«

»

Print this نوشته

درد مزمن «خدعه» و «فریب» / فرخنده مدرّس

تشبث به «فریب» و «خدعه» در توجیه عمل انقلابی و استقرار نظام اسلامی، و بکارگیری آن در توضیح بنیاد عمل نیروهای قد و نیم‌قد انقلاب اسلامی در ایران، از جمله فقهای در قدرت، چنان متداول شده و قوت گرفته که گویی توضیح انقلاب اسلامی و پیامدهای آن را همین «نظریه» فریب‌خوردگی و فریب‌کاری کفایت کرده و هر توضیح تاریخی و ریشه‌ای دیگری را بیهوده و بی‌اعتبار می‌کند. و در صدر این بی‌اعتباری البته عبارت مهم، تکان‌دهنده و پردامنۀ «جهل دلیل نیست» را از رونق می‌اندازد

Farkhondeh

درد مزمن «خدعه» و «فریب»

فرخنده مدرّس

چندین سال پیش در بحث‌های درگیر، میان چپ‌ها، در مورد اشغال سفارت و گروگان‌گیری دیپلمات‌های آمریکایی، یکی از رهبران توده‌ای شدۀ سازمان فداییان خلق ایران «اکثریت» می‌گفت؛ در آن زمان چنان نیروهای رادیکال «آیت‌الله خمینی» را در محاصره گرفته و به او فشار می‌آوردند، که او چاره‌ای جز تأیید و پشتیبانی از آن اقدام ‌را نداشت. البته این رهبر فدایی ـ توده‌ای، در آن زمان، این سخنان را به منظور مقابله علیه نیروهای رادیکال سازمان خود، می‌گفت که بسیاری از اعضایش هنوز در خیال «انقلاب در انقلاب» بودند، آن هم به معنایی که بعد از انقلاب اسلامی در ایران متداول و فهمیده می‌شد؛ یعنی خیال سرنگونی بلافاصلۀ حکومت اسلامیِ در حال استقرار و سپس تحقق انقلابی سوسیالیستی و پیوستن به اردوگاه جهانی پرولتاریا. آن رهبر توده‌ای ـ فدایی که دفاع از رژیم برآمده از انقلاب اولویتش شده بود، در جریان آن بحث‌ها، تلاش می‌کرد، هر طور شده، آب سردی بر شور انقلابی رفقای خود، که در صدد «انقلابی در انقلاب اسلامی» بودند ریخته و در عین حال مسئولیت «آیت‌الله خمینی» را پوشانده و «گناه» پیامدهای ناگوار سیاست‌های وی را به گردن «تندروهایی» بیاندازد، که گویا، پشت سر «امام امت» پنهان و سرنخ «سیاست‌ندانی» و «ندانم‌کاری» وی و سایر «علما» و «عظمای» همراه را، در دست داشته و آنان را، از طریق «حقنه» یا «خدعه» و «دسیسه» راه می‌بردند.

بحث «فریب‌خوردگی» «روحانیت»، البته در مجرای دیگری، پشتوانۀ نظری و دامنۀ تاریخی نیز یافته است، مبنی بر این‌که؛ در سنت هزاره‌ای «روحانیت» شیعه، دست‌درازی به سوی قدرت سیاسی و استقرار حکومت شرعی و دینی، جای پایی نداشته، فاقد سابقه بوده و امری «بدیع» است و «بدعت» در اسلام نیز حرام. و اگر چهل و اندی سال پیش نظام ولایت مطلقۀ فقیه، مبتنی بر فلسفۀ امتیِ ضد ملت ـ دولت ایران، تأسیس شد، در حقیقت زیر تأثیرِ خدعه و تحریض «روشنفکری ایدئولوژیک» انقلابی بود و در برانگیختن خدعه‌وارِ شوق «قدرت»، در میان آخوندها. وگرنه خود آنها، به دلیل «نداشتن نظریۀ حکومت»، در واقع حکم «بی‌بی‌هایی» را می‌داشتند که از درد «بی‌چادری» خانه‌نشین بودند یا به قولی آن «اژدهایی» را می‌مانستند که از «بی‌آلتی افسرده» بود. اما فارغ از این‌که، چه کسی این «آلت» را به متولیان اسلام در ایران بخشید، اما پرسش این‌ست که از کی فقدان آلت و ابزار حکمرانی، موجب فسردن شعلۀ شوق سلطۀ اسلام در دل‌ها بوده است؟

گذشته از این پرسش در بارۀ تاریخ اسلام، اما «نظریۀ سیاسیِ» «فریب‌کاری‌» و «خدعه»، در طول دهه‌های پس از انقلاب اسلامی، همواره طرفداران دیگری داشته و مورد بهره‌برداری‌ نیز بوده است. چنان‌که، در بافتار متفاوتی، از سوی همان نیروهای شکست‌خوردۀ انقلابی، به ویژه چپ‌ها، به رهبر بلامنازع انقلاب اسلامی، یعنی خمینی نسبت داده شده و می‌شود. گو این‌که خمینی سراسر دروغ گفته و پنهان کرده بود که خواهان استقرار چه نوع حکومتی‌ست. به خدعه وعده کرده بود که «دمکراسی» و «آزادی»، البته در چهارچوب اسلام، را خواهد آورد. بنابر چنین نسبتی، اگر «امام امت»، از مؤلفان نظریۀ «ولایت فقیه» و آمر آن، توانسته بود عوام را با وعدۀ پول نفت بر سفرها و آب و برق مجانی، به دنبال خود روان نماید، هم‌او موفق شده بود، با استفاده از «نادانی» و «خوشباوری» اقشار روشنفکری و «طبقۀ متوسط» و رهبران این «طبقه» را با وعده «خدعه‌آمیز» تحقق برخی «مطالباتشان» در انقلاب انباز ۵۷ کند. به این ترتیب جامعه و «ما» ـ نسل انقلابی ـ همه یکسره فریب او را خوردیم، به ایران و به منافع خود پشت کرده و به انقلاب پیوستیم و تن به رهبری «آیت‌الله عظما» دادیم و البته «آیت‌اللهی» که خود نیز پیش از آن، توسط «روشنفکران» و چند تروریست اسلامی فریب‌خورده بود.

تشبث به «فریب» و «خدعه» در توجیه عمل انقلابی و استقرار نظام اسلامی، و بکارگیری آن در توضیح بنیاد عمل نیروهای قد و نیم‌قد انقلاب اسلامی در ایران، از جمله فقهای در قدرت، چنان متداول شده و قوت گرفته که گویی توضیح انقلاب اسلامی و پیامدهای آن را همین «نظریه» فریب‌خوردگی و فریب‌کاری کفایت کرده و هر توضیح تاریخی و ریشه‌ای دیگری را بیهوده و بی‌اعتبار می‌کند. و در صدر این بی‌اعتباری البته عبارت مهم، تکان‌دهنده و پردامنۀ «جهل دلیل نیست» را از رونق می‌اندازد، دهه‌ها روشنگری در بارۀ ضایعۀ مزمن گریبانگیر ایرانی، یعنی «فرصت‌طلبی» و «بی‌مسئولیتی»، در حوزۀ عمل اجتماعی، را بی‌معنا می‌گرداند. زیرا از «ما»، جملگی، و هر یک به نوعی، عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی می‌نماید که بندهای حرکت‌مان، در نهایت، در دست آن «نیرویی»‌ست که هر دم بتواند «خدعه» بهتری بزند و با بهتر «فریب» بدهد و انسان‌ ایرانی غنوده در حس بی‌مسئولیتی‌ را، همواره شگفت‌زده و حیران و دنباله‌رو سازد. حال چنانچه «ما»، جملگی، در صف «خدعه‌بازان» یا «فریب‌خوردگان» باشیم، بنابراین چه نیازی‌ خواهد بود به فهم و خرد و مسئولیت عمل و آزادی در تصمیم و گزینش راه؟

 در جامعه‌ای که «علما» و «عظما» و «متولیان» دین آن، به‌رغم سنت هزارواندی سالۀ کتاب و بحث و فحص، را چند روشنفکر بی‌ریشه و چپاول‌گر اندیشه‌های غرب، یا چند بچه مسلمانِ چریک و آموزش دیده در لبنان و اردوگاه‌های فلسطینی می‌توانند از راه بدر کنند، یا «آیت‌اللهی» می‌تواند موج گسترده‌ای از مردمان تحصیل کرده، روشنفکران، استادان، حقوقدانان و خلاصه کل «گل‌های سرسبد»، کشور را فریب دهد، چگونه‌ می‌توان از چنین «جماعتی» به عنوان «جامعه» سخن گفت؟ مگر نه آن‌که راه انتخاب خرد و سنجش خردمندانۀ راه از بیراهه، شناخت و پایبندی به مطالبات فردی و اجتماعی، تشخیص «سود روشن‌رایِ» فردی و «طبقاتی»، از شاخص‌های «جامعه» است؟ جامعه‌ای که طبقۀ «متوسطش»، که می‌بایست، ضامن حفظ و پویایی جامعه باشد، اگر «آزادانه» دست به انتخاب «پارادایم» ضد آزادی و ضدبرابری حقوق انسانی، ضد ملت، ضد کشور، و بیش از همه ضد امیال انسانی، نزده بود، طبعاً حاضر نمی‌شد، حاصل دستاوردهای هفتادساله‌اش را ببازد. این «جامعه» و «طبقۀ متوسط»ش، از پیش تصمیم خود را در گزینش گفتمان ضد آزادی انسان گرفته بود و گوشی برای شنیدن «آوای قوی» لحظۀ مرگ نداشت.

دست‌یازی به «فریب‌خوردگی» و «خدعه‌بازی» که همسنگ «نظریۀ مشیت» و حس «مظلومیت دائمی»‌ست و همه به یک میزان از شناخت مسئولیت انسانی می‌گریزند، در گام اول تاریخ، ‌اندیشه و دانش را زیر وزن سنگین خود له می‌کند و اعتباری برای «علم به منظق شکست»، برهان «درونی بودن منطق شکست‌»‌های پی در پی‌مان، باقی نمی‌گذارد. در سایۀ چنین تشبثاتی، ضرورت شناخت تاریخ اندیشۀ زوال‌یافته‌مان، و نظریۀ انحطاط تاریخی اجتماعی‌مان، به یک اندازه رنگ‌باخته و نقشی برآب می‌شوند، و تلاش در فهم این‌همه روشنگریِ حاصل چند دهۀ گذشته را بی‌هوده جلوه می‌دهند. نظریۀ «فریبندگی» و «فریب‌خوردگی»، همچون باور به «مشیت» و «مظلومیت»، راه فرار از رودررویی تاریخی با خود، را می‌گشاید و راه فرار از مسئولیت، در قبال خود و جامعه را، که در ایران دردی مزمن است، دو باره هموار می‌نماید.