«

»

Print this نوشته

«و آب‌های مکرر از هم تکان نخورده‌اند» / گفت‌وگوی ماندانا زندیان با علیرضا بهنام/ پیرامون شب‌های شعر گوته

‌‌‌‌

‌این دوری از مردم را از خلال بسیاری از صحبت‌های آن شب‌ها هم می‌شود به روشنی دید. متاسفانه بیش از آن که سانسور به این وضعیت انجامیده باشد، ایده‌آل‌گرایی ایدئولوژیک مسوول آن است.

 ــــــــــــــــــــــــــــــ

«وآب‌های‌مکررازهم‌تکان‌نخورده‌اند»

 

 

گفت‌وگوباعلیرضابهنام*

 

پیرامون

 

شب‌هایشعرگوته

 

ماندانا زندیان

 

ماندانا زندیان- دکتر اسماعیل خویی، در نگاه به سال‌های پیش از انقلاب، کانون نویسندگان ایران را نهادی به گوهر صنفی تعریف می‌کند، که در غیبت آزادی بیان به ناچار در برابر حکومت قرار گرفته، تعریفی سیاسی می‌یافت.

کانون نویسندگان ایران در حال حاضر خود را چگونه تعریف می‌کند؟

علیرضا بهنام- این را باید از اعضای کانون پرسید. تا جایی که می‌دانم، کانون خود به چندین بخش تجزیه شده و عملاً آنچه در ایران سرپا مانده بخشی از کانون است که به همین قرائت ملایم از منشور کانون رضایت داده است. در غیاب چهره‌هایی چون براهنی و در فقدان شخصیت‌هایی چون گلشیری، مختاری و پوینده، کار کانون به جایی رسیده است که متأسفانه گاه به عنوان ترمز فعالیت‌های به روز و رو به جلو عمل می‌کند. نمونه‌اش نیز بیانیه‌ای بود که امسال با امضای کانون در سالروز درگذشت شاملو منتشر شد و با شگفتی تمام، تیغ خود را به جای دستگاه سانسور به روی نویسندگان نوآور و مستقل کشیده بود. یعنی نهادی که باید از آزادی بیان منِ نویسنده در برابر دستگاه سانسور دفاع کند عملا دعوت به سانسور من کرده بود.

اما درباره کانونی که در اثنای شکل‌گیری شب‌های گوته وجود داشت می‌توان گفت چون آزادیِ بیان نخستین مطالبه صنفی نویسندگان است، بیان این مطالبه در فضای سانسور محمدرضا شاهی خود مصداق بارز دنبال کردن مطالبات صنفی است. این نظام سرکوبگر است که با امتناع از به رسمیت شناختنِ این بدیهی‌ترین حق نویسنده به اعتراض وی وجهه‌ای سیاسی می‌دهد.


م.ز- نعمت آزرم می گوید:«سانسور فضا را رادیکال می‌کند و متأسفانه به صرف این که یک نویسنده یا شاعر زندان رفته است، دارای ارزش می‌شود و در فرهنگی با آن پیشینۀ استبداد ذهنی، قدرت سیاسی، خطی میان فرهنگ و هنر مجاز و ممنوع می‌کشد که خواه ناخواه بین هنرمندانی که به آفرینندگان آن دو نوع هنر تقسیم شده‌اند نیز نوعی تقابل به وجود می‌آورد و نویسنده یا شاعری که برای یک نوشته به زندان رفته است، نمی‌تواند ساده از کنار آثار کسانی که بی دغدغه کار می‌کنند، بگذرد.

اگر حاکمیت سیاسی یکی را برنکشد و یکی را فرو نکوبد، شاید این دو دسته با تمام اختلاف نظرهایشان در نهایت بتوانند کنار همدیگر بنشینند و با هم حرف بزنند؛ ولی منطقی نیست بپذیریم که امکان پرداختن به هنر و مثلاً شعر معاصر در رادیو و تلویزیون در اختیار کسانی باشد؛ ولی در این سو، دیگرانی بابت همان شعرها و همان هنرها این اندازه با دستگاه سانسور مشکل داشته باشند.»

 

با در نظر داشتن این که در روزگار ما، در رسانه‌های دولتی و نشست‌های رسمیِ مورد تأیید دولت و وزارت ارشاد، حتی اشعار با ساختار کلاسیک بیشتر مورد توجه و تشویق قرار می‌گیرند؛ تصویری که آقای آزرم از فاصله‌های میان نویسندگان با آثار «مجاز و ممنوع» ارائه می‌دهد، میان نسل جوان‌تر شاعران و نویسندگان امروز ایران، چگونه است؟

علیرضا بهنام- به نظر من این مساله بیشتر  اخلاقی است. من نمی‌توانم بپذیرم که کسی شاعر یا نویسنده باشد و فرق بین شکار و شکارچی را نفهمد. وقتی نویسنده‌ای انتخاب می‌کند که یار شکارچی باشد بی‌تردید مورد نفرت آنهایی است که شکار می‌شوند. امروز هم قضیه همین است وقتی کسی هنرش را خرج توجیه وضعیتی می‌کند که ستم و سانسور شاکله اصلی آن است بدیهی است که با واکنش مخالف از زاویه‌ای اخلاقی مواجه می‌شود. این آدم تالی هومر یا فردوسی هم که باشد آدم بی‌اخلاقی است. اما معیار تشخیص این موضوع ممنوعه نوشتن یا ننوشتن نیست. جدایی اخلاقی میان کسانی وجود دارد که صله می‌گیرند یا نمی‌گیرند به همین سادگی. این مساله مجاز و ممنوع را گویا سعید سلطان‌پور در فضای فرهنگی آن دوران باب کرده بود اما به راستی شعر سلطان‌پور نزد مردم در ایجاد مخالفت با دستگاه ستم تاثیر گذارتر بود یا شاملو؟ خب اولی ممنوع بود و دومی با کمی اغماض در دسته مجازها قرار می‌گرفت. بقایای این تفکر هنوز در داخل وجود دارد و به نوعی دارد با رادیکال کردن فضا و انکار تلاش هنرمندان مستقل برای خودش کسب وجهه می‌کند. واقعیت این است که هم شاعر سنتی و هم شاعر شعر نو می توانند در خدمت ترویج منویات دستگاه باشند یا نباشند. شاعر آزاده‌ای چون بانو سیمین بهبهانی شعر سنتی می‌گوید اما هیچ شاعری نداریم که در ایران امروز به اندازه او استقلال خود را حفظ کرده باشد.  

 ‌

م.ز-  بازخوانی متن‌های ارائه شده در ده شب شعر گوته، می‌تواند ما را به این اندیشه برساند که سانسور در کنار مهم و بااررزش جلوه دادن برخی استعدادهای میان‌مایه؛ به درست، مهم و ارزشمند بودن هر مضمون ممنوعه نیز می‌انجامد. بدین معنا که بسیاری از متن‌های خوانده شده در آن شب‌ها، در روزگار ما و برای نسل ما، نه تنها معترض یا منتقد نیست، که همرأی مضامین مورد نظر آمران کنونی سانسور است:

«…چگونه می بری از یاد، صوت ناب اذان را/ از آن کبوتر خان،/ از آن بلندی گلدسته‌های «مسجدالقصی»/ چگونه می‌شود از آفتاب رخ برتافت…/ رها نمی‌کندت رودخانۀ «اردن»

رها نمی‌کندت آفتاب داغ «فلسطین» » سیاوش مطهری، شب یکم

 

«…سخنم را با ستایش آزادی، به نقل از آن بزرگوار عرب پایان دهم که گفت: «پیامبر فرمود هرکس به تو کلمه‌ای آموخت، تو را تا ابد بندۀ خود ساخته است.» از همین روست که من تا پایان عمر بی‌سواد، ولی آزاد خواهم ماند.» منوچهر هزارخانی، شب دوم

 

«…ای روح لیله القدر/ حتی اذا مطلع الفجر؛/ اگر تو نه از خدایی/ چرا نسل خدایی حجاز، فیصله یافته است؟/ …هیچ دینی نیست که وامدار تو نیست./ …الله اکبر! خدا نیز به شگفتی در تو نمی نگرد؟!/ فتبارک الله/ تبارک الله/ تبارک الله احسن الخالقین.» به یادبود شهادت امام علی، علی موسوی گرمارودی، شب پنجم

 

«…آقا سوار اسب و همه خلق در رکاب/ شمشیر می‌زدند./ دیدم که قاسم آنجا میان جمع/ شمشیر می‌زند…/ …یا صاحبا ازمان به ظهورت شتاب کن…» جعفر کوش آبادی، شب هفتم

 

آیا می توان گفت سانسور، تلاش های آزادی خواهانۀ جامعه را بیشتر به سوی مخالفت با هر  نظام ارزشی تحمیل شده از بالا پیش می راند، و از این رو تا اندازه های بزرگ، توانایی مخدوش کردن تعریف، مسیر و هدف مبارزه برای دستیابی به آزادی بیان -و آزادی در معنای فراگیر- را دارد؟ یعنی آمران سانسور تا اندازه های قابل توجه به ایجاد یک ذهنیت نادرست و بی حقیقت، در جامعه دست می یازند و از این چشم انداز کامیاب اند؟

علیرضا بهنام- به نظر من این که همه آدم‌ها با همه گرایش‌ها در آن شب‌ها نمایندگانی داشتند، حُسن آن برنامه بوده است. مبارزه آن عده با اصل اخلاقی آزادی بیان برای همه بی حصر و استثنا تعریف می‌شد، که خود اصل اخلاقی درستی است.

مبارزه امروز نیز نباید برای این باشد که مثلاً صداهای رسمی امروز دیگر شنیده نشوند. هدف این است که همه صداها در کنار هم شنیده شوند و مخاطب از میان آنها خود دست به انتخاب بزند. اجازه بدهید این موضوع را بیشتر بشکافیم. ببینید مثلاً ما الان شاعرانی با گرایش‌های مذهبی داریم که شعرهایشان سانسور می‌شود. در بین جوان‌ها این را داریم و حتی در بین آدم‌های سابقاً نزدیک به دستگاه هم نمونه‌هایش را می‌توانیم پیدا کنیم. حالا به نظر شما این درست است که منِ غیرمذهبی چشمم را به روی سانسور شدن این شعرها ببندم یا هدف مبارزه‌ام را تنها این قرار بدهم که شعر و جامعه باید به سمت غیرمذهبی شدن پیش برود؟ اگر این کار را بکنم، تبدیل می‌شوم به همدست سانسورچی و در واقع درست مثل سانسورچی‌ها به جای مخاطب تصمیم گرفته‌ام که چه چیزی برای او مفید است و چه چیزی مضر.

همین جنبش سبز نمونه خوبی است که نشان می‌دهد در وضع کنونی چگونه ممکن است همان مضامین مذهبی که به آن اشاره می‌کنید، دوباره کارکرد انتقادی خود را باز بیابند. برخلاف تبلیغاتی که در خارج از کشور می‌شود، جنبش سبز، حاصل هم‌کوشی مذهبی‌ها و سکولارها و غیرمذهبی‌ها بود در برابر یک وضعیت تحمیل و سرکوب. علائم افولش هم وقتی پیدا شد که رادیکال‌ها از هر طرف شروع کردند به مخالف‌خوانی و طرد یکدیگر. به نظر من هر نوع نگاه ایدئولوژیک به مشکلات جامعه ایران محکوم به شکست است چون بخشی از مساله امروز جامعه ما را که عدم توازن در رشد معرفتی بخش‌های مختلف جامعه است با نگاه تجویزی خود نادیده می‌گیرد. شعرهایی که به آن اشاره می‌کنید در بخشی از جامعه مخاطب دارد و ناگزیر باید شنیده شود. حالا این که مثلاً من مخاطب آن شعرها نیستم تغییری در اصل قضیه نمی‌دهد.

 ‌

م.ز- در ادامۀ پرسش بالا و با در نظر داشتن این که ممانعت از انتشار گزارش آن شب‌ها در رسانه‌های کشور، درک و دریافت کلی جامعه را از آن شب‌ها- در آن دوران و تا این زمان نیز- غیر واقع‌بینانه کرده است. به نظر شما جامعه چگونه می‌تواند با آگاهی و خِرَد، به حقیقت آنچه با آن مخالفت یا موافقت می‌کند نزدیک شود؟

علیرضا بهنام- به نظر من این ممانعت تنها موجب شده است که مساله آن روز جامعه حل نشود و تا امروز به همان صورت باقی بماند. وقتی گزارش سخنرانی‌های آن شب‌ها را می‌خوانیم گاهی به نظر می‌رسد داریم متنی درباره جامعه امروز ایران می‌خوانیم. برای مثال فکر می‌کنم اگر امروز یک کارگردان تئاتر مثل محمد یعقوبی بنا باشد در چنان برنامه‌ای شرکت کند همان حرف‌هایی را مجبور است درباره سانسور بزند که آن موقع بهرام بیضایی گفته بود. یا انتقادهایی که گلشیری از جامعه روشنفکری هم عصر خودش می‌کند هنوز به قوت خود باقی است. آن رفتار آقای ساعدی هم که از فرصت استفاده کرده و دارد مخالفان هنری خودش را می کوبد، هنوز بین اهل هنر ما متأسفانه معمول است و گاهی از انگ‌های سیاسی برای از میدان به در بردن رقیب استفاده می‌کنند. یعنی بعد از سی سال و این همه حادثه که بر ما گذشته است، هم در بین خودمان پیشرفتی نکرده‌ایم و هم رابطه دستگاه با ما به همان شکل باقی مانده است. در واقع شکل جامعه عوض شده اما هنوز دارد همان محتوا را در خود حمل می‌کند و این فاجعه است.

 

م.ز- اشعار عرضه شده در ده شب شعر گوته، تقریباً سرتاسر در گسترۀ شعر اجتماعی، معترض ،سیاسی، و گاه چریکی قراردارند.

با این وجود دکتر شفیعی کدکنی معتقداست بهترین شعر سیاسی آن روزگار شعر «دلم برای باغچه می سوزد» فروغ است؛ و کاوه گوهرین در مقاله ای با عنوان «سهراب کشان ادبیات در مسلخ شعر» می‌نویسد که تفاوت شعر سیاسی فروغ و نیما و اخوان با شعرهای سیاسی مثلاً سعید سلطان‌پور ـ چهره بارز ادبیات سیاسی/ چریکی ـ در بیان هنری و تکنیک‌های نوست. آقای گوهرین ویژگی مشترک بسیاری شعرهای چریکی آن دوران را «ضعف در بیان و تکنیک‌های ادبی، و فقدان استیل‌های زیبایی شناسانه» برمی‌شمارد.

 

میان شعرهای اجتماعی، معترض و سیاسی نسل ما ـ به عنوان یک نمونۀ خوب، اشعار گرد آمده در صفحۀ شعر ایستادگی ایران، به همت خانم سپیده جدیری ـ چه اندازه می‌توان گوهر «شعر» را دید؟

علیرضا بهنام- البته دکتر شفیعی همان موقع خودش شعر چریکی را تشویق می‌کرد! ولی به هر حال آدم حق دارد نظرش را عوض کند. در کل با نظر اقای گوهرین موافقم و در نهایت فکر می‌کنم متن‌های زیادی در آن شب‌ها خوانده شده که بیش از شعر یا داستان بودن، شعار بوده‌اند. در زمانه ما هم همین موضوع را می‌شود دید. اگرچه خانم جدیری بیشترین سعی خود را کرده‌اند تا از میان اشعار ارسالی آنهایی را انتخاب کنند که با یک تعریف حداقلی “شعر” باشند، اما همین هم نسبی است و مابین این آثار قوی و ضعیف پیدا می‌شود.

 

م.ز- باقر مؤمنی در سخنرانی‌اش در شب پنجم، گفته  است: «سانسور موجب گسترش شارلاتانیسم در هنر می‌شود. بی‌هنران به جای تقویت استعدادهای خودشان دست به چشم‌بندی و خال‌بازی می‌زنند. در شعر به حجم متوسل می‌شوند و در نقاشی به خط، در ادب به شکل می‌پردازند و در هنر مثلاً به تجربه. اما این شارلاتانی رویۀ دیگری هم دارد و آن به بازی گرفتن و سوداگری با تمایلات مردم است. شاعر یا نویسنده‌ای که کمترین دردی ندارد بجای اینکه قلمش را در عالم خودش بکار بیندازد از روی تفنن و شوخی هزار نیرنگ می‌زند و در نوشته‌اش کلماتی و اشاراتی بکار می‌برد که یعنی من هم بله، از شما هستم. در واقع این‌ها از محیط سیاهی که سانسور بوجود آورده تغذیه می‌کنند و با بکار بردن کلماتی مانند شب، سیاه و سبز و مانند این‌ها مردم را دست می‌اندازند و در عین حال هنر جدی و راستین را هم تخطئه می‌کنند.»

نظرتان در این باره چیست؟

علیرضا بهنام- این هم نمونه دیگری است از آنچه درباره ساعدی پیش‌تر گفته‌ام. متاسفانه تنگ‌نظری و برخورد ایدئولوژیک با مقوله هنر چنین وضعی را به بار می‌آورد. گاهی از خودم می‌پرسم با این طرز تفکر اگر دوستان این آقایان به قدرت می‌رسیدند الان به جای فلان کارگردانِ حامی قدرت، چه کسی از تریبون‌های رسمی می‌گفت “هنرمندی که برای دل خودش فیلم بسازد هنرمند نیست”؟ بارها به مناسبت‌های گوناگون گفته‌ام و اینجا هم مکرر می‌کنم که میان چپ رادیکال و راست رادیکال در موضع‌گیریشان در قبال آزادی انسان هیچ فرقی نیست. هر دو دشمن آزادی‌اند و هر دو فکر می‌کنند حق دارند به جای مردم تمام دنیا تصمیم بگیرند. در این اظهار نظر به نظر می‌رسد آن قدر دایره هنر جدی و راستین تنگ فرض شده که آثار خود آقای مومنی نیز با اغماض در آن جا می‌شود!


م.ز- دکتر اسماعیل خویی در نگاه به دهه‌های چهل و پنجاه خورشیدی گفته است که روشنفکران ایران به راستی مردم را نمی‌شناختند و پیوند دیالکتیکیِ مؤثری با مردمان جامعۀ خود نداشتند.

اگر بپذیریم که سانسور می‌تواند بین نویسنده و مخاطب فاصله بیاندازد و این فاصله می‌تواند به برداشت و دریافت نادرست نویسنده از ذهنیت جامعه و نیز جامعه از نویسنده بیانجامد، این درک و دریافت نادرست دو سویه را چه اندازه می‌توان در جامعۀ امروز ایران دید؟

علیرضا بهنام- این دوری از مردم را از خلال بسیاری از صحبت‌های آن شب‌ها هم می‌شود به روشنی دید. متاسفانه بیش از آن که سانسور به این وضعیت انجامیده باشد، ایده‌آل‌گرایی ایدئولوژیک مسوول آن است. بسیاری از متفکران ما مفهومی از مردم در ذهن دارند که بیشتر به مردم انگلستان قرن نوزدهم یعنی زمان نوشته شدن مانیفست کمونیست‌ها شباهت دارد تا ایران قرن بیستم و بیست و یکم. آدمی که از پشت عینک ایدئولوژی به دنیا نگاه می ‌کند لاجرم چیزی را که هست نمی‌بیند یا  آن را به نفع ایده‌آل خود تفسیر می‌کند. فرقی هم نمی‌کند که این ایدئولوژی مذهبی باشد یا مادی. نتیجه یکی است.

 

م.ز- نعمت آزرم ده شب شعر گوته را گواه روشنی می‌داند که خواست لایۀ روشنفکر آن زمان، اصلاحات در چهارچوب قانون اساسی بوده است.

آیا برداشت شما از متن‌های ارائه شده در آن شب‌ها نیز چنین است؟

علیرضا بهنام- البته آقای آزرم خود آنجا حضور داشته‌اند و لابد برداشتشان از منی که ثلث قرن بعد دارم به آن ماجرا نگاه می‌کنم به واقعیت نزدیک‌تر است. اما به نظر من این برداشت از محافظه‌کاری گردانندگان برنامه و تاکیدشان بر گفته نشدن حرف‌های رادیکال ناشی شده است. بسیاری از حاضران آن شب‌ها جاهای دیگر هم موضع‌گیری کرده‌اند و بسیاری از این موضع‌گیری‌ها خلاف این برداشت را ثابت می‌کند.

 متاسفانه قانون اساسی آن روزگار درست مثل قانون اساسی امروز بندهایی داشته است که تمام اصول مترقی آن را تعطیل می‌کند. وقتی قانونی به یک فرد این اختیار را می‌دهد که به صلاحدید خود هر بلایی که خواست به سر اصول قانون بیاورد در واقع خودش خودش را نقض کرده است و چنین قانونی ابتدا خودش باید اصلاح شود تا بتواند مبنای اصلاحات قرار بگیرد.

 

م.ز- با توجه به شناخت گستردۀ شما از شعر امروز ایران و شاعران هم نسل ما، فکر می‌کنید اگر امکان چنین حرکتی در فضای کنونی ایران پیش آید، بیشتر به چه مضامینی پرداخته خواهد شد؟ حضور خانم‌ها چه اندازه پررنگ‌تر خواهد بود؟ (در ده شب شعر گوته، تنها سه شاعر یا نویسندۀ زن میان شصت شاعر و نویسندۀ کانون حضور داشته‌اند.)

شما در آن برنامۀ فرضی از چه سخن خواهید گفت و  چه شعری خواهید خواند؟

علیرضا بهنام- اگرچه این فرض در شرایط کنونی محال به نظر می‌رسد، امابه قول معروف فرض محال،محال نیست. به نظرم در صورت برگزاری این برنامه فرضی ما احتمالاً با سخنرانی‌های مشابه زیادی مواجه خواهیم شد چون همان طور که پیش‌تر اشاره کردم مسائل جامعه ما متاسفانه بعد از ثلث قرن به مسائل آن روز شباهت زیادی دارد.

البته فکر می کنم کیفیت شعرهایی که خوانده می‌شود بسیار بهتر خواهد بود و تعداد زنان شرکت کننده در برنامه هم افزایش معنی داری خواهد داشت اگر چه این هم بستگی کامل به جمعی دارد که برنامه را هماهنگ می‌کنند!

من در این برنامه فرضی از ضرورت رواداری و پذیرفتن عقیده مخالف سخن خواهم گفت و از دوستان نویسنده‌ام خواهم خواست سانسورچیان یکدیگر نباشند و به امکان انتخاب مخاطبانشان احترام بگذارند. همین طور به قدرتمداران گوشزد خواهم کرد که سانسور دردی از درهای آنها دوا نخواهد کرد و جامعه آن محتوایی را که بخواهد به رغم سانسور به دست خواهد آورد پس بهتر است عرض خود نبرده و زحمت ما ندارند!

در مورد شعر هم احتمالا چیزی شبیه به شعرهای اجتماعی کتاب “صدایم کن خضرا” را خواهم خواند که این روزها در پاریس منتشر شده است مثلاً شعری شبیه حکایت در سه حالت پیوسته:

 

حکایت در سه حالت پیوسته


از تاب موهای تو تا منحنی‌های دو نیمه

کامل می‌شود شهر زیر چشم‌هات

 

راهی نیست

مورچه‌ها با سرعتی آلوده نور می‌دهند می‌گذرند شماره‌ها

تاخیر می‌کند برج زشت و بلند    آن پایین

و موهای تو بالای چشم‌هات هنوز منحنی‌های به هم پیوسته

 

ما در سه حالت      پیوسته اعلام می‌شویم

 

حکایت است

خواننده‌ای ممنوع می‌خواند ردیف سرکشی از قافیه‌های به هم ریخته از جبر جغرافیایی

بنز سفید گوشه‌ی میدان قی می‌کند ردیف چشم‌های بی‌حالت و غضب کرده را با یک سبز ضخیم که دورش مدام می‌چرخد و گیر می‌کند پاهامان گیر می‌کند به پای صاحبان چشم‌ها

 

حکایت است

ردیف واژه‌ها بی مقدمه غیب می‌شوند رو به روی هرم شیشه‌ای موهای تو ممنوع منحنی‌های به هم پیوسته ممنوع از سفیدی کاغذ

از روبه روی هرم

اینجا هنوز شهر قشنگیست

و آب‌های مکرر از هم تکان نخورده‌اند

 

حکایت است

نغمه‌ها یکی دوتا غیب می‌شوند روزنامه‌ها از روی دکه‌ها لباس‌ها کفش‌ها خیال‌های هر روزه از رایانه‌ها

پشت کرکره‌ای بسته نیم تنه ایست با چادر ملی

ویترین ملی با تبلیغ قارچ سفید و حقوق مسلم

و ایستادن زیر ابری که باران ندارد

 

حکایت در سه حالت پیوسته

اعلام می‌شود به ما

و تاب موهای تو هنوز

و چشم‌هات با آن منحنی‌های دونیمه

 

در کوچه‌ای پشت بزرگراه

خیس می‌شویم.

 

دوازده دی یکهزار و سیصد و نود و یک خورشیدی

 

ــــــــــــــــــــــ

*علیرضابهنام- شاعر، مترجم و روزنامه‌نگار-زادۀسال ۱۳۵۲  در تهران، و دانش آموختۀ کارگردانیسینما،مترجمیزبانانگلیسیو مهندسیعمراناست.

همکاری باروزنامههاومجلاتگوناگون، مانند روزنامههایاخبار،عصرآزادگان،بامدادنو،همبستگی،آزاد،مدبر،همشهریوایران؛ومجلاتشباب،ایرانجوان،کلک،معیار،فرهنگوسینما، ونواندیش؛درجایگاهدبیرسرویس،دبیرتحریریهوعضوشورایسردبیری؛ پیشینۀ فعالیت مطبوعاتی بهنام است.

 

وی همچنین آثار مستقل زیر را در کارنامۀ فرهنگی خود دارد:

 

عقربه‌هادورگردبادمجموعهشعر – ۱۳۸۰ – نشرخورشیدسواران-تهران/ نیمه‌یمناستکهمی‌سوزدمجموعهشعرنشرمعیارتهران  /- ۱۳۸۲ماهشایعهمی‌سازدمجموعهشعرهمراهبابرگردانآلمانیدکترایرجزهری- ۲۰۰۶- نشرحکیمکلن/ وقتیشبیهعجیب- مجموعهشعر- نشرثالث- ۱۳۸۶- تهران / چشمیعجیبموربومنقوشسرمی‌خوردرویشامگاه- گزیدهشعرهمراهبامقدمه وبرگرداندانمارکیسیمونبیورکمننشر afterhand- 2012- دانمارک/ بامشکستهدنیاترجمهشعرازنقاطمختلفدنیا- نشرمینا/ – ۱۳۸۵کلاهکافکا- ترجمهشعرهایریچاردبراتیگان- نشرمشکی- تهران/ – ۱۳۸۴شبتاب‌هاترجمهشعرهایرابیندراناتتاگورنشرمشکیتهران/ – ۱۳۸۶نهمنوآمدورفت- ترجمهدونمایشنامکازساموئلبکت- نشرمشکی- تهران – ۱۳۸۷/ منتسکیو- ترجمهوتالیف- نشرمشکی- تهران- ۱۳۸۷/ هایکوهاینسلبیت- ترجمهوتالیفنشرمینا- تهران/ – ۱۳۸۸عاشقانههایشاعرگمنام- ترجمهگزیدهشعرهایریچاردبراتیگان- نشرمروارید- تهران- ۱۳۸۸/ صدایمکنخضرانشرناکجا- پاریس- ۱۳۸۸