«

»

Print this نوشته

غربت جای خالی توست / ماندانا زندیان

‌ نه؛/ غربت تصور واژه­‌های من نیست. / غربت جای خالی توست / در خیال شعری / که دست به هر چه می­‌ساید، / تویی!

 

«آیا من از دریچۀ این غربت شگفت

بار ِدگر برآمدن آفتاب را

از گردۀ فراخ تو خواهم دید؟

آیا تو را دوباره توانم دید؟»

نادر نادرپور

 

نه؛

غربت تصور واژه­‌های من نیست.

غربت جای خالی توست

در خیال شعری

که دست به هر چه می­‌ساید،

تویی!

نبودنی

که مثل عمر

بر چهرۀ رؤیا تَرَک می‌خورد

و دست هایش را

 می­‌لرزانَد.

وقتی امید

 مثل عطر نیلوفر

در مرداب فرو می­‌رود،

غربت، آرزوی صداکردن نام توست

با همان لحن که روز نخست؛

تونیستی

و غربت، سرگیجۀ رنگ­‌های روشنی ست

که هر روز

دور از آفتاب تو

 با رؤیای رنگین­‌کمان

در ابرهای تیره گم می­‌شوند.