[تیمور تاش] انسانی باهوش سرشار و شدیداٌ وطنپرست. بشدت تحت تأثیر آتاتورک و تحولاتی که در ترکیه بوجود آمده بود. بدون شک جاهطلب, بسیار دوستباز و بشدت سردر پی زنان زیباروی, میدانم که اینطور بوده و واقعیت را باید گفت. البته من در اینجا قضاوت اخلاقی مطلقاٌ نمیکنم, تنها میخواهم واقعیت را بگویم. آنچه بنظر من میآید, در هرصورت برای آن روزگار ایران آمدن پدربزرگ من زود بود!
ــــــــــــــــــــــــــــ
تیمورتاش به همراه خانواده
گفتگو با منیژة تیمور تاش
در بارة عبدالحسینتیمور تاش
درکار بررسی یکدورة ۳۵ ساله از تاریخ یکسدة گذشته ایران ـ از آغاز کار مجلس مشروطه تا شهریور ۱۳۲۰ ـ به نام تیمورتاش وزیر دربار خوشسیمای دوران رضاشاهی برخوردیم که با تکیه براقتدار رضاشاه و بربستر انسجام, یکپارچگی و استقلال دوبارة ایران, با تلاشها و خدمات ارزندة خود سیمائی خوش از ایران در عرصة بینالمللی ارائه نمود. سردارمعظم خراسانی, تحصیلکردة بهترین دانشکدة نظام در روسیه, در این راه از خود شایستگی و توانمندی کمنظیر و شگفتانگیزی به نمایش گذارد. در جستجوی منابع بیشتر برای آشنائی عمیقتر با این شخصیت تاریخی به نوة وی خانم منیژة تیمورتاش دست یافتیم.
ما درخواست خود مبنی برانجام مصاحبهای در مورد عبدالحسین تیمورتاش را با منیژة تیمورتاش طرح نمودیم که با لطف و صفائی وصفناپذیر مورد قبول قرار گرفت. او هرچند امکان آشنائی با پدربزرگش را مستقیم و برپایة تجربة شخصی خود نداشت, اما با سرگذشت وی و خصوصیاتش چه از طریق پدر و چه توسط عمة خود و چه سایر افراد خانواده آشنا شد و با پدربزرگ خویش ـ علیرغم غیاب حسرتآفرینش ـ رابطهای عاطفی, شورانگیز و سرشار از احترام و احساس غرور برقرار نمود که گوشههائی از آن رابطه و احساس برگفتگوئی که در اختیار خوانندگان تلاش قرار میگیرد. سایه افکنده است.
تلاش ـ خانم تیمورتاش باید ابتدا واقعیتی را نزد شما اقرار کنم, متاسفانه تا همین چند سال گذشته نام عبدالحسین تیمورتاش به گوش من و فکر میکنم بسیاری از همنسلان من, چندان آشنا نبود. بنظر میرسید این امر تحت تاثیر و نتیجة اغراض سیاسی خاصی بوده است. اما در کتابهائی که اخیراٌ در مورد دوران رضاشاه و رجال سیاسی آن دوره منتشر شده, تصاویری نیز از تیمورتاش ارائه شدهاند. جالب آنکه, هرچند بسیاری از این سطور نه چندان با حُسنیت نسبت به ایشان نگاشته شدهاند, اما با وجود این میتوان از خلال آنها به برجستگیها و توانائیهای وی پیبرد.
منیژه تیمورتاش ـ نمیدانم شما اصلاٌ میتوانید تهران بروید یا نه, ولی من چون به ایران میروم و میآیم, در مورد ناآشنائی با نام تیمورتاش موافق نیستم.
تلاش ـ چطور؟
منیژه تیمورتاش ـ ببینید, فامیل تیمورتاش فقط ما هستیم. برای همین من از همان روزی که به ایران رفتم, هیچوقت ندیدم که از روی این نام با بیتقاوتی عبور شود. از ابتدای انقلاب تا همین دهسال پیش نوعی دلهرهآور بود. به همین دلیل, اوائل هنگامی که کسی میپرسید, شما چه نسبتی با تیمورتاش دارید, ابتدا میپرسیدم چطور مگر؟ تا بفهمم اصلاٌ منظور طرف چیست! الان دیگر اینطور نیست. امروز هرجا که میروم کوچکترین بیتفاوتی وجود ندارد و همه میدانند. مثلاٌ روزی در فرودگاه یکی از آن آقایان به من گفت شما با تیمورتاش چه نسبتی دارید؟ پرسیدم؛ آقا شما به تاریخ علاقه دارید؟ گفت؛ نه خیر من سریال تلویزیونی دیدهام!
تلاش ـ خوب این جای بسیار خوشحالی است که این بیتفاوتی یا این سکوت از میان رفته است. و برای جامعة ایرانی امکان روشن شدن گوشههای ناگفته و ناشناخته تاریخ ایران فراهم شده است. و اینبار امیدواریم وقایع آنگونه که حادث شدهاند در آثار و نوشتهها بازتاب یافته باشند.
منیژه تیمورتاش ـ بنظر من کتاب شیخالاسلامی تنها کتابی است که اطلاعات درستی را از این دوره بدست میدهد. البته یکی از استادان دانشگاههای کانادا بنام Maicel Rezun در مورد تیمورتاش تحقیقات مفصلی انجام داده است. او در ارتباط با عمة من بود و پروندة کاملی را مورد مطالعه قرارداده و کتابی هم قبل از انقلاب در مورد روابط ایران و شوروی تا سالهای قبل از شروع جنگ جهانی دوم نوشته و منتشر ساخته است, البته به زبان انگلیسی است و به فارسی ترجمه نشده.
تلاش ـ چقدر حیاتی است که چنین آثاری ترجمه شده و در دسترس محقیقین و جامعة ایرانی قرار داده شود! زیرا این دوره امروز بشدت مورد توجه بسیاری از ایرانیان است و من فکر میکنم چنین آثاری به روشن شدن بسیاری از حقایق و باز شدن زوایای جدیدی به روی تاریخ ایران کمک فراوان خواهند نمود.
اجازه دهید از پدربزرگاتان بپرسم. پدربزرگ شما شخصیت صاحب نام یک دورة مشخص تاریخی کشورمان بود که امروز میرود بعنوان دورة پایهگذاری ایران نوین نامگذاری گردد. میدانیم؛ شما از امکان دیدار پدربزرگاتان محروم بودید. با این وجود فکر نمیکنیم ذهن شما کاملاٌ خالی از یاد و تصویر وی باشد. شما با عبدالحسین تیمورتاش بعنوان پدربزرگ آشنا شدید یا بعنوان یک شخصیت سیاسی تاریخی ایران؟
منیژه تیمورتاش ـ ببینید من ایندو را همراه با هم و آمیخته با یکدیگر شناختم. تابلوی پدربزرگم در منزل ما همیشه بود. از او بعنوان یک فرد مهم همیشه یاد میشد. اما برای من همیشه پدربزرگم بود. ما به او میگفتیم پاپا بزرگ. با اینکه میدانستم آدم بزرگی و مهمی بوده اما از این مسئله فراتر میرفت و وارد عرصة احساس و عاطفهام میشد. خوب بالاخره پدربزرگم بود. چیزی را که خوب به یاد دارم این است که همیشه همة ما به او خیلی افتخار میکردیم. مثلاٌ همه مدالهای پدربزرگ من سالن خانهامان را میآراست. این عامل بود که در شکلگیری احساس و احترام من نسبت به پدربزرگم بسیار نقش داشت. بهرحال او پدربزرگم بود که فردی مهم بود.
تلاش ـ در مورد اینکه چرا او به شخصیت مهمی در تاریخ بدل شده بود هم برایتان در خانواده صحبتی میشد؟
منیژه تیمورتاش ـ اینهائی که میگویم در حقیقت خاطرات ۴ ـ ۵ سالگی است که در ذهنم باقی مانده. البته بعدها متوجه شدم که پدربزرگ چکاره بوده است. اما در آن سن و سال کودکی این مسائل برای من طبعاٌ مهم نبود, اصلاٌ متوجه آنها نبودم. تنها چیزی که میدانستم این بود که پدربزرگم آدم مهمی بوده است.
تلاش ـ بعدها که در آثار و کتابهای تاریخی به نام و کارهای او برخوردید؟
منیژه تیمورتاش ـ کتب و آثار تاریخی در سن چهارده سالگی از طریق عمهام ایران تیمورتاش که در پاریس بود, در اختیارم قرار گرفت. پدرم مرا نزد عمهام فرستاد, در نتیجه من شدم دختر عمهام و او بود که رُل مادرم را بازی میکرد و واقعاٌ بعنوان دخترش پذیرفته بود. از سن چهارده سالگی غرق در این مسائل شدم. غرق در تصویر پدربزرگم. کاملاٌ غرق در تصویر او.
تلاش ـ البته هر دختری پدرش را دوست دارد. اما گویا عشق عمهاتان به عبدالحسین تیمورتاش وصف ناپذیر بود.
منیژه تیمورتاش ـ این دوست داشتن ماورای عشق بود.
تلاش ـ مطمئناٌ عمة شما از زوایای بسیاری شخصیت و خصوصیات و روحیات پدرش را می شناخت. زیرا سالهای زیادی با او بود.
منیژه تیمورتاش ـ مطمئن نیستم. مطمئن نیستم!
تلاش ـ در یکی از کتب تاریخی خواندم که تیمورتاش هنگامی که برای مبارزات انتخاباتی به خراسان میرفت, ایران دهساله را نیز همراه برد.
منیژه تیمورتاش ـ ببینید عشق عمیقی میان پدربزرگ من و دخترش وجود داشت. رابطه استثنائی بود. پدربزرگم هم عاشق این دختر بود. ولی نمیتوانم به شما بگویم که عمهام خیلی به همه چیز در مورد پدرش وارد بود. زیرا نزد او احساسات و واقعیتها با هم آمیخته شده بود. در مورد عشق و علاقه شکی نیست. اما در مورد بقیه, نمیدانم چقدر عمهام پدرش را خوب میشناخت.
تلاش ـ از تیمورتاش در کتب تاریخی تصویر متعددی برجای مانده است. سردارمعظم خراسانی, اشرافزاده ای که تحصیلات عالیه را در یکی از بهترین مدارس نظامی روسیه که شاهزادگان روس در آنجا تحصیل میکردند, به پایان رسانده بود. نمایندة برجستة چندین دورة مجلس مشروطه, یکی از توانمندترین ناطقین این مجلس و بالاخره وزیر مقتدر رضاشاه. کدامیک از این تصاویر در ذهن شما بیشتر نقش بسته است؟
منیژه تیمورتاش ـ ببینید! پدربزرگ من ۶ ساله بود که پدرش او را از خراسان به روسیه فرستاد به سرپرستی یکی از ایرانیان. او از ۶ سالگی عملاٌ از پدر و مادر خود دور بود و در روسیه ماند. زبان مادریاش در اصل روسی بود. بعد به مدرسة نظام میرود و پس از آن در سن ۲۶ سالگی به ایران بازمیگردد. در حالیکه فارسی را بدرستی نمیدانست. از همان ابتدا میخواست به مجلس راه یابد؛ امّا فارسیاش اجازه نمیداد. بهمین خاطر در همان خراسان به مدت یکسال به یادگیری زبان فارسی میپردازد. در واقع خود را در خراسان حبس میکند, برای اینکه به هدفش یعنی آموزش زبان فارسی در حد ورود به سیاست و به مجلس شورای ملی دست یابد. بعد هم که چون سناش به حد نصاب نمایندگی که در آن موقع ۳۰ سال بود, نرسیده بود, در شناسنامهاش یا هرسندی که در آن زمان وجود داشت, دست برده تا بتواند وارد مجلس بشود. اینکه او در سن ۶ سالگی به روسیه رفته, از پدر و مادر دور بوده, من فکر میکنم باید؛ اولاٌ در استحکام شخصیت وی بسیار نقش داشته باشد. او مجبور بود روی پای خود بایستد. ثانیا باید میتوانست وجود خود را ثابت کند, خود را بعنوان یک ایرانی. بنظرم از همان زمان عشقاش به کشورش ایران آغاز میشود. عشق شدیدی به ایران و اینکه ایران باید پیشرفت کند, ترقی کند, در او از همان دوران کودکی شکل میگیرد.
تلاش ـ در تأئید صحبت شما باید اشاره کنم که ایشان پس از بازگشت به ایران در همان دورة یادگیری زبان فارسی با تنی چند از ادبا و شعرا محفل ادبی راه انداخته و بشدت به زبان و ادبیات فارسی علاقمند میشوند. بعضیها نیز از وی بعنوان ادیب نام بردهاند. میگویند تیمورتاش در همان زمان مالک یکی از بزرگترین کتابخانههای شخصی در ایران بوده است.
منیژه تیمورتاش ـ کاملاٌ درست است. من چندتا از دفترچهها و یادداشتهای خصوصی پدربزرگم را دارم البته به زبان روسی است. شاید بتوانم چیزهای در این زمینه تهیه کنم.
تلاش ـ ولی خانم تیمورتاش نگفتید کدام تصویر پدربزرگتان در ذهن شما بیشتر نقش بسته است.
منیژه تیمورتاش ـ انسانی باهوش سرشار و شدیداٌ وطنپرست. بشدت تحت تأثیر آتاتورک و تحولاتی که در ترکیه بوجود آمده بود. بدون شک جاهطلب, بسیار دوستباز و بشدت سردر پی زنان زیباروی, میدانم که اینطور بوده و واقعیت را باید گفت. البته من در اینجا قضاوت اخلاقی مطلقاٌ نمیکنم, تنها میخواهم واقعیت را بگویم. آنچه بنظر من میآید, در هرصورت برای آن روزگار ایران آمدن پدربزرگ من زود بود!
تلاش ـ من چند نمونه از سخنرانیهای عبدالحسین تیمورتاش در مجلس را خواندهام. امروز که به شرایط اجتماعی آن هنگام و مشکلاتی که برسر راه حکومت در اجرای طرحها برنامههای اصلاحیاش با فاصلة ۸۰ ـ ۹۰ ساله نگاه میکنیم, متوجه دید صریح و روشن وی نسبت به مسائل و معضلات مهم اجتماعی و در گزینش راهحلهای صحیح آنها میشویم. بعنوان نمونه نطق دفاعی وی از طرح قوامالسطنه در مورد خلعسلاح مجاهدین و رابطة آن با مسئله امنیت در مجلس دوم و یا دفاع او از اقدام مشیرالدوله مبنی برایستادگی و برخورد شدید به شیخمحمدخیابانی به منظور اسقرار حاکمیت حکومت مرکزی در همة نقاط ایران و حفظ یکپارچگی حاکمیت ملی در ایران و همچنین نطق وی در مجلس چهارم و تکیة مجدد وی بر رابطة پراهمیت میان امنیت و طرحها و اصلاحات اجتماعی و… در همین نطق اشارة گویای وی به راه تأمین مخارج ادارة مملکت از طریق عایدات داخلی و به منظور تأمین استقلال کشور و اجتناب از توصل به خارجی و…
منیژه تیمورتاش ـ او شدیداٌ وطنپرست بود. من حتی لحظهای در مورد وطنپرستی پدربزرگم تردید ندارم.
تلاش ـ در توصیف نگاه وی به مسائل جامعه و جهتگیری سیاسیاش شاید عبارت «وطنپرستی» کافی نباشد. زیرا شخصیتهای متعددی همدورة عبدالحسین تیمورتاش در صحنة سیاست آن زمان حضور داشتند, که همگی ایران را دوست داشته و درتصمیات و اقدامات خود هیچ دلمشغولی جز خدمت به ایران نداشتند. بحث برسر اتخاذ طریق و انتخاب راههای مناسب و راهحلهائی بود که قادر به حل مشکلات کشور بوده و میبایست راه درست به سمت آینده را به جامعه مینمایاندند.
منیژه تیمورتاش ـ گفتم پدربزرگم شدیداٌ فردی با هوش و بسیار پرکار و بشدت علاقمند به ایران بود. روزی ۱۷ ـ ۱۸ ساعت کار میکرد.
تلاش ـ مثل اینکه این خصوصیت عمومی مسئولین و مدیران کشور در آن زمان بود. داور هم چنین بود. یا خود رضاشاه هم همچنین. در مورد ایشان جائی خواندم که عبدالحسین تیمورتاش در میان تجددخواهان آن دوره از همه «بی باک تر» بود. میخواستم سئوال کنم آیا خاطراتی از آن دوران در مورد تجددخواهی وی به ویژه در برابر زنان چیزی شنیدهاید؟ در آن شرایط سخت اجتماعی و سلطة تعصبمذهبی رفتار تجددخواهانه وی در مقابل آزادی زنان چگونه بود؟
منیژه تیمورتاش ـ دیدی بسیار باز و روشن داشت. بعنوان نمونه همینکه نام دخترش را ایران گذاشته بود, خودش خیلی معنی داشت. هنگامیکه عمهام هنوز تحصیل میکرد و هنوز سالها قبل از کشف حجاب بود, تعریف میکرد که آخر سال تحصیلی موظف به تهیه و ایراد نظق شده بود. پدربزرگ من وی را نزد خود خواسته و به او میگوید که؛ فردا باید برای انجام این نطق بیحجاب حاضر شوی و عمهام نیز نطق خود را بدون حجاب در مدرسه انجام میدهد. یا نمونه دیگر هنگامیکه ۱۵ ساله بودم سیگار میکشیدم. بعد روزی که به تهران رفته بودم. پدرم ـ منوچهر تیمورتاش ـ به من سیگار تعارف کرد, گفتم نمیکشم. گفت ببین من ۲۰ ساله بودم که با پدرم به سفری رفته بودیم. در این سفر وی نیز سیگاری به من تعارف کرد. در جواب گفتم سیگار نمیکشم. پدربزرگ در مقابل این امتناع پدرم گفته بود؛ اگر بد است چرا پشت سر من میکشی, و اگر خوب است چرا جلوی من نمیکشی. و من هم همین حرف را به تو میزنم. فرد بسیار بازی بود و حتی فکر میکنم برای امروز جامعهامان حضورش خیلی زود بود. یک نکته دیگر را هم بین خودمان که دو زن هستیم و با هم صحبت میکنیم, باید بگویم, او خیلی جذاب بود, بسیار خوش قیافه شاید خوشگلترین مرد ایران بود. طبعاٌ همین بنظر من موجب شده بود تا حدودی لوس شود. خیلی باز و راحت بود به نظر من کسی که عقدة حقارت و کمبودی داشته باشد, نمیتواند باز فکر کند.
تلاش ـ و در رابطه با مسئله برخورد به حجاب زنان ؟
منیژه تیمورتاش ـ اولاٌ میدانید که همسر دومش یک خانم ارمنی روس بود. پدربزرگم اساساٌ خیلی فرنگی رفتار میکرد. در صورتیکه مادربزرگم از خانوادههای قدیمی ایران و بسیار سنتی بود. پدربزرگ بچهها را خیلی زود به خارج فرستاد.
تلاش ـ در رابطه با کلوپی که ایشان تأسیس کرده بود و محل رفت و آمد خیلی از روشنفکران بود, چه میدانید؟
منیژه تیمورتاش ـ یکی از کسانی بود که در تأسیس آن نقش داشت و در آن زمان خانمها بدون حجاب به آنجا رفت و آمد میکردند. تا زمان انقلاب هم این کلوپ وجود داشت.
تلاش ـ عمه شما ـ ایران تیمورتاش ـ آیا در مورد این کلوپ با شما صحبتی میکرد؟
منیژه تیمورتاش ـ عمهام در آن زمان در ایران نبود.
تلاش ـ از عمهاتان ـ ایران تیمورتاش بگوئید. متاسفانه به اسناد مستقیمی از ایشان یا در مورد ایشان دست نیافتیم. همینقدر میدانیم که زنی ادیب ونویسنده بود. زنی که در سال ۱۳۲۱ روزنامة «رستاخیز ایران» را منتشر میکرد, که خوب «رستاخیز ایران» میتواند دو گونه تعبیر شود. یکی رستاخیز کشور ایران و دیگری با توجه به روحیات صاحب روزنامه و رفتار وی به نسبت زمان, رستاخیز بانو ایران تیمورتاش! به هر صورت چنین شخصیتی باید قاعدتاٌ نسبت به تحولات اجتماعی حساس و آگاه باشد. میخواستیم بدانیم ایشان به تحولات اجتماعی آن دوره چگونه مینگریستند و سهم تیمورتاش را در این تحولات تا چه میزان ارزیابی میکردند؟
منیزه تیمورتاش ـ ببینید, من باید اینجا نکتهای را روشن کنم. چهار فرزند پدربزرگم یعنی پدرم, عمهام و عموهایم مطمئناٌ همان آدمهائی که وقتی پدربزرگم زنده بود, با وقتی که پدربزرگم کشته شد و آنها را به تبعید فرستاده و ۷ سال در خراسان نگه داشتند, نماندند. من ایران تیمورتاش را ۳۰ ـ ۴۰ سال بعد دیدم و بعد از اینکه ۷ سال در تبعید بود. وضعیت اینگونه نبود که آنها از تهران یا اصفهان بروند خراسان به دهی بعد به کاشمر و مشهد. تبعیدی بود که پدرم را که در اینجا در مدرسه نظام بود, یک عمویم در انگلیس و عموی کوچکترم همراه ولیعهد در سوئیس بود, عمهام که تازه ازدواج کرده و از پاریس به ایران رفته بود, از این مکانها به خراسان فرستادند. آنهم به روستائی به نام جنگل, جائیکه وقتی میخواستند آب بخورند باید از چاه آب میکشیدند, آبی که در آن کرم بود. آنها باید این آب را می نوشیدند. مطمئناٌ عقاید و نظر آنها در زمان زنده بودن پدربزرگم و پس از کشته شدن وی بسیار تغییر کرده بود. این اولین نکتهای است که برای شناخت بهتر و عمیقتر شخصیت و رفتار عمة من باید در نظر گرفت.
تلاش ـ اگر ممکن است در این مورد بیشتر توضیح دهید.
منیژه تیمورتاش ـ عمه من تنها فرزندی بود که در آن زمان در تهران بسر میبرد. البته به جز دو خواهری که پدربزرگم از همسر روسش داشت. بچههائی که از مادربزرگم بودند. همه در خارج بسر میبردند. همة آنها را مجبور کردند به ایران بازگردند. پدرم که تازه دانشکده نظام اینجا را تمام کرده بود فوری وارد ایران شد در زندان قصر و یک ماه قبل از کشته شدن پدربزرگم بود که همدیگر را ملاقات کردند. همیشه برایمان تعریف میکرد که آنها همدیگر را در اتاقی ملاقات کردند که از بینشان یک مأمور زندان عبور میکرد. حتی حق لمس کردن یکدیگر را نداشتند. پدرم همیشه میگفت با نگاه تمام حرفهائی را که قرار بود به من بگوید, زد. در آن زمان پدرم ۲۴ سال بیشتر نداشت. مدتی پس از آن ملاقات, تلفن میکنند که بیائید و جسد پدرتان را تحویل بگیرید. بعد همگی را به خراسان میفرستند. البته جز عمهام که شوهر داشت و همسر آقای حسین قرهگزلو بود. اما او نیز تصمیم میگیرد به خانواده اش پیوسته و به تبعیدگاه برود. در آن مکان چه کسی بود؟ هیچ کس! فقط چندتا پاسبان که مواظب آنها بودند و شاهزاده افسر که برایشان کتاب میبرد مادر پدربزرگ, همسرش یعنی مادربزرگ من, دوتا خواهرهای پدربزرگم و چهارتا فرزندش, همین ! هقت سال آنها این شرایط را تحمل کردند.
تلاش ـ یعنی این بیعدالتی روی احساس و فکر آنها طبعاٌ تأثیر گذاشته و آنها را که احیاناٌ نظر تأئید نسبت به حکومت رضاشاه داشتند, بدبین و مخالف میکند؟
منیژه تیمورتاش ـ مطمئناٌ همینطور بود. تأئید آنها به این دلیل بود که آنها در آن سیستم جای داشتند. اما بعد بدون اینکه بدانند چرا, دیگر در آن جای نداشتند. یعنی از ردة دوم به هیچ سقوط کردند. بعد از آن کسی که شدیداٌ مخالفتش را ابراز داشت, عمهام بود. متأسفانه او از همان زمان دید بیطرفانهاش را از دست داد. اما پدرم چنین نبود. شاید به این دلیل که پدرم در ۲۴ سالگی مسئولیت تمام فامیل را برعهده گرفت.
تلاش ـ یعنی با دید واقعگرایانهای که ناشی از این مسئولیت بود, به پیرامون خود مینگریست؟
منیژه تیمورتاش ـ کاملاٌ ! همیشه برای من تعریف میکرد که در دوران تبعید, روزها میخوابید و شبها بیدار بود چون نمیتوانست شاهد زجر خانواده باشد.
تلاش ـ به رابطه نزدیک و سرشار از اعتماد میان رضاشاه و عبدالحسین تیمورتاش وزیر دربارش در همة نوشتههای تاریخی این دوران اشاره شده است. شما از پدر یا عمهاتان هیچوقت نشنیدید که چه شد که این رابطه تیره شد و به بیاعتمادی رضاشاه به وزیر دربارش ختم گشت؟
منیژه تیمورتاش ـ نفت فقط نفت!
تلاش ـ ممکن است در این مورد بیشتر توضیح بدهید.
منیژه تیمورتاش ـ هیچیک از اینها نمیتوانستند, (راست و دورغش را من نمیدانم) منکر مقداری احساس رقابت و سوءظن رضاشاه نسبت به پدربزرگم شوند. خارج از آن مقابله با منافع انگلیس بویژه مسئله نفت و موضوع کاپیتولاسیون که پدربزرگ من پیگیرانه روی آنها کار کرده بود, و این دشمنی انگلیسها را برانگیخت. و پدر من خیلی بازتر و بیطرفتر بود. ولی مطمئنم عمهام بیطرف نبود. فکر میکنم با این حرفها تصویر جدیدی از عمهام ارائه میدهم. بهرصورت روزیکه رضاشاه از ایران رفت و خانوادة تیمورتاش به تهران برگشتند یعنی ابتدا به کاشمر, بعد به مشهد و سپس به تهران, سرمقالة «رستاخیز ایران« شعر معروف فردوسی بود:
پدرکشتی و تخم کین کاشتی
پدرکشته را کی بود آشتی
تلاش ـ بهر حال توضیحی را که عمه یا پدرتان در مورد علت تیره شدن روابط میان رضاشاه و تیمورتاش دادهاند, چیزی بیشتر از آنچه که در کتابها آمده, نیست. مسئله نفت. احساس خطر انگلیسها نسبت به منافعشان و زمینه چینی ایجاد بدبینی و سوءظن رضاشاه نسبت به وزیر دربارش.
منیژه تیمورتاش ـ کاملاٌ! البته نه فقط نسبت به پدربزرگ من, بلکه به افراد دیگر؛ نصرتالدوله و…
تلاش ـ آیا برای این سوءظنها زمینه مادی هم وجود داشت؟
منیژه تیمورتاش ـ اگر از من میپرسید, میگویم نه! فکر نمیکنم. چون پدربزرگ من آن هنگام که هنوز رضاشاه نبود, اگر میخواست میتوانست شاه شود!
تلاش ـ درست است که گرایش دستگاه سلطنت در ایران به سمت استبدادی و دیکتاتوری نه با رضاشاه آغاز شد و نه با وی خاتمه یافت. اما آنچه که هنوز جای پرسش باقی میگذارد اینکه؛ چگونه همکاری, هم فکری محکم و پیوستهای که میان رضاشاه و یکدسته از روشنفکرانی که با وی همراهی میکردند, بیکباره متوقف شود. در مورد نصرتالدوله خوب, سوءظن رضاشاه با توجه به اقدامات وی در فارس شاید چندان بدون زمینه نبود. اما در مورد تیمورتاش فقط حدس و گمان است. آیا در این زمینه هیچ مدرک و سندی که قابل بحث باشد بدست نیامده؟
منیژه تیمورتاش ـ تمام اسناد این دورة مربوط به پدربزرگم نزد من است. همگی آنها دال به موضع پدربزرگم نسبت به نفت است که طبیعتاٌ به مقدار زیادی خشم انگلیسها را برانگیخت و در نتیجه سعی کردند او را از بین ببرند. البته من فکر میکنم این قضیه مقداری هم بُعد روانشناسی داشته باشد. به این معنی که در تاریخ و حوادث آن دیده شده, زمانی شما عدهای را بعنوان نردبان ترقی مورد استفاده قرار میدهید و بعد هنگامی که به مقدار کافی اعتماد به نفس پیدا میکنید, دیگر به آنها احتیاج ندارید. من فکر میکنم روزی رسید که رضاشاه دیگر بقدر کافی اعتماد لازم را بخود یافته و به این افراد نیازی نداشت. با این حرف میخواهم بگویم چندان هم این واقعه عجیب نیست.
تلاش ـ البته بعضیها نیز سعی کردهاند رفتار رضاشاه را از این نظر بررسی و تحلیل کنند.
منیژه تیمورتاش ـ در اینجا باید خاطرهای را از روحیة رضاشاه به نقل از عمهام برایتان بازگو کنم. همانگونه که گفتم عمة من همسر حسین قرهگزلو بود. هنگامی که پدربزرگ مرا دستگیر کردند, هنوز این وصلت ادامه داشت. اما یکباره از امشب به فردا, دختر سوگلی تیمورتاش تبدیل شد به موجودی که وجودش موجب «ننگ» خانوادة قرهگزلو بود. از روزی که پدربزرگ من تحت نظر قرار گرفت, حسینعلیخان قرهگزلو نامهای به رضاشاه نوشت با این مضمون که؛ من میخواستم از شما اجازه بگیرم که دختر این خائن را طلاق بدهم. عمهام با تمام نفرتی که از رضاشاه داشت, اما برایم تعریف میکرد که؛ روزیکه این نامه بدست رضاشاه رسید و آن را خواند, مچالهاش کرده و پرت میکند و میگوید؛ بگوئید طلاقش بدهد, ولی در این طلاق وکیل دختر تیمورتاش خود من هستم! با این خاطره میخواستم نشان دهم که روابط اساساٌ ماورای مناسبات سیاسی بود.
تلاش ـ البته ما به این روایت در چند کتاب تاریخی برخورد کردیم, بازگوئی آن توسط شما به نقل از ایران تیمورتاش جای تردید در صحت آن باقی نمیگذارد.
منیژه تیمورتاش ـ این را من از دهان عمهام شنیده ام و دیگر جای حرفی باقی نیست.
تلاش ـ بهرحال بنظر میرسد؛ این وقایع احتمالاٌ از رازهای تاریخ ایران باقی خواهد ماند, علت خودکشی داور و کشته شدن تیمورتاش در آن مقطع تاریخی تأسف بارترین و در عین حال ناگشوده باقی خواهند ماند. دورة تاریخی که در آن همرائی, همراهی و همکاری رضاشاه و شخصیتهائی نظیر تیمورتاش, داور, فروغی و… روند پرارزشی بود که برای ایران و به نفع مردم و کشور رخ داد. اما حوادث دردآور و غمانگیزی چون خودکشی وزیر لایق دادگستری و کشته شدن وزیر توانمند دربار از آن بعنوان لکههای تیرهای باقی ماندهاند.
منیزه تیمورتاش ـ حداقل در خانواده و فامیل ما هرگز این زخم التیام نیافت و این فراتر از یک راز است. یک پدیدة غمانگیز باقی خواهد ماند. هیچیک از ما, حتی من, حتی دخترم که اصلاٌ در غرب بزرگ شده, نتوانسته این مسئله را برای خود حل کند.
تلاش ـ عمه شما هرگز اتهاماتی را که به پدربزرگتان وارد ساختند, نظیر سوءاستفادة مالی و… و ظاهراٌ بدلیل آنها ایشان را محاکمه کردند, نپذیرفت. البته بدیهی است که هیچ یک از فرزندان دیگر هم آنها را نپذیرند. اما عمة شما بیش از دیگران عکس العمل نشان داد و با کسانی که این اتهامات را مورد استناد قرار میدادند به شدت و بصورت علنی, حتی در مطبوعات به مقابله پرداخت. گفته شده است که ایران تیمورتاش میخواست اسنادی را در رد این اتهامات منتشر سازد. چه چیز مانع وی شد و چرا این اسناد هرگز منتشر نشدند؟
منیژه تیمورتاش ـ تمام این اسناد نزد من است. قبل از هر چیز, برای اینکه عمة من هرگز نتوانست فاصلة تاریخی با حوادث را حفظ کند. مسئله برای او کاملاٌ جنبة روانی و عاطفی داشت. بنظرم هیچ چیز دیگر جز این در میان نبود. چند بار من شاهد بودم افراد مختلفی چه ایرانی و چه فرنگی از نقاط مختلف جهان میآمدند. چیزی که از این افراد میخواست, این بود که تنها خوبی تیمورتاش را بنویسند. یعنی نقد را نمیپذیرفت. به اعتقاد من فاصلهای را که لازم است در تاریخ داشته باشد, نداشت. علاوه براین مسائل در ذهن و فکرش در همریخته بود. اما او تمام تلاش خود را کرد. تمام این اسناد در حال حاضر نزد من است. چندین سال قبل از فوتش همیشه به من میگفت؛ من از تو دو چیز میخواهم؛ یک ـ جنازة مرا به تهران برده و در مقبرة خانوادگی در امامزاده عبدالله دفن کنی و دوم این کتاب اسناد را منتشر نمائی. و روزی من حتماٌ این کار را خواهم کرد. کی, کجا و چگونه؟ نمیدانم! هنوز فرد شایسته اینکار را نیافتهام. من باید ابتدا مطمئن باشم که میتوانم اینکار را و این اسناد را به مقصد برسانم. عمة من در هر صورت عمیقاٌ غرق در عاطفه بود و امکان اینکه بتواند سند تاریخی بیرون دهد را نداشت. به هیچ وجه!
تلاش ـ از سوی ایشان قابل فهم است, اما بهرحال امید است روزی منیژه نوة تیمورتاش دست بکار چنین امر مهمی شود.
منیژه تیمورتاش ـ خود من که خیر, اما اسناد نزد من است که باید آنها را بدست فرد مورد اعتمادی بدهم. آیا شما آدم مورد اعتمادی سراغ دارید؟
تلاش ـ در هرحال انتشار کلیه اسناد و مدارک مربوط به این دورة تاریخی از اهمیت زیادی برخوردار است و باید روزی مورد بررسی دقیق قرار گیرند.
منیژه تیمورتاش ـ به نظر من ما اصلاٌ نمیتوانیم دید صحیحی نسبت به وضعیت امروز جامعهامان پیدا کنیم, اگر به این دورة تاریخی نپردازیم. اجازه دهید, نکتهای را به شما بگویم که البته شاید برای شما عجیب باشد. اوائل یعنی بعد از انقلاب که به ایران میرفتم, هنگامی که کنترل حجاب خیلی شدید بود, من خیلی از این امر آزار میدیدم. روزی تحت فشار این آزار, فکر عجیبی از ذهنم گذشت. فکر کردم همینطور که امروز برای من این حجاب اجباری رنج آور است, پس حتماٌ برای زنانی هم که ۷۰ سال پیش به زور این حجاب را از سرشان برداشتند, آزار دهنده بود.
تلاش ـ بهرحال پرسش و احساس منطقی است. ولی وقتی انسان مسئله را شخصی نبیند و آن را در مجموعه حرکت یک جامعه ببیند, شاید به نوع دیگری از خود سئوال کند.
منیژه تیمورتاش ـ مسئله را باید از هم تفکیک کرد. برای من پدربزرگم جایگاه ویژهای دارد. خیلی قابل احترام است. اما تاریخ هم برای خودش تاریخ است. من که نمیتوانم منکر این قضیه شوم.
تلاش ـ اما امروز بسیاری از زنان ایران از اینکه چنین حادثهای (خارج از شکل و نحوة پیشبرد آن) در تاریخ ایران رخ داده, بسیار خرسندند. حتی بسیاری از تحلیلگران تاریخی براین حادثه انگشت تأئید و تاکید میگذارند.
منیژه تیمورتاش ـ من خود را در ۶۰ ـ ۷۰ سال پیش گذاشتم, فقط برای اینکه اجبارش را نشان دهم.
تلاش ـ اینهم درست است. من با حرف شما موافق هستم. اتفاقاٌ تلاش مصاحبهای در همین شمارة ویژه با آقای درویشپور انجام داده و در همین مورد بحث شد که اگر مسئله جنبه اثباتی میداشت برمبنای آزادی حجاب اقدام میشد…
منیزه تیمورتاش ـ انتخاب, انتخاب آزاد!
تلاش ـ البته نمیدانم انتخاب آزادانة بیحجابی در آن زمان بدون پشتوانة قهرحکومتی, در آن شرایط ایران چقدر امکان پذیر میشد. امروز با توجه به گذشت ۷ دهه که ۵ دهة آن را ما در آزادی نسبی انتخاب نوع لباس (آزادی حداقل از نظر قانونی) طی کردیم, تصور آن روزگار چندان ساده نیست. با آن همه مقاومتی که در درون جامعه وجود داشت. تصور بفرمائید, شما بعنوان ایران تیمورتاش, دختری که پدرش او را بیحجاب به مدرسه و برای انجام نطقی در مراسمی میفرستادش, اولا مگر این حمایت خانوادگی و این وضعیت شامل چند درصد از زنان میشد. ثانیا اگر این امر به اجبار عمومی نمیشد, چه اعتباری بود که زنان یا دختران اندکی که بیحجابی را برمیگزیدند, روزی سرپیچ کوچهای طلبهای یا فرد متعصبی با شیشه اسید یا هر چیز دیگری انتظارش را نکشد. از این نوع حوادث دلخراش در سال ۱۳۴۲ یعنی حتا چندین دهه بعد اتفاق افتاد.
منیژه تیمورتاش ـ البته, قضیه دارای دو بُعد است یکی اجتماعی و دیگر روانی
تلاش ـ بنظر میرسد تنها بُعد اجتماعی قضیه است که ملاک قضاوت قرار میگیرد.
منیژه تیمورتاش ـ نمیدانم, شاید جمع ابعاد روانی, شرایط اجتماعی را میسازد.
تلاش ـ حال اگر تجربهها و سرگذشتهای فردی را بخواهیم بررسی کنیم, مسلماٌ زنان بسیاری دچار فشارها و بیعدالتیها و رنجهای فراوان شدهاند, اما آنچه از نظر تاریخی برجای مانده است نتایج اجتماعی این اقدامات است. مسلماٌ از نظر اجتماعی آنچه امروز بعنوان حجاب اجباری و نقض حقوق انسانی زنان در ایران صورت میگیرد در جهت آیندة ایران نیست و تاریخاٌ محکوم خواهد بود و به نفع ایران نیست, خارج از آنکه چه انسانهائی خواهان این اجبار بودند و یا چه کسانی از این اجبار رنج میبرند!
منیژه تیمورتاش ـ حتماٌ نیست. من هیچ انتقادی به قضیه حجاب آن زمان ندارم. فقط احساسم را بیان میکنم و میگویم هر جا که زور بکار رود یک جائی طغیان بوجود خواهد آورد.
تلاش ـ اگر اجازه دهید, ببینیم بعدها وضعیت رابطة فرزندان تیمورتاش با حکومت به چه صورت ادامه یافت.
منیژه تیمورتاش ـ حتماٌ می دانید, بعد از شهریور ۱۳۲۰ عمة من به همراه عموی کوچکم که بعدها در تصادف اتومبیل درگذشت, رفتند به عراق و پزشک احمدی را که عامل کشتن پدربزرگم بود, به ایران برگرداندند. عمة من و عمویم مهرپور, به بهانه اینکه عمویم ناراحتی چشم دارد و باید برای معالجه به فلسطین بروند, ابتدا رفتند آنجا و بعد به عراق, پزشک احمدی را یافته و به ایران آوردند و او را که آمپول هوا در زندان به پدربزرگم تزریق کرده بود, در ایران محاکمه کردند. ببینید عمة من تا این حد با اینها بد و آشتی ناپذیر بود.
تلاش ـ بعدها پدر و عموی شما با وساطت و پا در میانی محمدعلی فروغی به ملاقات محمدرضاشاه میروند.
منیژه تیمورتاش ـ بخصوص عمویم!
تلاش ـ از چه نظر «بخصوص»؟
منیژه تیمورتاش ـ عمویم به فروغی نزدیکتر بود تا پدرم.
تلاش ـ عمویتان هیچگاه نگفتند که چرا علیرغم احساس فامیل نسبت به فروغی این رابطه را با وی حفظ کرده است؟
منیژه تیمورتاش ـ حرفهای عمهام را قبول نداشت.
تلاش ـ یعنی اینها همه, حرفها و احساس عمة شما بود؟ راستی خود شما در مورد همة این قضایا چه نظری دارید؟
منیژه تیمورتاش ـ ببینید, من هم متأسفانه نمیتوانم بیطرف باشم. ولی میدانم تمام احساسات عمهام با تاریخ مخلوط شده , ولی اصلاٌ دلم نمیخواهد در مورد اینکه کجا اشتباه کرده و کجا درست گفته فکر کنم. نمیدانم چرا!
تلاش ـ این درست است که عمة شما هیچگاه حاضر نشد اعضای خانوادة پهلوی را ملاقات کند؟
منیژه تیمورتاش ـ اصلاٌ چنین چیزی نیست. عمة من در فرانسه هنگامیکه آقای انتظام سفیر بود یعنی سالهای ۶۰ وابسته مطبوعاتی سفارت ایران بود. البته بعد از اینکه عموی کوچک من در تصاوف ماشین کشته شد, احساس خطری در او وجود داشت و حتی عمة من هرجا که میرفت دو نفر مسلح به چاقو برای محافظتش او را تعقیب میکردند, مادربزرگم از عمهام خواست که ایران را ترک کند و به او میگوید من یک فرزند از دست دادم و دیگر قدرت ندارم فرزند دوم را هم از دست بدهم. به همین دلیل عمة من در سال ۱۹۴۶ به پاریس آمده و دکترایش را گرفت و بعد به عنوان وابستة مطبوعاتی در سفارت ایران به کار مشغول میشود.
تلاش ـ نظر شما چیست, آیا او هیچگاه حاضر به ملاقات با خاندان پهلوی بود؟
منیژه تیمورتاش ـ اگر میتوانست خانوادة پهلوی را نبیند, نمیدید.
تلاش ـ «اگر می توانست» یعنی دیدارش داوطلبانه نبود؟
منیژه تیمورتاش ـ ولی در ضمن می دانست که باید در خارج تصویر ایران را بالا ببرد. و این کار را هم میکرد. دقیقاٌ همان حالی که پدرم داشت و رفت و نمایندة مجلس شد. برای آنها کشور ایران مهمتر از دولت ایران بود!
تلاش _ گویا ارثی بود که از پدر به آنها رسیده بود. اساساٌ مثل اینکه روشنفکران در آن دوره دارای چنین ویژگی بودند, بسیاری از آن نسل معتقد بودند ایران فرای همه چیز است.
در انتهای پرسشهایم میخواستم نظر شما را اساساٌ در مورد آن دوران یعنی دوران اقتدار رضاشاه بپرسم. قضاوت خود شما در مورد آن دوران در مجموع چیست؟
منیژه تیمورتاش ـ سئوال بسیار سختی است. من سعی کردهام قضیه را نزد خود تفکیک کنم. برای من رضاشاه دو شخصیت است. اول فردی که پدربزرگ مرا از میان برده. پدربزرگی که بشدت برزندگی ما اثرات عمیقی برجای گذاشت. منکر پدرکشتگی نمیتوانم بشوم. اما شخصیت دیگر رضاشاه در آن خدماتی که برای ایران انجام داد و ایرانی را که جلو برد, بازتاب دارد. منکر اینهم نمیتوانم بشوم, زیرا خارج از مسائل عاطفی دارای دید تاریخی هستم.
تلاش ـ تأثیر کدام یک از این دو شخصیت برروی شما و احساستان عمیقتر است؟
منیژه تیمورتاش ـ نمی دانم! مثل این است که از من بپرسند, بُعد روانی این امر برای من اهمیت بیشتری دارد یا بُعد اجتماعی؟ نمیدانم, اما قادرم آنها را از هم تفکیک کنم.
تلاش ـ یعنی همان کاری که از عمهاتان ایران تیمورتاش هم انتظار داشتید؟
منیژه تیمورتاش ـ نه! ببینید من ۷ سال به تبعید نرفتم, نه اتفاقاٌ نه! میتوانم او را بفهمم. شاید میتوانم بفهم چون شما یک روزی چشمتان را باز کردید و دیدید که از بالای بالا یکباره به پائینِ پائین افتادهاید!
تلاش ـ خانم تیمورتاش ـ بینهایت از این گفتگوی صمیمانه و از این فرصتی که بما دادید, سپاسگزاریم.