«

»

Print this نوشته

میزان تنها غلبه بر رژیم دیکتاتوری نیست!

میزان تنها غلبه بر رژیم دیکتاتوری نیست!

 ‌

دکتر مهرداد پاینده

شهریور ۱۳۹۰

 ‌

ــ هنگامی که جنبش سبز پدیدار شد که حدوداً دو سالی پیش از انقلاب‌های کشورهای عربی ـ اسلامی بود، ایران ـ به رغم همین حکومت ـ تقریباً تنها نقطه امیدواری برای رهائی جهان «اسلامی ـ خاورمیانه‌ای» از نکبت استبداد سیاسی و عقب ماندگی فرهنگی و جای پائی برای هم‌گام شدن با جهان دمکراتیک و ملتزم به حقوق بشر شناخته می‌شد. حال مردمان کشورهای دیگر خاورمیانه‌، با از جان گذشتگی حیرت‌آوری، به ریشه‌کن کردن نظم کهن برخاسته‌ و بخش‌های بزرگی از آن‌ها نیز به پیروزی‌های سیاسی اولیه اما مهمی نیز دست یافته‌اند. آیا ما که هنوز گریبانمان گرفتار رژیمی است که در خونریزی و سرکوب ملت به سوریه بشار اسد درس می‌دهد ـ شرمساری دیگری برای ملت ایران که ابراز انزجار از آن را در نوشته‌ها و اقدامات از درون ایران و توسط مبارزین جنبش سبز می‌توان آشکارا دید ـ از کاروان خیزش مردمان این کشور‌ها عقب مانده‌ایم؟

 ‌

پاینده ـ نه چنین نیست. ما در مسابقة میزان سنجش «از جان گذشتگی» شرکت نکرده‌ایم که اکنون از آن‌ها عقب مانده باشیم. میزان هم تنها موفقیت در غلبه بر رژیمی دیکتاتور نمی‌باشد. ما ۳۳ سال پیش تجربة غلبه بر آنچه که ظاهراً نمی‌خواستیم را کرده‌ایم. راستش تجربة حکومت اسلامی که به دنبال «خیزش مردم» کشورمان آمد، از علائق جوانی من در اسطوره سازی چنین خیزش‌هائی کاست. از اینکه در کشورهای عربی کار و کسب دیکتاتور‌ها حداقل راکد شده است، باید خوشحال بود ولی از خوش‌بینی بیش از اندازه نسبت به آینده باید خودداری ورزید. در کشورهای عربی جنبش دمکراسی‌خواهی و سکولار از کمترین پیشینة تاریخی برخوردار است. بر تأثیرگذاری مذهب در زندگی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مردم افزوده شده است. نقش زنان در قیام‌های مردم این کشور‌ها بسیار کمرنگ بوده است. آرمان جنبش‌ها از منشور حقوق بشر ریشه نمی‌گیرند و‌گاه حتا بیشتر ریشه‌ای ملوک‌الطوایفی عشیره‌ای و قبیله‌ای داشته‌اند. به هر حال برای قضاوت درست و مقایسه‌ای منصفانه باید به کل تصویر نگاه کرد. مسخ خیزش‌های انقلابی شدن به تنهایی کافی نیست.

حال پرسشی که مطرح است این است که آیا غلبه بر دیکتاتور ناگزیر به دمکراسی و حقوق بشر می‌انجامد؟ آنهم در کشورهایی که از کمترین تجربه‌های تاریخی و از کمترین نهادهای جامعة مدنی برخوردار بوده‌اند. اگر به ایران ۳۳ سال پیش بنگریم تا ببینیم که‌ گاه نفوذ سنت و مذهب چه عواقبی را می‌تواند به دنبال داشته باشد، آنگاه به پاسخ این پرسش می‌رسیم.

اما اگر در مورد ایران ما به کل تصویر بنگریم خواهیم دید که شالوده‌ریزی جامعه مدنی در طول ۳۰ سال مقاومت و دست و پنجه نرم کردن مردم با رژیم و در همین حکومت اسلامی شکل گرفته است و همین تجربه است که بهترین استحکام را به جنبش مردم ما داده است که هیچ دیکتاتوری بر آن غلبه نخواهد کرد. خیزش بی‌شالوده‌ای که در خاورمیانه می‌بینید با آنچه در ایران در جریان است، تفاوت ماهوی دارد که مقایسة آن دو با هم درست نیست. بدون آنکه بخواهیم از ارزش تاریخی خیزش مردم کشورهای عربی ـ اسلامی بکاهیم.

خواست‌های جنبش سبز از آرمان‌های حقوق بشری ریشه گرفته‌اند. مردم ما برای ساختن و نه نابودی بپا خواسته‌اند. دگرگونی‌ها در درون جامعه ما بنیانی و از نظر ذهنی و عینی ساختاری بوده‌اند و چون آتشی در زیر خاکستر در هر فرصتی خود را نشان خواهند داد. جنبش سبز هم یکی از این فرصت‌ها بوده است. روش این نوع مبارزه با دیکتاتوری بسیار امید دهنده است چون چنین جنبشی تمامی بدنة جامعه را به مرور تسخیر و ارزش‌های خود را به تار و پود جامعه و به زندگی روزانه اقشار و طبقات مختلف نفوذ می‌دهد و انسان‌ها را در بر می‌گیرد. در ظاهر حاملان انسانی فرهنگ و روحیه جدید سرکوب شده‌اند، ولی آن‌ها در زندگی روزانه حکومت را به چالش کشیده و می‌کشند.

 ‌

ــ ببینید! با همه توضیحاتی که در مورد اهمیت و ضرورت پی‌ریزی شالوده‌های محکم، برای استقرار نظامی دمکراتیک و مبتنی بر حقوق بشر می‌دهید که باید در آنچه که بعد از دیکتاتوری می‌آید تضمین شده باشد، اما گام نخست بدان سو باید برداشته شود و آن برداشتن دیکتاتورهاست، آن هم با حضور مردم. حضور مردم را هم بسیاری ـ حتا بسیاری از خود همین مردم ـ تنها می‌توانند در حضور خیابانی ببینند. ادامه ایستادگی و جانبازی مردم به این صورت رژیم‌هائی را هم که هیچ سودای عقب نشینی ندارند، بالاخره در خونی که می‌ریزند غرق خواهد کرد. شهادت دفتر تاریخ انقلاب‌ها در این مورد تردید ناپذیر است. شاید هم محبوبیت و تقدس انقلاب‌های سیاسی بخاطر همین حضور است و هیچ کس در اصالت مردمی آن ـ حتا اگر مانند لیبی به زور اسلحه دیگران باشد ـ تردید نمی‌کند. حال که بنا به تحلیل‌های بسیاری فصل تازه‌ای از «انقلاب‌ها» ـ اینبار در منطقه خاور میانه اسلامی ـ سررسیده است و بخش‌های دیگر جهان هم مشوقند و با هر وسیله‌ای حتا سلاح‌های کوبنده خود آماده حمایتند، شما و همفکرانتان در آن به چشم تردید نگاه می‌کنید! و سکوت کنونی خیابان‌ها در ایران را به عنوان «روش امید دهنده مبارزه» می‌ستائید. آیا فکر نمی‌کنید که کار افرادی نظیر شما در اقناع نه تنها ناظران بیرون، نه تنها کسانی که دستی از دور هم بر آتش ندارند، بلکه حتا اقناع مردمی که ممکن است از وحشت سرکوب و یا یاس و ناامیدی در عدم تغییر سریع وضعیت، سکوت کرده‌ و به خانه‌ها بازگشته‌اند، بسیار مشکل‌تر از کسانی باشد که دائم فریاد انقلاب، سرنگونی، بسیج توده‌ها، دعوت به مقاومت و جانفشانی سر می‌دهند و گناه این سکوت را به گردن «رهبران نالایق جنبش سبز» می‌اندازند؟

پاینده ـ فکری که در پس این پرسش نهفته است خواسته یا ناخواسته به بیراهه می‌زند. شور انقلابی‌گاه همچون عشق که چشم انسان را به خود خیره می‌کند و می‌بندد، سبب ندیدن واقعیت‌ها می‌شود. در اینجا بحث از حضور مردم در خیابان‌ها و یا محبوبیت و تقدس انقلاب‌های سیاسی نیست. بحث بر سر نوع حضور و روشی است که انتخاب می‌شود. بی‌تردید جانفشانی و خون‌دادن نشانة شجاعت و ایثار است ولی برای آینده‌ای بهتر ناکافی و در بیشتر موارد در کین و دشمنی‌های تازه‌ای که می‌آفریند به حال آن آینده زیانبخش. خوب است همین روز‌ها که سالگرد اعدام‌های وحشیانه اعضای سازمان‌ها و حزب‌های طرد شده از قدرت و حکومت انقلابی در سال‌های نخست انقلاب به فرمان خمینی است، نگاهی به اعلامیه‌ها و بیانیه بی‌اندازیم، به تدریج همراه با رادیکال شدن روحیه‌ها می‌بینیم که چگونه گفته پرقدر و با پشتوانه فرهنگی غنی «می‌بخشیم اما فراموش نمی‌کنیم» کم رنگ شده و تیغ‌های انتقام‌جوئی در حال آخته شدنند. همرزمانی از بازماندگان قربانیان آن سال‌ها می‌خواهند «نه ‌ببخشند و نه فراموش کنند»! متاسفانه خون دادن و شهید دادن‌ها، خون ریزی و انتقام را بدنبال داشته و هنوز دارد. هنوز هم ریشه خشونت و بویژه خشونت دولتی در جامعة سیاسی ما نمایان است و گویا ما هنوز از آن درس نگرفته‌ایم. حال تصور کنید اگر انقلابی با قهر و خشونت، به دنبال و بر بستر چندین دهه خشونت و سرکوب گسترده حکومت اسلامی به انجام رسد و اگر افرادی، که از امروز ندای انتقام سر می‌دهند، در آن دست بالا را داشته باشند، تا پیش از آنکه، پس از دهه‌ها بی‌عدالتی و ظلم، بنای دوباره کاخ عدالت و دستگاه قضائی برافراشته شود، و حتا پیش از آنکه معنای عدالت و قضاوت برپایه قانونی عادلانه در اذهان ما جا بی‌افتد، میهن ما باید دوباره شاهد چه فجایع تازه‌ای باشد!

شما از تحلیل‌های بسیاری می‌گویید که خبر از فصل تازه‌ای از «انقلاب‌ها» ـ اینبار در منطقه خاورمیانة اسلامی ـ می‌دهند و گویا بخش‌های دیگر جهان هم مشوقند و با هر وسیله‌ای حتا سلاح‌های کوبندة خود آماده حمایت از چنین انقلاب‌هایی هستند. پرسش شما بیشتر به من این پیام را می‌دهد که گویا نباید در شرایط جهانی کنونی که همه حتا با زور اسلحه از مردم این بخش از جهان حمایت می‌کنند از غافله عقب ماند. چون شاید دیگر این موقعیت پیش نیاید! به گمان من باید حتماً از همراهی با آن غافله‌ای که ویرانی شالودة مملکتی را ببار می‌آورد، پرهیز کرد. جنبش سیاسی مردم ما هنوز درگیر رفتار و عادات سیاسی ناپسند خود و مشغول پالودن آن زیر سایة آشنایی‌های تازه با فرهنگ دمکراسی است. هنوز در میان ما از حزب‌های سیاسی که عرصة فعالیت و برد سیاسیشان از چارچوب «وب سایت»‌ها گذشته باشد و در زندگی آحاد مردم نقش بازی کنند، نشانة قویی نیست. در چنین شرایطی مقصد این غافله کجا خواهد بود؟ نگاهی به سازمان‌ها و احزاب قوم‌گرا تردید مرا در درست بودن راهکارهای انقلابی بیشتر می‌کند، هرچند که باید اقرار کنم که ‌گاه من نیز دچار وسوسة چنین تصاویری می‌شوم. مگر شما کسی را سراغ دارید که دغدغة رهایی میهنمان را در سر نداشته باشد. ولی راستش به رغم همة این وسوسه‌ها میهنم را در شرایطی چون لیبی، عراق، افغانستان و… نمی‌خواهم ببینم، که حتا آب آشامیدنیشان را هم باید وارد کنند. و امروز ناجیان غربی آن‌ها چون فرانسه دسترسی شرکت توتال به نفت لیبی را به عنوان بهای آزادی وارداتی وارد معاملة سیاسی کرده‌اند. فعلا آلمانی‌ها هم که دستشان کوتاه مانده است، نگران سهمشان هستند. چنین ماجراهایی هم آن روی سکة آزادی وارداتی می‌باشند که نباید نادیده گرفت. در مورد لیاقت رهبران جنبش سبز قضاوت را باید به تاریخ گذاشت. ما بیرون گود نشسته‌ایم و به آن‌ها که درون گود هستند خرده می‌گیریم که نمی‌توانند از عهده برآیند. «لنگ کردن» خیلی از این قهرمان‌پروران ایرادگیر را در اوایل انقلاب دیدیم. «چراغ» ایرادگیری به لیاقت آنجا که به خانه رواست به مسجد حرام است.

بنابراین با علم به اینکه باید در برابر حتا ریخته شدن خون یک نفر هم احساس مسئولیت کرد و تا جائی که از عهده جبهه مبارزه و مقاومت برمی‌آید از آن جلوگیری به عمل آورد، چون به نفع ماست، همچنین ما باید این را دریابیم و بپذیریم سلامت و اصالت هیچ جنبشی به میزان خونی که می‌دهد نیست، بلکه در میزان و ژرفای دگرگونی است که با خود می‌آورد، آن هم دگرگونی نه به قهقرا نظیر آنچه در انقلاب اسلامی رخ داد. گذر از رژیم‌هایی چون جمهوری اسلامی باید با درایت و تا آنجا که ممکن است، با کمترین هزینه صورت گیرد. اعتصاب‌های عمومی، مقاومت مدنی، همراه با تاکید به رعایت حقوق بشر در زندگی روزانه، دوری از خشونت سیاسی و راه‌های دیگر می‌توانند در جبهه‌های مختلف کوچک و بزرگ زندگی رژیم را به چالش بکشند، چنان که تا کنون چنین کرده‌اند. این نوع مقاومت کم ارزش‌تر از جنبش «قهرمان جوی» نیست. قهرمانان اینگونه مقاومت‌های کوچک کم مایه‌تر از رستم‌ها و آرش‌های افسانه‌های انقلابیون ایرانی و قوم‌گرای کشور ما نیستند. جمهوری اسلامی از چالش هر روزة هزاران هزار رستم و آرش‌های کوچک و بزرگ، با نام و گمنام عاجز شده است. سخنگویان جنبش سبز در زندان و حبس‌های خانگی ایستادگی می‌کنند. آن‌ها با دهان‌های بسته خواب «رهبر» را آشفته کرده‌اند. واژه فتنه دمی از زبانش نمی‌افتد! خیابان را فعلا «سربازان گمنام امام زمان» در دست دارند، که همه از سر ترس و یأس رژیم در دیدن نقطه‌های دیگر فروریزی خود است. رژیم اسلامی در پوسیدگی اندام‌های اصلی خود در حال فروریختن است. جنبش اجتماعی ایران، تا جائی که بتواند، بدون هر گونه عقب‌نشینی از مطالبات خود، فرصت کشتن فرزندان خویش را به رژیم نمی‌دهد، تا برای آن در این چالش، چاره‌ای جز کشتن و قطع اندام‌های پوسیده‌اش یکی پس از دیگری نماند.

 ‌

ــ از فقدان احزاب قوی سخن گفتید که گویا از ضعف‌های جنش سیاسی ایران است. مگر نه اینکه ما از همه سو شعار دفاع از آزادی، دمکراسی و حقوق بشر را در میان ایرانیان، حتا از سران احزاب و سازمان‌های قومی یا طرفدار انقلاب‌های قهرآمیز، می‌شنویم، چرا تا همین اندازه جهت اطمینان از تحولات آینده کافی نیست؟ چرا آیندة یک جنش توده‌ای خیابانی بدون احزاب و سازمان‌ها برای رسیدن به مطالبات فوق ناروشن است؟ مگر نه اینکه در شرایط گسترش مبارزات توده‌ای امکان عضوگیری و گسترش دامنة احزاب سیاسی حداقل از نظر کمی فراهم‌تر و مناسب‌تر است؟

 ‌

پاینده ـ جنبش‌های خودجوش به نوعی عنصر آنارشی را در خود حمل می‌کنند که برای سازندگی و آبادانی کافی نمی‌باشد. در شرایط دامن زدن به این آنارشی و رادیکالیسم اجتناب‌ناپذیر آن، نیروهای رادیکال نیز دست بالا را خواهند گرفت. و نیروهای رادیکال هم هیچ معلوم نیست که بعداً با چه توجیه و استدلال عوام‌فریبانه‌ای یا به کدام ملاحظات سیاسی خود شعارهای قبلی را زیر پا گذاشته و از آن‌ها عبور کنند. همانطور که شما در بحران کنونی اقتصاد جهانی راهکار را صرفا به بازار واگذار نمی‌کنید و این‌‌ همان دولت است که می‌آید و به بازاری که دچار اضطراب شده است نظم می‌دهد و به آن برای کارایی دوباره جان می‌دهد، یک دمکراسی به احزاب و سازمان‌هایی نیاز دارد که جهان‌بینی آن‌ها از منشور حقوق بشر ریشه گرفته، پایبند قواعد دمکراسی باشند و برای آیندة کشور هم در چارچوب همین قواعد و منشور برنامه‌های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی خود را ارائه دهند.

شاید تاریخ دمکراسی در آلمان و تاریخ احزاب این کشور برای ما تا حدی آموزنده باشد؛ تاریخ کشور آلمان روشنگر، در دو مرحلة تاریخی، است که یکی به سازندگی و آبادانی و دیگری به ویرانی و دیکتاتوری رسید. مرحلة سازندگی و پایه‌گذاری دمکراسی را می‌توان در جمهوری وایمار و پس از آن از پایان جنگ جهانی دوم در جمهوری فدرال آلمان دید که احزاب سوسیال دمکرات، لیبرال، دمکرات مسیحی و در این سی سال گذشته سبز‌ها رقم زده‌اند. دوران دیکتاتوری را نیز را می‌توان با رژیم نازیسم و جمهوری دمکراتیک در شرق آلمان دید که هر دو جریان‌های تمامیت‌خواه و ضد دمکراسی بودند. اولی از جنون نژادپرستی آریایی پیروی می‌کرد و آنچنان نژادهای دیگر را زبون و عامل عقب‌ماندگی اقتصادی آلمان‌ها می‌دانست، که دنیایی را به خون کشید و هیچ سازمان، تشکل و یا حزب دیگری را تحمل نمی‌کرد. دومی نیز زیر سلطه‌‌ همان ایدئولوژی کمونیستی بود که به دیکتاتوری حزب «طبقة کارگر» انجامید و پوشالی بودن آن چنان بود که با اندکی آزادی در بلوک شرق که آنهم از پس برکت سیاست پرسترویکا و گلاسنوست در اتحاد شوروی بوجود آمده بود، از هم پاشید.

ایران از سنت حزبی خیلی هم تهی نیست. به هر حال وجود چنین ساختارهای سیاسی ـ مدنی برای آیندة ایران لازم می‌باشد. البته با صرف شعار تشکل‌گرائی یا شبکه‌های پراکنده و محافل کوچک ما صاحب حزب نمی‌شویم. احزاب نمی‌توانند بدون فعالیت آزاد و در فقدان انتخابات آزاد به احزاب توده‌ای تبدیل شوند، ولی نزد مردم آن‌ها حداقل از پتانسیلی برخوردارند که می‌توانند در تقویت خویش از همین امروز بکوشند و در شرایط گسترش مبارزات توده‌ای از امکان عضوگیری و گسترش ساختار حزبی برخوردار شوند. به هر حال تصوری از احزاب دمکرات، حداقل در ذهن مردم به ویژه نیروهای فعال در حوزة اجتماعی که خواهان دگرگونی هستند، وجود خارجی دارد و این احزاب با خود به عنوان اپوزیسیون بار مثبتی حمل می‌کنند. جنبش‌های خودجوش به سختی به نظم حزبی دسترسی پیدا می‌کنند. به رغم این من در شرایط فعلی ایران وجود چنین پتانسیلی را در جنبش سبز می‌بینم که می‌تواند به یک یا حتا چند حزب سیاسی تبدیل شود. حتا احزاب قومی ـ اگر بر فرهنگ خودی و غیر خودی غلبه یافته و از سیاست قومگرائی خویش دست بردارند ـ از چنین پتانسیلی برخوردارند. مهم آن است بر جوهر و روح جنبشی که آغاز شد، گسترش یافت و بدان نام‌آور شد، یعنی جنش آزادی‌خواهی، مدافع حقوق برابر انسان‌ها، حامی حقوق شهروندی ملت، پایبند رواداری، استوار بمانند و عناصر فعال و سرآمدانی که بر بستر این جنبش سودای تشکیل احزاب جدید و یا بازسازی آنچه از پیش وجود داشته است را در سر دارند به کج‌راه نیافتند. از جمله فراموش نکنند، که در ایران و برای ایران و به نام ایران است که می‌توانند مورد پذیرش و استقبال مردمی قرار گیرند. مردمی که دیگر نه نفرت و خشونت را برمی‌تابند نه جنگ و نه آشوب را.