«

»

Print this نوشته

منافع ملی ایران و تحولات جهان

منافع ملی ایران و تحولات جهان

 ‌

فرهاد یزدی

اسفند ۱۳۸۱

 ‌

ــ آقای فرهاد یزدی؛ اخیراً کتابی تحت عنوان «بایدهای سیاست خارجی ایران» بقلم شما بدستمان رسیده است که با وجود ظاهری کم حجم، امّا حاوی داده‌های فراوان، تحلیل‌های روشن و جامع و نگاهی دقیق و استراتژیک به مسئلة پراهمیت و حیاتی سیاست خارجی و پیش شرط‌های داخلی آن در ایران است.

در این کتاب از دیدگاه شما آنچه باید محور سیاست خارجی ایران قرار گیرد «منافع دراز مدت ملی» است. شما برمبنای این منافع تلاش نموده‌اید با نوعی تقسیم‌بندی میان کشورهای همسایه ایران و همچنین کشورهای صاحب قدرت و نفوذ در منطقه خاورمیانه، صفوف دوستان و «متحدین طبیعی» ایران و همچنین صف کشورهائی را که ما همواره ناگزیر از حفظ جهات احتیاط در مقابل آن‌ها هستیم را روشن ساخته و سطح، نوع رابطه و چشم‌اندازهای مناسبات خارجی هریک را در عرصه‌های گوناگون سیاسی، اقتصادی و فرهنگی بدقت تصویر نمائید.

از نظر شما سه معیار اساسی وجود دارند که ایران با توجه بدان‌ها دوستان و متحدین طبیعی خود را باید برگزیند.

 ‌

  • ـ قدرت و نفوذ برخاسته از توان صنعتی و تکنولوژیک پیشرفته و قابل اتکاء برای ایران
  • ـ مناسبات و ساختار درونی کشورهائی که برپایه دموکراسی و مردم‌سالاری بنا شده‌اند
  • ـ فرهنگ، زبان مشترک، نزدیک‌های تاریخی و تجارب مثبت متقابل

با مطالعة این نظرات از یکسو و با تعمق بیشتر برمعیارهای حکومت اسلامی در انتخاب دوست و دشمن در عرصه بین‌المللی از سوی دیگر، اختلاف بزرگی میان نظرات راهبردی شما و جهت‌گیری‌ها و سیاستی که این رژیم بعنوان سیاست خارجی در این ربع قرن دنبال نموده، آشکار می‌گردد.

با وجود اینهمه اختلاف آیا می‌توانید امیدوار باشید، حکومت اسلامی، روش‌های راهبردی و توصیه‌های شما را راهنمای عمل خود قرار دهد؟ اگر چنین باشد، تضاد عمل و ایدئولوژی که نظام دینی برآن استقرار یافته و سیاست بین‌المللی آن را تعیین می‌کند چگونه توضیح داده می‌شود؟

فرهاد یزدی ـ افزون برسه معیار ذکر شده، ما باید منافع مشترک درازمدت را فراموش نکنیم. یک نمونه مطلب را روشن می‌کند. تا آینده قابل دید، ایران به درآمد نفت نیاز دارد و بدون این درآمد قادر به ادامه زندگی نیست. غرب نیز به این ماده، هرچند که از اهمیت تک به تک کشورهای صادر کننده در سال‌های اخیر کاسته شده و در آینده بیشتر کاسته خواهد شد، احتیاج حیاتی دارد. هر دو، در مورد حرکت آزاد انرژی از مناطق تولیدی به بازارهای جهانی، دارای اشتراک منافع هستند. این وابستگی، اتحاد طبیعی به وجود می‌آورد. هرچه اشتراک منافع بیشتر، رشته‌های اتحاد می‌تواند قوی‌تر گردد. همراه با سه معیار دیگر که ذکر نمودید، ایران باید بتواند متحدین طبیعی خود را تمیز داده و مشخص کند.

اکنون برمی گردیم به پرسش آن نشریه محترم. حقایق را چنان که در حال حاضر وجود دارند نگاه می‌کنیم. از یک سو ایران در منطقة بسیار بی‌ثباتی زندگی می‌کند: حمله شوروی به افغانستان و جنگ طولانی داخلی، حمله عراق به ایران و جنگی که ۸ سال به درازا کشید، حمله عراق به کویت و جنگ آمریکا برعلیه عراق، حمله آمریکا به افغانستان و اشغال آن کشور، برخورد با حکومت طالبان که نزدیک به درگیری نظامی با افغانستان گردید، آزمایش اتمی پاکستان در ۶۰ کیلومتری مرزهای ایران، رزمایش نظامی روسیه در دریای مازندران و هر لحظه حمله جدید آمریکا به عراق که به اشغال آن کشور منجر خواهد شد، نمونه‌های چندی هستند. از سوی دیگر ایران کشوری است ندار، ضعیف، مصرف کننده و چیزی برای گفتن در پهنه علم و تکنولوژی ندارد. اهمیت ایران بخاطر وجود نفت، قرار گرفتن در شاه‌راه انتقال انرژی و به ویژه امکانات بالقوه آن است.

قرار گرفتن در منطقه‌ای که جنگ در آن استثنا نیست، به ایران حکم می‌کند که با تمام توان در پی یافتن متحدینی که قادر باشند به آن کشور یاری داده و دارای منافع مشترک باشند، بگردد. به عبارت دیگر وضعیتی مشابه آنچه که در اروپا در سده نوزدهم و نیمه اول سده بیستم وجود داشت. با این نگاه متحدین ایران محدود به کشورهای صنعتی غرب و برخی از قدرت‌های منطقه می‌گردد. در عوض ما شاهد هستیم که رژیم فعلی در ایران، پایه‌های سیاست خود را در دشمنی با آمریکا، ثروتمند‌ترین و تنها ابرقدرت جهان قرار داده است. در نتیجه، رژیم قدرت مانور خود را از دست داده و سیاست خارجی آن به حرکات واکنشی قابل پیش‌بینی، تبدیل شده است. به استثنای سوریه، در منطقه نیروئی وجود ندارد که رژیم بتواند از آن بعنوان متحد نام ببرد. سوریه متحد تاکتیکی است که بخاطر دشمنی با رژیم بعثی عراق با ایران پیوند خورده است. با «حل» مسئله عراق، موردی برای ادامه هم پیمانی با سوریه وجود نخواهد داشت و به خودی خود این اتحاد، آخرین دلایل پیوند را نیز از دست خواهد داد.

با تمام فداکاری و از خودگذشتگی که نیروهای ایران در جنگ با عراق ارائه دادند، پس از ۸ سال جنگ در ‌‌نهایت نتوانستند به کربلا که از آنجا بایستی به قدس می‌رفتند، دسترسی پیدا کنند. درسال ۱۹۹۱ آمریکا که در آنسوی جهان قرار داشت با تحمل تلفاتی درحد مسافران یک مینی بوس و آن هم بیشتر براثر آتش خودی در نبردی که نتیجه آن پیش از آغاز روشن بود، ارتش عراق را در ۴۳ روز درهم شکست. اگر فشار عربستان سعودی و ترکیه نبود، رژیم صدام حسین در‌‌ همان موقع از میان برداشته شده بود. پس از آن در سال ۲۰۰۲‌‌ همان سناریو در افغانستان تکرار شد و حکومت طالبان بسرعت درهم شکست و باردیگر بر «امت» ثابت شد که در سده بیست و یکم، شهادت طلبی در مقابله با تکنولوژی، نمی‌تواند هم تراز باشد و کاستی‌ها را جبران کند. این قدرت مهلک نظامی آمریکا، از نظر تعیین کننده‌های سیاست ایران و یا طراحان نظامی آن روشن است. بر همین مبنا کوشش نمودند که از اقداماتی که می‌توانست واکنش صریح و خشن آمریکا را به همراه آورد، اجتناب کنند. غرب نیز به نوبه خود سیاست به ظاهر «دوجانبه»، اما روشنی را در پیش گرفت. آمریکا با خشونت با رژیم برخورد می‌کند و حتا آن را در محور شرارت قرار می‌دهد. واکنش رژیم روشن است. چون راه دیگری ندارد، رو به اروپا می‌آورد. اتحادیه اروپا، خواستار کاستن از تندروی، رعایت حقوق بشر، مبارزه مستقیم با تروریسم، اعلام حداقل بی‌طرفی در قضیه فلسطین و دیگر مسایل مورد علاقه غرب می‌گردد، تا از تیزی حملات آمریکا بکاهد. موضوعاتی که بخاطر شرایط داخلی و ساختار حکومتی، رژیم نمی‌تواند به سادگی انجام دهد. نیروی رژیم برای رهائی از این کلاف سردرگم، هدر رفته و هر روز فرسوده‌تر می‌شود.

ایران (بدون پسوند) با آمریکا برخورد منافع حیاتی ندارد. آمریکا می‌تواند ایران را به عنوان قدرت منطقه با تمام تعهدات و تضمین‌های لازمه آن، به رسمیت بشناسد. آمریکا مانعی در پیشبرد اقتصادی ایران نیست بلکه با قدرت بزرگ اقتصادی و تکنولوژی خود، می‌تواند ایران را در این راه یاری دهد. تنها نیروئی است که می‌تواند هم زمان در مناطق شمال، جنوب، خاور و باختر ایران، حمایت سیاسی، نظامی و اقتصادی در اختیار ایران قرار دهد. بنظر می‌رسد که رژیم بخاطر از دست دادن قدرت مانور، قادر به تغییر جهت و اتخاذ سیاست‌های نزدیکی با آمریکا و غرب که می‌توانست در مقاطع مختلف در مسیر منافع ایران (در جنگ با عراق، مسائل افغانستان، تقسیم منابع دریای خزر، حمله عراق به کویت و جنگ با آمریکا، تسهیل دسترسی به تکنولوژی و منابع مالی مورد نیاز…) حرکت کند، ناتوان است. سیاست‌های ضدغربی در بطن سیاست‌های اعلام شده و به نمایش گذارده شده رژیم از آغاز بوده است و با در نظر گرفتن اوضاع داخلی کشور، با تمام ولعی که رژیم دارد، اکنون برای دستیابی به حداقل پایه‌های همکاری با آمریکا دیر شده است.

 ‌

ــ برخلاف نظر شما در خصوص متحدین طبیعی ایران که عمدتاً کشورهای غربی و بویژه ایالات متحدة آمریکا و در منطقه، اسرائیل در این گروه قرار می‌گیرند، تئوریسین‌های جمهوری اسلامی، با انگشت نهادن برروی فرهنگ و دین «مشترک» اسلامی و با تکیه بر موقعیت جغرافیائی ایران یعنی قرار گرفتن میان دو حوزة «تمدن اسلامی» ـ در شمال کشورهای تازه استقلال یافته از شوروی سابق و جنوب (خاورمیانه عربی) ـ تصور دیگری داشته و کشورهای دیگری را بعنوان متحدین طبیعی و بالقوه ایران معرفی می‌کنند. نظر شما در این باره چیست؟

 ‌

فرهاد یزدی ـ اشتراک فرهنگ عامل بزرگ نزدیکی ملت‌ها است، اما شرط کافی نیست. از سوی دیگر در مقابله با کشورهای دیگر منطقه تأکید بر مذهب می‌تواند خطرناک بشود و ایران را در مقابل نیروهای تندرو‌تر قرار دهد. به صلاح کشور ایران است که به عنوان اقلیت شیعه در دنیای اسلام، احساسات مذهبی که می‌تواند بسرعت برعلیه این اقلیت عمل کند را، در حد امکان، ملایم نماید. به حوادث افغانستان و کشتارهای مذهبی که در پاکستان در می‌گیرد توجه کنید. اما این دلیل نمی‌شود که همسایگان ایران نتوانند تبدیل به متحدین طبیعی این کشور بگردند. با استقرار دمکراسی در این کشور‌ها که در هرحال کشورهای ناتوانی از نظر اقتصادی، نظامی و تکنیکی هستند، بطور مسلم به متحدین ایران در خواهند آمد. باید توجه کرد که دست‌کم تا آینده قابل پیش‌بینی، این کشور‌ها بخاطر کاستی‌های موجود در آنان، قادر نخواهند بود که جانشینی برای غرب باشند. بدون در نظر گرفتن امکان بازرگانی، همسایه‌های مسلمان ایران چیزی بیش از آنکه ایران می‌تواند و می‌داند، نمی‌توانند به آن کشور ارائه دهند.

عامل اشتراک مذهبی برای ایجاد اتحاد کافی نیست. خونین‌ترین جنگ خاورمیانه بین ایران و عراق در گرفت. با در نظر گرفتن ساختار جمعیت دو کشور، می‌توان نتیجه گرفت که اکثریت نیروهای دو کشور، شیعی مذهب بوده‌اند و بهمین ترتیب، اکثریت کشته شدگان نیز با یکدیگر بطور کامل «اشتراک» مذهب داشتند. اما این «اشتراک» مانع از کشتار یکدیگر و ادامه جنگ به مدت ۸ سال نگردید. هم‌کیشان مسلمان عرب ایران (که همگی دارای حکومت‌های غیر دمکرات هستند) در کوشش عراق که کشوری است غیرطبیعی، در تجزیه ایران شرکت کردند. در مقایسه، نیروهای غربی، بخاطر وجود دمکراسی لیبرالی، در این مرحله از تحول اجتماعی خود نمی‌توانند دست به تجزیه کشور طبیعی، مانند ایران بزنند. هم‌کیشان مسلمان ایران در شمال مرزهای این کشور (که همگی دارای حکومت‌های غیر دمکرات هستند)، علیه منافع ایران در دریای خزر با روسیه متحد می‌گردند.

 ‌

ــ از نظر شما تأمین منافع اقتصادی ایران یکی از ارکان اساسی سیاست خارجی کشور است. جناح‌هائی از حکومت اسلامی نیز سعی می‌نمایند با تکیه برمنافع مشترک اقتصادی نظر غرب را به همکاری با خود جلب نمایند. اگر غرب نیز همة اساس سیاست خارجی خود را در رابطه با ما برمبنای منافع اقتصادی قرار دهد، در این صورت تکلیف مناسبات درونی و ماهیت استبدادی رژیم ناقض حقوق ملت و آزادی‌های فردی و اجتماعی چه خواهد بود؟ چه امکانی برای مردم‌مان در مبارزه علیه رژیم استبدادی ـ اسلامی باقی خواهد ماند. حکومتی که خود بانی ناامنی، موجب تضییع منافع ملی و عنصر اصلی بی‌ثباتی کشور است؟

 ‌

فرهاد یزدی ـ بدون شک تأمین منافع اقتصادی و افزایش سطح زندگی از ارکان اساسی سیاست ملی هر کشور است. از جهت دیگر، کاربرد استاندارد دوگانه (با درجات مختلف) در سیاست کشورهای لیبرال و دمکرات جهان وجود دارد و ادامه خواهد داشت. از یک سو این کشور‌ها در پی گسترش آرمان دمکراتیک در جهان هستند و از سوی دیگر باید از منافع اقتصادی و استراتژیک خود دفاع کنند. در نتیجه استانداردی که در مورد رقبا و دشمنان خود بکار می‌گیرند، بخاطر جلوگیری از بخطر انداختن حکومت‌های متحدین و یا جلوگیری از قدرت گرفتن حکومتی خشن‌تر، همیشه با آن شدت بکار نمی‌برند. به واکنش آمریکا در مورد سلاح‌های کشتار جمعی در مقابل عراق و پاکستان توجه کنید. اما باید در نظر داشته باشیم که با افزایش دمکراسی در پهنة گیتی، دست کشورهای دمکرات در اصرار به رعایت حداقل استانداردهای حقوق بشر، باز‌تر شده و بتدریج سطح استاندارد‌ها نیز بالا‌تر خواهد رفت. روند، بسوی ریشه گرفتن دمکراسی در جهان است.

 ‌

ــ عبارت «خیرعمومی»، «تامین منافع ملی» یا بقول شما «منافع درازمدت ملی» که بنظر می‌رسد همگان برآن بعنوان یک «اصل» و یک «ارزش» توافق داشته و در میان ایرانیان و در وجدان آگاهی عمومی جایگاه شایسته‌ای یافته است، اما با وجود این ما هنوز معیار و محک دقیقی در تعریف آن در دست نداریم. در این رابطه چنین بنظر می‌آید، تعریف از منافع ملی هنوز در گرو نگرش‌ها و ایدئولوژی‌های گوناگون بوده و به همین نسبت بسیار سیال و تغییر یابنده است.

بدیهی است آن تفکری که از جهان غرب تصویری جز قدرت‌های امپریالیستی، تجاوزگر، زورگو و غارتگر در برابر جهان اسلام یا جهان سوم ارائه نمی‌دهند، نمی‌تواند با شما برسر تعریف از منافع ملی توافقی داشته باشد که در جبهه غرب بدنبال متحدین طبیعی میهن می‌گردید.

آیا اساساً معیار و مؤلفه‌ای ثابت و تغییرناپذیر برای تعبیر و تعیین مضمون «مصالح یا منافع ملی» موجود است تا بتوان با تکیه برآن و بیاری آن تردید‌ها را از خود دور داشت و مطمئن بود در این یا آن سیاست و در این یا آن تصمیم به اصل «منافع ملی» وفادار مانده‌ایم؟

 ‌

فرهاد یزدی ـ اصولی در هدف‌های ملی وجود دارند که در درازای تاریخ ثابت مانده‌اند. یکپارچگی سرزمینی، مرزهای امن همراه با آرامش که در سایه آن، کشور بتواند به توسعه اقتصادی و افزایش سطح زندگی دست زند، مهم‌ترین اصول را تشکیل می‌دهند. ایران برای اینکه بتواند به ظرفیت بهینه ملی خود دست یابد، استواری مردم‌سالاری را در کنار یکپارچگی سرزمینی و مرزهای امن، بعنوان یک هدف ملی باید در نظر داشته باشد. منافع ملی، مسیر دستیابی به هدف‌های ملی را روشن می‌کند.

منافع ملی درازمدت، کوشش در ایجاد فضای آرام برای کشور‌ها است که بتوانند به توسعه اقتصادی و افزایش سطح زندگی ملت دست بزنند. ضامن این آسایش در داخل کشور و تعیین کننده منافع درازمدت ملی، مردم‌سالاری است. این روش حل مسالمت‌آمیز مسائل و تعیین هدف‌های ملی، گاه به‌گاه و در کوتاه‌مدت ممکن است دچار سردرگمی و حتا هرج و مرج گردد. اما در ‌‌نهایت تنها روشی است که مسائل غیرقابل حل، انفجارآمیز و رو در روئی خشونت بار را به همراه نمی‌آورد.

برای اینکه مرزهای ایران هرلحظه بتواند بالا‌ترین آرامش ممکن را داشته باشد، باید متحدین طبیعی خود را تمیز داده و ریشه‌های همکاری با آن گروه را گسترش بدهد. از سوی دیگر این کشور‌ها باید قادر به برآوردن نیازهای استراتژیک ما باشند. بنابراین متحدینی که می‌توان برآنان تکیه کرد، کشورهای دارای اقتصاد و تکنولوژی بر‌تر هستند. اما در تحلیل نهائی اشاعه مردم‌سالاری بالا‌ترین ضامن امنیت ایران خواهد بود: در درازای تاریخ حکومت‌های مستبد علیه یکدیگر جنگیده‌اند. حکومت‌های دمکرات و مستبد نیز با هم بسیار جنگیده‌اند. اما تا کنون دو دمکراسی با یکدیگر وارد جنگ نشده‌اند.

با پیش‌شرط استقرار دمکراسی در ایران، که به گمان من همراه با استقلال در بطن مبارزات صدساله ایران قرار دارد، کشورهای دمکرات در جهان تهدیدی مستقیم برای ایران نخواهند بود. اگر دو شرط دیگر را نیز داشته باشند، به خودی خود به متحد طبیعی ایران، که آن کشور برای دست یافتن به مرزهای مطمئن و آرام می‌تواند تکیه کند، تبدیل خواهند شد. کشورهای دمکرات جهان به اشاعه دمکراسی در جهان کوشیده‌اند و باید امیدوار باشیم که این روند را ادامه خواهند داد. این کوشش جهان دمکرات، در مرزهای ایران به برقراری دمکراسی در تمام منطقه کمک می‌کند.

منافع ملی با تغییرات استراتژیک در جهان و تحول اجتماعی در داخل کشور‌ها، اَشکال مختلف به خود می‌گیرد. منافع ملی ایران ایجاب می‌کرد که دولت طالبان در افغانستان را هرچه ممکن است متزلزل کند. امروز‌‌ همان منافع، حکم در استحکام دولت مرکزی افغانستان می‌کند.

 ‌

ــ همین پرسش‌ها را می‌توان در مورد «استقلال» طرح نمود. شما بدرستی در ابتدای کتابتان گفته‌اید: «از دوران رشد استعمار تلاش در راه حفظ استقلال، بزرگ‌ترین چالش رو در روی ملت ایران بوده است.»

و در این چالش رو در روی یکصد ساله، بنظر می‌رسد، که این مائیم که شکست خورده‌ایم. این نه بدان معناست که ما استقلال نداشته‌ایم یا هرگز بدان دست نیافته‌ایم. امّا ظاهراً با درکی که ما از استقلال داشته‌ایم، هرچه به قلة استقلال نزدیک‌تر شده‌ایم، در عوض بیشتر به درة فقر در تمام ابعاد فراگیر مادی و معنویش ـ یعنی تکنولوژی، صنعت، دانش، فرهنگ، سیاست، اقتصاد و… ـ در غلطیده‌ایم. ما در این «چالش بزرگ» تا جائی پیش رفتیم ـ و پیش هم بردیم ـ که استقلال طلبی‌امان پرده‌ای شد بر غرب‌ستیزی و غرب ستیزی‌امان سلاحی شد بُرنده در جدال با اندیشه نو، تجددخواهی و آزادیخواهی!

برکدامین درک از استقلال توانسته‌ایم بنا کنیم؛ آیا استقلال یعنی‌‌ همان «خودکفائی ملی» برمبنای تئوری‌های روستائی ـ مائوئیستی که حتی هنوز از بسته‌بندی پسته و خرما و سوهان خود مطابق استاندارهای بین‌المللی برنیامده‌ایم یا نفت و گازی که بدون صنعت و تکنولوژی غرب در زیرزمین مانده و چون گوهری که همواره چشم طمع دیگران را برخاک ما چون عروسی باکره می‌دوخت. یا منظور از استقلال‌‌ همان سیاست‌های موازنه منفی و مثبتی بود ـ از هرکه خواستیم می‌خریم و به هرکه خواستیم می‌فروشیم ـ که بدانجا ختم شد که بُنجل‌های چهارگوشة جهان را به قیمت چوب حراج به منافع و سرمایه‌های ملی‌امان جمع آوری نمودیم.

آیا استقلال براساس تئوری‌های دغل‌کارانه رفسنجانی ـ دوم خردادی یعنی بندبازی میان قدرت‌های رقیب در سطح جهانی و در پشت پرده ادامة سرکوب در داخل و حمایت از جنایات تروریستی در خارج و کارشکنی موذیانه در حل بحران‌های منطقه‌ای است؟ آیا استقلال نیز مفهومی است چون «منافع ملی» سیال و متغیر که ما از تعیین مضمون آن در شرایط پویا و مدام در حال تغییر جهان زیستی خود درمانده‌ایم؟

 ‌

فرهاد یزدی ـ مسئله استقلال در ایران و دیگر کشورهای خاورمیانه، بخاطر وجود نیروهای استعماری در تاریخ آنان، مسئله بسیار حساسی بوده است. در هنگام آغاز جنگ جهانی اول، تنها سه کشور مستقل ایران، افغانستان و عثمانی، در تمام جهان اسلام وجود داشت. فشارهای قدرت‌های خارجی در این مناطق، تا سال‌ها پس از استقلال اسمی کشورهای اسلامی ادامه پیدا کرد و در اذهان توده‌ها، هنوز بشدت ادامه دارد. در نتیجه احساسات عمومی بشدت خواهان استقلال کشور از نیروهای غربی گردید. این احساسات همانطور که به درستی اشاره فرمودید، با تندروی تبدیل به احساسات ضدغربی، ضدعلم و ضد تجدد گردید. نیروهای استعماری بدل به سرپوشی بر ناکامی‌ها و کاستی‌های ملی شدند.

ایران نیز از چنین روندی کنار نماند. دخالت و فشارهای قدرت‌های خارجی که در مواردی، خیلی هم پنهان نبودند (مانند قرارداد تقسیم ایران به مناطق نفوذ) خواست استقلال یعنی حکمرانی ارادة ملی، به بزرگ‌ترین چالش رو در روی ایران تبدیل شد. استقلال بدون دمکراسی می‌تواند نتایج ناخوش آیندی داشته باشد. به دو نمونه توجه کنیم:

 ‌

  • الف ـ استقلال بدون مردم‌سالاری (احساس شرکت مستقیم در تعیین ارادة ملی)، می‌تواند نتیجه عکس داشته باشد. این مطلب در نقش ایران بعنوان ژاندارم خلیج فارس در پیش از انقلاب خود را به روشنی به نمایش گذارد. با هر معیاری سنجیده شود، به عهده گرفتن چنین نقشی، نشان دهندة قدرت غالب ایران در منطقه و نشان دهندة استقلال کشوری که حفاظت از منافع حیاتی خود را، راساً به عهده گرفته، بایستی تعبیر گردد. در عوض از نظر ملت، این امر به ضعف و نبود استقلال ایران و تسلیم شدن در مقابل قدرت‌های غربی برای حفاظت از منافع آنان، تعبیر گردید. هیچ‌گاه اهمیت این نقش برای منافع ایران مورد پرسش قرار نگرفت، بلکه ملت ایران به این مطلب فقط از جهت برآورد خواسته‌های غرب نگاه کرد. حال در نبود ژاندرام محلی، ناوهای جنگی قدرت‌های غالب، این وظیفه را بعهده گرفته‌اند.
  • ب ـ استقلال طلبی بدون دموکراسی می‌تواند خطرناک باشد و تا حد خودکشی پیش رود. به سرنوشت سه کشور افغانستان تحت سلطه طالبان، عراق در حکومت صدام و کره شمالی در تحت سلطه پدر و پسر کیم، توجه کنیم. کشورهائی که خود را به ورطه بدبختی کشاندند و شرایطی فراهم کردند که حداقل افغانستان و بزودی شاید عراق، حتا استقلال اسمی خود را نیز از دست بدهند.

 ‌

مطلبی که در ایران و دیگر کشورهای نفت خیز در رابطه با استقلال مورد نظر قرار نمی‌گیرد، وابستگی تمام و کمال آنان به درآمد نفت است. بدون درآمد نفت این کشور‌ها حتا نمی‌توانند غذای ساده برای ملت خود را تأمین کنند. پس استقلال اقتصادی (باخود کفائی که واژه نامفهومی است اشتباه نشود) این کشور‌ها شاید از استقلال سیاسی آنان بیشتر در خطر باشد. اگر نفت ایران روزی تحریم شود و یا آزادی صدور آن به خطر افتد چه برسر کشور خواهد آمد، کسی نمی‌داند. ضربه پذیری اقتصادی ایران (با تمام تمهیدات صادرات غیرنفتی ایران چیزی حدود ۵ میلیارد دلار در سال است) بسیار حساس است.

استقلال تجلی ارادة ملی است و تنها در شرایط مردم‌سالاری ریشه‌دار، می‌تواند به درستی عمل کند. البته هرپدیده اجتماعی نمی‌تواند جدا از تاریخ و فرهنگ ملت باشد. از سوی دیگر برای اینکه دمکراسی بتواند پابرجا مانده و ریشه بگیرد، احساس عمومی که ملت تعیین کننده سیاست‌های کلان کشور است و نه قدرت‌های خارجی، بایستی در عمق جامعه ریشه داشته باشد. تنها دمکراسی است که می‌تواند چنین اعتماد عمومی را ایجاد کرده و حفظ کند.

البته ابراز استقلال، منحصر به کشورهای در حال توسعه نیست. بخشی از تظاهرات ضدجنگ در اروپا، نمایش پاسیفیسمی است که پس از درهم‌پاشی شوروی، بخاطر اعتماد به دست آمده از ادامه استقلال فیزیکی آن کشور‌ها است. اما بخشی از آن بازتاب خواست استقلال اروپا، جدا از ارادة آمریکا است.

 ‌

ــ نمی‌توان امروز از استقلال و منافع ملت‌ها سخن گفت و به حال رقت‌بار و عاقبت اسفبار ملت عراق که در اسارتگاه «مستقل‌ترین» رژیم جهان گرفتار آمده نیاندیشید و عبرت نگرفت. شاید تا انتشار این مصاحبه جنگ آمریکا علیه عراق آغاز شده باشد. ماه‌هاست این امر به یکی از پراهمیت‌ترین بحران‌های جهانی بدل شده و هر روز میلیون‌ها واژه و خروار‌ها کاغذ در چهارگوشه جهان بدان مشغولند.

با اینکه شاید ایران در مجموعة خود از این بحران بین‌المللی و نتایج مترتب برآن ـ خارج از اینکه بحران چگونه خاتمه یابد ـ بیشترین تأثیر را بپذیرد، امّا در مقایسه با بسیاری از کشورهای دیگر پاسیو‌ترین پوزیسیون را گزیده است. بعبارت دیگر از سوی ایرانیان هم، سخن در این باره بسیار گفته می‌شود، امّا عمدتاً تکرار‌‌ همان چیزی است که از دهان دولت‌ها، سیاستمداران، روشنفکران و بلندگوهای مطبوعاتی و سایر وسایل ارتباط جمعی و عمدتاً غربی خارج می‌شود. چه در مخالفت و چه در موافقت با جنگ. بدون آنکه توجه شود که این سخن‌ها و استدلال‌ها بربستر منافع دیگران است و در توجیه و توضیح انگیزه‌های ملت‌ها و دولت‌های دیگر است که قابل درک می‌باشد. امّا توضیح وضعیت ایران در این جنگ چیست؟ موضع‌گیری ما، اگر قرار باشد با نگاه به «منافع درازمدت ملی»امان و با توجه به سابقه و تجربه‌های عینی‌امان با عراق باشد، در مقابل خلع سلاح رژیم عراق و ممانعت از مسلح شدن آن به سلاح اتمی چگونه خواهد بود؟

 ‌

فرهاد یزدی ـ ایران و هیچ کشور در جهان خواستار جنگ در همسایگی خود و اشغال سرزمین‌های آن کشور بوسیله نیروهای خارجی نباید باشند. افزون برناآرامی، باز شدن پای نیروهای خارجی و رادیکال شدن کشورهای منطقه و صدمات مالی که ایران مجبور است در اثر حمله به عراق تحمل کند. هر لحظه این خطر وجود دارد که براثر و یا حوادث، به نوعی در درگیری وارد شود که اثرات زیانبار آن می‌تواند مهلک باشد. با تمام ابهاماتی که در مسئله وجود دارد، بنظر می‌رسد که ادامة حکومت صدام حسین در عراق بیش از این به درازا نکشد. با چنین تحولی، عراق در آینده دارای حکومت مناسب‌تری برای مردم خود، ایران، کشورهای منطقه و تمامی جهان خواهد بود. عراق در آینده دارای نوعی دولت دمکراتیک که به ملت خود و همسایگان احترام بیشتر می‌گذارد، خواهد شد. نباید فراموش کنیم که در صورت امکان و دارا بودن آزادی عمل، حکومت صدام از بکار بردن صلاح‌های کشتار جمعی در پیشبرد مقاصد خود و به ویژه در مورد ایران، نه شرم می‌داشت و نه ابا می‌کرد. نباید فراموش کنیم که رژیم کنونی عراق، مسبب از بین رفتن حداقل دو میلیون انسان بوده است.

درگیری احتمالی نظامی آمریکا با عراق اگر بتواند از سوی تمامی اعضای شورای امنیت مورد تصویب قرار گیرد، برای همه مناسب‌تر است. با این حال حتا اگر تمامی اعضای شورای امنیت و به ویژه کشورهای اروپائی فرانسه و آلمان نتوانند با این امر موافقت کنند، دست‌آوردهای مثبت خلع صدام از حکومت و تخریب سلاح‌های کشتار جمعی عراق، برآثار منفی آن بر‌تر خواهد بود. اگر بخواهیم این جنگ را فقط از دید نفت نگاه کنیم، باقی عوامل را فراموش کرده‌ایم. این نظر صحیح است که اگر عراق نفت نداشت مورد حمله قرار نمی‌گرفت. اما نباید فراموش کرد که اگر عراق درآمد بدون زحمت نفت را نداشت نمی‌توانست به این سلاح‌ها دسترسی پیدا بکند. از سوی دیگر باید توجه کرد که وابستگی فرانسه و آلمان و بقیه اروپا به نفت عراق و خاورمیانه بیشتر از آمریکا است. نفت در عزم حمله به عراق عامل بسیار مؤثری بوده است. بهمین درجه اهمیت، بازداری عراق از دستیابی به سلاح‌های کشتار جمعی، جلوگیری از تکرار سناریوی ۱۱ سپتامبر اما با نوعی سلاح کشتار جمعی و برقراری دمکراسی در این منطقه از جهان و بازداری از حمله به متحدین، در برنامه‌ریزی آمریکا مؤثر بوده است. دولت‌هائی که دارای توان بالقوه مأمن دادن به تروریست‌ها و پرورش آنان هستند، خود را در معرض چنین خطری قرار داده‌اند.

ایران یکبار دیگر، با دست خود، خود را از تأثیرگذاری بر روی جریانات عراق خلع ید کرد. حرف آخر در حوادث عراق با آمریکا است. با جبهه‌گیری در مقابل آمریکا، ایران که بالا‌ترین صدمات را از رژیم صدام حسین دیده، در تصمیم‌گیری در رابطه با آینده عراق کنار گذارده شده است. در بهترین حالت باید از طریق انگلستان، بعنوان واسطه قدرت بزرگ‌تر عمل کند. ایران چندین هدف بسیار مهم در مورد عراق دارد که می‌توانست در صورت مشارکت مستقیم در تعیین سرنوشت آن کشور، در دستیابی به آن‌ها کوشش کند. یکپارچگی عراق برقراری دمکراسی (البته نمی‌توان از رژیم کنونی ایران انتظار داشت که در جهت استقرار دمکراسی در عراق بکوشد)، مشارکت کرد‌ها و دیگر اقوام در اداره کشور، از بین بردن سلاح‌های کشتار جمعی، ادامه اداره عراق بوسیله عراقی‌ها و نه قدرت‌های دیگر، حفظ قیمت نفت در سطح قابل قبول، حمایت از ایرانی‌تباران در آن کشور، آزادی شرکت تمام مذاهب در اداره امور کشور و ادعاهای ایران در رابطه با تجاوز عراق به ایران از دیگر موارد می‌باشد. ایران باید تضمین‌های لازم را داشته باشد که در آینده دیگر از جانب عراق مورد یورش واقع نخواهد شد. این تضمین، در درازمدت تنها در صورت برقراری دمکراسی در آن سرزمین بدست خواهد آمد. ترکیه و تمامی کشورهای عرب با برقراری دمکراسی که وارد شدن کُرد‌ها به حکومت را بدنبال خواهد داشت، مخالفت می‌کنند. ترکیه از کردهای ترکیه نگرانی دارد و کشورهای عربی از خارج شدن عراق به عنوان یک «کشور عربی» نگران هستند. افزون برآن، دمکراسی برای حکومت‌های آنان خطرناک می‌تواند باشد و می‌تواند پیآمد سقوط بسیاری از این حکومت‌های قرون وسطائی را بدنبال داشته باشد. بنابراین خواستار نوعی مداخله اتحادیه عرب و یا سازمان ملل (آمریکا) در اداره عراق تا مدتی هستند. اما ایران بایستی می‌توانست همراه با گروه‌های اپوزیسیون عراقی، در ادامه اداره آن کشور توسط عراقی‌ها پافشاری کند.

به ویژه مسئله کُرد‌ها و آینده آنان از نظر ایران باید بسیار مهم باشد. این وظیفه ایران است که از خواسته‌های دمکراتیک کُرد‌ها که یکی از تیره‌های ایرانی هستند، در مقابل بی‌عدالتی تاریخی عرب‌ها در عراق و سوریه و ترک‌ها، دفاع کند. اگر ایران در گذشته خود نیز در جمع متجاوزین به حقوق کُرد‌ها بوده است، دلیلی برادامه این سیاست غیراخلاقی و نادرست نیست.

 در قضیه افغانستان ایران خسارات زیاد متحمل شد. حوادث افغانستان زمانی شکل گرفت که ایران خود درگیر انقلاب و یک جنگ ناخواسته بود، اما مجبور بود که همزمان پذیرای بزرگ‌ترین تعداد پناهنده در جهان نیز گردد. درگیری با حکومت طالبان، به مرحله جنگ نزدیک شد. با این حال نقش تعیین کننده در شکل‌گیری دولت آینده را نتوانست به عهده گیرد و تنها به نقش تأئید کننده بسنده کرد. حال در مورد عراق نیز، بخاطر بن‌بست سیاست خارجی ایران، نقش این کشور بمراتب از ترکیه کم رنگ‌تر بنظر می‌رسد. بن‌بستی که ایران را مجبور کرده است، در مقابل عملیات برکناری رژیم صدام حسین «بی‌طرفی» اتخاذ کند. گوئی حوادث ۲۵ سال گذشته، تمامی جان باختگان ایرانی و ویرانی و خسارات مالی وارده بر ایران، فراموش شده است. گوئی ایران دارای ۱۶۰۰ کیلومتر مرز با عراق نیست. گوئی عراق در سوی دیگری از جهان، وجود دارد و وقایع آن بر ایران بی‌اثر است. بی‌طرفی در مقابل امکان اشغال نظامی کشور همسایه، نمایش بن‌بست سیاسی است.

با تمام سیاست انفعالی که ایران در پیش گرفت، حوادث نه بخاطر عملکرد صحیح ایران، بلکه بخاطر بسیار بد عمل کردن دو حکومت مالیخولیائی و تماماً ضد ایرانی طالبان و صدام، براثر اقدامات غرب و بویژه آمریکا، در دو سوی ایران نوعی حکومت دمکرات شکل خواهد گرفت که در ‌‌نهایت بنفع ایران تمام خواهد شد.