«

»

Print this نوشته

شاهزاده و رهبری جنبش ملی / فرخنده مدرّس

کسانی که مقام رهبری جنبش ملی را در قیاس با منزلت پادشاهی، به وهن، نازل می‌دانند، چنین کسانی یا به عزتِ مقام و جایگاه بلند جنبش ملی ناباورند و پیکار ملی را ارج نمی‌گذارند، و یا به معنای «پادشاهی، ضرورتی تاریخی برای ایران است» پی نبرده و آن را طوطی‌وار و یا به نیت‌های دیگری، تکرار می‌کنند. و یا احتمال دارد؛ نسبتِ تقدم خدمت بر تأخر مقام را به درستی درنیافته‌‌اند. و یا اساساً درس تاریخ نیاموخته‌اند که به شهادت تاریخ چند هزاره‌ای پادشاهی ایران، این مقام پادشاهی نبوده که جاه و منزلت تاریخی به شاه بخشیده است، بلکه همیشه این خدمت به کشور و ملت بوده است که نام و یاد پادشاهانی را تاریخی کرده و برعکس در بی‌لیاقتی شاهانی در خدمت به کشور و ملت، نام و یاد آنان را به ورطۀ ننگ تاریخ سپرده است! هدایت باورمندانۀ جنبش ملی خدمت بزرگ و تاریخیِ شاهزاده به ملت و کشور ایران است. خدمتی چنان بلند، که هر «خربنده‌ای» را نرسد، بر آن سوار شود!

‌ ‌

RP55

شاهزاده و رهبری جنبش ملی

فرخنده مدرّس

در دو نوشتۀ پیشین خود ـ «بحثی در بارۀ مشروطه و پادشاهی» و «پیمان “ما” با شاهزاده» ـ دو موضوع گوناگون، اما مرتبط و در یک بافتار یگانه، را مورد بحث قرار دادیم. و در این نوشته و نوشته‌های بعد از این نیز همان منطق دو نوشتۀ پیشین یعنی منطق دفاع از جنبش ملی، رهبری این جنبش و مضامین مشروطه‌خواهی آن را دنبال می‌کنیم. در بحث «مشروطه و پادشاهی» بر تفکیک این دو رکن اساسی نظام پادشاهی مشروطه تکیه کردیم، یعنی بر پادشاهی به مثابۀ صورت و مشروطیت به عنوان محتوای نظام. و در اثبات درستی این تفکیک به تجربه‌های تاریخی و جاری در جهان نیز استناد ورزیدیم. در آن نوشته، همچنین، با مستند قرار دادنِ چند نمونه از بیانیه‌هایی که شاهزاده رضا پهلوی، به مناسبت سالگرد پیروزی انقلاب مشروطه در سال‌های گوناگون صادر نموده‌ بودند، بر این نکته تکیه کردیم، که ایشان نیز، از دیر باز، میان صورت نظام آیندۀ کشور و مضامین آن نظام مطلوب و منتخب مردم ایران، خط تفکیکی کشیده‌اند. به عبارت دیگر، نشان دادیم؛ شاهزاده در حالی که همواره بر ضرورت مبارزه برای ایران، برای آزادی، برای بقای ملی، برای حاکمیت ارادۀ ملت و برای حقوق برابر آحاد این ملت، یعنی همان خطوط کلی و مشترک مضامین مشروطه‌خواهی و خواست‌های جنبش ملی، ایستادگی کرده‌اند، اما، از همان آغازِ مبارزات خود، انتخاب صورت نظام آیندۀ ایران را به رأی مردم کشور واگذار نمودند. چنان‌که دهه‌ها پیش، در حالی‌که هنوز بخش بزرگی از ملت، در یک غفلت تاریخی، «پشت به میهن و رو به دشمنِ» خود داشت، یعنی در همان نخستین سال‌های «پیروزی» انقلاب ۵۷ و استقرار رژیم امت‌گرای اسلامی، شاهزاده‌رضا پهلوی در یکی از بیانیه‌های خود تحت عنوان «سخنی با هموطنانم»، شأن ملت خود و ارجمندی او نزد خویش را پاس‌داشته و اعلام کردند:

«پس از پیروزی و رسیدن به فردای روشن، اختیار تصاحب میراث خود را به عهدۀ آراء شما می‌گذارم»

از همان زمان، در همان نخستین آزمون‌های خود، شاهزاده نشان دادند که دفاع از کشور و ملت ایران و کوشش در راه آزادی آن هر دو، برای‌ ایشان، الویتی جایگزین‌ناپذیر دارند، حتا به قیمت شأن و مقام پادشاهی برحق‌شان. البته در همان زمان بحث‌ها و جدال‌های سختی در میان چهره‌های بسیار سرشناس، در جبهه هوادران نظام پادشاهی، از جمله میان کسانی درگرفت که سال‌هایی از عمر خود را در دستگاه و دیوان و ارگان‌های نظام پادشاهی محمدرضا شاه فقید، آن‌هم در رده‌های بالا، سپری کرده بودند. آن جدال، بر سرِ نقش شاهزاده، میان افردای درگرفته بود که هر یک کم ـ و ـ بیش از آگاهی درخوری نسبت به قیودات حقوقی و پیامدهای سیاسی انتظاراتِ متفاوت و گاه متضاد خود از شاهزادۀ بسیار جوان «ما»، برخوردار بودند. اما نادر کسانی، از میان آنان، علل شکست بزرگِ پادشاهی مشروطه از انقلاب ۵۷ را از یک سو و ضرورت سازماندهی مبارزه‌ای پردامنه، علیه رژیم اسلامیِ برآمده از آن شکست، را از سوی دیگر، در برابر چشمان خود داشتند. پیکاری که، در برابر آن چشمان، بدرستی، بس دشوار، درازآهنگ، پررنج و پرشکیب می‌نمود، مبارزه‌ای که، از نظر آنان، تنها با بازگشت به دستاوردهای بیش از هفت‌دهه مشروطیت و اصلاحات پادشاهان پهلوی، و تنها با آغاز دوباره‌ای از آن میدان پیروزی بر رژیم اسلامی، و با حرکت به سوی دگرگونی‌هایی، در همۀ زمینه‌های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی، که می‌بایست به مراتب ژرفتر و همه جانبه‌تر از دورۀ مشروطیت بوده و باید از «آن سرمشق زنده فراتر» می‌رفت، تا می‌توانست به هدف و به ثمر برسد، البته بدون هرگونه آسیب جبران‌نا‌پذیری به تمامیت ارضی کشور و یکپارچگی ملی ایران، که خطر این آسیب نیز همواره یکی از بزرگترین دلمشغولی‌ها و یکی از مهمترین بحث‌ها در میان هواداران پادشاهی مشروطه بوده است.

بحث در اینجا به هیچ‌روی یادآوری یا حتا اشاره به اختلافات همیشه و از قدیم موجود در میان جبهۀ سیاسی هواداران نظام پادشاهی نیست، جبهه‌ای که، در دورۀ آن «اختلاف بزرگ»، هنوز اساس نیرو و قوای مردمی‌اش، در تبعید، در وضعیت شکست بسر می‌برد، تاج و تخت کیانی را باخته و هستی ملی‌ و سرزمینی و فرهنگی‌اش را به خطر افتاده می‌دید و قرار و آرام نداشت. و حق هم داشت! با وجود دشمنی چون جمهوری اسلامی بر سریر سیاست ایران، با فلسفۀ سیاسی ضد ملی آن، نمی‌توانست آرمیده و خلجان به روان راه ندهد. آن «اختلاف بزرگ»، میان سران جان‌ بدر برده از دست خونریز انقلاب ارتجاعی و ضدملی ۵۷، بر سر تعیین نقش شاهزاده، درگیر شده بود؛ شاهزاده به عنوان وارث تاج و تخت کیانی ایران با داعیۀ پادشاهی کشور، و یا در مقام رهبری و بر عهده گرفتن نقش رهبری یک جنبش ملی درازآهنگ، فاقد هر امکان مادی، بی‌بهره از هرگونه حمایت جهانی و فرسنگ‌ها بدور از میهن، که هنوز چندان نشانه‌ای، حتا از آغاز آن نیز در افق هویدا نبود. مهم نیست که دیگران چه گفتند و چه شنیدند و با چه استدلال‌هایی بر سر روی یکدیگر کوبیدند، مهم نیست که چه کسانی تا چه میزان حق داشتند، مهم آن بود و هست که شاهزاده تصمیم خود را گرفتند و ایستادگی برای آزادی کشور و بازگرداندن ایران به مسیر آزادی و ترقی و توسعه و پیشرفت را برگزیدند!

ایشان از همان آغاز خطاب به ملت خود گفتند: «پس از پیروزی و رسیدن به فردای روشن، اختیار تصاحب میراث خود را به عهدۀ آراء شما می‌گذارم» و پس از آن، در عمل، نقش رهبری یک جنبش ملی برای «رهایی ایران»، آن‌هم جنبشی که در افق دیدها و امیدهای قریب به اتفاق ایرانیان، هنوز ناپیدا بود، را بر پایۀ تعهدی تاریخی و برخاسته از جنم ایراندوستی برآمده از سنت خانوادگی خود بر عهده گرفتند، بدون آن‌که حتا کمترین داعیه‌ای بر نقش رهبری خود داشته باشند. در آن دورۀ آغازین که، مردم ایران در بخش بزرگی هنوز پشت به دشمن نکرده و رو به میهن نیایستاده و در میدان پیکار ملی قد برنیافراشته بودند، و نام شاهزاده، پدر و پدربزرگ را فریاد نزده بودند، ایشان، در آن هنگامه، همچون امروز، برآن بودند؛ تا تمام توان خود و قوای هواداران خویش، یا هرکه با ایشان، در عشق و دلبستگی به ایران هم‌مسلک و هم مکتب شده بود، را در راه پیکار ملی و برای آزادی ملت، حقوق برابر مردم ایران و بازگرداندنِ حق حاکمیت این مردم، تمرکز دهند و برای جلوگیری از اصطکاک و استهلاک این نیروی پیکار، و جلوگیری از رقابت‌های نالازم، بر سر چیزی که اصلاً رقابت‌بردار نبود، تعیین تکلیف برای صورت نظام پادشاهی یا جمهوری را به رأی آتی مردم ایران، پس از چیرگی بر جمهوری اسلامی، واگذار و تنها حق آنان اعلام دارند. و تا امروز، ضمن ایستادگی بر آرمان‌های ملی خود، به این حق ملت ایران نیز وفادار مانده‌اند.

آیا جز این می‌بایست انتظار داشت؟ شخصیتی که چنان میراث بزرگی از خدمتِ پدر و پدربزرگ به کشور را پشت سر و مسئولیتی بس بزرگتر و دشوارتر در میراث‌داری شاهان بزرگ پهلوی را در پیش رو دارد، کسی که تنها به موقعیت خود و به هواداران خویش نظر ندارد، کسی که نگاهی فراگیر به کل ملت و کشور خود دارد، فردی که نگاه مسئولانه‌ و حمایت‌گرانه خود را از رنگانگی و گوناگونی جامعۀ ایرانی برنداشته و با تلاشی خستگی‌ناپذیر همواره کوشیده است، تا آن رنگارنگی و گوناگونی را، در ساحتی بالاتر، به وحدت اراده‌ای «متمدنانه و مدرن» و در خدمت پیکار برای آزادی ملت و رهایی میهن بدل ساخته و بازتاب دهد، و نسبت به همۀ اینها نگاهی آگاهانه دارد، طبیعی‌ست که اراده و تصمیمی جز وفاداری عملی به همۀ اینها را در شأن خویش و در انطباق با این شأن نمی‌توانست بی‌یابد و برای خود جز مقامی برای حفاظت و نگاهداری از وحدت آنها نمی‌توانست قائل شود. آن نگاه و این اراده و تصمیم را ما، به یاری ادبیات و عبارت‌ها و واژگان غنی فارسی، می‌توانیم براستی «شاهانه» بنامیم و بدانیم.

تصور ما از پادشاهی و پادشاهی مشروطۀ ایران و یا رهبری جنبش ملی ایران چیست؟ فهم ما از سرمایۀ ملی کدامست؟ این مقولات و مقاهیم از معنا و از تجربه‌های تاریخی ما تهی نیستند، تا همچون قالب‌های توخالی وسیلۀ لفاظی‌های هر عوام‌فریبی در صحنه‌گردانی سیاسی قرارگیرند و با هر سخن بی‌پایه‌ای پر شوند. آن کسی که به سرمایۀ ملی بدل می‌شود، و به این اعتبار به مقام رهبری یک جنبش ملی ارتقاء می‌یابد، آیا، برای ایرانیان، جز چنین نگاه «شاهانه‌ای» به ملت خود می‌توانسته داشته باشد؟ آیا بدون برخورداری از چنین نگاه و منش شاهانه‌ای می‌توان شایستۀ رهبری جنبش ملی بود؟ تصور و فهم ما از منزلت و مقام جنبش ملی و پیکاری ملی چیست؟ آیا آن منزلتی که جنبش و پیکار ملی در نگاه شاهزاده یافته است، در حقیقت سند مسجلی در شایستگی ایشان برای جایگاه شاهزادگی و شاه مشروطۀ ایران نیست؟ آیا عزت و شرفِ رهبری جنبش ملی ایران بقدر کافی والا نیست، که نتوان جنم شاهزادگی و پادشاهی ایران را در آن نمودار ساخت و در آینۀ آن دید؟ بنابراین کسانی که مقام رهبری جنبش ملی را در قیاس با منزلت پادشاهی، به وهن، نازل می‌دانند، چنین کسانی یا به عزتِ مقام و جایگاه بلند جنبش ملی ناباورند و پیکار ملی را ارج نمی‌گذارند، و یا به معنای «پادشاهی، ضرورتی تاریخی برای ایران است» پی نبرده و آن را طوطی‌وار و یا به نیت‌های دیگری، تکرار می‌کنند. و یا احتمال دارد؛ نسبتِ تقدم خدمت بر تأخر مقام را به درستی درنیافته‌‌اند. و یا اساساً درس تاریخ نیاموخته‌اند که به شهادت تاریخ چند هزاره‌ای پادشاهی ایران، این مقام پادشاهی نبوده که جاه و منزلت تاریخی به شاه بخشیده است، بلکه همیشه این خدمت به کشور و ملت بوده است که نام و یاد پادشاهانی را تاریخی کرده و برعکس در بی‌لیاقتی شاهانی در خدمت به کشور و ملت، نام و یاد آنان را به ورطۀ ننگ تاریخ سپرده است! هدایت باورمندانۀ جنبش ملی خدمت بزرگ و تاریخیِ شاهزاده به ملت و کشور ایران است. خدمتی چنان بلند، که هر «خربنده‌ای» را نرسد، بر آن سوار شود!

موضوع در اینجا تنها ارائۀ تفسیری از روند طبیعی ارتقا شاهزاده به مقام رهبری جنبش ملی نیست، هرچند که فهم این تفسیر نیز، برای «ما» اهمیتی اساسی دارد. نگاه ما در اینجا همچنین بر اصلی مهم و از مجرای آن تکیه بر خصلت و شاخصی‌ست که در آن باید راز اعتماد امروز مردم ایران به شاهزاده رضا پهلوی را نیز جستجو نمود. و آن اصل وفاداری ایشان به آرمان ایران‌خواهی، اصل آزادیخواهی و اصل وفاداری به حق حاکمیت ملت، اصل وفاداری به حق رأی ملت ایران است که همه از بنیادهای مشروطیت‌ جدایی‌ناپذیرند، مشروطیتی که شاهزاده آن را «خواست همیشگی ما» و «ادامه‌دار» دانسته و بدان اعلام وفاداری کرده و از همۀ «ما» نیز می‌خواهند که به آنها وفادار بمانیم! ایشان همچنین بر حق ملت ایران، در تعیین شکل نظام آیندۀ کشور، که در گام نخست بارقه‌ای جزیی از اصل کلی رأی و حق ملت است، نیز وفادارند و از «ما» هوادارن نظام پادشاهی نیز می‌خواهند به این عهد وفادار بمانیم. همه می‌دانیم؛ وفاداری به عهد و پیمان، نخستین گام در مسیر تبدیل شدن به یک «ملت متمدن و مدرن» است. طبعاً در اینجا و با نگاه به این سابقۀ شاهزاده در وفاداری‌شان به اصول، این اصل وفاداری به اصول و وفاداری به عهد و پیمان است که به چشم می‌آید، جایگاه ویژه‌ای می‌یابد و ارج و مقامش آشکار می‌گردد؛ وفاداری به منزلۀ بنیاد و شالودۀ اعتماد مردم به شاهزاده! همۀ «ما» می‌دانیم وفاداری زایندۀ اعتماد در دیگری‌ست. و در میدان سیاست، اعتماد، شرط اول رهبری‌ست.