چراغها را میشمارم در مسیر رودخانه / لنگه کفشهای رها شده را / انگار تو را جستجو میکنم / خیابانی را جستجو میکنم / که به قلب شهر باز شود / تا به همهی کوچهها خون برساند / گلوله از کنار گوشهایمان میگذرد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
تفنگهایشان را
به سمت ما نشانه گرفته بودند
یکی از میانمان فریاد زد:
مرگ
و صدایش در دهانها پیچید
به من نگاه میکردند
به پرچم دامنام
که پاره پاره بود
به جهان زیر قدمهایم
به پوستم که تاریک شده بود
آمادهی مبارزه بودم
و عقب عقب میرفتم
از خرگوشها
استخوانهای صورتی بر جا مانده بود
از خواهرم
زنی که زیباییاش را پنهان میکرد
به عقب بر میگشتم
با صدای کسی که فریاد زد مرگ
و گورستان بیدار شد.
نمیتوانی اندوه گمشده در تاریخ را احضار کنی
نمیتوانی آنقدر برقصی
که دامنت پرچمی شود
و سربازان
بالغ
به خانه برگردند.
چراغها را میشمارم در مسیر رودخانه
لنگه کفشهای رها شده را
انگار تو را جستجو میکنم
خیابانی را جستجو میکنم
که به قلب شهر باز شود
تا به همهی کوچهها خون برساند
گلوله از کنار گوشهایمان میگذرد
تو را در سردخانهها
گورستانها
در سنگرهای گوشههای خیابانها
پیدا نمیکنم.
در ردیف زندهها
زخمیها
پشت کلاشینکفها
نیستی.
در سکوت
زبالههای شهرم را جابهجا میکنند
بی اسلحه در خیابانها راه میروم
بی سلاح
سکوت را حمل میکنم
حتی وقتی میمیرم به تو فکر میکنم.
ترس از سوراخ سوزن میگذرد
باتومها از سوراخ سوزن میگذرند
برای خواهرم که دیر به خوابگاه میرسد
گریه میکنم
اتوبوسها شعلهورند
سطلهای زباله
شعلهورند
و کف خیابان پر از تکه پارههای مبارزه است.
پوستت در آتش خیابانها شعلهور است
انگار بر آسفالتها
خون مشتعل پاشیدهاند
به من نگاه میکنند
به دامنم که پرچمیست
و دهانم
که سکوت را به سمتشان نشانه گرفته است.
*برگرفته از سامانهی شاعر