«

»

Print this نوشته

ماندانا زندیان

‌‌

‌‌

‌‌

ماندانا زندیان

حکایت جامعۀ امروز ایران، نسل جوان تر به ویژه، حکایت مردی است که با بار شیشه از دروازۀ شهر می‌گذشت. گزمه‌ای چوبی بر بار او نواخت و پرسید: «بارَت چیست؟» مرد گفت: «یکی دیگر بزنی، هیچ.»

حجمی شکننده بر دوش ما سنگینی می کرد. آتش و درد در رگ‌های ما جاری بود و ناتمامی رؤیاهای بیشمار نیاکانمان پیچیده در ابری که خانه را در خَم کوچه محاصره کرده بود، می رفت که زیر ضربه‌های واپس ماندگی در نهایت شب «هیچ» شود.

نیچه بر آن بود که واپسین انسان به جایی می‌رسد که همه چیز را کوچک می‌داند و کوچک می‌کند؛ از فضیلت‌های اخلاقی رویگردان است؛ ویرانگر است و هیچ نمی‌آفریند، دنیا را بسته و تنگ می‌خواهد، نیازی به افق‌های باز نمی‌بیند، به خانه‌ای کوچک و شغلی حقیر و خوشی‌هایی اندک دل خوش دارد.

و چشم انداز ما چنان بود ـ  جامعه‌ای پیچیده در لایه‌های گوناگون حقارت، تن داده به هر چه هست، از جمله زشت‌ترین چهره‌های خشونت در فرهنگ سیاسی خود، بی‌هیچ حساسیت، یا انگیزه برای بهکرد آنچه می‌گذشت، یا خواست نگرایستن به کاستی‌ها ـ هیچ سنجه برای «اندازه گیری حقارت خود.»

و ما می‌خواستیم از بدی رد شویم؛ از سیاهی، از ایستایی، از مرگ، از اندوه که نشان فضیلت شده بود، تن دادن که نشان احترام، و عزاداری که نشان صمیمیت؛ خواستیم شادمانی فضیلت باشد، زندگی رود. خواستیم اندیشه‌ها و عاطفه‌های ساروج کشیده با خِرَد در نظام‌های ارزشی گوناگون، آینه‌هایی شوند برابر خویش و دیگری تا جامعه با حقیقت خود رو به رو و از خود ـ از بی تفاوتی انسان واپسین ـ رهاشود.

گفتیم اگر اندیشۀ دگرگونی را تنها از سیاستگران و دولتیان نخواهیم؛ اگر ارزش و مسئولیت فرد انسانی را پشت بی‌کفایتی حکومت پنهان نکنیم؛ اگر نابرابری، ناامیدی، سرزنش، بی‌حرمتی، خشونت، دشمنی و مرگ را با برابری، امید، مسئولیت پذیری، ارج گذاری و رواداری و زندگی جایگزین کنیم؛ جامعه‌ای خوب‌تر خواهیم شد ـ ما آزادی در چهارچوب اعلامیۀ جهانی حقوق بشر  را نه تنها برای برکشیدن یک حکومت خوب، که برای بازنگری و نوسازی جامعه‌ای خوب‌تر خواستیم؛ جامعه‌ای که در فرهنگ سیاسی‌اش حرمت گذاردن به حقوق شهروندان، مسئولیت مدنی هر شهروند است.

 دستاورد یک جنبش اجتماعی تنها جا به جا کردن قدرت نیست، پالودن و نقدپذیر کردن ذهنیت جامعه و زیر پرسش بردن پیام‌های اخلاقی آن ذهنیت ـ در هر سطح و اندازه ـ پویشی است که به گفتۀ سیمین دانشور اگر هم زمان به انجام رسیدنش نباشد، رسیدن به زمان درست و مناسب را جلو می اندازد ـ مانند آنچه در جنبش و انقلاب سربلند مشروطه روی داد و بسا فرایافت‌ها را نوکرد.

ارسطو «پالایش» و «آموزش» را در سیاست هم ارز می‌دانست و باورداشت که همۀ انسان‌ها در سرشت خود جویای دانستن‌اند.

پالایش را دگرگونی و بهکرد می‌دانند؛ آفریدنِ امکان و مسیر خوب‌تر زیستن؛ فرایافتی به ظاهر زیبایی شناسانه که در ذات خود به بحثی اخلاقی می‌رسد و در اندیشۀ ارسطو اخلاقی ـ سیاسی می‌شود و با فرهنگ درمی‌آمیزد.

پالایش را می‌توان خواست و اشتیاق آفریدن بیشترین دگرگونی در اندیشه و عاطفه نیز دانست، بیشترینی که در خیال می‌گنجد؛ و محدودیت‌های افقِ دانایی، و خیال ما در هر زمان، با دانش، فرهنگ و نظام‌های ارزشی جامعۀ ما آمیخته است. حتی تعریف «آزادی» به درک و دریافت ما از زندگی در شرایط زمانی و مکانی مشخص بازمی گردد ـ افقی که پندار ما از مرزی است که زمین و آسمان را به هم می‌رساند.

آزادی، اندیشه‌ای است برای فراتر رفتن از آن مرز، از آن محدودیت؛ و طرفه آن که خود با همین مرز و محدودیت تعریف می‌شود. ما به هر چه دست یابیم خواستی دیگر پیش رویمان قد خواهد کشید و اشتیاق رسیدن به آن خواست، به تلاش برای آفریدن امکان دستیابی آزادی بیشتر همراه خواهد شد. دانایی و آگاهی می‌توانند افق درک ما را دیگرگون کنند و زندگانی ما را به مسیری تازه رهنمون شوند، تا خواستار خوب‌ترین و شایسته‌ترینِ ممکن شویم.

نسل من دریافته است که تا زمانی که در جای خود ثابت بایستد، خط افق همان است که می‌پنداشته. ما تنها زمانی که جای و زاویۀ نگاهمان را تغییر دهیم، می‌توانیم افق نو بیافرینیم ـ به جایی تازه رسیدن، خواست‌هایی تازه داشتن، دگرگونی‌های تازه خواستن، انسانی خوب‌تر شدن است و جامعه‌ای سزاوار خوبی ساختن.

خرداد ماه نسل ماست، نسلی که سال‌هاست می‌کوشد افق فرهنگ سیاسی جامعه  را جا به جا کند؛ ما مانند برف که سرمای خود را در سپیدی خود فاش می‌کند، ساده و روشن از زشتی‌های فرهنگ سیاسی خود سخن گفتیم و خواستیم و کوشیدیم تا تغییر کنیم؛ و این دستاورد ارزندۀ خردادهای پر از حادثۀ ماست.

ماندانا زندیان

خرداد یکهزار و سیصد و نود و یک خورشیدی