«

»

Print this نوشته

یاشاسون بابک، بیزیم ایران بالاسی / فرخنده مدرس

‌‌‌

Babak_A_8

یاشاسون بابک، بیزیم ایران بالاسی(۱)

فرخنده مدرس

مروری بر سه دهه جدال فکری در چپ بر گرانیگاه ایران

در این دفتر که به پاس دهه‌ها تلاش در راه آرمان‌های والا و مبارزه برای تحقق بهترین آرزوهای انسانی‌ گرد آمده و بر فراز نجابت و شرافت عمری، در آستانه هشتادوهفتمین سالگردش، به بابک امیرخسروی تقدیم می‌شود، ما نیز دستی به تورقی دیگر در اوراق زندگانی وی بر‌آورده و در پرتو نوری که این زندگانی در پویش خویش به دید ما آمده است، از آن به قدر‌شناسی یاد می‌کنیم. در این نوشته هر جا، به ضرورت، ضمیر «ما» بکار گرفته شده، از آن روست که هم به یقین از مکنونات قلبی همسرم، علی کشگر روایت شده و در بیان تجربه‌ها و مشاهدات و برداشت‌های مشترکمان است و هم بی‌تردید از سر احترام‌ در برابر بابک امیرخسروی، از سوی دست‌درکاران دیگر تدارک این دفتر یعنی هنرمند شاعر، نقاش و خط‌نگارمان ماندانا زندیان و دوستان گرداننده «تلاش آنلاین» آقایان مهدی موبدی و بهرام رحیمی سخن رفته و لذا به زبان جمع‌ است.

زندگی بابک امیرخسروی به عنوان عضوی از چهار ـ پنج نسل طبقه سیاسی و روشنفکری ایران بر بستر روزگار سرزمینی‌ رفته است که همچون هر کشور و هر ملتی سرگذشتی دارد که در نگاه نخست، با روند حوادث و رخداد‌ها و در سایه سنگین واقعیت‌های شکل دهنده‌اش، می‌آید و می‌رود و چشم بسته و بی‌اعتنا، خط و رد خود را بر زندگانی تک تک مردمان خویش می‌گذارد و می‌گذرد. اما در این گذر بوده و هستند کسانی که این عبور چشم‌بسته و بی‌اعتنا را برنمی‌تابند و به آسانی تن به سرنوشت خود، پیرامون و مردمان خویش را، بی‌برون آوردن دستی از آستین تغییر و تأثیر، به دست مشیت‌وار روزگار نمی‌سپارند. اگر غیر از این می‌بود، شاید اصلاً تغییری نمی‌آمد و دگرگونی در جهان و اجتماع آدمیان پدیدار نمی‌گشت. اصلاً شاید هیچ یک از عبارت‌هایی چون «اجتماع‌اندیشی»، «نوع‌اندیشی»، «دگراندیشی» یا «نواندیشی» به ذهن خطور نمی‌کرد و معناهایی چون «از خود گذشتگی انسانی» پدیدار نمی‌شد، که در همه فرهنگ‌ها و عرف و عادت‌های عالم بشری و در همه ادوار فضیلت‌هایی برخوردار از مقام و منزلت بوده‌اند.

بابک امیرخسروی در نوع‌اندیشی‌ و انساندوستی‌اش، در دلمشغولی‌ پایان‌ناپذیر به حال سرنوشت و مصلحت کشور و مردمانش، با وفاداریش به پیمانی که از آغاز جوانی برای تلاش در راه آرمان‌های نیک با خود بسته‌ است و از آنجا که دست همتی برآورده و از عهده تأثیر و تغییراتی برآمده که دامنه آن از مرزهای زندگی شخصی و از محدودة روزگارش فرا‌تر رفته و ردِ ماندگارِ خود را بر روان‌ها و احساس‌ها، بر افکار دیگری نیز گذاشته است، امروز، در بلندای این زندگی، به منزلتی دست یافته که افراد بسیاری در باره‌اش به نیکی و احترام سخن می‌گویند.

از آن جمله فردی چون اتابک فتح‌الله‌زاده(۲)، که خود در زندگی اجتماعی و سیاسی خویش از یکی از سخت‌ترین آزمون‌های عواطف انساندوستی، بیداری وجدان و حس قدرتمند نوع‌دوستی سربلند بدرآمده، در باره بابک می‌گوید: «بابک امیرخسروی زبان و بیان عصاره تجربه‌های بسیاری از چپ‌های توده‌ای و فدایی است.» اهمیت و معنای نهفته در این توصیف در بارة آن همت بلند را آن روان‌های آشنا و آگاه بر سنگینی بار تجربه‌های بخش مهمی از حدود سه تا چهار نسل از فرزندان این کشور بر تاریخ معاصرمان درمی‌یابند و می‌دانند که زبان و بیان «عصاره»ی چنان «تجربه‌های» گرانی شدن، به هیچ روی آسان نبوده و «مردی کهن» می‌خواسته است.

‌‌‌‌‌‌
(ترا‌‌ ای کهن پیر جاوید برنا ترا دوست داریم، اگر دوست داریم)
‌‌
از سر آگاهی و آشنایی با چنان تجربه‌هایی‌ست که نه می‌توان بی‌اعتنا از کنار تأثیراتشان بر سرگذشت تاریخ نزدیک‌تر میهن گذشت و نه می‌توان با چشم‌های بسته یا به سکوت از تلاش‌ها و تأملات بابک امیرخسروی در بارة این تجربه‌ها عبور نمود، و از اینکه بابک از نادر چهره‌های جنبش چپ ایران است که حین دست در گریبانی خود در این تجربه‌ها، با جدال‌های فکری خود به قلب مسئله زده و با تعهدی بارز به وجدان اهل تحقیق، شجاعانه حقایق را آشکار کرده است. اوست که با پیگیری بی‌مانندی از درون خانواده چپ ایران، طی مطالعات خستگی‌ناپذیر در مکتب مارکسیسم ـ لنینیسم و تجربه‌های عملی آن، و همچنین با تلاشی پیگیر برای تبیین و تدوین‌ برداشت‌ها و دنباله‌روی‌های چپ‌های ایران از این مکتب، به عمق مبانی فکری آن تجربه‌های سخت و پرهزینه انسانی رفته و با نشان دادن همخوانی عمل و نظرِ هواداران ایرانی مارکسیسم ـ لنینیسم، ریشه‌ ناکامی‌ها و تلخکامی‌ها را نمودار ساخته است؛ بی‌ آنکه زبان لعن و طعن یا پشیمانی در پیش گیرد. در کلامش افسوس و اندوه، از آن همه سرمایه‌های تباه شده، را می‌توان حس کرد اما پشیمانی و احساس «شکست‌خوردگی» را هرگز.

بخش‌هایی از چنان سخنان پرقدری، از زبان افرادی که در گرامیداشت بابک امیرخسروی و ابراز احترام به وی و زندگانی پربارش انباز شده‌اند، در این دفتر گرد آمده‌اند. همچنین گزیده‌هایی از نوشته‌ها، سخنرانی‌های وی، در کنار شرحی از این زندگانی نیز به قلم خود بابک تحت عنوان «زندگینامه سیاسی ـ شخصی» همین‌جا در این شماره مخصوص ارائه شده است؛ شرحی که نوشتن آن از خودِ بابک خواسته شده بود، تا در کتابی درج گردد که می‌بایست به نامدارانی از نسل ایرانیان تاریخ معاصر کشور اختصاص می‌یافت. از سرنوشت این کتاب بی‌خبریم. شاید انتشار آن در ایران به هزاران دلیل که روشن نیست و اگر هم روشن باشد از هیچ منطقی برخوردار نیست، معلق و معوق مانده باشد. مانند بسیار امور دیگر مملکت و حتا آینده کشور و ملت که همچنان در گرفتاری‌های عموماً سیاسی‌ و فرهنگی‌اش به تعلیق و تعویق افتاده است. اما به هر صورت ما یعنی گردآوردگان این دفتر از همت بابک در تدوین زندگی‌نامه کوتاه شده‌اش نیز سود برده‌ایم. زیرا نوشتن و ارائه فشرده‌ای از این زندگی پر ماجرا و پرمعنا بخشی از وظایف ما در این دفتر بود. بابک در اینجا هم کار ما را آسان نموده است. درست مانند‌‌ همان کاری که نزدیک به دو دهه‌ونیم پیش انجام داد؛ یعنی تدوین تجربه‌های ناکامی و آشکار نمودن مبانی نظری آن‌ها و از این راه وارد ساختن نخستین تلنگرهای فکری بر بسیاری از ما که موجب گشایش راه خروجمان از ورطه تناقض و پریشانی گردید؛ خروج از سرگشتگی میان دلبستگی عمیق به میهن و ملت ایران و خیال خدمت به منافع آن از یک سو و غوطه‌خوردن در افکار و ایدئولوژی مارکسیست ـ لنینیستی، خاصه باورهای کژ و خام به اندیشه حکومت «خلق‌های زحمت‌کش به رهبری پرولتاریا»، قبول ساده‌لوحانه «انترناسیونالیسم پرولتری» و به طور ویژه اسارت در «تئوری‌های» پر خطر آن مکتب در باره «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» از سوی دیگر. خود بابک در باره اهمیت توجه به ریشه مشکل و تناقضات فکری پیکره و رهبری چپ ایران و ضرورت رفتن به ریشه افکار آنان و شکستن دایره سرگردانی‌شان خاصه در باره افکاری چون «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» گفته است:
«… زیر بنای فکری طیف چپ از هر گرایشی، آکنده از آموزش لنینی در مسئله ملی است و‌‌ همان گونه که… متذکر شدم، برخی دیگر از طیف‌ها و گرایش‌های سیاسی (ملی ـ مذهبی‌ها) نیز متأثر از آنند. لذا اعتقاد من براین است که قبل از پرداختن به مبحث ملی در ایران و بررسی آن و عرضه راه‌حل، بررسی مقدماتی و انتقادی نظریات و گفتارهای اصلی پایه‌گذاران مارکسیسم و به ویژه لنینیسم در مسئله ملی و به طور اخص در مقوله «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» برای جویندگان راه‌حل مسئله در کشور ما…. ضرورت دارد… نباید از نظر دور داشت که شناخت این گذشته، حتی در لحظه مرزبندی با بخش‌هایی از آن ضرورت دارد، زیرا جزئی از تاریخ ما و ارثیه فرهنگی ماست. بدون پرداختن به ریشه، بدون پالایش افکارمان از رسوبات دگم‌هایی که در مغزهای ما و در ناخودآگاه ما لانه کرده‌اند؛ بدون لغززدایی (demystification) از برخی از احکام و اندیشه‌ها و گویندگان آن‌ها، دستیابی به زبان مشترک در این مبحث حیاتی و یافتن راه‌حلی مناسب با شرایط ایران برای آن بسیار دشوار خواهد بود….»(۳)

و پیش‌تر از این سخنان، در آغاز بریدن قطعی و بیرون آمدن از حزب توده ایران و در کوران درگیری و تلاش‌های پیگیرش در جهت روشنگری در میان سایر اعضای خانواده چپ، در نامه‌ای خطاب به جناحی از فداییان اکثریت، آن هم زمانی که هنوز «سوسیالیسم واقعاً موجود» بر پا و بخش مهمی از اعضا، کادر‌ها و رهبری این دو تشکل اصلی چپ ایران در «مهاجرت سوسیالیستی» در اتحاد جماهیر شوروی سابق بسر می‌بردند و لنینیسم همچنان در میان این طایفه به مثابه مقدساتی دست‌نزدنی و نقد آن از «کفر ابلیس» بد‌تر و مستوجب همه نوع دشنام، تهمت، و انزوا بشمار می‌آمد، نوشته بود:

«نظریات لنین در ایجاد دگم حزب قدر قدرت، در ایجاد سیستم تک حزبی، دیکتاتوری حزب واحد، که به استبداد سیاسی و فجایع بعدی انجامید سرنوشت‌ساز بود. دیکتاتوری استالین بر پایه‌های تئوریک و عملی آنچه که لنین بنا نهاد استوار بود. کاسه کوزه را بر سر استالین شکستن مسأله را حل نمی‌کند. باید ریشه‌یابی کرد و به ریشه خطا‌ها پرداخت.»(۴)

مجموعه آن ریشه‌یابی‌ها و برخوردهای مقدماتی فکری ـ انتقادی بیدارکننده به مبانی مارکسیسم ـ لنینیسم و نشان دادن شکست اخلاقی، سیاسی و فرهنگی این ایدئولوژی در عمل، همراه با ارائه فاکت‌های تاریخی و نمودهای جنایت‌بار سیاست حکومت «مغول‌وار» استالین و حکومت‌های بعدی تا مرحله فروپاشی «سوسیالیسم واقعاً موجود»، به صورت رساله‌ای تحت عنوان «مبحث ملی و بررسی اجمالی آن در ایران» تدوین و در سلسله شماره‌هایی، در نشریه راه آزادی منتشر گردید. آن رساله که به طور کامل در این دفتر ویژه نیز آمده است، حامل تأملات، تردید‌ها و انتقاداتی شد که در متن فشرده سخنرانی بابک امیرخسروی، به اقتضای برگزاری سمینارهای کمیته همبستگی در هامبورگ تحت عنوان «تمامیت ارضی و مسئله ملی»، در پاییز ۱۹۹۲ در اختیار ما قرار گرفت و پرتوی شد روشنگر بر راهی‌ که ما ایستادن خود در آغاز آن را وامدار بابک امیرخسروی می‌دانیم؛ در آغاز مسیر تأملی دوباره در معنای کشور، استقلال و یکپارچگی حاکمیت ملت، به خودآمدن و باز کردن چشم و گوش بر الزامات عقلانی میهن‌دوستی، حفظ تمامیت سرزمینی، حفظ ملت و دفاع از منافع کشور که اصول و مبانی آن به همت‌های بلند فرزندان دیگر این مرز و بوم فراهم آمده‌اند. به هر ترتیب ما فراموش نمی‌کنیم که ایستادن در آستانه این راه را با و به یاری بابک امیرخسروی آغاز کرده‌ایم.

(ترا ‌‌ای کهن پیر جاوید برنا ترا دوست داریم، اگر دوست داریم)


در سفری که ما با بابک امیرخسروی آغاز کردیم و در گذشت نزدیک به سه دهه از این همسفری، با وجود آنکه همه ایستگاه‌های توقف‌مان همواره یکی نبوده است، اگر چه نتیجه‌گیری‌های برخاسته از درنگ‌هایمان در گذشته و تاریخ معاصرمان همواره یگانه نبوده است، و هر چند که موضع‌گیری‌هایمان در قبال مسائل و مشکلات روز میهن‌مان همیشه و در همه حال آمیخته به همزبانی کامل نبوده است، اما، به رغم همه این‌ها، آنچه موجب شده است که ما در این سفر دراز چشم از تلاش‌های سیاسی و به ویژه تأملات فکری بابک برنداریم، و آنچه که سبب شده است ما، همچنان کنجکاو و علاقمند، به مبانی و نتایجی که او در عمل و نظر گرفته است همدلانه چشمی داشته و از تشویق آن بازنایستیم و از مسیر موازی و همسوی او در این سفر خارج نشویم، بی‌تردید به موضوعات و مسایل بسیاری بستگی داشته است. از جمله ما نیز مانند دوستانی که در این دفتر سخن گفته‌اند، بسیار تحت تأثیر شخصیت و خصلت‌های مملو از آزادمنشی، راستگویی، صداقت و روشنی و شجاعت کلام، اخلاص و پاکی روان او قرار گرفته‌ایم. از گرمای حس لطیف و سرشار از عاطفه انسانی او، به دنبال هر تماسی، در خود احساس برخورداری و بهره‌مندی کرده‌ایم. روشن است که هیچ نمی‌توان در اهمیت یک یک این خصلت‌های نیک فردی در این انسان شریف، به عنوان عوامل مؤثر در حفظ پیوند و تداوم دلبستگی و بیش از آن برانگیخته شدن احترام و بزرگ‌تر و مهم‌تر از آن اعتماد که شرط اول سیاست است، تردید نمود. ما به بابک اعتماد داشته‌ایم.

(ترا ‌‌ای کهن پیر جاوید برنا ترا دوست داریم، اگر دوست داریم)

در میان این همه سبب پیوند و تداوم و استحکام آن، اما کیست که انکار کند، ایرانی بودمان پیوند را ناگسستنی و ابدی ساخته است. همه سیاست‌ها، دیدگاه‌ها و جهان‌بینی‌های گوناگون و انگیزه‌های فردی و جمعی به کنار، اما بر کیست که پوشیده مانده باشد که عزت و مقام او در دل ما از برای چیست. کیست که نداند؛ در دل ایرانیان، از میان هم‌روزگاران، آن کس جایگاهی یافته است که در این سال‌های پر خطر به حال کشور و ملت بیشتر اندیشیده است؛ به روزگار نزار ایرانی که زیر «تابش» جهل و نادانی، ایدئولوژی‌های قدرت و «سیاست»‌های برخاسته از نابخردی و تنگ‌نظری و کژاندیشی، به قول عزت‌الله سحابی، یکی از رهبران ملی ـ مذهبی: «همچون کوه یخی در حال ذوب شدن است.» کیست که هنوز ندانسته باشد؛ در این زمانه سستی و تحلیل قوای ملت و کشور، کسانی به عزت تازه یا دوباره نزد ملت دست یافته‌اند که به فراخور توان و امکان، آن هم بی‌هیچ ملاحظه و مصلحت‌اندیشی فرعی، ایران و حفظ کشور و ملت را در کانون توجه قرار داده و همه همت را در این روزگار تنگ در باز گرداندن این مصلحت بر‌تر، به مرکز اولویت‌ها، دلمشغولی‌ها و سیاست‌ها صرف کرده‌اند و در این راه از وارد شدن به هیچ میدان نبردی علیه انحراف‌های کهنه و تازه نهراسیده‌اند. کیست که بتواند چشم اغماض و بی‌اعتنایی بر نبردهای فکری و سیاسی بابک امیرخسروی بر محور حفظ ایران و آمیخته به مهر ملت و کشور و آرزوی تعالی آن برهم گذارد؟ نبردی سخت به یاری آگاهی، فکر و زبان و قلم آن هم با و در دایره «خودی‌ها» که به باور ما از هر نبردی دشوارتر‌ می‌نماید و نیازمند دلیری بیرون آمدن از خود و فاصله‌گیری از «خودی»ست. چه بسیار کسان که به وسوسه حفظ خود در دایره محدود «خودی‌ها» و لاجرم درجا زدن در افق‌های تنگ در این نبرد باخته و تا انتهای بی‌ربطی خویش رفته‌اند. واماندگان در خود و در دایره خودی‌ها درجا زده‌اند و بابک در راه آینده مردمان و پایداری ملت خویش پیش‌ رفته و پیش‌تر برده است.

(ترا‌ ‌ای کهن پیر جاوید برنا ترا دوست داریم، اگر دوست داریم)

و اما پیش از ادامه سخن در باره نبردهای فکری بابک برای آینده ایران و نشان دادن تکیه‌گاه‌های ایستادگی‌ وی در برابر کج‌اندیشی‌های تازه و کهنه، با استناد به اصل یعنی نوشته‌ها و گفته‌های خود بابک امیرخسروی، جا دارد در اینجا به ارزیابی و قضاوت فرد ارجمند دیگری، از نوع خود بابک، در باره‌اش توسل جوییم؛ به سخن زنده‌یاد داریوش همایون، که اگر امروز در میان ما می‌بود، بی‌هیچ درنگی، و حتما با مسرت و سربلندی، دریچه‌های دل را می‌گشود و به زبان قلم استوار و توانمند خود در ستایش آقای امیرخسروی این «فرزند ایرانزمین ما» هیچ کوتاهی نمی‌کرد و در ندای مشوقانه و آرزوی قلبی «زنده باد بابک» با صدای رساترش با ما همنوا می‌شد.

البته که داریوش همایون، در زمان خود و در قید حیات، قدر و منزلت بابک امیرخسروی را شناخته و به زبان آورده است. آن هم به هنگامی که امواج خطر علیه میهن بسی بلند‌تر از امروز می‌بود، ایران در درون کشور بی‌پناه‌تر و در بیرون زیر تیغ تبلیغات کژاندیشان منت‌کش تجزیه‌طلبان و فراخوانان حمله نظامی بیگانگان به کشور، پرنیان جان و روانش کدر‌تر و قلبش افسرده‌تر می‌نمود. داریوش همایون با آن نگاه بیدار اما نگران میهن و ملت،‌‌ همان زمان، در آستانه گردهمآیی سوم اتحاد جمهوری‌خواهان، در جناح چپ، و همچنین در زمان تدارکات سلطنت‌طلبان برای برگزاری سومین نشست خود، در جناح راست، به این نیروهای تبعیدی در بارة عزم‌های پرخطرشان برپایه برخی مواضع و اسناد مقدماتی هر دو نشست هشدار می‌داد که با گام‌های شتابان و سیاست‌زده نروند، تا بار دیگر موضع لغو دیگری چون «حقوق سیاسی اقوام» و «چندپارگی» ملت ایران را زیر عنوان «ملیت‌های ایران» یا فدرال‌های قومی ـ زبانی آن هم تنها برای به دست آوردن دل گروه کوچکی تجزیه‌طلب و خوشامد بیگانگان در اسناد آن نشست‌ها ـ از چپ و راست ـ ثبت نموده و بار دیگر در یکی از لغزش‌گاه‌ها به بی‌راهه دیگری قدم گذارند و به قول او: «در هر دو سو با ملاحظات تنگ و اشتباه‌آمیز تاکتیکی، «راه دوزخ (تجزیه و پاکشویی قومی) را، (به پشتیبانی بیگانه) با نیات (نا) خوب هموار کنند.» داریوش همایون در آن زمان با بانگی بلند هشدار می‌داد که:

«مهم نیست که هیچیک از دو گردهمایی، رویداد تاریخ‌سازی نخواهد بود و مردم ما از این روز‌ها فراوان دیده‌اند. ولی هر گامی در مسیر بد مخاطرات خود را دارد، زیرا در اجتماع نیز مانند طبیعت هیچ چیز از میان نمی‌رود. انحراف هر چه بزرگ‌تر، ایستادگی در برابر آن لازم‌تر.»(۵)

در آن هنگامه بابک امیرخسروی در نگاه داریوش همایون، به قول معروف، صخره‌ای استوار در میان آتش و آتش‌افروزی بود. او در وصف آن صخرة اطمینان و اعتماد و «حق بزرگی که بر گردن ما داشت» در آن زمان نوشت:
«خوشبختانه صداهای نیرومندی از طیف چپ به بحث ملی (بحث مربوط به ملت ایران) در برابر«مسئله ملی» میراث استالین پیوسته‌اند…. نخست آقای بابک امیرخسروی است که از سالیان پیش یکایک دعاوی تجزیه‌طلبان را در میان چکش دانش گسترده و سندان احساس تعهد ملی خود خرد کرده است و به عنوان نمونه توصیه می‌کنم به آنچه در این زمینه در اسناد گردهمائی سوم جمهوری‌خواهان نوشته است نگاهی بیندازند.‌‌ همان عقل سلیمی که با نگاه به ترکیب جمعیتی آمیخته و پراکنده ایران ــ فراورده سه هزاره تاریخ مشترک ــ به بحث وارد کرده بس است که ملت‌سازان را در دو سوی طیف به سوزندگی آتشی که می‌افروزند آگاه سازد.»(۶)

این «عقل سلیم»، ـ بابک امیرخسروی ـ نه تنها در مقطع سومین گردهم‌آیی جمهوری‌خواهان تبعیدی، بلکه در این سه دهه حتا لحظه‌ای در دفاع از ایران و از مصلحت کشور و ملت غفلت نورزیده، از استناد و احساس سربلندی نسبت به این تاریخ مشترک هزاران ساله کوتاه نیامده و در برابر هیچ نیرویی، حتا در میان نزدیک‌ترین‌ها، و با هیچ میلی به جلب رضایت آنان به قیمت افتادن به کج‌راهه‌ای تازه و به وسوسه هیچ اتحادی با هیچ نیرویی به هزینه کشور، ایستادگی استوار را از دست نداده است. بابک امیرخسروی نه تنها در آن همایش بلکه از‌‌ همان آغاز پایه‌گزاری اتحاد جمهوری‌خواهان و در‌‌ همان گردهم‌آیی نخست، میخ‌های اصول خود و وظیفه محوری خدمت به میهن و التزام هر حرکت سیاسی تنها به چهارچوب منافع کشور را در سخنرانی افتتاحیه خود، که متن آن در این شماره آمده است، کوبیده و گفته بود:

«اگر اتحاد جمهوری‌خواهان ایران می‌خواهد به نیروی سیاسی ملی، به معنای تمام کشوری، مبدل گردد و مورد اعتماد ملت ایران قرار بگیرد تا با اطمینان سرنوشت خود را به او بسپارند، می‌باید در اندیشه و عمل، موضع‌گیری‌ها، در اسناد و قطعنامه‌ها، در رفتار و کردار خود، به گونه یک جریان سیاسی ایران‌دوست، طرفدار پیگیر استقلال و تمامیت ارضی ایران شناخته و پذیرفته شده باشد.»
و پیش‌تر از تشکیل اتحاد جمهوری‌خواهان و در جدال‌های فکری با بیشتر عناصر و سازمان‌های تشکیل‌دهنده آن اتحاد که بسیاریشان، در مبارزه سیاسی علیه رژیم اسلامی، به صورت نطفه‌ای«معجزه‌دهی» گفتمان فدرالیسم زبانی ـ قومی را کشف کرده و می‌رفتند، ایده فدرالیستی کردن ایران را جایگزین تئوری رنگ باخته حق تعیین سرنوشت لنینی نمایند و آن را به عنوان پرچم اتحاد و به مثابه «راه» خلاص شدن از نظام‌های استبدادی متمرکز بلند کرده و زیر فشار گروه‌های جدایی‌خواه فدرالیسم را با دمکراسی برابر کنند، بابک امیرخسروی آن ایده را بی‌پایه و مخرب اعلام نمود. در حقیقت او، در میان فعالان سیاسی، از نخستین کسانی‌ بوده است که با‌شناختی تحقیقی ـ تاریخی و توضیحات فشرده اما مستدل و به قول حقوق‌دانان با تعریفی جامع و مانع، دست به روشنگری زد و با صراحت، چشم دوخته در چشم بسیاری از «خودی‌های» طرفدار فدرالیسم در برابر این کجراهه تازه ایستاد. در نخستین جلسه سخنرانی کمیته همبستگی در سال ۱۹۹۲ که به بابک امیرخسروی اختصاص داشت، او طی سخنان خود که متن آن نیز در این شماره آمده است، در باره ماهیت و واقعیت نظام فدرالیستی و خلاف بودن آن در برابر تاریخ و واقعیت ایران گفت:

«شکل حکومتی فدراتیو که برخی پیشنهاد می‌کنند، بهیچوجه با واقعیت ایران همخوان نیست. برخلاف نیت مدافعان آن، که از جمله راه‌حل فدراتیو را برای تمرکززدائی مطرح می‌سازند، فدرالیسم به مثابه شیوه دولتمداری، هر جا عنوان شده، هدفی جز تمرکزگرائی نداشته است و همواره از سوی چند دولت یا ایالت مستقل و حاکم که به دلایلی مصمم بوده‌اند سرنوشت سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و نظامی خود را در یک روند تاریخی و در زمان به هم پیوند دهند، انتخاب شده است. بنا به حقوق بین‌المللی، دولت فدرال جامعه سیاسی مرکب از کشورهای کوچک‌تر است و هدف اساسی آن، همگون کردن و مستحیل ساختن دولت‌های عضو در قالب کشوری نوین است. دولت فدرال پویشی از تفرّق به تجمّع و از پراکندگی به وحدت است…. دستیابی به وحدت سیاسی و تشکیل دولت واحد در ایران، بطور عینی یک دستاورد مترقی و در جهت حرکت تاریخ و فرجام یک روند طولانی در مبارزه برای پایان دادن به سیستم خانخانی و ملوک‌الطوایفی بوده است. وضع اخیر همواره در دوران‌های ضعف و انحطاط کشور و از هم گسیختگی‌های ناشی از تجاوزات خارجی به ایران، رونق داشته است…. طرح امروزی آن (شکل حکومت فدراتیو) در ایران، رجعت به گذشته و در شرایط عقب‌ماندگی نسبی فرهنگی و وجود اقوام متعدد در ایران، می‌تواند زمینه‌ساز رشد گرایش‌های جدائی‌گرایانه باشد و استقلال و تمامیت ارضی کشور را به خطر بیندازد. کافی است نگاهی به تحریکات تاریخی و دائمی کشورهای همسایه علیه ایران در گذشته و حال بیفکنیم…. گذار از نظام استبدادی ریشه‌دار کنونی، در جامعه‌ای که فاقد فرهنگ و آموزش دموکراسی لازم است، به سوی جامعه‌ای آزاد و دموکراتیک به یکباره امکان‌پذیر نیست. باید از توسّل به راه‌های افراطی و آزمایش نشده در ایران و اساساً راه‌حل‌هائی که مغایر با واقعیت عینی سیاسی ـ اجتماعی و تاریخی کشور است، احتراز کرد.»
و پانزده سال بعد، در آستانه همایش سوم اتحاد جمهوری‌خواهان که بار دیگر بحث اتحاد با احزاب قوم‌گرا، قبول خواست آنان مبنی بر فدرالیسم قومی ـ زبانی به مثابه راه تحقق «مکراسی» در ایران، پذیرش «حقوق سیاسی اقوام» یا به قولی «ملیت‌ها»ی ایران در کنار افکار کهنه «کثیر‌المله» دانستن ایران، در میان نیروهای تبعیدی از جمله چپ‌ها و برخی از چهره‌ها و اعضای اتحاد جمهوری‌خواهان اوج تازه‌ای گرفته و از سوی دیگر ایران زیر تهدید و سایه خطر حمله نظامی، به هر بهانه‌ای، و به دعوت‌‌ همان قوم‌گرایان تجزیه‌طلب، قرار داشت و حلقه‌ای گسترده از مخالفت قدرت‌های جهانی و منطقه‌ای ایران را در محاصره تنگ شونده خود گرفته و کارگزاران و خادمانی در آن حلقه آماده مداخله و آشوب در مرزهای ایران بودند، بابک در آن دوره خطر در اسناد پیش از دستور آن همایش، پیوسته نوشت و منتشر کرد و در نوشته‌های خود از اخطار و هشدار به چپ‌ها و جمهوری‌خواهان بازنایستاد تا از گرفتن مواضع نادرست و ایستادن دوباره در سمت غلط تاریخ برحذر باشند.

آنچه در آن روز‌ها به ملغمه نظرات کژ در میان ایرانیان تبعیدی افزوده شده بود، استناد دائمی‌شان به میثاق جهانی حقوق بشر بود، و به یاری آن کشیدن پرده‌ای از فریب و فریبندگی بر افکار سرگردان و ویرانگر در میان نیروهای تبعیدی بیزار از حکومت تبعیض‌گر و ستم‌پیشه اسلامی. اقدام مهم بابک امیرخسروی در آن مقطع، برای بیرون آوردن نیروهای این اتحاد از سرگشتگی‌های تازه، دامن زدن به بحثی عمیق‌تر در مضمون میثاق جهانی حقوق بشر سازمان ملل بود؛ تلاشی پراهمیت در پرده برداشتن از تبلیغ‌ها و تفسیر‌ها و نسبت‌های نادرست به این میثاق. بابک در آن روز‌ها پیگیر و خستگی‌ناپذیر و از طریق استدلا‌ل‌های استوار و با تأمل بر تجربه‌های تاریخی متفاوت در جهان و ویژگی‌های ایران، روشن نمود که در این میثاق اصل بر حقوق فردی و شهروندی افراد متعلق به اقوام و از جمله اقوام ایرانی‌ست. او در حالی که چون همیشه بر حقوق و آزادی‌های فرهنگی، زبانی و دینی آمده در میثاق و بر ضرورت رشد و توسعه مناطق قومی ایران ـ این «ایرانیان ایرانی‌تر از همه ایرانیان» ـ پای می‌فشرد، اما پیوسته هشدار می‌داد که جایز نیست! بدفهمی و ناراستی‌ست، اگر کسی بخواهد قوم را به جای ملت نشاند و زبان را به ابزار ملت‌سازی بدل کند. او در آن بحث‌های روشنگرانه همچنان بر راه‌حل ویژه ایران در تدارک دمکراسی، بر سرکار آوردن دولت منتخب ملت و دادن صورت عینی به آزادی در چهارچوب حکومت قانون و تحقق عملی میثاق جهانی حقوق بشر و رسمیت بخشیدن به برابری حقوقی احاد ملت ایران، یعنی ملتی پدیدار شده از سحرگاه تاریخ همراه با سابقه هزاران ساله در همزیستی مسالمت‌آمیز، پیوند و آمیزش اقوام ایرانی ایستادگی استوار نمود.

بابک امیرخسروی بار‌ها و در هر فرصت دیگری که پیش ‌آمده و هر جا که لازم بوده است به احترام به «هویت‌های قومی»، اما بر اهمیت دفاع از «تعلق ملی» تک تک ایرانیان از هر قوم و تباری به ملت ایران بپا خاسته و سخن گفته است. از جمله سخنان ناگزیر وی در همایش پنجم اتحاد جمهوری‌خواهان و ایستادگی دوباره و لازم بر یگانگی ملت ـ دولت و اینکه:

«سخن گفتن از «ایران چند ملیتی» نادرست است. چنین چیزی اصلاً ممکن نیست. مگر می‌شود گفت که در ایران یک ملت وجود دارد و ده ملت دیگر هم هست! این اصلاً معنی ندارد. مگر می‌شود!؟ ملت و دولت به هم پیوسته‌اند. یعنی اگر ملتی وجود دارد، یک دولت هم وجود دارد. بنابراین مگر می‌شود در یک کشوری ملتی با دولتش وجود داشته باشد و در عین حال ده ملت دیگر با دولت‌هایشان وجود داشته باشند؟ چنین چیزی امکان ندارد!»(۷)

البته این همه ایستادگی‌ روشنگرانه چندان فرجام ظفرمندی به اتحاد جمهوری‌خواهان نبخشید و از آن نیرویی فرانرویید که بابک آرزویش را داشت. انشعاب‌های تازه و پراکندگی‌های بیشتر عاقبت کار آن شد. تا جایی که بابک خود در مصاحبه‌ای به صراحت و صداقتی که در جنم اوست، به شکست این حرکت و فقدان چشم‌انداز تازه در میان نیروهای آن اشاره کرده و می‌گوید:

«مطلب این بود که برنامه گسترده و منسجمی ارائه بشود و این برنامه بتواند محور تجمع نیروهای سیاسی گسترده در خارج کشور باشد که بعد بتواند احتمالاً با داخل کشور هم یک رابطه برقرار بکند. این متأسفانه نشد. یعنی آن ایده اولیه ایجاد یک جریان گسترده، با آنکه اعلامیه با حمایت خیلی گسترده‌ای روبرو شد و بیش از ۱۰۰۰ نفر این مانیفست را امضاء کردند، و بعد کنگره و یا همایش برلین تشکیل شد و در کنگره برلین هم شاید ۷۰۰ ـ ۸۰۰ نفر شرکت کردند و حضور داشتند، تعداد زیادی از آمریکا آمدند، و گرایش‌های سیاسی مختلفی در همایش برلین حضور داشتند که امید بزرگی ایجاد کرده بود ولی متأسفانه نتوانست ادامه پیدا بکند و باید ریشه‌یابی کرد که چه شد که آن شور و هیجان اولیه نتوانست ثمر لازم را بدهد و بشود یک جریان وسیعی را بوجود آورد که بتواند همه نیروهای سیاسی را در بر بگیرد و واقعاً مشعل‌دار مبارزه برای آزادی و عدالت اجتماعی در ایران باشد. این موفق نشد. یعنی ما کارمان را با درخشندگی زیادی که در آغاز مواجه بود ولی با گذشت زمان به تدریج این درخشندگی را از دست داد و می‌بینید که امروز فرسنگ‌ها با آرمان‌های روزهای اولیه‌مان به آن امید بسته بودیم، فاصله گرفتیم…. حقیقت‌اش این است که امید چندانی ندارم به اینکه بعد از تجربه اتحاد جمهوری‌خواهان ایران که الآن با مشکلات فراوانی روبرو است و یک انشعابی هم در آن صورت گرفته، بشود دوباره یک حرکت دیگری را بوجود آورد از نیروهائی که الآن می‌شناسیم.»(۸)

بدیهی‌ست بر پایه آنچه نمونه‌وار از دیدگاه‌های بابک بر محور ایران آمد؛ زیر بنای چنین «برنامه گسترده و منسجمی» در نظر او، به هیچ روی نمی‌توانست جز بر بنیاد حفظ تمامیت ارضی، استقلال و یکپارچگی کشور قرار گیرد. هر برنامه‌ یا هر گام سیاسی، حتا به نام آزادی و حقوق بشر اگر بر چنین بنیادی استوار نمی‌شد و در جهت تحکیم و تقویت کشور و ملت و ضامن نیک‌بختی، صلح و مسالمت کوتاه و بلندمدت میان مردمان ایران و میان ملت ایران و ملت‌های دیگر جهان نمی‌بود، نمی‌توانست از طرف بابک به دید همدلی و موافقت نگریسته شود و جز نقض غرضی محسوب نگردد. اما با وجود این همه تلاش‌ از سوی بابک در جهت تفهیم چنین امر بدیهی و بنیادی، به عنوان شرط اصلی و بستر طبیعی فعالیت سیاسی و اجتماعی‌ هر نیرویی با عنوان ایرانی، هنوز نشانه‌های مطمئن از این فهم در افکار طیفی از ایرانیان سیاسی و فعال بیرون کشور، از جمله بسیاری از چپ‌ها و جمهوری‌خواهان، پدیدار نشده است.

به رغم این ناکامی، که هیچ مهم نیست، زیرا که قرار نبوده و نیست که از بیرون تاریخ ایران را رقم بزنند، و امروز بیداری و هشیاری‌های تازه ملت در داخل کشور در دل‌ها امید‌ها آفریده است، اما نباید از یاد برد که تلاش‌ها و ایستادگی‌های بابک امیرخسروی در میان چپ‌ها در این سه دهه و در میان جمهوری‌خواهان در این یکدهه گذشته، امضا و اثر انگشت نیک خود را برجا گذاشته و رخصت و فرصت نداده است تا از آن جمع‌ها سندی فراگیر در کج‌اندیشی دیگری مبنی بر تردید و نقض اصل «همبستگی سراسری ملی و وحدت سیاسی و یکپارچگی کشور ایران»(۹) در سابقه جنبش سیاسی در تبعید باقی بماند، تا وسیله بازی‌های بد یمن بداندیشان و بیگانگان گردد و یا به مثابه سند اعتبار و مشروعیت گروه‌های جدایی‌خواه مورد تشبث قرار گیرد. و از این گذر لکه سست عنصری بر دامن سایر ایرانیان تبعیدی نشسته و موجب سرافکندگی‌شان از ناتوانی‌ یا غفلت از ایستادگی و مقابله با افکار و عمل انحرافی گردد. از این منظر بابک امیرخسروی بازهم «حق بزرگی بر گردن ما» گذاشته است. یاشاسون بابک بیزیم ایران بالاسی!

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ـ برگردان جمله «زنده باد بابک فرزند ایران ما» به زبان آذری «یاشاسون بابک بیزیم ایران بالاسی» در عنوان این نوشته توسط فتح‌الله‌زاده و خط‌نگاری زیبای آن توسط ماندانا زندیان است که از هر دو آن‌ها قلباً سپاسگزاریم.
۲ ـ اتابک فتح‌الله‌زاده از چریک‌های فدایی خلق و عضو سابق سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) نویسنده سه کتاب «خانه دایی یوسف» «اجاق سرد همسایه» و «در ماگادان کسی پیر نمی‌شود» که به ترتیب شرح سرنوشت و تجربه‌های خود و یارانش در دوره «مهاجرت سوسیالیستی»، شرح سرنوشت پررنج برخی ایرانیان از نسل‌های پیش از خود و سازمانش در کشور اتحاد جماهیر شوروی سابق است و سومی ارائه سرگذشت دکتر صفوی و یادمانده‌های وی از اردوگاه‌های استالینی‌ست. جمله نقل شده در متن از اتابک فتح‌الله‌زاده از کتاب «مهاجرت سویسالیستی» به همت بابک امیرخسروی و محسن حیدریان است.
۳ ـ از رسالۀ «مبحث ملی و بررسی اجمالی آن در ایران» بابک امیرخسروی
۴ ـ بخشی از نامه بابک امیرخسروی (سال ۱۹۸۸) در باره مواضع «جناح چپ اکثریت» به نقل از کتاب «خانه دایی یوسف»
۵ ـ از کتاب «بیرون آمدن از سه جهان ـ گفتمان نسل چهارم» مقاله «شهروند ایران یا شهروند قوم» ـ داریوش همایون ـ مه ۲۰۰۷
۶ ـ همانجا
۷ ـ بخشی از سخنان بابک امیرخسروی، پیاده شده از نوار تصویری از همایش پنجم در اکتبر ۲۰۱۲ در شهر کلن آلمان
۸ ـ به نقل از «گفتگوی اتحاد جمهوری‌خواهان با بابک امیر خسروی شنبه ۱۷ دی‌ ۱۳۹۰ برابر با ۷ ژانویه ۲۰۱۲»
۹ ـ از متن قطعنامه ـ بند سوم ـ همایش سوم اتحاد جمهوری‌خواهان ایران ماه مه ۲۰۰۷ در برلین آلمان، در تأکید بر اصل تمامیت ارضی و یکپارچگی ملی