متن سخنرانی در سمینار بررسی و معرفی کتاب صد سال کشاکش با تجدد اثر داریوش همایون که در تاریخ ۱۶ و ۱۷ دسامبر ۲۰۰۶ در گپسرای انجمن سخن برگزار گردید.
با سلام خدمت دوستان حاضر در گپسرای «انجمن سخن» و با سپاس از حضور و علاقمندی شما به این سمینار که معرفی، بررسی و نقد کتاب جدید آقای همایون ـ صدسال کشاکش با تجدد ـ را طی دو روز یعنی امروز و فردا در دستور کار خود قرار داده است. در همینجا مراتب سپاسگزاریمان را خدمت مسئولین اتاق انجمن سخن و به ویژه سرکار خانم میراژ برای زحمت برگزاری این سمینار اعلام می کنم.
کتاب «صد سال کشاکش با تجدد» اثری است در ۴۵۶ صفحه و مشتمل بر یک پیشگفتار و ۱۳ فصل، همراه با یک واژه نامه ۷ صفحه ای شامل کلیه کلمات بکار گرفته شده از زبانهای دیگر همراه با معادل فارسی آنها. کتاب در سال جاری و به مناسبت صدمین سالگرد پیروزی انقلاب مشروطه توسط «نشر تلاش» منتشر و از تاریخ دهم اکتبر۲۰۰۶ در دسترس علاقمندان قرار داده شده و مرکزپخش آن هم «نشر فروغ» در شهر کلن است.
این سمینار دو روزه به دو بخش تقسیم شده است: در بخش نخست که انجام آن را چند تنی از دوستان و من بر عهده گرفته ایم، به معرفی و بررسی مضمون کتاب می پردازیم و بخش دوم به توضیحات مؤلف، یعنی آقای همایون و احیاناً تصحیح گفته ها و برداشتهای ما و سپس آمادگی ایشان در پاسخگوئی به پرسشهای حضار در مورد آنچه در این اثر آمده است، اختصاص خواهد یافت. در بخش نخست ابتدا من در ادامه سخنانم و بدیهی است از منظرگاه خودم، و با نگاهی به روح کلی کتاب به معرفی ساختار آن، از نظر شیوه تاریخنگاری و نوع برخورد به روندها و رویدادهای تاریخی بر بستر اندیشه سیاسی و فلسفی، نظم و پیوند درونی فصل های ۱۳ گانه کتاب و سیر آنها از بررسیهای تاریخی به تحلیل های نظری، همچنین با نگاهی به کار گسترده نویسنده در توضیح معنای مفاهیم اندیشه سیاسی مدرن بر بستر تاریخ و خاستگاه اصلی آنها در غرب و سعی در تصحیح درک ما ایرانیان از آنها خواهم پرداخت و در خاتمه با نگاهی به ساختار زبانی کتاب از نظر غنای ادبی، افزودن به گنجینه واژگان فارسی، نکاتی را به اختصار و بسیار فشرده ذکر خواهم کرد. سپس دوستان دیگرم هر یک به معرفی فصل هائی از کتاب خواهند پرداخت و مهمترین فرازهای فکری، مفهومی، تاریخی و جامعه شناختی هر فصل را مورد برسی ونقد ـ از رد و قبول ـ قرار خواهند داد. دوستانی که در این بخش معرفی فصل ها را برعهده گرفته اند، عبارتند از آقایان مانی فصل اول تا سوم، بهروز دادودیان فصل چهارم تا هفتم، بهمن امیر حسینی که در ویراستاری متن کتاب سهم بسیاری داشتند، فصل هشتم تا دهم و علی کشگر که زحمت انتشار این کتاب را از مرحله ویراستاری، صفحه آرائی و تنظیم تا نظارت و مدیریت چاپ و پخش و سازماندهی این سمینار را برعهده داشته اند و به جرأت می توان گفت که بعد از نویسنده، بیشترین زمان را یعنی از همان آغاز نگارش کتاب که همزمان در مجله تلاش چاپ می شد، با این اثر سپری کرده است، ایشان به فصل های نهائی یازده، دوازده و سیزده خواهند پرداخت. در بخش انتهائی این قسمت از سمینار بررسی کتاب «صد سال کشاکش با تجدد» رشته سخن را آقای حشمت رئیسی در دست خواهند گرفت و به ما نشان خواهند داد که خوانندگان اهل فکر چپ ما از کدام زاویه به این اثر نگاه می کنند. به اثری که از گردش خامة اندیشة روشنفکری آفریده شده که سالهای مدیدی است که دیگر نام و اندیشه اش مرزهای تفکیک و خط کشی های متداول چپ و راست و میانه را درنوردیده و به حق در دفتراندیشه وران و سرآمدان فکر و اندیشه سیاسی ایران و همه ایرانیان به ثبت رسیده است، با وجود این به تواضع خود را متعلق به راست میانه معرفی می کند.
حتماً برخی از شما تا کنون موفق به دستیابی به این کتاب و مطالعه آن شده اید. این اثر به گفته یکی از علاقمندان نظرات آقای همایون، یعنی سریرا شاگردان؛ مانیفست همایون است و من می گویم برای بسیاری از ما که در پی دریافت رازهای اندیشه تجدد در ایرانیم و دل در گرو میهنی آزاد و آباد و سرفراز داریم، برای کسانی که عنادی با داریوش همایون ندارند و یا لحظه هائی می توانند چشم بر این عناد فروبندند و بیشتر از نامها و چهره ها، به گفته ها و نگاشته ها بی اندیشند، این کتاب مانیفست و یک برنامه تمام عیار برای دگرگونی های همه جانبه اجتماعی ایست که سده ایست که در ایران به تعویق افتاده اند. این اثر بستر فکر است و پشتوانه عمل، آنهم عمل اندیشیده. پایگاه نقد به گذشته است و نقد به خود. سراسر کتاب نقدی است سخت و عریان و فاقد هرگونه مجامله و پرده پوشی. از بالا تا پایین جامعه و سراسر نیروهای حاضر و مؤثر در صحنه حیات اجتماعی از بالاترین و مقدس ترین آنان در چشم ما که مردمند تا روشنفکران و سرآمدان آن مردم و حکومت های پیشین و امروز از تیغ کالبدشکافی مؤلف کتاب بدون دریافت شکافهای عمیق از این تیغ، جان بدر نبرده اند. اما این تیغی است بر دملهای چرکین و برای شکافتن و باز کردن مجاری خروج چرک و خون واپسماندگی که سمومات آن طی صده ها پیکر میهن را به حال زار و نزار امروز انداخته است.
از نام کتاب آغاز کنیم که آن را، همچون خود اثر و سراسر متن آن، می توان از زوایای گوناگون مورد توجه قرار داد. به باور من و در درجه نخست، این نام به بهترین شکل بیانگر ساختار اصلی و سیر طبیعی کتاب است؛ نامی که ذکر «صدسال» در آن کنایه از سیری تاریخی داشته و به معنای آغاز کردن از آن چه که در گذشته اتفاق افتاده، یعنی از رویدادها و حوادثی که طی صدسال در ایران و در جهان پیرامون آن وقوع یافته، آغاز می کند، همراه با تحلیل های روشن و دقیق از آن رویدادها و عبور از مسیر توفانی و پر طلاطم پیکارهای اجتماعی که سراسر زندگی این ملت را رنگ و شکل داده است. سپس نویسنده با ایستادن بر آگاهیهای ژرف و گسترده از فرهنگ و اندیشه فلسفی و سیاسی غرب و با بهره گیری از تاریخ و تحولات جهان پیشرفته، در عمیقترین لایه های زندگی ساز این جامعه ها فرورفته، آینه ای فراهم آورده و در برابر جوامع جهان سومی ـ اسلامی ـ خاور میانه ای قرار می دهد تا خواننده در آن تصویر برگردان و عکس و عموماً هول آور این گروه دوم از جوامع را مشاهده کند. داریوش همایون در این گذر و در اوج ژرفترین بحث های خود به رودرروئی دو جهان بینی می رسد؛ جهان بینی سنتی و کهنه و بسته و در بخش اعظم آن بدور افکندنی از یک سو و جهان بینی مدرن و تجددخواهانه و گشوده بر هر نوآوری از سوی دیگر.
چنین سیری تنها در نام کتاب و سه واژه گزینش شده آن که «صدسال» درش حکایت از آغاز از تاریخ دارد و مدرنیته در آن کنایه ای از رفتن به عمق اندیشه است، خلاصه نمی شود. همچنین تنها مسیری نیست که از فصل اول کتاب آغاز و به فصل انتهائی رسیده و بسته شده و نتیجه گیری شود. این روند مداومی است که آن را می توان در تمام طول فصل ها و به فراخور موضوع بحث، مشاهده نمود. و تازه در سایه چنین برخوردی است که متوجه می شویم و لمس می کنیم که هر عرصه ای از زندگی بشر تا چه میزان شایسته و در خور عمیقترین تعمقات و ژرفترین نظریه پردازیهاست. یعنی کاری که نویسنده در این کتاب به وفور انجام داده است. به عنوان نمونه آنجائی که به مسئله ناموس پرستی ایرانیان یا فلکلور مذهبی و نه ایمانی برخور می کند. و یا آنجا که به روحیه مردرندی ایرانی می پردازد.
و اما در این مسیر و در این اثر، به ویژ در مقدمه چینی و پنج فصل نخست که در اصل پیشگفتاری بر ۸ فصل بعدیند، تحلیل تاریخی رویدادها یعنی تاریخ اندیشیده دست بالا را دارد. تاریخ و تحلیل رویدادهای تاریخی، آن هم نه فقط در ایران بلکه در سراسر جهان ابزار کار و وسیله دست نویسنده در نمایاندن بهتر و بیشتر واقعیتهای امروزیست. قصد وی از بکارگیری تاریخ نه تاریخنگاری بلکه بررسی کارنامه عمل و اندیشه و مقایسه نتیجه هاست. مقایسه و نمایاندن پس رفتگی و پیش افتادگی، ایستائی و پویائی، مقایسه میان جهان ها و جامعه های برآمده از جهان بینی «مرگ اندیش» و جهان بینی «زندگی اندیش» به مثابه نیروی بازدارنده یا موتور محرکه جوامع. نویسنده مرزهای زمانی تاریخ را در هر فصل و در هر کجا که لازم است درهم شکسته تا نشان دهد که چگونه امروز جامعه ما و جوامع ناپویا، پس مانده و مرگ اندیشی نظیر ما، همان گذشته های دور افتاده و قرنهای سپری شده جوامع پویا و پیشروندة به سرعت نور غربی است. نویسنده در بررسی و نقد مظاهرروحی ـ روانی انسانی و اجتماعی ما و کالبدشکافی پدیده های گوناگونی که به این مظاهر مربوط می شوند، از بافتهای تاریخی هر یک از این دو نوع جامعه ها نمونه برداری کرده و در بررشهای عرضی که در دوره های مختلف این جوامع گوناگون ایجاد می کند، نمودارها و تصویر های روشن وقابل مقایسه ای می آفریند تا خواننده با نگاه در آنها قدرت تطابق و مقایسه را یافته و ببیند که سرنوشت بشریت از هم جدا نیست و نباید باشد. اگر امروز این همه اختلاف وجود دارد، علتش رفتن به راههای جداگانه و افتادن ما به بیراهه هاست. در پاسخ های غلطی است که ما در برابر پرسشهای نادرست قرار داده ایم.
نویسنده خود در تعریف از تاریخ در فصل هفتم کتاب چنین می گوید:
«تاریخ به عنوان بیرون کشیدن معنی و رابطه رویدادها و گذاشتن در جای سزاوارشان در تصویر کلی که، مانند هنرسنجی، مستلزم قدرت تخیل و آفرینشگری است.» و داریوش همایون در تدوین این اثر و در بکارگیری تاریخ نشان می دهد که تاریخ سنجی است که در قدرت تخیل و آفرینشگری تصویر کلی، شگفتی می آفریند. مفهوم و رابطه گسست ناپذیر زمان و گذرهای مداوم زمانی و تاریخی از گذشته به حال وآینده در این اثر، یکی از ویژگی های برجسته آن است که تقریباً همه خوانندگان ژرف بین مشترکاً بدان رسیده اند. و از آن تحت عنوان « سیالی» و «شناوری» زمان دراثر سخن می گویند. به نظر من بهترین توصیف در باره این ویژگی، از آن نخستین کسی است که مطلبی در باره این کتاب و پیش از انتشار آن برای شماره ویژه صدمین سالگرد مشروطیت «تلاش» تحت، عنوان «مبارزه حافظه علیه فراموشی» نوشت. سریرا شاگردان در باره این ویژگی اثر می گوید:
«تفاوت نوشته همایون با نوشته های دیگری از این دست، در این است که هیچ فصلی از آن در یک محدودة زمانی توقف نمی کند. زمان همه جا شناور می ماند. چنانکه در همان فصل اول و دوم که مختص انقلاب مشروطه نوشته شده، به غیر از موضوع اصلی به صد نکته دیگر برمی خوریم . گذشته با همه رنگارنگی آن در این اثر بخشی از زمان حال است و زمان حال با همه نکبت و فلاکتش ادامه گذشته. بدینسان کار سخن از مشروطیت یا هر لحظه تاریخی دیگر به امروز می کشد و بیشتر از آن به آینده نظر دارد و نتیجه گیری ها نیز به فصل جداگانه ای در پایان کتاب واگذار نمی شود بلکه در خلال مطلب انجام می گیرد.»
و اما واژه دیگری که در عنوان کتاب باید به دقت برروی آن تأمل کرد، کلمه «کشاکش» است. اما پیش از پرداختن به این واژه باید بر این نکته تکیه کنم؛ در اثری که نویسنده در برابر شکوائیه خوانندگانش از فشردگی و سنگینی کلام آن، پاسخ می دهد که: «از آوردن حتا یک واو اضافی نیز بیزار است»، واژه ها و عبارتهای فشرده آن در حمل و ارائه موضوعات و مضامین، نقشی بسیار گسترده تر از آنچه که برروی کاغذ آمده اند، دارند. و در اکثر مواقع باید بر تک تک آنها، به عنوان یک موضوع کامل و بحث اصلی، تعمق و تأمل نمود.
به عنوان نمونه هنگامی که وی در فصل سیزدهم تومار اسلامگرائی و جنبش های اسلامی ـ تروریستی را در هم پیچیده و در خلال بحث «بر بقایای گرایش چپ و ملی» ایرانی نهیب می زند که بهتر است با «جریان اصلی روشنفکری ایران حرکت کنند و بجای «مترقی و دمکراتیک» فکر کردن، ترقیخواه و آزاداندیش بشوند و از قالب مدافع مظلومان بدر آمده و همراه دیگران اندکی تن به احترام و پذیرش مسئولیت خود انسان بدهند، مسئولیتی که می توان خود را در سایه آن به درجات بالائی از انسانیت رساند و یا در پشت کردن بدآن خود را در توحش و نادانی فروبرده و به هر ننگ و ذلتی تن در داد، و یا جای دیگری که باز هم خطاب به بازماندگان چپ و روشنفکری سنتی ایران که وظیفه اصلی خود را هنوز دفاع از جنبش های به اصطلاح آزادیبخش و آن را نشانه مترقی بودن خود می دانند، به طعنه و در یک پرانتز می گوید که اساس این جنبش ها نه مترقی بودند و نه آزادیبخش، خواننده را وادار می کند؛ به تاریخ این جنبش ها، به ویژه در آن سرزمین هائی که به ثمر رسیده اند، بازگردد و بیرون از ایدئولوژی و تعصب دوباره در واقعیت ها بنگرد و در یک ارزیابی مجدد، میزان آزادی و ترقی را که این جنبش ها به همراه آورده یا وعده آن را می دهند، تخمین بزند. براین نهیب ها و طعنه ها و بر این بیان فشرده و گاه در دو سه کلمه در داخل کمانکها است که باید تعمقی بیشتر کرد. برروی مفاهیمی چون آزاداندیش و آزادیخواه شدن و تفاوتش با آزادیبخش بودن، یا فرق میان ترقیخواه شدن و ادعای مترقی بودن، واز اریکه فخر توخالی مترقی بودن فرود آمدن. نگارنده کتاب بارها و بارها و درجای جای اثر، با انگشت گذاشتن بر واقعیت ها و مقابله و مقایسه دو جهان پیشرو و واپس مانده و با تکیه برعلل و ریشه های پیشرفت از یکسو و واپس ماندگی از سوی دیگر، خواننده ایرانی را وادار می کند، حال دیگر، پس از سه دهه روبروئی و رودرروئی با حکومت اسلامی و شکست همه جانبه اخلاقی ـ سیاسی جامعه روشنفکری ـ سیاسی ایران که خود را در به ثمر رساندن انقلاب اسلامی نشان داد، به ژرفای همه معانی و مفاهیم و الگوها رفته و در آنها بازنگری اساسی نماید.
و اما برگردیم به عنوان کتاب: همانگونه که این کتاب در نوع برخوردهای تاریخی یا به قول دیگران در سیالیت و شناور بودن زمان در همه فصلهای آن از آثار دیگر تفکیک شده و ویژه گی یگانه پیدا می کند، همچنین در پرداختن و توضیح معنای کشاکش در سراسر تاریخ ایران و ایرانی اسلامی شده است که این اثر تشخص دیگری می یابد که آن را از آثار دیگری از این دست جدا می کند. یعنی همانطور که واژه «صدسال» در عنوان کتاب حامل روح تاریخ و رویکرد تاریخی و استفاده از تاریخ اندیشیده در بیان دیدگاههای نویسنده است، واژه «کشاکش» نیز در بر گیرنده و نماد روح دیگری از اثر، آنهم در زمینه جامعه شناسی، مردم شناسی و شناخت از فرهنگهای گوناگون است که بر محور اصلی پرداختن به انسان ایرانی و بزگترین مشخصه آن یعنی دوگانگی روحی و روانپارگیش در طول این تاریخ، شکل می گیرد. «کشاکش» واژه ای است که برای فهم معنای آن باید تمام ۴۵۶ صفحه کتاب را خواند و جایگاه بی مانند آن را در عنوان این اثر کتاب دریافت.
هنگامی که این اثر مرحله به مرحله و همگام با نگارش آن، در تلاش منتشر می شد؛ شاید کمتر کسی از خوانندگان تلاش به این نکته توجه کرده باشد که فصل های نخستین یعنی تا فصل پنجم، عنوانی دیگر داشتند. پنج فصل این کتاب در تلاش تحت عنوان «صد سالة گذشته ایران و پیکار جامعه ایرانی با مدرنیته (تجدد) منتشر شد. اما از فصل ششم به بعد، هنگامی که فصلهای بعدی آمدند، عبارت «صدسال کشاکش با تجدد» بر تارک آنها نشسته بود. همه راز در همین تغییر از پیکار به کشاکش است. پیکار اگر نبرد یکی بر علیه دیگری و به معنای ستیز با نیروئی بیرونی است، اما کشاکش با خود است. پیکاری است که جبهه آن درون را شکافته و به دو صف ، به دو پاره و به یگ دوگانگی روانی بدل می کند و موجب رفتاری کژ ومژ می شود. در پنج فصل نخست و از صدر مشروطیت همه کار این ملت به روایتی نبرد و ستیز با دشمن بیرونی بوده است، با بیگانگان استعمارگر، با سپاهیان اشغالگر، با دزدان و غارتگران مال و منابع این ملت با چشم ناپاکان بر این آب و خاک، با ظلم دربار و استبداد دین. اما از فصل ششم و در انتهای همه این نبردهاست که این ملت با انقلاب اسلامی خود و سرمست از پیروزی آن در قعر شکست خود جای می گیرد. نویسنده از فصل پنجم و بتدریج، رفتن به عمق و ریشه های انقلاب اسلامی که شکستی تاریخی برای ملت ایران بحساب می آید، را آغاز می کند و برای نشان دادن این که این شکست نه در نبرد و پیکاری بیرونی بلکه در اصل در کشاکشی درونی حاصل شده، هیچ لایه ای از زندگی و هویت انسانی و اجتماعی این ملت را در هیچ حوزه و زمینه ای آسوده نمی گذارد. از فرهنگ و دین و هویت تا تاریخ و اسارت ما ( همچون دیگر جوامع اسلامی ـ خاورمیانه ای) در گذشته و به قول وی گذشته زی بودن مان را از دم تیغ این کالبدشکافی تاریخی، فرهنگی و جامعه شناسانه می گذراند و در هر گذر شکاف و مجاری بیرون ریختن فساد و تباهی قرنها بدست وی عمیقتر و بازتر می شوند.
در بیان و توصیف این روانپارگی و کشاکش ایرانی با جهان درونی خود که عاقبت ما را به گوشه های غنودن تنپروری فکری پرت می کند، چند نمونه تکاندهنده به قلم نویسنده را برایتان قرائت می کنم: همایون در فصل هفتم کتاب خود آنجا که به واپس نشینی طلبکارانه و غرورمندانه جوامع اسلامی می پردازد، در باره خود ما می گوید:
«در ایران ما بادشواری دوگانه ای روبرو بوده ایم. سرپیچی گردنفرازانه و در عین حال دفاعی ما به ریشه های دورتر و دورتر ، به سه هزاره پیش برمی گردد. ما نه تنها درخشش دوران برتری اسلام را که در آن سه سده عصر زرین، رنگ تند ایرانی یافت به رخ می کشیم بلکه افتخارات ۱۵۰۰ سال پیش از آن را نیز سنگری دیگر می کنیم: هنگامی که شاهنشاهی ما سه قاره را در برمی گرفت اروپائیان در کدام جنگل از درخت ها بالا می رفتند؟ (یونانیان در همان زمان به قله های المپ رسیده بودند.) فرهنگ ما با آنهمه شاهکارها چه کم دارد که از دیگران بگیریم؟ ناتوانی ما هرچه بیشتر شده است به این تاریخ و فرهنگ نیاز بیشتر یافته ایم. فرهنگ و هویت ملی داروئی است که ما را در برابر واقعیت همه روزه واپسماندگی یأس آور آرامش می بخشد. اگر ما از غرب برنمی آئیم نیاگان دور دست ما برآمده اند. افتخارات باستانی مان ما را بس است. هرروز از غرب وام می گیریم…. و مشکل آنجاست که درماندگی از یک سو و غرور از سوی دیگر ما را به شتابزدگی و رفتار کژ و مژ می اندازد.»
نویسند ریشه این غرور تنپرورانه و وامگیری های طلبکارانه را در همه جا و در تاریکترین ـ و شگفتا در نزد ما درخشان ترین ـ گوشه های فرهنگی و تاریخیمان جستجو کرده و با خنجر قلم بیرون می کشد و در پرتو نگاه و اندیشه نو به نمایش می گذارد. به عنوان نمونه هنگامی که از تاریخ هجوم اسلام و عرب به ایران می نویسد و نشان می دهد که چگونه مبارزه و مقاومت ایرانیان با این هجوم به کدام بیراهه ها افتاد. در باره این بیراهه ها چنین توضیح می دهد:
«در جبهه انتلکتوئل، به صورت مذهب سازی درآمد که چندان کمکی به آزاد منشی نکرد و در سلسله های اهل طریقت به خانقاهها با نظام مرید و مرادی انجامید…. و مسئله فردآزاد خودمختار انسانی در یک نظام مذهبی که بزرگترین عارفان از سیطره اش بکلی رهائی نمی یافتند و، بیشتری، نمی جستند، ناگشودنی ماند.»
وی در ادامه همین گفته نشان می دهد که در این بیراهه ها روح و روان ایرانی چه آسیب ها دیده و هنوز از این کشاکش درونی رهائی نیافته است. وی در جای دیگری در همین فصل می گوید:
«ایرانی سرافراز پیش از اسلام نیز با ایرانی عربزده در همزیستی ناآسوده ای بسر برد. سده های دراز گذشت و ایرانیان به بندگی خداوند، از زبان آخوند، و پیر طریقت، و اگر خیلی سرکش بودند، پیرمغان، خوکردند. در زیر سنگینی بندگی های گوناگون و در تخدیر همیشگی ادبیات رهائی ( نه به معنی رهاشدن بلکه رها کردن) ـ باز هم از همان کمانکهای در خور تأمل و تعمق ـ و روحیه این هم بگذرد، از روان چیز مهمی نمانده بود که پارگیش به چشم آید.»
و اما کار به همیجا ختم نمی شود. و نویسنده و اثرش تنها در قالب نقد و آسیب شناسی روانی و کشاکش تاریخی و درونی این ملت با خود، باقی نمی مانند. او از نسل جدید منتقدین منفی گو نیست، تاریخ را برای تاریخ نمی گوید. از رویدادها تصویر برداری محض نمی کند، انتقاد نمی کند که خود را بر تخت فخر نگاه از بالا به همه و بر اریکه همه چیزدان و هیچ نگو بنشاند. بلکه در همانجا راه را به بیرون می نماید. و در اینجاست که آن تکبر میان تهی انتلکتوئل ایرانی ـ جهان سومی ـ دین اندیش خاورمیانه ای را هم ندارد و به صراحت می گوید که باید راههای خروج از این سرگشتگی و روانپارگی تاریخی را از همان غرب آموخت. به عنوان نمونه؛ وی در ادامه همان قطعاتی که برایتان قرائت کردم و بلافاصله در انتهای پاراگراف و در حالی که جوهر آن نقد هنوز خشک نشده، می گوید:
«مشکل اسلام عربی با احساس ملی و تاریخی غیر عرب ایرانی، با عرفیگرا شدن حکومت و جامعه، گشوده خواهد شد.»
وی چه در نقد و چه راهگشائی، مردم و دولت و سرآمدان جامعه را در یک رده قرار می دهد و در آموختن و دگرگشت سهم یکی را کم یا بیشتر از دیگری نمی گیرد.
و در بیان همین راههای خروج از لابیرنت فرهنگ و تاریخ و هویت و دین کهنه و سنتی ایرانی روان از دست داده است که ساختار و مشخصه دیگر کتاب شکل می گیرد. یعنی در پرداختن به مفاهیم اندیشه مدرن و مدرنیته است که معنای واژه آشنای « تجدد» در عنوان کتاب صورت می گیرد. بدین معنا که، اگر «صدسال» در عنوان کتاب کنایه از بررسی های تاریخی داشته و «کشاکش» عنصر نقد را با خود دارد که هردو از اجزای جدائی ناپذیر اندیشه مدرنند و در ترکیبی با هم، تلاشی است بر فراهم نمودن زمینه خودآگاهی تاریخی و آگاهی ملی، واژه «تجدد» نیز در عنوان کتاب، بیانگر اندیشه ایجابی مدرن نویسنده است، که خود را در ارائه راههای برونرفت از بن بست های تاریخی ایران می نماید و در این راه بر نظام و الگوی آزموده شده غرب و به ویژه اروپا تکیه دارد، بدون آنکه بستر درک عمیق تر تاریخ ایران و یافتن عناصری از آن را که فهم الگوی غرب را برای ما آسانتر می کنند، فراموش نماید.
این اثر سراسر انباشته است، از مفاهیم اندیشه سیاسی مدرن، همراه با توضیح آنها بر بستر تاریخ و جغرافیای سیاسی و در زادگاهشان یعنی جوامع غربی ودرارتباط با جریان اندیشه بزرگترین اندیشمندان و فلاسفه و جامعه شناسان غربی با ذکر نام و نشان آنها. مفاهیمی که ما یا معنایشان را به درستی و به کمال درنیافتیم و یا از نهادینه کردن این معانی سرباززده و لاجرم درجا زده ایم. در این بخش از ساختار کتاب، از قدرت گرفته تا جامعه و ارکان آن، از سیاست گرفته تا دولت و دولت ملی و ملت و از یکپارچگی ملی گرفته تا چندگانگی قومی، زبانی و دینی و رابطه اینها باهم، از حکومت قانون و حکومت قانونی گرفته تا حاکمیت و حکومت، از رابطه فرهنگ، دین و هویت گرفته تا عرفیگرائی، از رقابت سیاسی گرفته تا همرائی و همبستگی ملی همه و همه در یک فرایافت جدید، دوباره بررسی و تعریف شده و با شرایط ایران مطابقت داده و حتا راه بکارگیریشان نشان داده می شود.
کتاب در این ویژگی خود است که به یک برنامه تمام عیار برای دگرگونی های همه جانبه اجتماعی فرامی روید و تکمیل می شود، که من این بخش از آن را تحت عنوان «تزهائی برای آینده» نام می برم. دگرگونی هائی که انجام به کمال آنها ، سده ایست که به تعویق افتاده اند.
من در اینجا به منظور جلوگیری از طول کلام، از آوردن نمونه هائی از این پردازش مفاهیم خودداری می کنم و امیدوارم دوستانم در هنگام معرفی فصل های کتاب به این امر بپردازند. اما نکته ای را که نمی توانم ناگفته گذارم، غنای ادبی، فاخر بودن زبان این اثرو خدمتی است که نویسنده به غنای بیشتر گنجینه واژگان فارسی نموده است.
در برخورد به ساختار زبانی کتاب، در نگاه نخست، این سنگینی و فشردگی کلام از نظر صورت و محتوا است که به نظر خوانندگانی که به سبک روزنامه نگارانه داریوش همایون آشنا نیستند، سخت جلوه می کند. هر فصل این کتاب در اصل می تواند رساله ای مستقل باشد. به گفته خود نویسنده، این ۱۳ فصل حاصل یازده سال قلم زدن اوست. روش وی به عنوان روزنامه نگاری صاحب اندیشه سیاسی، که سیاست را میدان سنجش اندیشه های خود می داند، پرداختن به مهمترین رویدادها و روندهای جاری جامعه و به چالش کشیدن جریانهای فکری ـ سیاسی و بیش از همه، به گفته خودش، به چالش کشیدن اندیشه های «مدروز»، آن هم در تنگ ترین ستونهای روزنامه ها و نشریات است. او همیشه و بالاجبار بیشترین مضامین را در ستونهای تنگ نگاشته است. و گوئی عادت وی شده که در نوشتار و همچنین گفتار پرهیزگار باشد و از درازگوئی و دراز نویسی خودداری کند. همین عادت است که به آفریدن اثری انجامیده که از نظر مضمون، بار حجمی چندین برابر آنچه که پیش روی ماست، با خود حمل می کند. به قول معروف همه کتابی می خوانند تا چیزی یاد بگیرند، اما این کتاب را باید بر بستر دانش و دانسته های گسترده بسیارو در زمینه های گوناگون خواند، تا بتوان از آن بهره گرفت. به عبارت دیگر برای دریافت و فهم نظرات همایون باید کتابهای بسیار دیگری خوانده شده باشند. درست مانند خود نویسنده که اثرش حاصل حداقل ۶ دهه تجربه و مطالعه است، مطالعه ای وسیع به پهنای جهان و به گستره تاریخ و بیشماری موضوعات گوناگون جوامع بشری، از فلسفه گرفته تا تاریخ و از اقتصاد گرفته تا ادبیات و هنر.
بر بستر همین دانش گسترده و آگاهی و تسلط بر فرهنگ و تولیدات فرهنگی جهان مدرن از یکسو و چیرگی نویسنده بر زبان فارسی و تاریخ تحولات اجتماعی و ادبی ایران از سوی دیگر است که دست وی را در ترجمه و همچنین آفرینش واژه های نو فارسی و همراه با استفاده های به کمال از ظرفیت این زبان زیبا باز گذاشته و در عمل کتاب را به واژه نامه ای غنی بدل می سازد. باز هم به قول سریرا شاگردان که در ویژه نامه همایون ـ تلاش شماره ۱۸ ـ به این توانائی برجسته داریوش همایون می پردازد، رفتار همایون با زبان فارسی رفتاری «فرهنگستانی» است.
اما از این نکته که بگذریم زیبائی عبارات و واژه هاست که سطح کتاب را به یک اثر ادبی غنی بالا می کشد. زبان وصف و گاه همراه با طنزهای کوتاه و بعضاً بسیار تلخ، خواندن کتاب را که به خشک ترین موضوعات یعنی تاریخ و جامعه شناسی و اندیشه سیاسی می پردازد، گوارا و دلچسب و تأثیرگذار بر روح و روان انسان می کند. به عنوان نمونه از دوستان تقاضا می کنم بر عبارتها و نقل قولهائی که می خواهم از کتاب برایتان قرائت کنم، لحظه هائی تمرکز کنید و به غنای زبان هم از نظر بار و وسعت معنا و هم زیبائی زبان وصف و هم همزیستی واژه های دلچسب فارسی در کنار هم توجه کنید. به عنوان نمونه داریوش همایون در وصف ایرانی که دوست دارد، هرچه زودتر پا به عرصه حیات گذارد، چنین می گوید:
«ایرانی که بالاتر از همه گذاشته می شود ضد اسلام نیست، چنانکه ضد هیچ مذهبی نیست، و مانند بهترین دوره های خود، و هماوا با درخشنده ترین فرزندان خود، به دین کسان کاری ندار. حزب اللهی نیز در آن حق زندگی با حقوق برابر خواهد داشت ولی دست و زبانش از تجاوز به دیگران بسته خواهد بود؛ قانون اساسی لیبرال ( به معنی حقوق بشر نهادینه شده) راهش را بر درآوردن سیاست به خدمت مذهب و استفاده از مذهب برای رسیدن به قدرت خواهد بست. ضد عرب هم نیست و تنها می خواهد از آن جهان تنگ تیرة هر لحظه آبستن فاجعه ای دیگر فاصله بگیرد؛ آن را به خودش بگذارد و در جهان پیشرفته ترین امروزیان بودوباش کند. گذشته این ایران در سه هزاره است و آینده اش در غرب، در جهانی که مرزهایش منظومه شمسی است.»
یا قطعه ای دیگر در وصف دگرگشتی روحیه همه مردم ایران و به ویژه سرآمدان آن که می گوید:
«آن رگه رواداری که تاریخ ایران با آن آغاز شد و تاریخ جهان را به مسیر دیگری انداخت، هنوز با همه خشونت و یکسونگری دوهزارساله مذهبی، در روان ایرانی در کار است. خونریزی و توحش جمهوری اسلامی، در پسزنش فرخنده ای، می رود که رواداری را بار دیگر صفت برجسته جامعه ما سازد. از زیاده روی بیابانی و بدوی حکومت حزب الله تا مبالغه دلپذیر «زنده باد مخالفان ما» چندان راهی نیست. تنها دوران ننگ بار جمهوری اسلامی در میانه است. مبارزان جامعه مدنی که در آرزوهای خود برای ایران چنان بلند رفتند، همان انقلابیان خون آشام دیروزی اند که به رعایت سود شخصی خود نیز شده، دریافته اند گره در کجاست.»
و آنجا که نویسنده در وصف طبیعت سخن می گوید، دید واقعبینانه است که به زیباترین زبان ادبی، نثری که به شعر نزدیک می شود، بیان می گردد:
«طبیعت، به معنی جهان آفرینش، از هر ملاحظه اخلاقی عاری است و کمترین تصوری از خوب و بد ما ندارد و مهربانی و عدالت نمی شناسد. نه ناله و مویه ما را می شنود، نه از نفرین و دشنام ما باخبر می شود، نه به نذر و نیازها و دخیل ها و قربانی های ما اعتنا می کند. قوانین آهنین آن درکارند و از روی آرزوها و زندگی های ما می گذرند.»
«یک نگاه ساده به گوناگونی بیکرانه طبیعت نشان می دهد که مشیت یا قانون طبیعت، نامش را هرچه بگذارند، دوستی و دشمنی نمی شناسد؛ کمترین اعتنائی به تصورات، همچنانکه نیازهای ما، ندارد و از وجود ما نیز بی خبر است. این ما بوده ایم که خود را با طبیعت سازگار کرده ایم، و با شناختن قوانینش از بالای درختان به ایستگاه فضائی منزل برده ایم و از کنج غار تاریک به ما تابنده پای نهاده ایم. اکثریتی از مردم جهان، مشیت را در کوتاهی دست و تنگی افق خود تعبیر کرده اند و هر روز در پارگین فرهنگی و سیاسی خود فروتر می روند. یک دوهزار میلیون تنی دیگر مشیت را، چه به همان نام، چه به نام قانون طبیعت، مانند تند بادی پشت کشتی پیشرفت خود گذاشته اند و از دل کهکشان تا دل ذره را کاویده اند و نیروهای جهان هستی را به خدمت خود درمی آورند. آیا می توان تصور کرد که مشیت خداوندی بر بدبختی آنان و کامروائی اینان قرار گرفته باشد؟»
یا آنجا که در وصف ایران فشرده ترین و همزمان، جامع ترین کلام را بکار گرفته و می گوید:
«ایران سرزمین سوانح طبیعی است که کسی انتظارشان را ندارد و روی می دهند، و سرزمین معجزات است که همه انتظارشان را دارند و روی نمی دهند؛ با مردمانی که دیر می آموزند و زود فراموش می کنند.»
در این جمله ها و عبارتهای کوتاه که در کتاب پرشمار است، در کنار فشردگی و عین حال جامعیت کلام و زیبائی توصیف، آن طنز تلخ پوشیده است که برای خواننده ایرانی باید تکان دهنده باشد.
نویسنده حتا آنجا که می خواهد ایده ای برای برانگیختن و تشویق ایرانی به افتادن دوباره به راه ترقی و تجدد ارائه کند و با انگشت گذاشتن به قابل ملاحظه بودنش در تاریخ و جغرافیای این جهان می خواهد حس مسئولیت پذیریش را بیدار کند از این طنز هنرمندانه خود دست نمی کشد، آنجائی که می گوید:
«رستگاری ما در بزرگی و تمایز ما خواهد بود، در والائی جامعه و سیاست و فرهنگ، و زایندگی اقتصادی که کمک کند و همه مردمان این منطقه را بالا بکشد. … شناخت والائی و رسیدن به آن، ایده برانگیزنده ای است که ما را از گذشته و پیرامون نزدیک خودمان بدر خواهد آورد. ما ملت قابل ملاحظه ای هستیم. هزار سالی پیش بر جهان دور و نزدیک تأثیر گذاشته ایم. در طول همین نسل بسیاری، از ما آموختند و بیش از اینها خواهند آموخت؛ و بسیاری به دنبال ما خود را به چاه انداختند.»
و در میانه چنین قطعه هائی است که خواننده سر از نوشته برمی دارد و با چشمی به خنده و چشمی به اشک، بارها و بارها به خود و درون خود می نگرد و از خود می پرسد که آیا نویسنده به آرزوهای خود، آرزوهائی که طی بیش از یک دهه بر روی کاغذ روان کرده است، نرسیده است؟ آیا او پیامی را که میخواسته، به خوانندگان ایرانیش نرسانده است؟ ایرانی که در به اختیار گرفتن سرنوشت خویش به دست خود باید اول انسان مصداق آن شعر اقبال لاهوری شود که نویسنده از آن یاری می گیرد تا آن انسان را تصویر کند:
نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد
حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد
فطرت (خلقت) لرزید که از خاک جهان مجبور
خودگری، خودشکنی، خود نگری پیدا شد.
در وصف اثر هرچه بگویم ناکافی است. پس باید به سهم خود که تا همینجا نیز مطمئناً از سهم دیگران سرزده است، بسنده کنم و با برزبان راندن توصیه آخرم در خواندن کتاب و حتماً خواندن آن، خاموش شوم. از همه دوستان که با صبوری به سخنانم گوش دادند، سپاسگزارم.
http://talashonline.net/1385/09/negahi-be-sad-sal-keshakesh-ba-tajadon/