«

»

Print this نوشته

پل آزادیخواهی و عدالت‌خواهی میان نسل‌ها / گفت‌وگو با اتابک فتح‌الله‌زاده‌

  • بابک در اعمال و گفتار خود صاحب منش و فرهنگ بود. نگاه بلندمدت وکوتاه‌مدت او در امر سیاست ایران برای من تحسین برانگیز است. تنها کافی است به اسناد کنگره چهارم حزب دمکراتیک مردم ایران نگاهی انداخت تا عمق نگاهش را دریافت. بابک آدم از خود راضی نیست و علیرغم اینکه صلاحیت و قابلیت‌اش در مسایل نظری و سیاسی و در تجربه سیاسی یک سرو گردن از دیگران بلند‌تر است اما از طرح کردن خود بیزار و گریزان است. اما بابک در برابر اشتباهات خود بی‌رحم است و از اشتباه خود سریع درس می‌گیرد.

‌‌BF Kopie

 

 

‌‌

گفت‌وگو با اتابک فتح‌الله‌زاده‌         

پل آزادیخواهی و عدالت‌خواهی میان نسل‌ها

تلاش ـ در پاسخ به این شکواییه شما، در پیشگفتار کتابتان «خانه دایی یوسف» و همچنین در کتاب «مهاجرت سوسیالیستی» که در گردآوری برخی اسنادش نقش شایانی داشتید، مبنی بر اینکه «تجارب نسل‌های بربادرفته آنگونه که لازم بوده به موقع در اختیار نسل‌های جوان‌تر قرار نگرفت تا نسل ما باز همان فجایع را آزمایش نکند.» بابک امیرخسروی گفته است: زیر تأثیر «تعصبات ایدئولوژیک و القائات عظیم و گسترده تبلیغاتی شوروی» و همچنین «شیفتگی جامعه چپ میهن» در کنار مسائل دیگری، «معلوم نیست» که این نیرو «چشمی برای دیدن واقعیت و گوش برای شنیدن حقیقت» می‌داشت.

این نظر و نتیجه‌گیری بابک برای شما که «فاجعه مهاجرت سوسیالیستی» را پشت سر دارید، تا چه میزانی به حقیقت نزدیک است؟

فتح‌الله‌زاده:
نظر بابک عزیز در کل درست است. چپ متمایل به اردوگاه سوسیالیسم موجود در آن مقطع زمانی، خمیرمایه و منش فرهنگ نقد را نداشت و هرگونه انتقاد و نقد از لنینیسم و اتحاد جماهیر شوروی را از چشم امپریالیسم و سرمایه‌داری می‌دید. من در کتاب «خانه دائی یوسف» اشاره کرده‌ام که دوستم در تاشکند با عذاب وجدان برایم چنین شرح داد: «در دوره انقلاب، در یک بحث خیابانی در تبریز، سر و کله پیر مردی پیدا شد. او پس از گوش کردن به نظر سخنران‌ها رشته سخن را بدست گرفت گفت: من «بی‌ریا» وزیر فرهنگ پیشه‌وری بودم.» او رو به من کرد و گفت: «اظهار نظر شما در مورد شوروی خیالی است» و سپس مختصر شرحی از زندگی فلاکت‌بار خود از اردوگاه‌ها و زندان‌های شوروی و چگونگی زندگی مردم شوروی برای شنوندگان شرح داد. او اضافه کرد و گفت: «نزدیک ۲۰ سال من در اردوگاه‌ها و تبعید بسر بردم. من می‌دانم شوروی چه جهنمی است حال توِ بی‌خبر، از حکومت شوروی برای مردم بهشت می‌سازی.» دوستم با ناراحتی گفت: من آن زمان تحت تاثیر تبلیغات حزب توده و سازمان، به خیال اینکه بی‌ریا دروغ می‌گوید و عامل دشمن شده است، اختیار خود را از دست دادم چنان کشیده محکمی به گوش پیرمرد خواباندم که بیچاره گیج شد و بر زمین نشست.

اما با این حال، اینکه «گوش شنوائی نبود» از مسئولیت روشنفکران آزاداندیش که از فجایع و ماهیت ظالمانه دولت شوروی کم و بیش خبر داشتند، چیزی نمی‌کاست. اگر آن زمان اراده و انگیزه‌ای در آشکار کردن واقعیت جامعه شوروی دیده نشد مشکل تنها در شنوایی گوش‌ها نبود بلکه گره کار در تعلقات ایدئولوژیک، ملاحظات سیاسی و مسایل گوناگون خود آنان نیز بود.

آن زمانی که رهبری حزب توده پس از انقلاب از شوروی به ایران برگشت متاسفانه در طی پروسه‌ای طولانی ساختار و استخوان‌بندی نظری و سیاسی آنان بر اساس دفاع تمام قد از شوروی فرم خود را پیدا کرده بود. حال چطور می‌توان در زمان انقلاب از کسانی که نه چنین فکر می‌کردند و نه مایه این کار را داشتند از آنان خواست به نقد پایه‌ای علیه شوروی و لنینیسم قدم بر دارند. به باور من رهبری حزب توده فاقد این بینش بود که در مقابل خدا و پیغمبر خود ساخته به خود زنی بپردازد.

متاسفانه پس از کودتای ۲۸ مرداد سمت و سوی فضای سیاسی ایران بد‌تر شد. رفتار آمرانه شاه، همه را علیه خود بسیج کرد. معلوم است که در آستانه انقلاب ایران گوش‌ها و چشم‌ها مشکل پیدا می‌کنند. اما به باور من تلاش در این سمت و سو به مرور و آرام آرام همچون آب از صخره‌های سنگ عبور می‌کرد و سرانجام اثری از خود باقی می‌گذاشت. اینکه گوش شنوایی نبود مگر تلاش و یا بذری در این زمینه کاشته شده بود که ما بگویم این کار بی‌فایده بود؟

ما در حزب توده خلیل ملکی را داشتیم. زمانی که استالین در اوج قدرت بود او سیاست شوروی در قبال مسئله آذربایجان را زیر سوال برد. گرچه در قدم اول انشعاب خلیل ملکی در حزب توده توسط مسکو به شکست انجامید اما این حرکت چون اصالت داشت در دوره نهضت ملی دوباره با نام حزب زحمتکشان سر بلند کرد و رقیبی برای حزب توده ایران شد. وضع ذهنیت سیاسی چنان بود به محض اینکه رادیو مسکو مقاله‌ای علیه جریان انشعاب خلیل ملکی پخش کرد، اکثر کسانی که به این حرکت پیوسته بودند، یا به حزب توده برگشتند یا خانه‌نشین شدند. با وجود این، حرف در این است که گر چه خلیل ملکی با لنینیسم مرزبندی اساسی نکرد اما او پس از خانه دایی یوسفکودتای ۲۸ مرداد، در آن فضای سنگین که از همه طرف او را زیر ضربه ناجوانمردانه قرار داده بودند، در نقد حکومت شوروی در حد توانش خودداری نکرد و از رسالت و اخلاق روشنفکری غافل نماند.

اما اشاره من در کتاب «خانه دایی یوسف» رهبری حزب توده ایران نبود بلکه ایرانیان نگون‌بختی بودند که از اردوگاه‌های استالینی جان سالم بدر برده بودند. این‌ها پس از آزادی از اردوگاه‌ها با جان و دل خواهان بازگشت شرافتمدانه به ایران بودند و از گفتن حقایق باکی نداشتند. تعداد این اشخاص تا آنجایی که من در آسیای میانه می‌شناختم به صد نفر هم می‌رسید. این گمنامان ایرانی هر چه در توان داشتند کردند، اما به سبب مخالفت‌های دولت شوروی و حکومت شاه، موفق به برگشت نشدند. حرف من این بود اگر حکومت پیشین به شهروندان خود از شوروی اجازه برگشت می‌داد و این نگون‌بختان آزادنه تجارب خود را بیان می‌کردند آیا همه چشم و گوش‌ها واکنش منفی نشان می‌دادند. آیا افشاگری آزادانه این همه آدم، حداقل شک و تردید در خانواده چپ ایجاد نمی‌کرد؟


تلاش ـ شاید در برابر این پرسش شما نتوان هرگز پاسخی قطعی یافت. اما در جایی از‌‌ همان خاطراتتان در دوره زندگی در شوروی گفته‌اید که در آغاز هنگامی که برای نخستین‌بار نظرات مکتوب بابک امیرخسروی را دریافت داشته و مطالعه می‌کردید، هیچ از آن‌ها خوشتان نمی‌آمد. چرا؟ مگر نه اینکه بابک‌‌ همان اموری را تدوین می‌کرد که بسیاری انسان‌ها از جمله خود شما در عمل تجربه می‌کردید؟

فتح‌الله‌زاده:
فکر می‌کنم در این مورد سو تفاهم شده است. در اوایل ورود به شوروی، من موضع و مشی سیاسی رهبری حزب توده ایران در قبال جمهوری اسلامی را قبول نداشتم و نمی‌دانستم که بابک به این مشی سیاسی انتقاد دارد. تنها کسی که به مشی سیاسی حزب توده انتقاد داشت ایرج اسکندری بود که او هم زیر فشار کیانوری حرفش را پس گرفت. با این نگاه بود که من به رهبری حزب توده ایران و از جمله به بابک دید مثبتی نداشتم. اما همین که از آگاهی و شجاعت بابک در قبال سیاست خانمان بر انداز حزب آگاه شدم ماتم برد و از خود پرسیدم پس در حزب توده چنین کسانی هم هستند. بزودی دریافتم، هر آنچه من در مورد سیاست نادرست حزب توده ایران و علل شکست انقلاب فکر می‌کنم، متوجه شدم که، بابک با استدلال محکم همین فکر انتقادی مرا بسیار دقیق فرمول بندی می‌کند. از‌‌ همان زمان بود که به مرور یک حس قلبی نسبت به بابک پیدا کردم.

این درست هنگامی بود که رهبری حزب توده ایران که منتخب کا گ ب بود، با پشت گرمی دستگاه نابکار دولت و حزب کمونیست شوروی، تبلیغات همه جانبه علیه بابک به راه انداخته بود. از‌‌ همان آغاز این کارزار، رهبری سازمان فدائیان اکثریت نیز بدون اینکه از بابک شناخت دقیقی داشته باشد با حزب توده ایران علیه بابک همگام شد و او را ضد شوروی و کمونیست اروپایی معرفی کرد. رهبری سازمان که از بابک شناخت نداشت شنیده‌های خود را از زبان خاوری و صفری به خورد اعضای سازمان می‌داد که بلی بابک در چکسلواکی و مجارستان موضع مخالف شوروی داشت. اما این نکته را باید گفت که پس از سر کار آمدن گرباچف جناح چپ سازمان سیاست نزدیکی با حزب دمکراتیک مردم ایران را در پیش گرفت.
‌‌
‌‌
تلاش ـ بابک امیرخسروی را برای نخستین بار کجا ملاقات کردید؟ نخستین تأثیر او بر شما چه بود؟ برای ما اندکی از خاطراتتان از آن ملاقات تعریف کنید.

فتح‌الله‌زاده:
ننخستین بار بابک را در خانه شادروان فریدون آذرنور در پاریس دیدم. قبل از دیدار کم و بیش به لحاظ سیاسی از بابک شناخت پیدا کرده بودم. در تاشکند دو تن از افسران حزب توده ایران، مهدی رستمی و یوسف حمزه‌لو از استقلال و شخصیت و ایران دوستی بابک به خوبی یاد می‌کردند. شادروان شاندرمنی هم می‌گفت؛ بابک شهامت اخلاقی دارد و از استقلال فکر خود گذشت نمی‌کند. حتی در مقابل شوروی هم کله شق است. قبل از دیدار بابک، شادروان آذرنور مرا با کنجکاوی زیر نظر داشت تا از موضع من نسبت به شوروی آگاه بشود. من که دلم خون بود، بدون اینکه بدانم واکنش آذرنور چه خواهد بود، هرچه در دل داشتم همه را بیرون ریختم. به هنگام صحبت، در چهره آذرنور، علامت تائید مشاهده می‌کردم. پس از صحبت‌های من، آذرنور با شوخ‌طبعی گفت: «تو برای شوروی چیزی باقی نگذاشتی اگر پیش بچه‌های حزب و سازمان این طور صحبت کنی همین چند نفر هم از ما رم می‌کنند!»‌‌ همان روز وقتی بابک به خانه آذرنور آمد، برداشت من این بود که هر دو در حفظ نیرو و سرنوشت دوستان احساس مسئولیت می‌کنند. پس از آشنایی مقدماتی بر من معلوم شد که بابک با آگاهی و اعتماد به نفس، در مقابل رهبری حزب توده ایران قدم برداشته است. البته مانع اصلی در این راه دولت شوروی بود والا حزب توده که کاره‌ای نبود. بابک به وقت نیاز داشت تا نیروهای معترض به مشی حزب توده را در حزب دمکراتیک جمع و جور کند. وی در اول کار آگاهانه از درگیری زودرس با «خرس کم عقل» استقبال نمی‌کرد. اما بدون اراده او مسیر به سمت درگیری زودرس رفت. بابک کم و بیش از نحوه برخورد حزب کمونیست شوروی با شخصیت‌ها و نیروهای معترض احزاب برادر آگاه بود. او در رابطه با جنبش اصلاح‌طلبانه چکسلواکی، رفتار سرکوب‌گرانه دولت شوروی را نادرست خوانده بود و همین مسئله سال‌ها به عنوان چماق علیه بابک بکار برده می‌شد. افزون بر این او تجربه خلیل ملکی را داشت که چگونه حزب توده و دولت شوروی خلیل ملکی را زیر ضرب بردند.

برای شناخت هر شخصیتی، باید شرایط زمانی و مکانی آن شخص را در نظر گرفت. بدون تعارف باید گفت شخصیت و اعتماد به نفس بابک در این مقطع نقش اساسی بازی کرد. در حزب توده خیلی انسان‌های آگاه و وطن پرست بودند که آرام و بی‌سر و صدا حزب توده را‌‌ رها کردند و دنبال کار خود رفتند. باری این بار رهبری ناقابل حزب توده، گیر یک «تٌرک» درست و حسابی افتاده بود که به هیچ وجه حاضر به تَرک صحنه نبود. همین طور هم شد حالا این بابک بود که ول‌کن معامله نبود. او به همراه دوستان اندک خود قبل از به قدرت رسیدن گرباچف بطور ریشه‌ای و اساسی تئوری‌های لنینی از جمله انترناسیونالیسم پرولتری و دیکتاتوری پرولتاریا و انقلاب اکتبر روسیه را زیر سوال برد و سیاست خانمان برانداز وابستگی حزب توده را از زوایه نظری و سیاسی زیر ضرب برد. در واقع کسی در ایران با این عمق و وسعت، پایه‌های نظری و سیاسی حزب توده را که الهام گرفته از مارکسیسم و لنینیسم بود بررسی و نقد نکرده بود. افزون بر این تمام تلاش بابک بر این بود که شالوده یک حزب دمکراتیک و اصلاح‌طلب را بر پایه دمکراسی درون حزبی و استقلال اندیشه و عمل پایه‌ریزی بکند. هنوز هم این حرف بابک آویزه گوش من است که همواره در جلسات حزبی پیوسته می‌گفت: «حزبی که در درون آن آزادی و دمکراسی نباشد، هرگز آن حزب نمی‌تواند منادی واقعی آزادی و دمکراسی باشد.» افزون بر این همواره تاکید می‌کرد باید اخلاق را وارد سیاست کرد تا سیاست انسانی شود. بابک واقعا ادا درنمی‌آورد. اصلا بلد نبود ادا دربیاورد. بابک در اعمال و گفتار خود صاحب منش و فرهنگ بود. نگاه بلندمدت وکوتاه‌مدت او در امر سیاست ایران برای من تحسین برانگیز است. تنها کافی است به اسناد کنگره چهارم حزب دمکراتیک مردم ایران نگاهی انداخت تا عمق نگاهش را دریافت. بابک آدم از خود راضی نیست و علیرغم اینکه صلاحیت و قابلیت‌اش در مسایل نظری و سیاسی و در تجربه سیاسی یک سرو گردن از دیگران بلند‌تر است اما از طرح کردن خود بیزار و گریزان است. اما بابک در برابر اشتباهات خود بی‌رحم است و از اشتباه خود سریع درس می‌گیرد. یوسف حمزه‌لو تعریف می‌کرد؛ پس از کودتای ۲۸ مرداد ما به شوروی پناهنده شدیم. روزی در مسکو یکی از دوستان همانطور چپ و راست از لنین فاکت می‌آورد. بابک هم در جمع بود. ما می‌دانستیم که بابک آثار مارکس و لنین را بهتر و عمیق‌تر از همه آن جمع خوانده است. بابک که مسئول حزب توده در دانشگاه تهران بود خاطره‌ای از خود تعریف کرد: «روزی بحثی بین من و نماینده جبهه ملی گرفته بود. آن موقع من هم مثل این رفیق از لنین فاکت می‌آوردم به او گفتم مگر لنین چنین نگفته است. سخن‌گوی جبهه ملی هم جواب داد گفته است که گفته است اصلا به من چه مربوط است که در هر مسئله‌ای لنین چه گفته است. آخر لنین از چه زمانی پیغمبر ما ایرانی‌ها شده است.» باری بابک را آن طوری که من شناختم او مخالف سرسخت کپیه‌برداری، عوام‌فریبی و دروغ حتی علیه مخالف خود بود. او همواره می‌گوید: «ایران یک راه‌حل ایرانی می‌طلبد.» از این وصف و حال بگذریم، در اولین آشنایی من بابک را مردی فروتن و بی‌تکبر شناختم و از این قضاوت اولیه خود تا به حال پشیمان نشده‌ام.

‌‌

***

  • نخستین بار بابک را در خانه شادروان فریدون آذرنور در پاریس دیدم. قبل از دیدار کم و بیش به لحاظ سیاسی از بابک شناخت پیدا کرده بودم. در تاشکند دو تن از افسران حزب توده ایران، مهدی رستمی و یوسف حمزه‌لو از استقلال و شخصیت و ایران دوستی بابک به خوبی یاد می‌کردند. شادروان شاندرمنی هم می‌گفت؛ بابک شهامت اخلاقی دارد و از استقلال فکر خود گذشت نمی‌کند. حتی در مقابل شوروی هم کله شق است.

***

‌‌

بابک عزیز من، زود رنج و حساس است، اما کینه از کسی به دل نمی‌گیرد. سماجت باور نکردنی در استقلال و اندیشه‌های خود دارد. گرچه بابک از زاویه نظری و سیاسی یک استراتژیست سیاسی است اما وی به سبب روحیه چالشگری و داشتن صراحت و همچنان به خاطر نفرت از عوافریبی آدم مناسبی برای رهبر شدن نیست. افزون بر این اگر سیاست را کنار بگذاریم به باور من بابک در آدم‌شناسی آن چنان قوی نیست.
‌‌
‌‌
تلاش ـ از‌‌ همان هنگامی که بابک برخوردهای انتقادی خود به حزب توده، سیاست‌های شوروی سابق و حزب کمونیست آن و همچنین مبانی لنینیسم را علنی کرد، همواره روی سازمان فداییان خلق تکیه و حساسیت ویژه‌ای داشت. این تکیه و حساسیت در نوشته‌ها، نامه‌ها و خطابیه‌های وی به روشنی و به پررنگی دیده می‌شود. خود وی این حساسیت را نتیجه احساس مسئولیتی برخاسته از تجربه حزب توده می‌داند و از اینکه نمی‌خواسته فداییان در وابستگی به یک کشور بیگانه تجربه عملی حزب توده ایران را تکرار کنند. اما برداشت دیگری در این باره ارائه می‌شود؛ مبنی بر اینکه او ـ به فرهنگ و سنتی که در انشعاب‌های احزاب ایرانی بسیار متداول بوده است ـ می‌خواسته در رقابت با حزب توده نیرو جذب کند. اعلام بلافاصله تشکیل یک حزب دیگر ـ حزب دمکراتیک مردم ایران ـ این برداشت را تقویت می‌کند. واقعیت امر از دید شما چه بوده است؟

فتح‌الله‌زاده:
رفتار سیاسی بابک با رفتار ناقابل شخصیت‌های سیاسی از خودراضی از اساس تفاوت دارد. او هرگز دنبال سیاست‌های فرصت‌طلبانه و کوتاه‌بینانه نبود. بابک بنا به تجربه تلخ خود در حزب توده، به مرور به سیاست‌های سلطه‌جویانه شوروی حساسیت پیدا کرد. این رفتار بابک برای رهبران حزب توده هم پنهان نبود و به همین خاطر آدم‌های کم‌مایه و بسیار با فاصله با بابک، با حمایت رفقای شوروی، از پشت سر او به جلو برده می‌شدند. اوج انحطاط حزب توده در پلنوم هیجدهم بود که خاوری، فروغیان، صفری و لاهرودی، از آپاراتچی‌های مقامات سیاسی و امنیتی شوروی، به عنوان هیئت سیاسی میدان‌دار حزب توده ایران شدند. در واقع اندک استقلال و حیثیتی که رهبری پیشین حزب توده در حوضچه کوچولوی خود داشت آن ته‌مانده را هم از دست داد. با این وصف حزب توده کپیه‌ای از فرقه دمکرات آذربایجان شد. گرچه حزب توده در ظاهر جزء احزاب برادر بود اما مسکو در عمل به حزب توده به عنوان ابزار سیاسی و آلت دست نگاه می‌کرد. بابک در آن مقطع زمانی با‌ شناختی که از این چهار نفر داشت حدس می‌زد و می‌دانست حزب توده به چه ورطه هولناکی خواهد افتاد. او دیگر تاب و توان آن را نداشت که نسل جوانی که پس از انقلاب به حزب توده و یا به سازمان فدائیان پناه آورده بودند زندگی و سرنوشت این جوانان آرمانگرا در یک مسیر نادرست طی شود. تمام دغدغه و تلاش بابک در این سمت و سو بود که حزب توده، یک حزب ایرانی، چپ ملی، آزادیخواه و عدالت‌خواه باقی بماند.

اما نگاه بابک به سازمان فدائیان اکثریت همراه با احساس مسئولیت بود. او نمی‌خواست فدائیان در مسیر حزب توده ایران قدم بردارند و بد‌تر از آن با حساب و کتاب‌های نادرست برای صفری و خاوری سینه بزنند و در ‌‌نهایت به دام رفقای شوروی بیفتند. این نگرانی بی‌پایه نبود برای اینکه ما فدائیان نیز با وجود تفاوت با حزب توده، در مجموع با فرهنگ استالینی و به سبک کیانوری شکل گرفته بودیم.

در تاشکند حساب و کتاب نادرست فرخ نگهدار این بود اکنون که رهبری حزب توده در زندان است چرا ما جا و موقعیت حزب توده را در شوروی نگیریم. در واقع اصل موضوع بر سر دو فکر و رفتار کاملا متفاوت بود. از یک سو یک هسته نیرومند در رهبری سازمان به رهبری فرخ نگهدار استراتژی خود را از راه وحدت با حزب توده ایران دنبال می‌کرد تا کرسی‌های حزب توده را به مرور در شوروی بدست آورد و رسالت انترناسیونالیستی خود را با نام حزب طراز نوین عملی کند. اما این کار بدون جلب توافق و رضایت شوروی و رهبری حزب توده (خاوری، صفری، لاهرودی و فروغیان) که عملا مهره‌های مورد اعتماد و سرسپرده مقامات سیاسی و امنیتی شوروی بودند، عملی نبود. از این رو جناح راست سازمان به رهبری فرخ تمام هم و غم خود را مصروف این هدف کرد. بابک به تنها چیزی که فکر نمی‌کرد انشعاب در سازمان و جذب نیرو از این طریق بود. او در فکر شکل‌گیری یک حزب چپ مستقل از شوروی، آزادیخواه و ملی از راه نقد ریشه‌های گذشته و تدوین اندیشه و راه و روشی تازه و متشکل از همه باورمندان به این راه از جمله حزب دمکراتیک و سازمان اکثریت در یک روند دمکراتیک بود.

خود بابک می‌گفت در پلنوم هیجدم به فرخ گفتم: ما در لجنزار گرفتار شدیم حال شما برای چه می‌خواهید با حزب توده در این شرایط وانفسا وحدت کنید. آیا استقلال سازمان تنها گوهر نگین بهای شما نیست؟ راست هم می‌گفت در واقع فلسفه آفرینش و زیبایی اصالت سازمان در مقابل حزب توده و شوروی استقلال‌اش بود. همین شکل‌گیری استقلال سازمان امتیاز در خور توجه بود که به بهای گزافی برای سازمان بدست آمده بود. البته که مایه تاسف است که این سرمایه معنوی در مهاجرت به شکل زننده‌ای به پای شوروی و خاوری و صفری ریخته شد.

اما در رابطه با سوال شما من شهادت می‌دهم تمام هم و غم خیرخواهانه بابک این بود که سازمان جریان دنباله‌رو شوروی نباشد و از لنینیسم فاصله بگیرد و به مرور بتواند به یک جریان مستقل و چپ نواندیش ارتقا یابد. برای اثبات این نظر تنها کافی است در کتاب خانه دائی یوسف، به نامه‌های بابک که برای جناح چپ سازمان نوشته می‌شد، مراجعه کنید. اولین باری که بابک را در برلین دیدم به وی گفتم اکثریت بچه‌های جناح چپ سازمان بر این باورند که انشعاب در سازمان اجتناب ناپذیر است. بابک جواب داد: «انشعاب که برای سازمان سودی ندارد. سمت و سوی و تلاش جناح چپ باید این باشد که به لحاظ نظری و سیاسی، شالوده نوینی برای سازمان پایه‌ریزی کند. تقریبا آن کاری که ما آغاز کردیم.» بابک ادامه داد: «مگر جناح چپ از انشعاب چه بدست می‌آورد این دوستان هنوز به لحاظ نظری و سیاسی خود را جمع و جور نکردند. خوب الان که سازمان بولتن دارد مخالف و موافق نظر خود را بیان می‌کنند. ما حتی این موقعیت را نداشتیم.» این حرف‌ها زمانی از طرف بابک به زبان می‌آمد که حزب دمکراتیک مردم ایران تشکیل شده بود و با جناج چپ سازمان ارتباط برقرار بود. در این مقطع زمانی من هیچ رد و نشانی از بابک و حزب دمکراتیک ندیدم که برای جذب نیرو از سازمان تلاش کند. تنها فردی که از سازمان به ابتکار خود به حزب دمکراتیک گرایش پیدا کرد من بودم. در آغاز کار هم بابک و دوستان وی از همه طرف مورد تهاجم و طرد بودند و با کشیده‌های آبدار صورتشان را سرخ نگه داشته بودند.

به باور من، عنایت بابک به سازمان اکثریت، هرگز به خاطر جذب نیرو و یا مقابله با حزب توده نبود. بابک با فروتنی و اخلاق به دنبال فکر و اندیشه سازنده و ایجاد ظرفیت‌های دمکراتیک در نیروهای آزادیخواه بود و هست. بابک عاشق ایران است، اما جانش را بگیری از آذربایجانی بودن خود دست بر نمی‌دارد. باری برای بابک اساس این بود که سازمان اکثریت در شوروی همانند حزب توده به منجلاب وابستگی نیفتد و افزون برآن بتواند راه درست خود را پیدا کند. اما چه خوب شد که با فروپاشی شوروی پتکی بر سر سازمان خورد. و باز خدا پدر گرباچف را بیامرزد که سازمان توانست شانسی شانسی از آن بلای خانمان سوز سیاسی، جان نیمه سالم بدر ببرد، والا معلوم نبود فدائیان اکثریت چه مسیری طی می‌کرد.

‌‌
تلاش ـ با توجه به روند فعالیت‌های عملی و تشکیلاتی بابک بعد از خاتمه «مهاجرت سوسیالیستی» که در کشورهای غربی و آزادانه ادامه پیدا کرد، به ویژه در تشکیلات اتحاد جمهوری‌خواهان، دست بر قضا ایشان نزدیکی‌ها و همکاری‌های بسیار بیشتری را با آن بخش و کسانی از رهبری فداییان اکثریت داشتند که رفتار و نظرات و شیوه‌هایشان، پیش از آن و در دوره پناهندگی در شوروی سابق، سخت مورد انتقاد هم شما و هم خودِ بابک بود. با وجود اینکه چنین افرادی آن گذشته را نه تنها مسکوت گذاشته‌اند، بلکه در برابر کسانی چون شما و بابک که آن گذشته را آشکار کرده و در باره‌اش دست به روشنگری‌های تکان‌دهنده‌ای زده‌اند، موضع‌گیری‌های مدافعانه‌ و بعضاً‌‌ همان رفتار‌ها و روش‌های ناپسند گذشته را تکرار کرده‌اند. به رغم همه این‌ها همکاری سیاسی بابک با آنها ادامه یافته است. همین رفتار از جانب بابک را ما در حزب توده ایران و در قبال اتحاد جماهیر شوروی می‌بینیم؛ یعنی نارضایتی از روش و سیاست‌های خلاف حزب، شناخت از ماهیت زشت و ظالمانه «پایگاه سوسیالیسم جهانی» اما علیرغم آن ماندن در حزب و ادامه هواداری از شوروی تا مرحلة ناممکنی که ظاهراً تنها برای خود بابک حد و شدت این نقطه «ناممکن» شدن روشن است. از نظر شما، نظاره‌گران بیرونی چگونه قضاوتی باید نسبت به این رفتار بابک داشته باشند، که منصفانه باشد؟

فتح‌الله‌زاده:
بلند نظری، خویشتنداری و هدف بابک در اساس، بخاطر ورود نیرو‌های سیاسی به یک روند دمکراتیک و کار بود. او این کار را در ‌‌نهایت به نفع مردم و کشورش می‌دانست. یک بار به سبب موضوعی من واکنش عصبی نشان دادم. بابک با خونسردی گفت: «گاهی بهتر است انسان از کهکشان به زمین نگاه کند. یک انسان با فرهنگ در همه حال به کار درست باید فکر کند. اینکه این و یا آن شخص به من و تو چه گفته است از آنچنان اهمیتی برخوردار نیست.» خانم فرخنده، مسئله تنها به سازمان اکثریت مربوط نمی‌شود. من بار‌ها شاهد رفتار و اظهارنظرهای نادرست علیه بابک بودم. با گذشت زمان آنها خیلی از بابک یاد گرفتند. اما همین این افراد به حرف‌های بابک اندکی ادویه و فلفل می‌زنند و همانند لقمان حکیم تحویل خودش می‌دهند. با این همه تمام عشق و آرزوی پیر مرد ۸۶ ساله این است که همه باورمندان و نیرو‌ها را با راه و روش تازه در یک جریان دمکراتیک متشکل کند. بابک با همین نیت بود که به سراغ شادروان شاپور بختیار رفت که متاسفانه توسط جمهوری اسلامی ترور شد. باز با همین نیت به سراغ شادروان قاسملو رفت که او هم ترور شد. و باز با همین نیت برای تشکیل اتحاد جمهوری خواهان قدم به جلو گذاشت.

آنچه که در خور توجه است این است که بابک پایه‌های نظری و سیاسی حزب توده را به نقد ریشه‌ای کشید و با تجربه‌ای که داشت، به خوبی توانست روابط ناسالم حزب توده و حکومت شوروی را برملا و محکوم کند. اما سازمان اکثریت با توجه به دسته گل‌هایی که در شوروی به آب داده بود پس از خروج از شوروی و اقامت در غرب نه تنها به نقد و بررسی دست نزد بلکه بد‌تر از همه در پلنوم‌ها و کنگره با سرهم‌بندی به ماست مالی کردن مسئله پرداخت و تازه طلب‌کار هم شد. خوب بابک از این رفتار سازمان قانع نشد و با نگاه انتقادی جوابش را داد. اما با گذشت زمان باید این را هم در نظر گرفت که بخشی از نیرو‌های سازمان با وجود تناقضات، در سیاست‌گذاری‌های کلان عملا متحول شده‌اند. به باور من نگاه این نیرو دیگر آن نگاه ۲۰ سال پیش نیست. تازه با توجه به تجربه و انتقاد‌هایی که بابک به سیاست‌های شوروی و حزب توده داشت او هم‌‌ همان بابک ۲۵ سال پیش نیست. یکی از ویژگی‌های بابک احساس مسئولیتش نسبت به نسل‌های پس از خود است که با نیت عدالت‌خواهی و آزادیخواهی پا به میدان گذاشتند. او صادقانه تلاش کرد با تجارب و دانش سیاسی خود پلی بین نسل‌ها باشد. در این راه نتیجه کارش بدون دستاورد هم نبود.

بطور کلی بابک در مهاجرت ۲۵ سال اول دارای آنچنان مسئولیتی در حزب نبود. در این دوران بیشتر عمر او به چالش با رهبری حزب توده و قهر و گوشه‌گیری گذشت. خود بابک می‌گفت؛ در فرانسه که بودم تصمیم گرفتم تا زمانی که راه ایران باز نشده است دیگر با حزب توده کاری نداشته باشم. اما روزی که اعتصاب غذای بچه‌های حزب را در پاریس دیدم متاثر شدم دوباره کجدار و مریز با حزب همکاری کردم. بابک گرچه زود رنج و حساس است اما در عمل بسیار بردبار است. شاید این همه صبر و تحمل او با آنهایی که شما اشاره کردید ناشی از افق دید و روحیه سازندگی بابک باشد. او با این صبر و حوصله و آن هم در این سن و سال گاهی مرا عصبانی می‌کند. شاید اختلاف من و بابک یک اختلاف سلیقه‌ای باشد و شاید هم از دو نگاه متفاوت ناشی می‌شود. درست و یا نادرست بار‌ها به بابک گفته‌ام؛ این همه وقت صرف کردن تو در اتحاد جمهوری‌خواهان همانند پاشیدن بذر در شورزار است. در این مدت نیرو‌های موجود در اتحاد جمهوری‌خواهان فقط به همدیگر گل می‌زنند. به باور من بابک نه تنها یک سیاست‌ورز، بلکه او یک روشنفکر با سواد و در عین حال یک چالشگر جسور و با دانش و از همه مهم‌تر دارای تجربه غنی در حوزه سیاست ایران است. گاهی حرص و جوش می‌خوردم که چرا بابک اندیشه و افکار خود را در حوزه مسئله ملی، تاریخ حزب توده، خاطرات خود و مطالب مهم دیگر به صورت کتاب در نمی‌آورد. اما بابک کاراکتر مخصوص خود را دارد. او خودِ خودش است آنچه خودش درست می‌داند آن را جلو می‌برد و به راحتی نمی‌شود او را از خر شیطان پائین آورد. بابک از جوانی بچه کتاب‌خوان و دقیقی بود. او در این ۶۰ سال نه تنها در مسایل نظری و تئوریک پی‌گیر و ژرف‌نگر بوده است بلکه او، با شدت بیشتری، یک سیاست‌ورز و سازمانگر نیز می‌باشد. شاید همین ترکیب و پیوند عمل و نظر در این همه سال، بابک را بابک کرده است. راستش نمی‌دانم شاید هم حق با بابک باشد. او به هر حال در اتحاد جمهوری‌خواهان با همین اشخاصی که شما اشاره کردید نقش موثر و مثبت ایفا می‌کند. اما من قانع نشدم چون بابک در این ده سال قادر به کارهایی بود کسی نمی‌تواند به جای او انجام دهد. متاسفانه با گذشت زمان قابل جبران هم نیست.

بخش دوم سوال شما از آن سوال‌هایی است که درونش خود بابک را و بیرونش دیگران را می‌سوزاند و پاسخ‌اش هم راحت نیست. ظاهر سوال شما این است تو که قبول نداشتی پس آنجا چکار می‌کردی؟ من شاید نتوانم در این مورد کسی را قانع کنم، اما سعی می‌کنم به مسئله از زوایای دیگر نگاه کنم.

شخصا برای من پس از گذشت این همه سال و فرو نشستن گرد و خاک‌ها، ماندن بابک و امثال بابک‌ها در حزب توده و یا کناره‌گیری از آن اصل مسئله نیست. اصل مسئله در این است که سرانجام ماندن و رفتن فرد چه نقش و اثری می‌تواند داشته باشد. بودند، انسان‌های فرهیخته‌ای که آرام و بی‌سر و صدا از حزب کنار رفتند. اما با گذشت این همه سال نتوانستند اثر و یا ارثیه‌ای از خود به جا بگذارند. در تمام آن سال‌هایی که بابک در حزب توده بود او همواره در مسیر استقلال حزب توده از شوروی مبارزه کرد و به مرور افکار ناهموار خود را تراش و صیقل داد و سرانجام با هوشمندی و انرژی باور نکردنی به تولید فکر خود پرداخت و افزون برآن در برهه‌ای از تاریخ او توانست در دو امدادی مشعل و تجربه نسل خود و پیش از خود را در حد قابل توجهی به نسل بعدی برساند. ناگفته نماند بابک امروز با بابک آن روز بسیار تفاوت دارد. درست است که نگاه او با دیگران بخصوص در رابطه با شوروی فرق داشت اما او در آن زمان در کلیت خود هنوز به ایدئولوژی مارکسیستی و لنینیستی باور داشت. بابک طی یک پروسه و با تفکر و چالشگری با این ایدئولوژی تصفیه حساب کرد. نباید فکر کرد؛ کسانی که حزب توده را ترک کردند و به شوروی فحش دادند از دست ویروس جان سخت لنینی خلاص شدند. پس چه شد که با یک سوت رادیو مسکو جریان انشعاب خلیل ملکی از هم پاشید و بد‌تر از آن رهبری انشعاب اعلام کرد به حزب توده ایران برگردید.

باری با تمام انتقاد و یا شک و تردیدی که بابک به شوروی و نظرات لنین داشت با این حال، درست و یا نادرست، خواست و آرزوی بابک اصلاح حزب توده بود. او حزب توده را خانه خود می‌دانست عواطف و احساسات او تمام و کمال با حزب شکل گرفته بود. به فرض هم اگر بابک در فضای آن سال‌ها حزب را ترک می‌کرد امکان و توانایی بنیانگذاری یک جریان سیاسی، با راه و روش نوین، را نداشت و اگر این کار را می‌کرد در فضای آن زمانی له می‌شد. نباید فضای بین‌المللی آن دوران را نادیده گرفت افزون براین پس از کودتای ۲۸ مرداد تا انقلاب بهمن، رادیکالیسم حرف اول را می‌زد. تصادفی نبود هر جریانی که پس از کودتای ۲۸ مرداد تولد یافت با فرهنگ مبارزاتی نازلتر و رادیکالتر از حزب توده به میدان آمد. خانم فرخنده شما عنایت بفرمایید حتی طرفداران مصدق و جبهه ملی، نه در ایران، بلکه در اروپا به جای تاکید بر قانون‌گرایی، اصلاحات و مبارزه مسالمت‌آمیز به رادیکالیسم بد‌تر از حزب توده رو آوردند. سوال من این است چرا این کار را کردند. اگر خلاصه کنم گفتمان مسلط و فضای آن دوران را در شکل و فرم دادن اعمال و افکار بازیگران نمی‌توان نادیده گرفت.

با گذشت این همه سال، فقط می‌شود حدس زد، اگر بابک تک و تنها حزب توده را ترک می‌کرد و در این رابطه فقط به کار آکادمیک رو می‌آورد با توجه به جسارت و قابلیت‌اش می‌توانست آثار مانده‌گاری از خود به جا بگذارد. اما به فرض هم این کار را می‌کرد من شک و تردید دارم در فضای سیاسی آن زمان می‌توانست تاثیر قابل توجهی داشته باشد.