«

»

Print this نوشته

بیست و هشتم ژانویه سالگرد درگذشت داریوش همایون است…

«اگر انسان چنان رفتارکند که حقیقت دشمن او نباشد سرانجام وضع بهتری خواهد یافت.»

‌‌

بیست و هشتم ژانویه سالگرد درگذشت داریوش همایون است…

 

 ‌

«اگر انسان چنان رفتارکند که حقیقت دشمن او نباشد سرانجام وضع بهتری خواهد یافت.»

*

 ‌

در نبود انتلکتوئل این “دیگری” است که جای‌ش را می‌گیرد. روشنفکر امروز در عصر توده ها توانائی ها و وظیفه بزرگ‌تری در راهنمائی جامعه دارد. وزنه او اگر بر ترازوی عمل سیاسی نهاده شود سنگینی بیشتری دارد. او بیش از هر زمان می‌تواند نه تنها کوتاهی ها و پلیدی های زمان را نشان دهد، بلکه از کمک به برطرف کردن آن نیز بر آید. شاید به همین ملاحظات هامرشولد که بهترین دبیر کلی است که سازمان ملل متحد به خود دیده است گفت “سیاست عبادت عصر ماست.”

*

 ‌

«دستگاه فکری و گرایش سیاسی را بالای حقیقت و خیر عمومی نمی‌باید گذاشت و بهترین گرایش‌ها و اندیشه‌ها نیز نیاز به بازنگری در پرتو تجربه‌های تازه دارند. آن پانصد سال ما را به دور از منطق و خرد و اخلاق بار آورد. نخست از دیگران ترسیدیم و از پرسش و انتقاد دست برداشتیم و به زودی از خودمان نیز ترسیدیم: با “نکند درست باشد” یاوه‌ترین ادعا‌ها را پذیرفتیم و عمل کردیم. در این جنبش سبز می‌بینیم که یک توده عظیم بیشتر جوان سخن تام استوپارد را در نمایش آرکادیای او به دل گرفته است: لحظه‌ای است که می‌بینی آن چه می‌دانستی اشتباه بوده است.»

*

 ‌

«آنچه به جنبش مشروطه چنین جای بزرگی در تاریخ ایران داده همانا یکی بودنش با اندیشه نوگری یا تجدد است. نوسازی همه‌ سویه نظام ارزش‌ها و روابط اجتماعی و زیرساخت اداری و اقتصادی با جنبش مشروطه آغاز شد و تا هنگامی که مسئله ایران مسئله نوگری است اندیشه‌ها و آرمان‌های مشروطه نیروی زندگی و تازگی خود را نگه خواهد داشت…از نو تعبیرکردن گذشته در پرتو مسائل روز و از نو تعریف کردن آن برای نسل‌های بعدی کاری است که همواره صورت می‌گیرد (این البته با بازسازی تاریخ تفاوت دارد که دست‌افزار سیاست‌بازان است.) بازنگری انقلاب و دوره مشروطه نه تنها از نظر اصلاح چشم‌انداز تاریخی ایرانی امروز، بلکه برای نوسازی سیاست ایران ضرورت دارد.»

*

«سیاست بدترین دشمن انسانیت در سده ما بوده است. ولی این دلیل دیگری بر آن است که سیاست بیش از آن اهمیت دارد که به سیاستگران واگذاشته شود و توده‌ها بیش از آن قدرت یافته اند که شکارگاه متعصبان و عوام‌فریبان و پیشوایان باشند. در کشور ما، که انگیزه و ضرورت کار سیاسی از بسیاری جامعه ها بیشتر است، سیاست آشکارا چهره جنایت به خود گرفته است. سیاست از اجتماع، از گرد آمدن مردم پدید می‌آید؛ از آن پرهیز نمی‌توان کرد. می‌باید سیاست بهتری داشت.
کنار گذاشتن مردم از سیاست که پیش از انقلاب اسلامی ‌روال اصلی جامعه ما بود به نزاری atrophy سیاست و جامعه انجامید. پرتاب شدن آنان به سیاست انقلابی شیرازه کشور را از هم گسیخت و گریختن‌شان از سیاست به پایندگی رژیمی ‌که نمی‌خواستند کمک کرد. پاسخ مسئله نه در انحصار کردن سیاست بوده است، نه سیاست زده شدن و رمه وار در پی رهبر فرهمند افتادن، نه از سیاست گریختن. شکست سیاسی ما پس از یک سده تکاپوی پیشرفت و تلاش امروزی شدن، ما را به این شرمساری جهانی و تاریخی انداخته است. می‌باید سیاست خود را بهتر کنیم. 
 عصر روشنفکر- روزنامه نگار- سیاستگر در ایران تازه آغاز شده است.  چهارمین نسل پس از انقلاب مشروطه، که انتخابات ۲ خرداد ۷۶ گوشه ای از ضرب شصت های آن بود، بر این راه کوفته از صد سال گام زدن های نافرجام، هموار تر خواهد رفت.»

*

«چالش بزرگ جنبش سبز آن است که خود را در برابر جمهوری اسلامی از خشونت و انتقام‌جوئی پاک نگهدارد ــ هزار بار دشوار‌تر از دوران انقلاب مشروطه.»

*

 ‌

 

 ‌

«زبان با اندیشه چنان پیوندی دارد که می‌توان گفت یکی است. در قلمرو اندیشه هر کدام ما نمی‌گوئیم چرا چیزی باید اندیشید که من در نتوانم یافت؛ پذیرفته‌ایم که پاره‌ای اندیشه‌ها را همگان از همان آغاز در نمی‌یابند. زبان نیز همین گونه است. آثاری که به یک زبان نوشته می‌شوند همه در یک زمان برای همگان فهمیدنی نیستند. همان گونه که نویسنده تلاش می‌کند و به سطح بالاتر و کیفیت تازه‌تری می‌رسد خواننده نیز باید تلاش کند و خود را به سطح بالاتری برساند؛ به ویژه در فارسی که تازه دارد خود را برای زندگی امروز و جهان امروز آماده می‌سازد .زبان و فرهنگ در هر جا این گونه پیش رفته است. تا چیزی را نا مانوس یافتند نمی‌باید برآشوبند. آنچه امروز نا آشناست چه بسا فردا آشنا و دوست داشتنی شود. اگر هم چنان نشد به فراموشی می‌رود تا چیز دیگری جای‌ش بیاید.
به زبان می‌باید اجازه پیشرفت و دگرگشت داد. هر زبانی درچهارچوب منطق و ساخت خود می‌باید به اقتضای زمان گسترش یابد و کمبودهای خود را برطرف سازد. زبان از پسند و دریافت اهل زبان، یا به عبارت دقیق‌تر، شعور و سواد بخش پر سر و صداتر یک جامعه در یک دوره معین، توانائی‌های بسیار بیشتری دارد. سلیقه مردمان، همچنان که پایگاه فرهنگی آنان، دگرگون می‌شود. زبان را نمی‌باید در زنجیر آن نگهداشت. اسب را نباید پشت ارابه بست. کتاب‌ها و روزنامه‌های فارسی که توده خوانندگان امروز بی‌دشواری زیاد می‌خوانند و درمی‌یابند صدسال پیش به دست متعصبان زبانی سوزانده می‌شد. اگر قرار می‌بود پسند آنها بر زبان حکومت کند، اگر قرار می‌بود فارسی صدسال پیش را حد تحول زبان بشمارند، ما امروز در همان سنگلاخ زبانی گام‌های خسته و بی‌رمق بر می‌داشتیم.»

*

 ‌

«این بسیار خطرناک است که ما به نام ارزش‌های اصیل و دور نیفتادن از مردم، از نازیبا‌ترین و پیش پا افتاده‌ترین تقلید کنیم؛ ظرافت و زیبائی را خوار بشماریم، سبک را که در اینجا به معنی وارد کردن هنر در زندگی روزانه است به عنوان “اسنوبیسم” محکوم بدانیم؛ واژگان و شیوه گفتار روزانه را بر نوشتن و حتی ادبیات تحمیل کنیم. به زبان همان جماعت سر گذر بنویسیم. زبان حمامی‌ها را بجای زبان والا بگذاریم (به گفته دوستی در توجیه بکار بردن پاره‌ای تعارفات که در این رژیم باب شده است) و ندانیم که زبان با پرورش ذهن چه می‌کند. این اهانت به حمامی‌ها نیست. در همه جای دنیا لایه‌های گوناگون اجتماعی شیوه سخن گفتن خود را دارند و زبان استاندارد، زبان نوشتن، زبان فرهیخته‌ترین‌هاست. آنها که با یک زبان اروپائی آشنائی دارند متوجه بینوائی واژگانی زبان گفتگوی فارسی در مقایسه با آن زبان اروپائی می‌شوند. ما با نیمی از واژگان آنان سخن می‌گوئیم زیرا می‌ترسیم از مردم دور بیفتیم؛ مردم را از پیشرفت بی‌بهره می‌داریم و سطح اندیشه خود را پائین می‌بریم.»

 *

 ‌

«از بیم جدا افتادن از مردم نمی‌باید از خود جدا افتاد. اگر خواننده‌ای خرده می‌گیرد که چرا ازسعدی گفتاورد می‌آید سعدی را نمی‌توان دور انداخت. خواننده و شنونده را می‌باید به اندکی مایه گذاشتن از خود نیز عادت داد. نقش فرهنگ‌سازان در هر جا آن است که معیار‌ها و نمونه‌ها را بگذارند تا در جامعه منتشر شود. هیج درجه بهبود و پیشرفت بس نیست.»

*

«گفته‌اند که زبان‌ها از گویندگان‌شان هوشمندترند. فارسی از گویندگان‌ش دلیرتر نیز هست.»

*

 ‌

«اما هسته سخت اصلی، این ملت پرمایه تاب‌آور است که همه پیشگویان نابودی و نافرجامی را سرخورده کرده است. ملتی که شکست را نیز سرانجام به گونه‌ای پیروزی در‌می‌آورد؛ و مانند سرگذشت استثنائی‌اش از تعریف ساده می‌گریزد. این ملت، این هسته سخت هر چه هم در ظاهر از دست‌رفته بنماید در یک‌جائی نمی‌گذارد؛ اجازه نمی‌دهد؛ نیرو‌هائی را از هیچ‌جا به میدان می‌فرستد؛ از نومیدی محض ناگهان به سرچشمه‌های ناپیدای انرژی دست می‌یابد؛ ناسزاوار‌ترین فرزندان‌ش را نیز یک‌شبه دگرگون می‌کند و به بلندا‌های سربلندی و فداکاری می‌رساند.»

*

«ملت سازان حریفی قوی‌تر از تاریخ ندارند.»

*

«اگر فرد انسانی را در جای درست‌ش، به عنوان جزئی از اجتماع ببینیم آنگاه حق فردی و مسئولیت اجتماعی در یک مجموعه با هم می‌آیند و هنر اندیشه سیاسی و سیاستگزاری در نگهداشتن تعادل میان آنهاست. این پرتگاهی است که هیات‌های سیاسی body politic بسیار در آن افتاده‌اند. برای نیفتادن در آن پرتگاه و جلوگیری از فساد دمکراسی می‌باید از شناخت درست آزادی آغاز کرد زیرا هم هرج و مرج و هم دمکراسی از آزادی می‌آیند… آزادی مثبت میدان دادن به اراده فردی است؛ پویش آزادانه خواست‌های هر‌کس. آزادی منفی رهائی از فشار و زورگوئی است. تجاوز به دیگری در آزادی مثبت می‌گنجد؛ بیرون رفتن از قانونی که برای حفظ حقوق دیگری گزارده شده در آزادی منفی نمی‌گنجد. اینجاست که مسئولیت اجتماعی در کنار آزادی و حقوق فردی می‌آید. آزادی و حقوق اگر با هم نباشند هر دو از معنی تهی می‌شوند. ما این را نیز در صد سال گذشته به خوبی تجربه کردیم. هنگامی که حقوقی به دست آوردیم آزادی محدود می‌شد و هنگامی که محدودیت‌ها کاهش می‌یافت تاخت و تاز “آزادشدگان،” حقوق را پایمال می‌کرد.»

*

 ‌

«حقوق بشر سرنوشت کشور ماست. حرکت پر قدرت نسل نوین ایران به سوی حکومت دمکراتیک نمی‌تواتد تا ابد جلوگیری شود. و دمکراسی تنها هنگامی می‌تواند کار کند که دیگران را اساسا با خود برابر بگیریم. عصر “مها meta ایدئولوژی” ها و رهبران فرهمند سپری شده است. مردمان را در این زمانه همه چیز در پیوند با همه چیز دیگر،نمی‌توان زیر چنان نفوذ‌هائی هنگ‌آسا یا هیپنوتیزه کرد. گزینه دیگری نداریم مگر به عنوان شهروندان برابر در حقوق و مسئولیت‌های مدنی با هم کار کنیم.»

 *

«بیشتر آدمی زادگان سراسر ساخته روزگارند، به این معنی که تاثیری شناختنی بر روندها و رویدادها ندارند. اندک‌شماری آشکارا روزگار را به درجاتی شکل می‌دهند؛ اما تنها به دست همان توده‌ای که در ظاهر هیچ اثری نداشته است و موضوع دگرگونی‌ها بوده است. ما همه بازیکنان میدان زندگی هستیم، هرچه میدان بهتر و تماشاگران بیشتر، بازی چشمگیرتر. مشکل ما در این گوشه‌های شوربخت‌تر جهان این است که میدان را نیز تا حدودی خود می‌باید بسازیم.»

*

« وقتی انسان به گذشته می‌نگرد فکر می‌کند که اگر دوباره فرصت زیستن آن زندگی را می‌داشت، خیلی کارهای دیگر می‌کرد که انجام نداده و خیلی کارها را نمی‌کرد که انجام داده است. طبیعی است. نمی‌توانم بگویم که بهترین روزگار را داشته‌ام ولی این اندازه هست که شاید بتوانم بگویم دست‌هایم پر خواهد بود که از زندگی بیرون خواهم رفت. امروز من به جائی رسیده‌ام که برای بیشتر همسالانم ایستگاه پایانی است. برای من هنوز نیمه راه است. بسیاری کارها مانده است که ارتباطی به سال‌های مانده‌ام، هر چند باشند، ندارد. درگیر تلاشی هستم و تا سال‌های دراز آینده، تا آینده‌ای که در مه زمان پوشیده است، درگیرش خواهم ماند؛ باشم یا نباشم. آنچه از زندگیم می‌ماند چندان ربطی به حضور فیزیکی‌ام نخواهد داشت. زندگیم آن خواهد بود که بر من روی نمی‌دهد. (این تعبیر را تازگی از کتابی گرفته‌ام). 
به گذشته و آینده‌ام، به آینده‌ای نیز که بی من خواهد بود، بی هیچ حسرت و ناخشنودی می‌نگرم. دستاوردها و اشتباهاتم به یک اندازه مصالح ساختمانی شده‌اند که زندگانیم است. پویش والائی که از هنگامی که خود را شناخته‌ام موتور زندگیم بوده است؛ و یافتن آن “دل دانا“ی شعر فارسی که تا مدت‌ها معنی‌اش را نمی‌فهمیدم (و آن نیکی زیباشناسانه‌ای است که به قول برادرم شاپور با انتلکت بهم می‌رسد) مرا به بیش از این نرسانده است و غمی نیست. دیگران می‌توانند از اینجا آغاز کنند و به بیش از اینها برسند. و پس از همه اینها، هنوز به نظر می‌رسد که وقت باقی است. باید تندتر و بالاتر پرواز کرد؛ بی پرواتر و متفاوت‌تر بود.»

 ـــــــــــــــــ

*برگرفته از نوشته های دکتر داریوش همایون ـ گزینش از ماندانا زندیان