«

»

Print this نوشته

پیوندی نیرومند‌تر از هر گفتمان

پیوندی نیرومند‌تر از هر گفتمان

 ‌

دکتر مهرداد پاینده

شهریور ۱۳۸۹

 ‌

ــ با توجه به اینکه شما بخش بزرگ‌تر زندگی بسیار فعال اجتماعی خود را در سطوح بالائی از نهادهای دانشگاهی (استادی)، سیاسی (مشاورت اقتصادی پارلمانی فراکسیون سوسیال دمکرات‌ها) و امروز سندیکای سراسری آلمان (با مسئولیت و مدیریت بخش اقصادی آن) گذرانده‌اید، و خوب می‌دانید در این کشور به دلیل تجربه‌های هراس‌انگیز و تلخ تاریخی، واژه ناسیونالیسم بازتابی تکاندهنده ـ به ویژه و عموماً در‌‌ همان سطحی که شما حضور دارید ـ و تأثیری مشمئز کننده دارد، اما در مورد ایران از ضرورت «مدرن کردن ناسیونالیسم ایرانی» سخن می‌گوئید. پیش از پرداختن به منظور شما از این ضرورت و چگونگی این مدرن سازی، ابتدا بفرمائید، تفاوت آن ناسیونالیسم و این ناسیونالیسم را چگونه توضیح می‌دهید؟

 ‌

مهرداد پاینده ـ ناسیونالیسم آلمانی تا زمانی که بر گسستگی این کشور غلبه کرد و با برپایی حکومتی مرکزی یکپارچگی آلمان را برقرار ساخت، بازتابی تکاندهنده و تاثیری مشمئز کننده نداشت، بلکه مثبت هم بود. زیرا ناسیونالیسم آلمانی در این زمان با دادن هویت سیاسی و مرزی به این سرزمین چهارچوبی حقوقی در جهت حفظ و نگاهداری این کشور پدید آورد و از این به بعد است که آلمانی بودن بر هویت منطقه‌ای مردم این کشور غلبه می‌کند. لازم به یادآوری است که در همین دوران است که بسیاری از بهترین اندیشمندان این کشور پدیدار می‌شوند و آنچنان شکوفایی فرهنگی را بوجود می‌آورند، که نمونه‌های آن را در کمتر فرهنگی می‌توان دید. از این زمان به بعد است که صفت «کشور اندیشمندان و شاعران» با آلمان همزاد می‌شود. اما از زمانی که ناسیونالیسم ابزاری برای بلندپروازی‌های حاکمین این کشور چون هیتلر شد و به دو جنگ جهانی دامن زد، ناسیونالیسم آلمانی رنگ و بوی خوشش را از دست داد. دو عامل، یکی تجاوز به دیگر کشور‌ها و ملت‌ها و دیگری خود بزرگ‌بینی نژادی آلمان‌ها، به ناسیونالیسم آلمانی آن بوی مشمئز کننده‌ای را دادند که شما در پرسشتان به آن اشاره کردید. به همین دلیل است که در آلمان برعکس فرهنگ ایرانی حتا اشاره به‌نژاد آریایی آلمانی‌ها خاطرة شوم نژادپرستی آن‌ها را به یاد می‌آورد که اصولا جنبه‌ای بسیار منفی و قابل طرد دارد.

ناسیونالیسم ایرانی نه تنها با ناسیونالیسم بلندپرواز و نژادپرست آلمانی قابل مقایسه نمی‌باشد، بلکه حتا از اولین دوران ناسیونالیسم آلمانی هم پیشرفته‌تر بوده است. لازم به یادآوریست که ناسیونالیسم ایرانی ریشه از سه هزار سال همزیستی، درهم‌آمیختگی و فرهنگ مشترک میان قوم‌های متفاوت ایرانی گرفته است. حتا می‌توان گفت آلمانی‌ها در مقایسه با یونانی‌ها، رومی‌ها، فرانسوی‌ها و انگیسی‌ها از تمدنی برخوردار نبودند و در واقع خیلی دیر به تاریخ پیوستند. به گونه‌ای، آن‌ها دیر آمدند و می‌خواستند با «سبقت» نژادگرایی و غلبة نظامی بر دیگران، این عقب ماندگی تاریخی را جبران کنند، که خوشبختانه نتوانستند. در ایران ما چنین چیزی وجود نداشته است. ایرانی سه هزار سال پیشینه و تاریخ داشته است و تا به امروز رسیده است. مگر می‌شود اینهمه پیوند را ندیده گرفت و چون «برادر بزرگ» جورج اورول به دوباره نویسی تاریخ پرداخت. ناسیونالیسم ایرانی برعکس ناسیونالیسم آلمانی حداقل در آخرین سده‌ها تجاوزگر نبوده است، بلکه نقشی تعیین کننده در نگاهداری این سرزمین داشته است. اگر اجازه دهید، می‌خواهم حتا به این اشاره کنم که ناسیونالیسم ایرانی دو ویژه‌گی خاص دیگر هم داشته است: یکی اینکه ایرانی بودن فراقومی بوده است و این بزرگ‌ترین ثروت فرهنگی ماست. و با اینکه فارس‌ها در کمترین دوران بر ایران حاکم بوده‌اند، با وجود این زبان فارسی رایج‌ترین زبان میان اقوام ایرانی بوده است. زیرا فارسی زبان پیوند، زبان مشترک ایرانیان و زبان فرهنگ ایرانی بوده است و نه زبان چیرگی قومی بر قومی دیگر. دومین موضوعی که می‌خواهم به آن اشاره کنم، نقش زبان و هویت ایرانی ساکنین این سرزمین در مقاومت یکپارچه در حفظ سرزمینی به نام ایران بوده است که همزمان این مقاومت ایرانی است که تضمین کنندة هویت قومی ساکنین این سرزمین در مقابل متجاوزینی چون عرب‌ها بوده است. بدون این مقاومت اقوام ایرانی امروز نه ایرانی و نه نوروزی برای هیچ کس در ایران نمانده بود.

البته این‌ها همه جنبه‌های تاریخی پرسش شما بود. اما ضرورت مدرن کردن مضمون ناسیونالیسم ایرانی پیش شرط پیوستن ما به ارزش‌های فرهنگی سدة بیستم و بیست و یکم می‌باشد که به کشور ما چشم انداز رشد و توسعة اقتصادی و سیاسی را بدهد. فرهنگ ایرانی در چندین سده گذشته از زنجیره تحول فرهنگی بدور مانده بود و این فرنگی‌ها بودند که به جامعه مدنی چهارچوب ارزشی دادند. ناسیونالیسم ایرانی نیاز به تطبیق خود با این تحولات دارد. انقلاب مشروطه کوششی بود در این راه، اصلاحات رضا شاه و محمدرضا شاه کوشش‌هایی بودند در این راستا، ولی آنچه که به آن نیاز داریم، تعریفی مثبت و در چهارچوب حقوق بشر و امروزی کردن یعنی غربی کردن ناسیونالیسم ایرانیست. البته پتانسیل آن با هر حرکت دمکراتیک مردم میهنمان بالا‌تر می‌رود. مردم ما نیز چیزی جز آن را نمی‌خواهند.

اما نکته‌ای که می‌خواهم در پایان پاسخ به این پرسشتان اشاره کنم، پیوند عاطفی میان همة ایرانیان است، که نیرویش از هر گفتمانی بیشتر است. این پیوند است که نگهبان واقعی این سرزمین است. این پیوند را هیچکس نمی‌تواند از ما بگیرد، مگر خود ما. ولی به بهای نابودی خودمان. وقتی به غرور ملی خودم و فرزند نیمه ایرانی‌ام نگاه می‌کنم، آسوده خاطر می‌شوم. سرزمین ما، ایران، هویت، پارة تن تک تک ماست. همه ما به آن نیاز داریم، چون بدون آن بی‌هویت می‌شویم.

 ‌

ــ سال‌هائی است که میان احزاب و سازمان‌های قوم‌گرای ایرانی، به ویژه در محافل و نهادهای خارجی و سازمان‌های بین‌المللی تلاشی گسترده در جهت کسب «حقوق سیاسی قومی» می‌شود که معنای آن در عمل کشیدن دیوارهای قومی ـ زبانی و بعضاً مذهبی میان ملت ایران است. از این تلاش‌ها گاهی تحت عنوان فدرالیسم قومی ـ ملی و‌گاه به عنوان ملیت‌های ایران سخن می‌گویند. بدون تردید سیاست‌های جنایت‌آمیز و فاجعه‌بار دشمن بزرگ هستی و یکپارچگی ایران یعنی جمهوری اسلامی به عنوان بستر و بهانه چنین تحرک‌هائی را نمی‌توان انکار کرد. اما طرفداران حفظ یکپارچگی و تمامیت ایران از چنین تلاش‌هائی به عنوان «فرو غلطیدن در هاویه‌ای» که وجدان هر ایرانی میهن‌دوستی را آشفته می‌کند، سخن می‌گویند. چرا؟

 ‌

مهرداد پاینده ــ به گمان من این احزاب کمتر از آن چیزی که ادعایش را دارند، از حمایت مردمی در داخل برخوردارند. بحث‌های بی‌پایه‌ای پیرامون فدرالیسم قومی و تاکید بر تفاوت‌های مذهبی در ایران امروز خریدار ندارند، چون با روحیة مردم این سرزمین و آنهم در سدة بیست و یکم سازگار نیستند. به ویژه در مناطقی که شهرنشینی و قشر فرهنگی رشد کرده است. چنین شعارهایی بر بستر ناآگاهی فرهنگی بارور می‌شوند. ولی ایران امروز کشوریست با رشد فرهنگی بالا. شما اگر به همین جنبش سبز نگاه کنید، در آن مقاومت جامعة مدنی تمامی این سرزمین را می‌بینید بدون مرزهای قومی و نژادی. نمونه این مقاومت، در تاریخ ایران همچون نبرد همة ایرانیان در نگاهداری سرزمین اجدادیشان در مقابل متجاوزین عرب بود، که نه تنها علیه دین ایرانیان بودند، بلکه به آن بسنده نکرده و می‌خواستند از ایرانیان عرب بسازند و ما را سراسر بی‌هویت کنند. آن‌ها اما در این زمینه با آنهمه کشتار نتوانستند، این‌ها با اینهمه قوم و نژادسازی و ایران ستیزی نیز نخواهند توانست. ببینید ایران یوگسلاوی و یا اتحاد شوروی سابق نیست که با زور اسلحه و ایدئولوژی یکپارچگی طبقة کارگر شکل گرفته باشد. ما را نیاکانمان با خون دلشان و عشق به این سرزمین و در هم‌آمیختگی و همزیستی و عاطفه‌اشان نسبت به هرگوشه این آب و خاک به هم پیوند داده‌اند. ما از هم دلگیر می‌شویم. و دلگیری بسیاری از اقوام ایرانی از یکددیگر شاید بجا باشد ولی نباید آن را با دشمنی یکی دانست. اینکه جمهوری اسلامی به آتش گسست میان اقوام و ادیان ایرانی دامن می‌زند، چیز عجیبی نیست. در مقابل چنین هیولایی هوشیاری ملی تنها سلاح ماست.

ــ ایرانیان مدافع دمکراسی و حقوق بشر بدیل همه این تلاش‌ها را حمایت یکپارچه از حقوق برابر فردی از جمله حقوق شهروندی افراد وابسته به همه اقوام میهنمان می‌دانند. از نظر مبانی فکری تفاوت میان «حقوق سیاسی اقوام» و حقوق شهروندی مبتنی بر اعلامیه جهانی حقوق بشر برای هر فرد ایرانی چیست؟

 ‌

مهرداد پاینده ـ اعلامیة حقوق بشر برای همة ساکنان کره‌ای به نام زمین یگانه است و حتا به ایرانی بودن ما ربطی ندارد. حقوق شهروندی افراد از فردمحوری، بدون ویژه‌گی‌های طبیعی چون رنگ پوست، قوم،‌ نژاد، زبان، جنسیت و یا مذهب ریشه می‌گیرد. این پیش‌شرطِ تساوی حقوقی است. اما حقوق سیاسی اقوام زمانی مطرح می‌شود که قومی به عنوان گروهی همگون به دلیل و بر مبنای ویژگی‌های طبیعی‌اش از حقوق سیاسی‌اش محروم می‌شود، در حالی که همزمان گروه‌های دیگر از این حقوق برخوردارند. چنین چیزی در ایران وجود ندارد. در ایران همة شهروندان جدا از ویژگی‌های طبیعی‌شان از هرگونه حقوق شهروندی بی‌بهره می‌باشند. برای مثال می‌توان از دزدیدن رای مردم در انتخابات ریاست جمهوری نام برد که بی‌اعتنایی رژیم به حق انتخاب تک تک ایرانیان جدا از وابستگی قومیشان را نشان می‌دهد. چنان که تهرانی مخالف احمدی‌نژاد به‌‌ همان میزان حق رأیش پایمال شد که رأی بلوچ‌های ساکن بلوچستان یا تبریزی‌های ساکن تبریز یا ساکن تهران و همین طور کردهای مخالف احمدی‌نژاد در کرمانشاه و سنندج و…

 ‌

ــ بازگردیم به «مدرن کردن مفهوم ناسیونالیسم ایرانی»؛ پیوندهای عاطفی محکم و خلل‌ناپذیر ایرانیان به سرزمین و تاریخ خویش، بجای خود، اما چنین پیوندی نباید این حقیقتِ به تعویق افتاده را بپوشاند که انسان‌های ساکن این سرزمین و احاد ملت تاریخی آن، شایسته‌‌ همان حقوق و آزادی‌هائی هستند که در سراسر جهان پیشرفته وجود داشته و به رسمیت شناخته شده‌اند. برای آغاز پروسه مدرن کردن ایران امروز از نظر شما از کجا باید آغاز کرد؟

 ‌

مهرداد پاینده ـ در درون ایران این پروسه سال‌هاست که شروع به فعالیت کرده است. به اینهمه سازمان‌های غیر دولتی نگاه کنید، که در نبود حکومت قانون در نظام اسلامی، با فعالیت‌های خود شالودة فرهنگی فردای دمکراتیک این سرزمین را پایه‌ریزی می‌کنند. به رفتار مدنی و بدور از خشونت مردم و کل جنبش سبز در مقابل تهاجم‌گران سپاهی و بسیجی نگاه کنید، که حتا در سخت‌ترین شرایط سرکوب، تعهد خود را به فرهنگ مدنی نشان می‌دادند. در شرایط کنونی که در ایران حکومت قانون مبتنی بر حقوق بشر و نهادهای آن وجود ندارد، کار فرهنگی و ترویج مدرنیته در دستور کار قرار می‌گیرد. احترام به حقوق و عقاید یکدیگر، دوری از فرهنگ تمامیت‌خواهی و بسیاری از این نوع فعالیت‌ها زمینة پروسه مدرن کردن ایران را پایه ریزی می‌کنند. این زمینه‌سازی فرهنگی است که در فردای ایران دمکراتیک به آن قانون و آن کالبد دمکراسی جان می‌دهد. هر جامعه‌ای از بستر فرهنگی خودش نشأت می‌گیرد. جمهوری اسلامی به فرهنگ حزب‌الهی و قمه‌زنی و خرافات نیاز دارد. اکثریت مردم کشور ما، فرهنگ مدرن و حقوق بشری و آزادی‌خواهانه را درخود حمل می‌کنند. به بیان دیگر، جمهوری اسلامی بستر فرهنگی‌اش را در بخش بسیار بزرگی از جامعه از دست داده است. حال این قمه‌زن‌ها به جان مردم افتاده‌اند، که البته بردی نخواهد داشت. امروز در کشور ما و بویژه در میان دانشگاهی‌ها فرهنگ مدرنیته ریشة نیرومندی دارد که بسیار امید دهنده است. با چنین فرهنگ پویا و نیرومندی ساختن دولت قانون و نهادهای آن به راحتی امکان پذیر خواهد بود.

 ‌

ــ برخی احزاب و سازمان‌های قومی و طرفدارنشان می‌گویند، اول باید ایران و ملت آن را تقسیم به گروه‌های قومی ـ ملی ـ زبانی کنیم تا بعد بتوانیم به حقوق بشر دستیابیم. اما از نظر شما حفظ سرزمینی و یکپارچگی ملی نه مانعی بر سر راه مدرن شدن ایران بلکه در خدمت آن معنائی است که شما از مدرن شدن کشور و ملت تاریخی‌اش می‌فهمید. تفاوت این دو دیدگاه در چیست؟

 ‌

مهرداد پاینده ـ اقوام ایرانی با زور سرنیزه به هم تحمیل نشده‌اند که امروز در گفتمان دمکراسی به جدایی و دوری آن‌ها از یکدیگر نیاز داشته باشیم. اقوام ایرانی بدنبال سرزمینی دیگر نیستند و دمکراسی را خارج از چارچوب مرزی این کشور و بدور از یکپارچگی ملی ایران نمی‌خواهند. البته این واقعیات تاریخی بر سازمان‌های قوم‌ساز کمتر تاثیرگذار خواهد بود و آن‌ها در مکتب خانه‌هایشان از قوم‌سازی دست برنخواهند داشت. «شتر در خواب بیند پنبه دانه، گهی لپ لپ خورد گه دانه دانه». حالا این هم حکایت احزاب قوم‌سازی است که شما از آن نام بردید. آن‌ها در خواب و خیال خود به تئوری سازی نیز روی آورده‌اند. لازم به یادآوری می‌دانم که در ایران امروز بزرگ‌ترین قوم ایرانی را کسانی تشکیل می‌دهند، که تک قومی نیستند و ریشه‌های قومی گوناگونی دارند. آمیزش قومی یکی از دلایل پیوند عاطفی ایرانیان در تاریخ مشترکشان بوده است. البته این امر بویژه پس از گسترش شهرنشینی بسیار فراگیر‌تر از گذشته شده است. خوب حالا این نخبگان سیاسی قوم‌ساز با اکثریت جامعه‌ای که قوم مشخصی ندارد چه می‌کنند؟ راستش را بخواهید باید پرسش شما را بی‌پرده پاسخ‌گو شوم. یا این گروه‌ها از دانش و آگاهی سیاسی بی‌بهره‌اند و با مقوله‌ای به نام دمکراسی و حقوق بشر آشنایی ندارند، یا آگاهانه به تحریف تاریخ و ساختار قومی جامعه می‌پردازند. در هر حال نمی‌توان چنین سازمان‌هایی را جدی گرفت. یکبار دیگر بر این نکته تاکید می‌کنم که صفات طبیعی انسان‌ها نه تنها پیش‌شرط و پایه استقرار دمکراسی و حقوق بشر نیستند، بلکه حتا سد راه آن نیز می‌باشند. شما نگاهی به عراق، لبنان و افغانستان یا آفریقا و یا کل جهان سوم بکنید، تا فجایع قوم‌گرایی را ببینید. آنچه که از دل اینگونه ایدئولوژی‌های جمع‌گرا و ارتجاعی بیرون آمده، همه چیز بوده است جز دمکراسی، حقوق بشر و حکومت قانون. ایران به چنین چشم اندازهایی نیازی ندارد. قومی کردن دمکراسی با تعریف دمکراسی و حقوق بشر که امری جهانرواست، ناسازگار است. این سازمان‌های قومی باید این پرسش را پاسخگو باشند: یا آن‌ها دمکراسی و حقوق بشر را می‌خواهند یا حکومتی قومی. در گزینة نخست آن‌ها در کنار مردم این سرزمین خواهند بود، در گزینة دوم در مقابل مردم و ناگزیر محکوم به شکست.

 ‌

ــ البته تا زمانی که همه چیز قابل بحث و در حوزه گفتگو جریان دارد و نیرو‌ها برای ابراز نظرات خود دست، نه به اسلحه، بلکه به قلم می‌برند، باید در برابر سخنان نادرست با شکیبائی و منطق و عقل ایستادگی کرد و دست به روشنگری هرچه بیشتر زد. با وجود این حق با شماست برخی از سرآمدان سازمان‌ها و احزاب قوم‌گرا تصمیم خود را گرفته‌اند و با تکرار ادبیات و برخی مفاهیم تصور می‌کنند می‌توانند تصمیم‌های از پیش گرفته شده را به زیان یکپارچگی ملی ایران جا بی‌اندازند. مهم برای ما روشنگری هرچه بیشتر در باره این ادبیات و تصویر هرچه روشن‌تر آینده‌ای است که آن‌ها در برنامه‌ها و آرزوهای خود بر گرد این مفاهیم می‌پرورانند. از جمله پاسخ به این پرسش که چرا نمی‌توان در چهارچوب حکومت قومی ـ زبانی مثلاً کرد، بلوچ، عرب و… که قرار است در «مناطق ملی» ـ تا کنون ازمیلت‌های ایران سخن گفته می‌شد، حال «جغرافیای ملی» را هم به آن افزوده‌اند ـ تشکیل شده و سپس از دل حکومت قومی ـ زبانی حقوق فردی و آزادی افراد کرد، بلوچ و عرب و… ـ اعضای وابسته به آن قوم ـ را بیرون کشید؟ چرا در هیج جا دیده نشده که برپایه وابستگی قومی، خونی، زبانی و دینی به رواداری که پیش‌شرط برابری حقوقی انسان‌ها و از مجرای آن تأسیس و تأمین آزادی است، دست یافته باشند؟

 ‌

مهرداد پاینده ـ من در پاسخ پیشین بر این نکته اشاره کردم، که حقوق بشر برای تعریف و دسترسی به نظریه‌ای جامع، که در آن تبعیض میان انسان‌ها به دلیل تفاوت در صفات طبیعی اشان بوجود نیاید، انسانی بدون چنین صفاتی را فرض می‌کند و او را برخوردار از حقوقی می‌داند که در منشور حقوق بشر سازمان ملل درج شده است. در اینجا این فردِ فرضی برای برخورداری از این حقوق به رنگ پوست، به قوم، به‌نژاد، به زبان، به جنسیت، به مذهب و حتا به خانواده و والدین نیاز ندارد. در این نوع نگرش به انسان محوریت او به عنوان بشر و بدور از صفات جمعی مطرح می‌شود. بدین ترتیب جهان اندیشة دمکراسی و حقوق بشر، جهانی است فردمحور، که در آن «فردِ»‌‌رها از بند و تاروپودهای نژادی، جنسی، تعلقات طبقاتی، اعتقادات مذهبی، گرایش‌های سیاسی و ویژگی‌های قومی‌اش به مرکز ثقل جامعة مدرن تبدیل می‌شود. فردِ آزاد در این جامعه، به واسطة قانونی، که برگرفته از اندیشة انسان است، در کنار هویت طبیعی به عنوان شهروند (Bürger، cives) دارای هویت حقوقی نیز می‌شود. قانون و ارگان‌های اجرایی آن حافظ این حقوق خواهند بود. اگر اجازه دهید از نوشتاری که من چندین سال پیش در «تلاش آنلاین» منتشر کردم، بخشی را در اینجا بیاورم که فکر می‌کنم همچنان پاسخی مستدل به کسانی است که حالا به قومی کردن حقوق بشر، سرزمین‌های ملی خودساخته‌شان را نیز افزوده‌اند:

«برعکس انسان آزاد، انسان نظام‌های ضدمدرن و سنتی، چون انسان جهان سومی، تنها دارای هویتی حقیقی، در چارچوب تاروپودهای جمع محور نژادی، جنسی، تعلقات طبقاتی، اعتقادات مذهبی، گرایش‌های سیاسی، ویژگی‌های قومی و امثالهم می‌باشد و تصور این انسان، به عنوان فردی با هویت حقوقی ناممکن است. مهم‌ترین عامل بازدارندة تولدِ فردِ آزاد در این نظام‌ها تسلط اندیشه‌ای است، که همه چیز را حول صفات مشترک جمعی چون مذهب مشترک، قوم مشترک،‌ نژاد مشترک، طبقة مشترک و… تعریف می‌کند. این نوع نگرش به جهان، آگاهانه یا ناآگاهانه، نوعی زندان فرهنگی می‌سازد، که در آن تولد و رویش فردِ آزاد و شناسایی پتانسیل این فرد، تا زمانی که ساختار سنتی و دیوارهای این زندان فرهنگی بکلی ریخته نشده است، ناممکن می‌گردد. تسلط صفات جمعی بر باور اجتماعی توده‌های میلیونی نظام‌های جمع محور، پتانسیل سیاسی، اجتماعی و اقتصادی انسان اینگونه نظام‌های جمع محور، چون انسان جهان سومی را در خفا نگه داشته و به هدر می‌دهد. غرورهای نژادی، تنگ نظری‌های قومی، استثمار و تبعیض جنسی جنون‌آمیز مردان در مقابل زنان، که در کشورهای اسلامی به ناموس‌پرستی خودفریبانة مردان سقوط می‌کند، تسلیم آزادانه و دستجمعی میلیون‌ها انسان به خرافاتِ مذاهب، میهن‌پرستی کورکورانه و امثالهم، شکل‌های مختلفی از نظام‌های جمع‌گرا و فردستیز جهان سومی هستند، که در آن‌ها همه چیز هرز می‌شود و تنها چیزی که برای توده‌های میلیونی باقی می‌ماند، غروری به چیزی موهوم یا کسی کم‌مایه است، که برای آنهم دلیل درستی ندارند. آن‌ها،‌گاه فقر و نداری را هم مقدس می‌شمارند. و افزون بر این، آن‌ها اگر فرصت یابند، چون اصلاح‌طلبان حکومتی یا قوم گرایان یا ملی ـ مذهبی‌ها، دمکراسی را هم بی‌هویت می‌کنند و به اسارت صفات جمعی در می‌آورند. آن‌ها همه چیز را بی‌مسما و بی‌معنا می‌کنند، حقوق بشر را اسلامی، کردی، ترکی یا بلوچی می‌کنند، دمکراسی را اسلامی یا سلطانی یا قومی یا سوسیالیستی می‌کنند و سندیکای کارگران، شورای کارکنان و سازمان‌های کارفرمایان را با پسوندهای مبارز، سوسیالیستی، کمونیستی، اسلامی یا پسوندی دیگر بی‌هویت می‌سازند. جنبش زنان و فمینیسم هم سرنوشتی بهتر از دیگر مقوله‌های مدرنیته نداشته است و کم مانده است که محیط زیست و طبیعت و حیوانات هم قربانیان دیگر این تنگ نظری‌ها شوند.

حاصل این گونه تحریف‌های دمکراسی و حقوق بشر تاسیس سازمان‌های بیشماری با نام‌هایی چون سازمان‌های دفاع از حقوق بشر کرد‌ها، بلوچ‌ها، آذری‌ها یا عرب‌ها و… و سوءاستفاده از مقولاتی چون دمکراسی و حقوق بشر بوده است، که همانطور که به آن اشاره شد، تعریفی مشخص و معین دارند و نمی‌توان آن را به میل شخصی یا قومی یا ایدئولوژیک خود به گونه‌ای خودسرانه تعبیر کرد و با اتکا به این تحریف، به قضاوت «دمکرات منشانه»ی دیگران نشست». اگر دمکراسی در ایران آینده‌ای داشته باشد، باید قبل از هرچیز مسئله‌اش را با این گونه نظریه‌های ارتجاعی حل کند. ایرانیان، حال از هر قوم و از هر مرام باید حقوق بشر و دمکراسی را بدون صفات جمعی درک کنند. بدین ترتیب و برای رفع هرگونه سوءتفاهم باید بر این نکته تاکید کنم، که حتا حقوق بشر ایرانی معنا ندارد. دمکراسی و حقوق بشر برای کل ساکنین این سیاره به ثبت رسیده است و به پیش یا پسوندی نیازی ندارد. این پیش و پسوند‌ها دمکراسی را نیز به خون می‌کشند که شایستة آن نیست.

 ‌

ــ آسیب چنین دستگاه فکری و زیان‌های آن برای پروسه‌ای که می‌گوئید؛ در جهت رشد، گسترش و تقویت فرهنگ دمکراتیک، آزادی‌خواهی و رواداری آغاز شده است و نمودِ کامل آن را ـ همچون بسیاری دیگر ـ در جنبش سبز می‌بینید، چیست؟

مهرداد پاینده ـ بزرگ‌ترین آسیبِ آن نرسیدن به حقوق بشر، دور افتادن ما از دمکراسی و آزادی فردی و در ‌‌نهایت محروم شدن از آن چیزیست که هر انسانی از بدو تولش باید از آن بهره‌مند باشد. در بد‌ترین نوعش می‌تواند به جنون نژادپرستی بیانجامد و جهانی را به تباهی بکشاند. مگر نازیسم آلمان‌ها از چه چیزی جز تقدس نژادی آریایی‌ها و ژرمن‌ها نشأت گرفته بود. همة این‌ها به عنوان صفات جمعی. لازم به یادآوری می‌دانم، که در جمهوری وایمار دمکراسی و حقوق بشر و آزادی‌های فردی تسلط داشت. با وجود این نازیسم چون یک اِپیدمی تمام جامعة آلمان را دربرگرفت و اول از همه با نابودی یهودی‌ها، سپس کمونیست‌ها، سپس فعالان سندیکایی، سپس سوسیال دمکرات‌ها، سپس کاتولیک‌ها، سپس لیبرال دمکرات‌ها و… به پاکشویی جامعه از «عناصر مخرب» پرداخت و در ‌‌نهایت جنون را با تجاوز نظامی به همسایگان اروپایی و سپس آفریقا و خلاصه همة جهان به اوج خود رساند و در ‌‌نهایت آلمان را نیز نابود کرد. اگر به شیوة سرکوب مخالفین در جمهوری اسلامی نگاه کنیم، جنون انقلابیان اسلامی و نازیست‌های آلمانی چندان هم بی‌شباهت نیستند. اگر به جنون سِربی‌ها در سارایِِوو نگاه کنید، چیز دیگری نمی‌بینید.

همانطور که عرض کردم، ایران حسابش از همه این کشورهای بی‌تاریخ جداست. بهترین پاسخ به این ملت‌ساز‌ها همین جنبش سبز است، که به گمان من در ایران به حرکتی دامن زد که توانست همة ایرانیان را به سوی خود جذب کند، زیرا این جنبش بر گِرد خواستی شکل گرفت؛ که حق فردی هر ایرانی است. آن‌ها با دزدیدن رای مردم حقوق فردی و شهروندی هر ایرانی را پایمال کردند. در این جنبش صفات جمعی نقشی بازی نمی‌کنند. حالا اگر این سازمان‌های ملت‌ساز بیایند و به این جنبش پیش یا پسوندی بدهند، در اصل مطلب، که جنبش در تمام ایران فراگیر بود و متعلق به همة ایرانیان است، تغییری نمی‌دهد. آیندة ایران را مبارزات مردم ـ چون حرکت آن‌ها در جنبش سبز ـ تعیین خواهند کرد، نه حاشیه نشین‌های سیاسی که هنوز نه با ایران و تاریخش آشنا هستند و نه از دمکراسی و حقوق بشر بویی برده‌اند. راستش در گفتمان دمکراسی شترسواری دولا دولا نمی‌شود. یا قوم و جمع‌گرائی قومی یا دمکراسی و فرد دارای حقوق شهروندی. پرسش اصلی این است.