«

»

Print this نوشته

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود / زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است / مهدی ممکن

‌‌‌‌

  • هفته گذشته در رابطه با نگارش این سطور، تلفنی از بابک پرسیدم که آیا می‌توان از شما بعنوان یک مارکسیست اسم برد؟ قاطعانه جواب منفی داد و توضیح داد؛ از اینکه مارکس جامعه را طبقه بندی و طبقه کارگر را عمده کرده است منتقد است وانگهی اگر طبقه‌ای در سرنوشت اجتماع تاثیر داشته باشد طبقه متوسط است که غالبا بخش اعظم جوامع را در برمی‌گیرد و نقش تعیین کننده دارد و افزود که بطور کلی با هرآنچه که انسان را در چهارچوب خاصی قرار دهد موافقت ندارد. ذهن را باید متوجه ایران و رشد و اعتلاء آن نمود.

Momken

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود 
زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

‌               مهدی ممکن

 

پیشنهاد شده است از بابک امیرخسروی بنویسم، طبعا منظور پیشنهاد دهنده بزرگداشت و ادای احترام به فرزانه‌ای خدمت‌گذار به میهن است؛ در چنین پیشنهادی جای تردید نیست اما دلنگرانم از اینکه مباد دست بکاری زنم که بامنش و روش و خلقیات مردی که از هر خودپسندی و تصویرسازی بیزار است نا‌خوانا باشد؛ بدیهی است مطلبی هم که تنها حول محور تکریم و تجلیل بگردد از این قاعده مستثنی نخواهد بود؛ بعلاوه از اطلاعات دقیقی که مبنا و پایه استواری متناسب این پیشنهاد باشد در مورد کسی که روشن‌بینی خاص در بیان دقیق مفاهیم و نقد دارد برخوردار نیستم؛ بدین جهت ترجیح در آنست که باقتضای سالمندی به خاطرات توسل جویم.

من از نسلی هستم که دو سال آخر دبیرستان و سال اول دانشکده را در دوران حاکمیت ملی مصدق «زندگی» کرده‌ام نه بعنوان یک محصل بی‌تفاوت نسبت به آنچه در پیرامونش می‌گذرد، بلکه بعنوان شهروندی که سرنوشت خود و میهن را با توفیق و شکست اهداف و برنامه‌های رهبرکبیر جنبش ملی شدن صنعت ملی نفت گره زده بود و نسبت به نقش و تاثیر افراد و جریانات از آن جمله حزب توده و روش مخرب و کارشکنی‌های مستمر ناشی از سوء‌رهبری و وابستگی به اتحاد جماهیرشوروی حساسیت خاص داشتم حساسیتی که با کودتای ۲۸ مرداد و برباد رفتن آمال و آرزو‌هایم در جهت داشتن یک کشور آزاد و پیشرفته جای خود را به نفرت داد، نفرت در سن ۲۲سالگی بسیار رنج‌آور بود؛ من نه از سعه‌صدر مهندس بازرگان برخوردار بودم که در موضع داوری، با تمام ایراداتی که به حزب توده داشت تاثیرات مثبت فرهنگی آنرا در ایران انکار کند و نقش سازمان دهی و تحزب پیشرفته آنرا نادیده بگیرد و نه مجهز به تجربه و پذیریش این اصل که انسان‌ها تغییر پذیرند فقط باید فرصت داشته باشند که اشتباه خود را جبران کنند یا لا اقل در مقام عذرخواهی برآیند.

پس از انقلاب و تبعید ناخواسته از میهن، از همان ابتدای ورود به پاریس در سال ۱۳۶۲ در محافل سیاسی و هر جا که صحبت از مقاومت و سرنوشت ایران بود خواه ناخواه ذکری هم از آقای امیرخسروی با نگاه مثبت یا منفی پیش می‌آمد که غالبا فاقد اعتبار کافی و بر اساس بینش هر آنکه با ما نیست بر ماست شکل می‌گرفت؛ هرچه بود تمایل و کنجکاوی آشنائی با ایشان در من ایجاد شده بود و در انتظار فرصت مناسب.

در سی‌ام دی ماه ۱۳۷۳ آقای مهندس بازرگان به رحمت خدا رفت و برنامه‌ریزی شد مراسم یادبودی در کلن برگذار شود که آقای مهندس سحابی در آن سخنران بود؛ آقای امیرخسروی به همین مناسبت با چند نفر از دوستان از پاریس به کلن آمده بودند و فردای مراسم، در منزل یکی از دوستان (محل اقامت مهندس سحابی) دیداری بین آقای امیرخسروی و مهندس سحابی انجام شد؛ این ملاقات سه روز بعد در محل سکونت این جانب در پاریس تکرار گردید. (مهندس سحابی از پیش خواسته بود و برنامه‌ریزی شده بود که در پاریس با بعضی دوستان و بویژه همبندیان دوران زندان که آن زمان مقیم پاریس بودند ملاقات کند).

آنچه که در دیدار این دو نفر با وجود خاستگاه فکری متفاوتشان برجسته بود، همدلی و دیدگاه مشترکشان برای یافتن راه‌حل مشکلات میهن بود و محور مذاکراتشان «ایران». حاصل مذاکرات آن دو جلسه موجب انگیزش سئوالی در من شد که بعد‌ها معلوم شد من تنها متقاضی پاسخ آن نبوده‌ام؛ آقای امیرخسروی (در نشست برگذاری مراسم یکصد و سی‌امین زاد روز مصدق در پاریس که از سوی هیئت اجرائی سازمان‌های جبهه ملی ایران در خارج کشور در ژوئن ۲۰۱۲، برگذارشد)، خود سئوال را بدین شکل طرح می‌کند «بار‌ها از من پرسیده‌اند با اینکه از نوجوانی توده‌ای بوده‌ام چگونه است که با وجود سیاست و رفتار خصمانه و ستیزه‌جویانه رهبری حزب توده ایران در قبال مصدق به ویژه در سال‌های سرنوشت‌ساز جنبش ملی شدن صنعت نفت و حکومت ۲۸ ماهه وی چنین خالصانه و شیفته‌وار خود را هوادار مصدق و راه و روش سیاسی او دانسته و وفادار مانده‌ام»؛ و در‌‌ همان جلسه با وجود ضیق وقت بطور مستوفی سئوال را پاسخ می‌دهد و با این جمله:

ادعا کنم که ایران دوستی و عشق خالصانه من به میهن و مردم آن و تعهد و پایبندی به آزادی را از دکتر مصدق آموخته‌ام و خود را همیشه مدیون او می‌دانم. و با دوبیتی زیر

عاشقان چون زندگی زاینده‌اند
عاشقان درعاشقان پاینده‌اند

عشق از جائی به جائی می‌رود
داستان از جاودانی می‌رود

؛ پایان می‌دهد.

سخن از همدلی و نگاه مشترک آقای امیرخسروی و شادروان مهندس سحابی برای یافتن راه‌حل مشکلات میهن بمیان آمد، جا دارد به بخشی از سخنان مهندس سحابی در مراسم شب هفت مهندس بازرگان توجه شود؛

«مسئله و درد اصلی و عمومی و مشترک جامعه ما ایرانی‌ها، دستیابی به یک وحدت و پیوند و انسجام اجتماعی، ملی، آزادی، استقلال، ترقی و توسعه عدالت و… است. آرزو و آرمان دیرینه هر ایرانی وفادار، همین مقولاتی است که عرض شد. اینکه جماعتی از مردمان از خاستگاه آموزش‌ها و ارزش‌ها و تربیت دین خود، به این اهداف و آرمان‌ها می‌رسند یا از خاستگاه دیگری غیر از دین و اسلام، مسئله اصلی نیست؛ بلکه مسئله اصلی و تعیین‌کننده که ملاک تشخیص و تمیز امتیاز گروه‌ها می‌تواند بود، وفاداری، پایبندی، تلاش و کوشش همراه با عشق و صداقت، وقف شدن به منابع و مصالح جمع و جامعه، میزان پرهیز از خودخواهی و خودپرستی و تقدم دادن منافع و مصالح جامعه و… می‌باشد.»*

ملاقات آن دو عزیز برای من بهره بسیار داشت و فرصتی بود برای کشف و شناخت بهتر از آقای امیرخسروی، زمان زیادی نگذشت که به کتاب «نظر از درون به نقش حزب توده ایران» دسترسی پیدا شد و با مطالعه آن هر فاصله و مرزی‌بندی با بابک رنگ باخت و دوستی و صمیمیت جای آنرا گرفت که بدان مفتخرم و گفتنی است که از آن پس خود به خود «بابک» جانشین «امیرخسروی» شد.

بابک انگیزه خود را در نگارش کتاب «نظر از درون به نقش حزب توده ایران» چنین بیان می‌کند: «عمیقا براین باورم که بدون یک ارزیابی درست و صادقانه از نقش و عملکرد این حزب طی ۵۰سال (اکنون۷۰سال) گذشته بدون نقد جسورانه راه و روش خانمان‌برانداز سران حزب در این دوران و اثرات شوم وابستگی مادی یا اعتقادی به اتحاد شوروی و بدون بررسی‌های آزمندانه و توسعه‌طلبانه شوروی و سوءاستفاده‌های بیکران آن از احساسات پاک و خالصانه کمونیست‌های ایران، بازسازی طیف چپ ایران، بدون گسست بنیادین با میراث اسارت‌بار گذشته که ایادی کیانوری جلوه آن است در ارائه برنامه‌های درست و کارساز بربنیاد تاریخ و فرهنگ ایرانی برای بر پائی جامعه‌ای نوین برپایه عدالت اجتماعی و در پیوندی استوار با آزادی و دموکراسی رشد و ترقی بر بستر استقلال ملی عملاً ناتوان خواهد بود. واقعیت تاسف‌بار این است که تاریخ‌نویسان حزب توده بیشتر در هوای تبلیغ بودند تا گزارش درست و سر راست رویدادهای گذشته، از آنجا که پیوسته باعینک ایدئولوژیک و اغراض سیاسی به رویداد‌ها می‌نگریستند، ناگزیر از واقعیت‌ها نیز همواره برداشتی یک سویه و جانبدارانه ارائه می‌دهند»

بابک مطابق آنچه خود گفته است در نگارش کتاب «نظر از درون به نقش حزب توده ایران» به نقد صادقانه و جسورانه از روش‌های حزب توده، حزبی که به بابک «تعلق» داشت پرداخته است که تشخیص آن از صلاحیت راقم این سطور خارج است ولی از این شانس برخوردار بوده‌ام که شاهد نقدهای صادقانه و جسورانه او در نشست‌های مختلف بوده و هستم، گفتنی است که در موارد بسیاری از نقد‌هایی سازنده و تصحیح کننده بابک بیش از بیانات سخنران، آموخته‌ام، این ویژگی بابک به باور من نه تنها حاکی وسعت دانش، و تجربه والای اوست بلکه مبین اخلاق تعهدپذیری و اصلاح منطقی مشکلات نیز می‌باشد، آنچه را بصورت طرح، تحت عنوان «درباره مسائل ملی در ایران» سال‌ها پیش ارائه داد گویای این مدعاست چرا که برآمده از نقد، متضمن راه‌حل و رفع مشکلات بحث‌انگیز قومی و زبانی و در عین حال حفظ یکپارچگی ایران است.

هفته گذشته در رابطه با نگارش این سطور، تلفنی از بابک پرسیدم که آیا می‌توان از شما بعنوان یک مارکسیست اسم برد؟ قاطعانه جواب منفی داد و توضیح داد؛ از اینکه مارکس جامعه را طبقه بندی و طبقه کارگر را عمده کرده است منتقد است وانگهی اگر طبقه‌ای در سرنوشت اجتماع تاثیر داشته باشد طبقه متوسط است که غالبا بخش اعظم جوامع را در برمی‌گیرد و نقش تعیین کننده دارد و افزود که بطور کلی با هرآنچه که انسان را در چهارچوب خاصی قرار دهد موافقت ندارد. ذهن را باید متوجه ایران و رشد و اعتلاء آن نمود.
‌‌
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

* مهندس بازرگان در کتاب انقلاب در دو حرکت در بیان تفاوت دیدگاه خود بابنیانگذار جمهوری اسلامی ایران می‌گوید نظر آقای خمینی این است که ایران در خدمت اسلام باشد و حال آنکه ما اسلام را برای رشد و پیشرفت ایران می‌خواهیم.