من بابک امیرخسروی را خیلی دیر شناختم. در روزهای انقلاب ما در دو جبهه متقابل بودیم او با همۀ انتقادهایی که در دل به حزب توده و وابستگی آن به شوروی داشت و من بعدها در نوشتههایش از آن مطلع شدم آنروزها آنطوری که خود مینویسد مسئول تشکیلات شهرستانهای حزب بود و با جوانشیر از این شهر به آن شهر میرفت تا سازمان حزب را احیاء کند. حزبی که پس از به روی کار آمدن کیانوری به جای مرحوم اسکندری، تمامقامت از خمینی حمایت میکرد و علیه پدر من سمپاشی مینمود و به لیبرالها و ضدانقلاب فحش میداد. هنگامیکه تلویحاً و تصریحاً از مرحوم آیتالله شریعتمداری، بازرگان و سنجابی و جبهه ملی و نهضت آزادی نام میبرد،کاری جز ترور شخصیت آنان نداشت. طبیعی بود که در ایران همدیگر را نبینیم. در سال ۱۹۸۰ نیز که مجبور به مهاجرت به خارج از کشور شدم او در شوروی بود. اولین بار دوستان من در سازمان جمهوریخواهان ایران، در اواخر دهۀ هشتاد و شاید یکسال قبل از انتشار کتاب پروستریکا گورباچف، خبر دادند که عدهیی از تودهایها که فرد سرشناس آنان بابک امیرخسروی و فرهاد فرجاد است، نامۀ انتقادآمیزی به رهبری حزب توده نوشتهاند. بعدها با مدتی تأخیر من این نامه را، که تحت عنوان «نامه به رفقا» بود دریافت داشتم. اوائل سال نود و پس از فروپاشی شوروی بود که من بابک را برای اولینبار حضوری دیدم. ادب و متانت و ملایمتش، از همان برخورد اول به دلم نشست و باعث شد که قضاوتم نسبت به او با قضاوت نسبت به حزب توده فاصله بگیرد، بخصوص که بسیار علنی و شجاعانه از اعمال حزب توده و استراتژی خط امام کیانوری، انتقاد میکرد و در مورد شوروی نیز هیچ علاقه و تعصبی که نشان نمیداد، بشدت منتقد بود. بتدریج تماسهای ما زیاد شد. در هامبورگ گروهی که خانم مدرس عزیز و همسر نازنینشان نیز، از فعالان آن بودند، بنام «همبستگی» تشکیل شده بود که دائماً از نمایندگان همۀ احزاب و گروههای موجود در خارج از کشور دعوت میکرد تا در همایشها و گردهمآئیهایی که در هامبورگ منعقد میشد شرکت کنند. این گردهمآییها و جلسات پیش و پس از آنها موجب شد که ما همدیگر را بیشتر ببینیم و بتدریج من بتوانم از زیر ابر تیره پیش قضاوتها و داوریهای ناگزیر خود، رها شده و بابک را نه بعنوان یکی از رهبران حزب توده، بلکه در قالب انسان نازنینی که بود بشناسم. سالها کار مشترک در فاصله دهه ۹۰ تا تشکیل اتحاد جمهوریخواهان در سال ۲۰۰۴ و سپس ادامه کار تا جدایی من از این اتّحاد در سال ۲۰۰۸، باعث شد که من او را از نزدیک بشناسم و به سجایای اخلاقی و خصوصیتهایش پی ببرم. بابک خصوصیات انسانی قابل تمجید فراوانی دارد. صبور، با استقامت، ملایم، دقیق، با انضباط و با پشتکار و بیادعا و بسیار مهربان و مؤدب است. من اهل زیادهگوئی در تعریف کسی نیستم و آنچه که میگویم شاید مورد تأئید بسیاری از همکاران و همراهان او نیز هست. او با وجود کهولت سن، ساعتها با تمرکزی قابل تحسین میتواند کار کند، آئیننامه بنویسد، بیانیه تنظیم کند، خسته نشود و پس از آن نیز به بحث و گفتگو بپردازد، از نظریاتش سرسختانه دفاع کند، همکاران خود را متشکل کند تا خط مشی او در کنگره یا جلسه حزبی رای بیاورد، سپس بدون خستگی سخنرانی کند و پس از آن نیز مصاحبه نماید و آخر شب هم تا دیر وقت با همه شام بخورد، از خاطراتش بگوید و شوخی کند و مزه بپراند.
او انبانی از تجربه سیاسی و سازمانی است. همه مهارتهای یک سیاستمدار کار کشته را دارد. ذهنی منظم و دقیق دارد. تنها جایی که ما آبمان بیک جوی نمیرود، نگاه دولتمحور و یا قدرتمحور اوست. او در این نوع نگاه به سیاست تنها نیست، بسیاری از سیاستپیشگان نسل او و پس از آن نیز یعنی نسل ما چنیناند. تغییرات سیاسی را در بالا، یعنی در حکومت رصد میکنند و نسبت به آن عکسالعمل نشان میدهند. جامعهئی که به آن عشق میورزند و زندگانی خود را فدای آن کردهاند، برایشان در سیاست نقش جانبی دارد. یارگیری آنها از حاشیه حکومت است. حاکمان معزول و نیمه معزول، طرف خطاب اصلی نوشتهها و ایدههای سیاسی آناناند. شاید تجربیات تلخ بابک از وقایع سیاسی پنجاه سال اخیر ایران، که او نیز بازیگر آن بوده، این نوع نگاه را در او نهادینه کرده است. شاید او فاصله گرفتن کامل از نظام سیاسی را نوعی رادیکالیسم میداند و با اندیشۀ رفرم در جمهوری اسلامی که در او نهادینه شده و برای او تنها راه حصول به دموکراسی بشمار میرود جور نیست. شاید هم او پروسه دموکراتیزاسیون ایران را بسیار کند و طولانی ارزیابی میکند. احساس من همیشه این بوده که او نمیخواهد و هراس دارد که مبادا بار دیگر، اشتباهاتی را که در جوانی و میانسالی، اگر هم خود مستقیماً مرتکب نشده در آن سهیم بوده است، دوباره تکرار کند. انگیزه او هرچه باشد، من در صداقتش شکّی ندارم. بنابراین با وجود اختلاف نظر کم و بیش اصولی و اساسی با او، برایش احترام بسیار قائلم. او در نظریاتش صادق و صمیمی است. مهمتر از همه او یک انسان دوست داشتنی است. انسانی که آدم میتواند ساعتها با او باشد و احساس خستگی نکند. مهربان، مؤدب ولی جدی و با انضباط.
چه کار خوبی کردید که در زمان حیات او این مقالات را در توصیفش جمع آوری نمودید. آرزوی سالها زندگانی پربار و سلامتی و نشاط برای بابک عزیز دارم. کسی چه میداند، شاید در نظرات سیاسی هم حق با او باشد. بالاخره او یک پیراهن بیش از ما پاره کرده است. این را آینده نشان خواهد داد، ولی همین امروز هم با وجود همۀ این اختلاف نظرها، او را تحسین میکنم و برایش احترام بسیار قائلم.