«

»

Print this نوشته

انجام / محمدعلی فروغی

ششم گذشته از اینکه به طور کلی انسان سبک و خفیف الحر که با نشاط و فرح حتی از طیور هوا نیز چست و چالاک‌تر خواهد بود کار مادی دماغ یعنی وظیفه دومی که برای او ذکر کردیم که او را از وظیفۀ ادراک و تفکر بازمی‌دارد نیز فوق‌العاده تخفیف خواهد یافت در حالی که از همۀ اعضاء بدن فقط دماغ تقلیل نمی‌یابد زیرا که هر چه از اعمال حیوانی او کاسته می‌شود و از آن‌ها فراغت می‌یابد به امور عقلائی و روحانی بیشتر می‌تواند مشغول شود و قسمت مهمی از دماغ هم که به کارهای حیوانی مبتلا بود به مصرف تفکر و تعقل می‌رسد.

foroughi1انجام / محمدعلی فروغی

چای صرف کردیم و رفقا باز دور من جمع شده گفتند و هر چند نمی‌دانیم پیش گوئی‌های شما واقع می‌شود یا نمی‌شود و اگر هم شدنی باشد به ما مربوط نیست و این مرحله یقیناً راجع به بعد از قرن بیست و یکم است چه برای آن موقع وعده‌های دیگر دادید معهذا شخص از شنیدن وصف این عوالم نشاط می‌یابد آیا دیگر از این مقوله چیزی ندارید؟

گفتم دیگر چه می‌خواهید؟

خانم ایرادگیر گفت با این همه من در وجود انسان چندان تبدیل خلقتی به مقتضای قانون نشو و ارتقا نیافتم.

گفتم خانم شما عجب دیر پسندید! گفت سخنان اولی شما به من برخورده و به این آسانی دست از شما برنمی‌دارم. گفتم اطاعت دارم و به اندازه‌ای که فکر یا خیال من می‌رسد به شما می‌‎‌نمایم که انسان به چه مقامات خواهد رسید.

مقدمة باید عرض کنم که چون به نظر من فلسفه تکامل در عالم خلقت نگاه کنیم می‌بینیم ترقی موجودات همواره در یک جهت خاص واقع شده بدواً از بی‌جانی به سوی جانداری رفته یعنی جماد مبدل به نامی گردید آنگاه جانور چون بنای ترقی گذاشته تکامل او با تنوع اعضاء بدن و بسط و تفصیل سلسله اعصاب مقارن و همراه بوده است.

البته می‌دانید اعصاب رشته‌های سفیدی هستند که اکثر آن‌ها از یک طرف مستقیماً یا به توسط نخاع یعنی مغز حرام به دماغ یعنی مغز کله متصل و از طرف دیگر به کلیه اعضای دیگر و جلد یعنی پوست بدن منتهی می‌شوند و وسیله احساس و واسطه حرکات می‌باشد به این معنی که آن طرفی از اعصاب که در اعضا یا جلد واقع است استعداد مخصوص برای تأثر از عوامل خارجی دارد، اگر در تخم چشم است از نور متأثر و بصر از آن حاصل می‌شود، اگر در درون گوش است از اثر صوت سامعه در او ایجاد می‌گردد، در بیخ زبان از تأثیر طعم ذائقه درست می‌شود در آخر بینی از رایحه متنبه شده شامه می‌سازد، و اگر در جلد است از سرما و گرما و نرمی و درشتی و امثال آن حس لامسه تولید می‌شود. اما اعصاب یعنی آن رشته‌های سفید و منتهاالیه آن‌ها در چشم و گوش و بینی و زبان و جلد تنها نمی‌توانند ادراکات مختلف حواس خمسه را درست کنند بلکه آن تأثرات را به دماغ که مرکز کل آنهاست منتقل می‌نمایند و اصل ادراک در آنجاست و اعصاب و دماغ و نخاع یک خاصیت دیگر هم دارند و آن این است که حرکاتی که از اعضای بدن ظهور می‌کند فرمان آن را دماغ می‌دهد و آن فرمان را اعصاب به اعضا می‌رسانند پس دماغ و نخاع و اعصاب و ضمایم آن‌ها که جمعاً در اصطلاح فیزیولوژی سلسله اعصاب خوانده می‌شوند آلت حس و حرکت و کلیه آثار راجعه به ادراک و عقل و شعور می‌باشند، و اگر بدن را به یک اردوی لشکر تشبیه کنیم اعضاء بدن به منزله سربازان خواهند بود و دماغ بجای ارکان حرب و چشم و گوش و سایر حواس به منزله جاسوس و مفتش اعصاب مانند سیم تلگراف یا تلفون که خبر مفتشین را به ارکان می‌رسانند و احکام ارکان حرب را به سربازان ابلاغ می‌نمایند.

حال این سلسله عصبانی فقط در انسان و حیوانات عالی این طول و تفصیل را دارد و هر چه در مراتب حیوانیت تنزل کنیم می‌بینیم ساده‌تر و مختصر‌تر است. حیوانات بسیار پست اصلاً بی‌دماغ‌اند یا فقط مرکز ناقصی دارند و از حواس فقط لامسه را دارا می‌باشند چون کم کم بالا می‌آئیم شامه و ذائقه و سامعه و باصره هم پیدا می‌کنند و این از خاصیت تشعب و تنوع سلسله عصبانی آنهاست یعنی‌‌ همان عصب چون به یک شکل باشد قوه لمس دارد چون نوع دیگر متشکل می‌گردد قوه باصره می‌شود و قس علی ذالک و کمال تنوع چنان که گفتم در حیوانات بلند مرتبه است که پنج حس دارند از جهت کم و کیف دماغ یکسان نیستند هر چه عالیتر و زیرک‌ترند دماغشان نسبت به بقیه بدن بزرگ‌تر و سنگین‌تر است مثلاً ماهی را اگر ملاحظه فرمائید تقریباً دماغ ندارد و مرغ دماغ دارد اما خرد و مختصر؛ سگ و اسب و امثال آن‌ها دماغ بزرگ دارند و چون انسان را ملاحظه کنید دماغش از همه حیوانات نسبتاً بزرگ‌تر است از آن است که لازمۀ عقل و شعور زیاد این نیست که دماغ مطلقاً بزرگ باشد بلکه سنگینی آن نسبت به بدن مناط است چنان که دماغ فیل به طور مطلق بزرگ‌تر از دماغ انسان است اما نسبت به جثه‌اش بسیار سبک‌تر است و البته تصور نمی‌فرمائید که مقصودم مقایسه خرطوم فیل و بینی انسان است.

خانم صاحب خانه گفت ما چنین اشتباهی نمی‌کنیم شما خیلی دماغ دارید. گفتم به معنی حقیقی یا مجازی؟ گفت خواهش می‌کنم تحقیق خود را دنبال کنید که می‌ترسم کار به نزاع برسد.

گفتم شکل دماغ هم در درجه عقل و شعور مدخلیت تام دارد اما حالا نمی‌خواهم کلام را زیاد طولانی کنم یک مسئله را توجه فرمائید که بعد به کار ما می‌خورد و آن این است دماغ وظائف عدیده دارد که می‌توان به دو قسم عمده منقسم نمود یکی حس و ادراک و تفکر اعم از اینکه این وظائف را مستقیماً و مستقلاً انجام دهد یا آلت و وسیله برای روح غیر مادی و نفس مجرد باشد دیگری اداره کلیه اعضاء بدن بواسطۀ اعصابی که از دماغ و نخاع به آن اعضا می‌رود و این وظیفه ثانی در عالم حیوانید اهم از وظیفه اول است الا اینکه در مراتب وجود هر چه بالا می‌رویم بر اهمیت وظائف اول افزوده می‌شود و در هر حال از کلیه ماده و قوه که در دماغ است مقداری به مصرف وظیفه اول و بقیه به مصرف وظیفه دوم می‌رسد.

 برای اینکه از مقدمات فارغ شویم عرض می‌کنم در مذاکرات امروز تصدیق خواهید فرمود که به هیچ‌وجه از خط علمی خارج نشده و به حکمت و عرفان نپرداخته‌ایم و اگر خیال‌بافی کرده‌ام مبنی بر امور مسلم علمی بوده اما حالا می‌خواهم قدری از آن شیوه تجاوز کرده یک نکته لطیف را تذکر دهم که چون شخص رأی نشو ارتقا را در نظر می‌گیرد بی‌اختیار به این عقیده متمایل می‌شود که مدیر و مدبر عالم خلقت ترتیب این دستگاه شگفت را همانا برای آن داده که قوه تفکر و تعقل را ایجاد نماید و همواره آن را رو به کمال برد به عبارت آخری مقصود از خلقت ایجاد عقل و فکر است تا مراد از عقل و فکر چه باشد. البته در این عقیده جازم نمی‌توان بود و می‌دانم که جماعتی معتقدند به اینکه نمو قوۀ شعور و عقل برای آن است که حیوان حفظ وجود خود و نوع را بهتر از عهده برآید. بعضی می‌گویند برای عالم خلقت منظور و غایتی لازم نیست قائل شویم چه عیب دارد بگوئیم طبیعت بر حسب اتفاق این شکل را پیش آورده است. البته می‌دانید که این بحث در میان فضلا و حکما بشدت در کار است و فعلاً اگر ما بخواهیم وارد آن شویم از مقصود خود دور خواهیم افتاد. همین قدر عرض می‌کنم اگر قائلین به علت غائی نتوانسته‌اند بر طبیعیون غالب شوند مغلوب هم نشده‌اند و در هر صورت شخص به هر یک از این دو رأی متمایل باشد این مسئله قابل انکار نیست که سیر وجود بسوی ترقی و بسط و تفصیل سلسله اعصاب و تکامل حس و قوه ادراک و تعقل و تفکر است.

حال برویم بر سر نتیجه، تصور بفرمائید انسان را در حالی که شکمش از معده و امعا و متفرعات آن‌ها خالی شده است؛ اولاً گذشته از امراض جهاز هاضمه که سابقاً ذکر کرده‌ام عملیات هضم و تحلیل غذا و تبعات آن‌ها از سنگینی و کسالت و خستگی و غیر‌ها که در حال صحت نیز موجود است موقوف می‌شود و این بهبودی کلی به مزاج انسان می‌دهد و بر نشاط و طراوت و حسن خلق و تردماغی و روشنی فکر و تیزی هوش و روحانیت او می‌افزاید چنان که البته توجه فرموده‌اید که هر وقت در خوراک امساک می‌کنید یا در ساعاتی که بدن کمتر مشغول هضم غذاست صفات مذکور را بیشتر دارید تا وقتی که تازه خوراک کرده و شکم را بکار انداخته‌اید. ثانیاً از ثقل و سنگینی بدن انسان بسیار کاسته شده و علاوه بر اینکه این خود غنیمت است نباید فراموش کرد که مقداری از غذائی که امروز بدن ما لازم دارد برای تغذیه همین احشاست که قسمت مهمی از بدن کنونی ما را می‌سازد پس اصلاً احتیاج بدن به غذا کمتر نیز خواهد بود.

سوم به واسطۀ محذوف شدن آن احشا نصف تحتانی تنورۀ بدن تقریباً خالی و غیر لازم و تدریجاً استخوان‌های آن قسمت یعنی نصف تحتانی ستون فقرات که بی‌مصرف شده ضعیف و نحیف و کم کم بالا تنۀ انسان تقریباً منحصر به سر و سینه می‌شود و این خود نیز بر سبکی بدن و قلت احتیاج به غذا می‌افزاید. چهارم در نتیجه سبک شدن بالا تنه احتیاج به داشتن استخوان‌های ضخیم و درشت سنگین ران و ساق پا که برای نگهداری تنوره است مرتفع می‌گردد یعنی آن استخوان‌ها هم کوتاه و باریک و سبک می‌شوند و عضلات متصل به آن‌ها که برای حرکت دادن عظام است نیز بالطبع کوچک و لاغر خواهند شد. سبکی و خردی گوشت و استخوان پا در سایر اعضاء خصوصاً عضلات و عظام دست و ساعد و بازو تأثیر می‌کند و از درشتی آن‌ها می‌کاهد و این جمله باز نتیجه می‌دهد که احتیاج کلیه بدن به غذا کم می‌شود زیرا که به این ترتیب مادۀ بدن انسان لااقل نصف بلکه یقیناً از نصف کمتر شده و به همین تناسب کمتر غذا لازم خواهد داشت.

پنجم چون حامل غذا به اعضای بدن خون است مقدار خون لازم برای بدن کم می‌شود و بعلاوه خون بواسطۀ داخل نشدن سموم حاصله از اغذیه در آن پاک‌تر و منقح‌تر نیز خواهد بود چون مقدار خون و سموم آن کم شده عمل قلب که به منزلۀ تلمبۀ فشار خون است و همچنین عمل کبد و کلیتین و طحال تخفیف می‌یابد و در نتیجه آن اعضا هم خرد و لطیف می‌شوند و عروق یعنی رگهای بدن نیز چون حامل مقدار کمتری از خون خواهند بود نازک و باریک خواهند شد و این تأثیر در ریتین نیز حاصل و از صغیر شدن قلب و ریه مجموع قفسه سینه از استخوان‌های فقرات و دنده‌ها و عضلات نیز خفت و قلت می‌یابند ضمناً چون مضغ غذا متروک شده فکین بیکار می‌شوند فک اسفل بسیار مختصر و فک اعلی نیز تبدیل می‌یابد و عاقبت از جمجمه به اندازۀ که برای ظرفیت دماغ و اعضاء باصره و شامه و صامعه لازم است باقی می‌‌ماند.

ششم گذشته از اینکه به طور کلی انسان سبک و خفیف الحر که با نشاط و فرح حتی از طیور هوا نیز چست و چالاک‌تر خواهد بود کار مادی دماغ یعنی وظیفه دومی که برای او ذکر کردیم که او را از وظیفۀ ادراک و تفکر بازمی‌دارد نیز فوق‌العاده تخفیف خواهد یافت در حالی که از همۀ اعضاء بدن فقط دماغ تقلیل نمی‌یابد زیرا که هر چه از اعمال حیوانی او کاسته می‌شود و از آن‌ها فراغت می‌یابد به امور عقلائی و روحانی بیشتر می‌تواند مشغول شود و قسمت مهمی از دماغ هم که به کارهای حیوانی مبتلا بود به مصرف تفکر و تعقل می‌رسد. ممکن است در نتیجۀ تغییراتی که در بدن وقوع می‌یابد حجم دماغ انسان از این هم که هست کمتر شود ولیکن نسبت به مابقی بدن بسی بیشتر و سنگین‌تر از امروز و استعدادش برای درک حقایق و صحت فکر به مراتب زیاد‌تر خواهد بود.

در این وقت متوجه شدم که حضار هر یک به وضعی به میز و صندلی‌ها تکیه کرده و سر را به جانب من پیش آورده به دهان من نگاه دوخته محو و ماتند. از این کیفیت شوق و ذوقم افزوده گرم شدم و گفتم هر چه باداباد. پای جرأت را بالا گذاشته می‌گویم گذشته از تکمیلاتی که انسان به واسطۀ ترقیات علوم و فنون در وجود خویش خواهد نمود و امروز به تصور ما در نمی‌آید ممکن است در ضمن این پیشامد‌ها سلسلۀ اعصاب مستعد شده طبیعت نیز مساعدت و تدبیر خود انسان هم مدد کند و حواس جدید در او ظهور نماید یعنی قوائی از طبیعت را که موجود است و به بعضی از آن‌ها از آثار خارجی پی برده‌ایم و امروز قوۀ ادراک آن‌ها را نداریم حس کنیم. مثلاً قوۀ الکتریک را که دویست سال پیش بکلی از وجودش بی‌ خبر بودیم و اکنون هم فقط به آلات و ادوات درمی‌یابیم و از آن استفاده ناقص کرده تلگراف و تلفون با سیم یا بی‌سیم می‌سازیم آن زمان که البته چندین هزار سال دیگر است در بدن خود خواهیم داشت و در وجود خویش تلفن و تلگرافی کامل‌تر دارا خواهیم بود چنان که چشم ما برای درک صور نورانی از هر دوربین عکاسی کامل‌تر است و از کجا که انسان با قوائی که امروز بر آن‌ها علم نداریم و عنقریب خواهیم داشت وجود خودیش را نتواند به سرعت وسیلۀ آلات نقلیۀ امروزی به فواصل بعید برساند. حاصل اینکه در آن دوره انسان بدون واسطۀ آلات و ادوات از مسافات و ورأ حجب خواهد دید و خواهد شنید و تبادل افکار و ادراک مطالب خواهد کرد و نقل مکان و اعمال قوه خواهد نمود به عبارة آخری مسافات و حجابات مختلفه که امروز بین مردم و میان آن‌ها و آرزوهای ایشان حائل است مرتفع، حوائج زشت و پست کنونی مفقود، نفوس با هم متحد، هوا و هوس‌های پوچ کودکانۀ امروزی متروک، عشق و محبت بی‌ریب و ریا معرفت انسان به عالم خلقت کامل‌تر و تمتع او از آن بیشتر؛ مختصر قدمی به خدا نزدیک‌تر خواهد بود.

پس از ادای این کلمات چون سربلند کردم دیدم خانم‌ها اشک در چشم دارند، به آنکه همواره مدعی من می‌شد گفتم خانم عزیز از قدیم‌الایام گفته‌اند شرف انسان به اصل و نسب نیست شما در آغاز این گفتگو دل تنگ بودید که بنا به فلسفۀ تکامل آدمیزاد با بوزینه خویشی پیدا می‌کند امیدوارم اکنون که دیدید بشر چگونه قادر است خود را از حیوانات دور و به عالم انسانیت حقیقی نزدیک کند و در این خط سیر می‌نماید تسلی یافته از دلتنگی بیرون آمده باشید.

خانم دست مرا گرفته گفت بی‌ادبی و تنگ ظرفی که از من ظاهر شد معذور دارید اکنون می‌خواهم از شما تشکر کنم که امروز افق تازۀ وسیعی پیش نظرم باز کردید کاملاً به فلسفه نشو و ارتقا معتقد شدم و به معنی انسانیت پی بردم و برقی از معرفت خدا و حقیقت نیز به چشمم درخشید.

صاحب خانه گفت واقعاً اگر فلسفه نشو و ارتقا حقیقت هم نداشته باشد با بیانی که شما کردید شخص آرزومند حقیقت داشتن آن می‌شود و در هر حال ما همه از شما متشکریم و در واقع ساعتی به خوشی گذراندیم و روح خود را تازه کردیم. اما بدانید که یک حسرت بزرگ هم به دل ما گذاشتید. گفتم متأسفم و چنین منظوری نداشتم بفرمائید آن حسرت کدام است؟ گفت اینکه چنین عوالم و مقامات برای بشر در امکان است و ما از آن محرومیم.

گفتم می‌دانید این حسرت به چه تخفیف تواند یافت؟

گفت بفرمائید.

گفتم به اینکه شخص بتواند بگوید من در مساعیی که انسان برای رسیدن به آن مقامات می‌کند شرکت کرده‌ام.

منبع: مقالات فروغی

بخش آغاز را اینجا بخوانید