و شرایط دنیای مدرن را دریابند، راه به بی‌راهه شکست و بن‌بست می‌گشاید. و نفرت، پیامد طبیعی این در نیافتن، ورافتادن و تحقیر شدن است. متأسفانه راه توسعه راه از پیش تعریف شده و همواری نیست و برای گذار از گردنه‌های پرتضاریس آن به توشه کلانی از علم و تجربه و ابتکار نیازمندیم. بی‌جهت نیست که اوستروی Austruy از «افتضاح توسعه» سخن به میان می‌آورد.(۴)

و امّا اینکه در باب این پدیده چه‌ها می‌گویند البته میدان فراخ است و باید دید این گویندگان با کدام مایه از علم و با چه انگیزه‌هائی سخن می‌گویند: نخست، گروه‌های چپ‌گرا که دنیا و روابط بین‌المللی را از دریچه نظریه‌های استعمار، امپریالیسم، سلطه یا مرکز و پیرامون می‌نگرند. در این بینش فقر فقرا، ثمرة غنای اغنیاست و همانگونه که پیشتر توضیح دادم، علیرغم واقعیت حضور استعمار و نواستعمار و «امپریالیسم» و سلطه، نه فقر و نه غنا به صرف این پدیده‌ها توضیح نمی‌پذیرد. غفلت از بُعد درونزاد و مکانیسم فقر و غنا، جز آنکه ملت‌های فقیر را از فهم عوامل فقر و درماندگی خود غافل کرده و فقر آنان را طولانی‌تر کند، راه بجائی نمی‌برد. دوم، کسانی از دنیای لیبرال ـ دمکرات برآنند که نباید «ارزش‌ها و معیارهای غرب» را به «جهان سوم» دیکته کرد بلکه باید با آن‌ها وارد گفتگو شد و به سازش رسید. فرانسه و آلمان، این اندیشه را به حدّ سیاست خارجی خود فرارویانده‌اند. ظاهر این استدلال، منطقی و انسانی می‌نماید ولی درونمایة آن نه منطقی است و نه انسانی. منطقی نیست زیرا، هر تمدنی برپایه اصول پایه (پارادایم‌های) آنکه «مطلق»های آنند شکل می‌گیرد و بدون این مطلق‌ها نمی‌توان از نسبیّت‌ها سخن گفت. در تمدن مدرن، اصل تفرد (individuality)، حقوق طبیعی (Natural Rights) و حقوق مدنی (Civil Rights) فرد انسان، آزادی بی‌قید و شرط اندیشه و بیان، و حق تفاوت و بی‌همتا بودن، از سنگ پایه‌هاست: همینطور است اصل تمامیّت خدشه‌ناپذیر جسم فرد (Corporal integrity)، که با هیچ اراده و حکمی قابل انفصال نیست و این جسم تحت هیچ شرایطی، نه بفرمان ضل‌الله و نه به امر اصحاب دین قابل مثله کردن نیست. گفتگو آنجا مجاز است که شما راه سازش داشته باشید ولی این اصول پایه راه میانه ندارند: یا انسان دارای حقوق طبیعی غیرقابل سلب هست یا نیست؛ یا جسم انسان غیرقابل مثله کردن هست یا نیست؛ یا اندیشه بطور مطلق و بی‌قید و شرط آزاد هست یا نیست. راه میانة نه این و نه آن، یا هم این و هم آن وجود ندارد. پس از قبول این اصول پایه است که قانون ناشی از اراده جمع در پروسه دموکراتیک، وضع می‌شود که از حق تفاوت و اختلاف دفاع کند. نکته دیگر در بارة این استدلال، نوعی درجة دوم انگاشتن انسان غیرغربی است. می‌گویند این حقوق بشر که تبلور آن در اعلامیه جهانی حقوق بشر و کنوانسیون‌های ضمیمه آن، که سند افتخار تمامی بشریت است، برای دنیای غرب است و انسان جهان سوم، هنوز شایسته آن نیست پس باید ببهانه نسبیت فرهنگی و تکثر فرهنگی (Multiculturalism) بگوئیم که این انسان‌ها هنوز باید سده‌ها سیر کنند تا به «ما»ی غربی برسند و آدم بشوند! این تفرعنی است که در این استدلال بظاهر فروتنانه نهفته است و اتفاقاً به مذاق رهبران مستبد جهان سوم نیز خوش می‌آید. ببینید غربی‌ها برای هر قربانی فاجعه لاکربی چه مقدار غرامت طلب می‌کنند و چه رقمی را برای قربانیان فاجعه هواپیمائی مسافربری ایرانی که توسط آمریکائی‌ها در خلیج فارس سقوط داده شد، پیشنهاد کرده‌اند تا ابعاد این دوگانه انگاری انسان را دریابید. رهبران جهان سوم، با تنگ‌نظری غرض‌ورزانه، از پینوشه گرفته تا سوهارتو و رهبران جمهوری اسلامی تکرار کرده‌اند که، ما حقوق بشر و دموکراسی «ویژه» خودمان را داریم و غرب نباید معیارهای خود را بما تحمیل کند در حالیکه سخن برسر «حقوق بشر جهانی» است و این اعلامیه و کنوانسیون‌های پیوست آن، بدون تردید سند وحدت گوهری و شرافت انسان‌اند و هیچ فرهنگ و تمدنی نمی‌تواند ادعا کند که با دستکاری در آن، ارمغانی به بشریت آورده است. برای نمونه اعلامیه حقوق بشر مصوب ۱۹۹۰ ملل مسلمان در مصر را با اعلامیه جهانی مقایسه کنید تا ژرفای فاجعه معلوم شود.

و امّا سخن فوکویاما در باب «پایان تاریخ» و هانتیگتون در باره «جنگ تمدن‌ها» که طی ده سال اخیر بصورت مبسوط به نقد گذاشته شده‌اند، حاوی نکات استوار، سوءتفاهم‌ها و کاستی‌هاست. روی هانتیگتون که مورد نظر شما بود، تمرکز کنیم: این نظر در سطح درست است ولی در عمق درست نیست: در سطح، شما می‌توانید از تمدن افریقائی، چینی، ژاپنی، هندی، ایرانی، اسلامی و مسیحی سخن بگوئید یا می‌توانید با یک دید پدیدار‌شناسانه (فنومنولوژیستی)، مولفه‌های هرکدام از این تمدن‌ها را برشمرید و کتاب‌ها بنویسید. ولی این برخورد در ژرفا نادرست است زیرا در دنیای کنونی، تنها یک تمدن زنده و چالاک و روینده وجود دارد که شرایط زیست و بازتولید کلیه «تمدن‌ها» را ـ که اغلب جنبه تاریخی دارند ـ ضرب و تعیین می‌کند که نه چینی، نه روسی، نه مسلمان و نه هندی استثنای آن شمرده نمی‌شوند: تمام تلاش و عمل تولیدی انسان روی کره زمین، در بازار جهانی کالا، با معیارهای بهره‌وری ضرب شده در متروپل به سنجش و مبادله در می‌آیند، تمام پول‌های ملی، به تبع جهانی شدن کالا‌ها و جهانی شدن پول، نسبت به پول جهانی، که نماد برجسته آن دلار است سنجیده و تعریف می‌شوند؛ کافی است شما تجربه شکست خورده بانکداری اسلامی را در نظر بگیرید تا ابعاد جهانی پولی بین‌المللی روشن‌تر شود؛ نظام انفورماتیک، تمام کره زمین را بهم دوخته و محدود‌ترین و بسته‌ترین اقتصاد‌ها نیز از بورس نیویورک متأثر می‌شوند؛ شبکه اطلاع رسانی رادیو ـ تلویزیون و اینترنت جهانی است و انسان سرنشین این «دهکده جهانی» از یک گوهر واحد است، و حقوق بشر نیز بدون چون و چرا جهانی است و نمی‌توان از حقوق مسلمین و مسیحیان و چینی‌ها و ژاپنی‌ها سخن گفت، بلکه همه بعنوان بشر حق دارند از حقوق مندرج در اعلامیه جهانی برخوردار باشند.

زیرنویس‌ها

۱ ـ پروکوست (یا داماست)، پسر پوزیدون، گردنه‌گیر میان راه آتن و الوسیس، راهزن تنومند داستانی یونان، که معتقد بود اندازه درست قد آدمی باندازه تخت اوست بنابراین، قربانیان خود را روی تخت می‌خواباند اگر کوتاه‌تر از تخت بودند، آدم را از دوسو می‌کشید و دراز می‌کرد، و اگر بلند‌تر از آن می‌بود، زیادی را ارّه می‌کرد. خود او بهمان شیوه بدست Thesee سرباخت.

*ـ امریه رهبر جمهوری اسلامی

** ـ هاشم آغاجری

۲ ـ این جمله را دومین رئیس جمهور اسلامی در یک گفتگوی خصوصی با اینجانب در میان گذاشت.

۳ ـ در اثر بزرگ Principia Mathematica

4- Austruy، le Scandal du developpement