نگاهی به گذشته و امکان گزینشهای دیگر ـ نگاهی به کتاب «در تیررس حادثه»
حمید شوکت
دی ماه ۱۳۸۶
ــ از قطعهای از کتاب «در تیرس حادثه» که برای تزیین پشت جلد برگزیده شده چنین برمیآید؛ نویسنده به خوانندهاش بیدارباش میدهد تا خود را برای شنیدن روایتهای دیگری ـ از وقایع یکسانی در گذشته ـ آماده کند. در پیشگفتار خود گفتهاید؛ پیش از این تاریخ همروزگار ایران در پرتو نور و با جوهر «خدمت یا خیانت» نگاشته شده بود. پرتو اصلی که شما در این اثر نه تنها بر زندگی قوامالسلطنه، بلکه بر دورهای از تاریخ معاصرمان میافکنید، کدام است؟
حمید شوکت ـ در اینکه قوام از شخصیتهای برجسته تاریخ ایران است، کمتر کسی تردید کرده است. با این همه، آنچه تاکنون درباره او میدانستیم، بیشتر بر مبنای شایعه، بر مبنای تهمت و افترا استوار بود. مخالفانش هیچگاه او را به خاطر پذیرش مقام نخستوزیری در تیرماه ۱۳۳۱ نبخشیدند. اقدامی که گویا به فرمان امپریالیستها و با هدف از میان بردن دستاورهای جنبش آزایخواهانه مردم ایران صورت گرفته بود. موافقانش نیز در نهایت، از او به عنوان کسی که موفق گردید استالین را در مسئله آذربایجان «فریب» بدهد یاد کردهاند. جز این، چیز زیادی از زندگی قوام نمیدانستیم. هر چه بود، بیشتر دانستنیهای پراکندهای بود کهگاه در حوزه خدمت و گاه در حوزه خیانت قابل بررسی هستند. اما هیچ یک از اینها نه تصویر همه جانبهای از نقش و شخصیت او به دست میدهند و نه ارتباطی با آنچه تحت عنوان مقولة تاریخ فهمیده میشود، دارند. اگر بپذیریم که این نه تنها در مورد قوام، بلکه کم و بیش در مورد سایر شخصیتهای تاریخیمان نیز صدق میکند، آن وقت پی میبریم که در این عرصه با چه کمبود بزرگی روبرو هستیم. صد سال از مشروطیت میگذرد و ما هنوز در مورد بسیاری از دولتمردانی که در سالهای دور و نزدیک سرنوشت تاریخیمان را رقم زدهاند، یک بیوگرافی که ارزش اطلاق چنین عنوانی را داشته باشد در دست نداریم. دولتمردانی که تفاوت نمیکند، ستایش یا نفرین کرده باشیم. در عرصههای دیگر نیز کم و بیش چنین است.
نکته دیگر تلاش در راه ایجاد تعادل در نگاه تاریخیمان است. نگاهی که همه چیز را در نیک و بد این یا آن شخصیت خلاصه نکرده و از یک سویهنگری در ارزیابی گذشته پرهیز کند. تلاشی که توجه خود را معطوف به دریافتی از رخدادهای تاریخی معطوف سازد که وجه بارز آن، توجه به بغرنجی پدیدههاست و نه یافتن پاسخهای ساده و آسان بر پرسشهای دشوار و پیچیده. چنین تلاشی به خودی خود به معنای دست یافتن به حقیقت نیست، هر چند که از ضروریات آن است. هدف من این بود که از چنین منظری به زندگی و زمانه قوام بنگرم.
ــ گفتهاید؛ گذشته هنگامی به تاریخ بدل میشود که از کوره نقد عبور کند. هر نقدی که به تاریخنگاری جدیدی بیانجامد، ناگزیر متکی بر آگاهیهای هم اکنونی است. بر بستر این آگاهیها تصویرهای بازسازی شده جدیدی از گذشته به عنوان تاریخ بدست داده میشود.
پرسش این است که چنین تاریخی حتا در نزدیکترین صورت به وقایع گذشته، امروز چه تأثیری میتوانند داشته باشند؟ مثلاً اینکه ماه تیر در اصل میبایست یا میتوانست یادآور نقش مثبت احتمالی سیاستهای قوامالسلطنه در حل مسئله نفت باشد، چه چیزی را عوض میکند؟
حمید شوکت ـ شاید مهمترین وجه آن، تلاش در راه جلوگیری از تکرار نابخردیهای تاریخی باشد. من در آغاز کتاب در تیررس حادثه به مطلبی از کاپوشینسکی، نویسنده لهستانی اشاره کردهام که گویای چنین درکی است. او مینویسد: «اگر جهان همواره تنها با خرد اداره میشد، آیا اصولا تاریخی وجود میداشت؟»(۱) میدانیم که در فراز و نشیب تحولات اجتماعی و در زندگی ملتها، شکست، ناکامی و نابخردی اجتنابناپذیر است. اما آنچه فرصتهای از دسترفته تاریخی، آنچه شکست، ناکامی و نابخردی را به تراژدی بدل میسازد، نه تنها این واقعیت که به هر حال، اینجا و آنجا اجتناب ناپذیر است، بلکه بیش از هر چیز، خودداری از نقد نقادانه آنهاست. نگاه به گذشته و بازبینی کارنامه تاریخیمان نیز از این بابت است که معنا مییابد. از این بابت که در کاوش و بررسی بیپروای گذشته و دستیابی به دادههای تازه، راه آینده را هموار سازیم. راهی که با گام نهادن در آن، زمینهای را فراهم سازیم تا از دردها و رنجهایمان کاسته و از تکرار خطاهایمان جلوگیری کنیم. در چنین معنایی، باید ببینیم آیا در گذار تاریخ با امکانات دیگری نیز روبرو بودهایم که به دلایلی از توجه بدان فروگذار کرده و موقعیتهای مغتنمی را از کف نهادهایم؟ و اگر چنین است، چه عواملی در این انتخاب موثر بودهاند و چگونه میتوان در آینده از آن جلوگیری کرد؟ طبعا چنین دریافتی به معنای آن نیست که همواره حقایقی جاودانه را جایگزین حقایق جاودانه دیگر سازیم. بلکه این انتخاب ما را با امکانی روبرو خواهد ساخت که خود را از دور باطل تکرار تاریخ برهانیم و به حقایقی دست یابیم که هر چند برای همه و برای همیشه نیستند، اما بر کثرتگرایی استوارند.
ــ در میان بسیاری از ایرانیان ـ حتا در میان بخش بزرگی از سرآمدان آنها ـ نگاهی وجود دارد که همه چیز را در حوزه سیاست در زیر سایه رقابت و جدال بر سر قدرت ارزیابی میکند. در پرتو چنین نگاهی ـ و در زیر سایه قدرت ستیزی ـ همه حوادث، سیاستها و شخصیتها به یک میزان رنگ میبازند. زیان چنین نگرشی به وقایع و چهرههای تاریخی چیست؟
حمید شوکت ـ میدانیم که سیاست معنای واقعی خود را در نبرد قدرت باز مییابد. اما فروکاستن سیاست تنها به مقوله قدرت زیانبار است. در چنین نگاهی، نقش شخصیتها و راهی که برای چیرگی بر دشواریهای زودگذر یا ماندگار و یا تحقق ایدههای اجتماعی پیش میکشند، به جدال و رقابت بر سر قدرت خلاصه میگردد. در این نگاه، بیش از آنکه جایگاه شخصیتها و چهرههای تاریخی را در طرح و برنامه اجتماعی آنان دریابیم، ویژگیهای فردی و اخلاقیشان را ملاک سنجش قرار میدهیم که اگرچه با اهمیت هستند، اما کافی نیستند. حتی در این عرصه نیز، شعار و احساسات را جانشین منطق و خرد در قضاوتهای تاریخیمان میسازیم. بازتاب چنین رفتاری در نگاه تاریخیمان چنین است که به جای کنکاش در اندیشه و کردار و تدبیر و درایت آنان در تحقق برنامههای اجتماعی، همه چیز را در پاکی و درستی یا ناپاکی و نادرستیشان خلاصه میکنیم. تا آنجا که اغلب شماری از معیارهای اخلاقی، که معصومیت وجه بارزی از آن را تشکیل میدهد، معیار ارزیابی و قضاوتی یک سویه قرار میگیرد. معیاری که دامنه سنجش آن در حوزه ایمان قابل تصور بوده و با خرد و سیاست در وجه امروزی آن بیارتباط است. این اقدام هر چند در ظاهر از ارزشی معنوی برخوردار است، اما در نهایت به حذف عنصر مسئولیت در گذرگاه تاریخ میانجامد و در عمل شخصیت سیاسی را از تحقق وظیفهای که برعهدهاش نهاده شده است معاف میسازد. در چنین نگاهی، همه چیز در مظلومیت و بیپناهی شخصیتی محبوب یا در دسیسههای استبداد و تباهی استعمار خلاصه میگردد. بازتاب چنین نگاهی در وجدان تاریخی ما چنین است که همواره برای شکستها، برای ناکامیها و نابخردیهایی که با آن روبرو بودهایم، دیگران را مقصر بدانیم. دیگرانی که در خدمت استعمار، راه بهشت موعود، راه تعالی و سعادتمان را سد کرده و سرنوشت محتوممان را رقم زدهاند.
ــ اگر قرار باشد، نقد و بررسی گذشته در خدمت آینده ـ به معنای جلوگیری از تکرار نابخردیها ـ باشد، باید بپذیریم؛ اولاً تاریخ مکان ارزیابی و قضاوت است. ثانیاً در هر سنجش و قضاوتی، از جمله در باره گذشته معیار و ملاکهائی برای قضاوت وجود دارند که متکی بر دانائیهای امروزیند. به قول رومن رولان: «انسان تنها پس از دانا نبودن دانائی را یاد میگیرد.»
در اینجا بدون آنکه بخواهیم درستی نکات فوق را مورد تردید قرار دهیم، اما به نظر میآید؛ در محدوه چنین نگرشی این خطر وجود دارد؛ گویا تاریخنگاری تنها به ملتهای شکست خورده تعلق دارد. در صورتیکه پیشرفتهترین تاریخنگاری از آن پیشرفتهترین ملتهاست. آیا فکر نمیکنید؛ در تاریخنگاری باید مهمهای دیگری را نیز جستجو کرد؟
حمید شوکت ـ بر همین اساس نمیبایست در نقد به گذشته، دانستنیها و قضاوتهای امروز را حقایقی جاودانه شمارد، چرا که هر یک از آنها در گذار زمان و در پی دستیابی به دادهها و آگاهی تازه قابل تغییر و تجدید نظر هستند. یی زونگتیان، محقق چینی پیرامون نگاه به گذشته میگوید: هر آنچه امروز رخ داده است، ریشه در گذشته دارد. او تاکید میکند که در نگاه یک ملت به گذشته خویش، توجه به خطاهایی که رخ داده است، بسیار با ارزشتر است تا آنکه همواره تنها بر افتخارات تکیه شود. اما باید اضافه کنم که پذیرفتن این اصل نمیبایست به معنای آن تلقی گردد که همواره گذشته را بر جایگاه اتهام نشانده و یا خود را در چنبرة تاوان و کفارة خطاها محصور سازیم. کافی نیست تا در نگاه به گذشته و ارزیابی تحولات اجتماعی، نیک و بد اقداماتمان را از یکدیگر تشخیص دهیم و آنگاه به رسمی آشنا در قضاوتهای تاریخیمان، همه چیز را در خدمت و خیانت این و آن جستجو کنیم. چنین اقدامی، جز ستایشی سرشار از غرور یا افسوسی استوار بر فرصتهای از دست رفته بیش نخواهد بود. بلکه میبایست همان گونه که ابن خلدون در ترسیم پدیده تاریخ بر آن تکیه میکند، شناخت پدیدههای تاریخی را، نه آنکه چگونه هستند، بلکه چرا چنان هستند که هستند دریافت. در چنین معنایی، نگاه به گذشته تنها از منظر آنچه رخ داده است صورت نمیپذیرد. تاریخ وظیفهای به مراتب فراتر از ثبت حال و احوال ما و حفظ آن از ورطة فراموشی دارد. پس نمیتوان مفهوم آن را تنها در ترسیم حوادت یا نقش شخصیتها و روزگار سپری شده معنا کرد، چرا که تاریخ اگر چه با گذشته سرو کار دارد، با گذشته یکسان نیست. بازنگری و نقد نقادانه، وجهی مهم در شناخت از پدیدههای تاریخی است و این مهم، همانگونه که اشاره کردهاید، اگر چه همواره اقدامی از منظر حال است، اما تنها در خدمت آینده است که معنا مییابد؛ آیندهای که به ریشه، مبنا و تبار تاریخی نیاز دارد.
در دستیابی به چنین رویکردی، استبداد و ذهنیت برخاسته از آن، مانع بزرگی به شمار میآید. کولاکوفسکی، فیلسوف لهستانی، در اشاره پرمعنای خود به ماهیت نظامهای استبدادی و توتالیتر تاکید میکند که تاریخ همواره تاریخ فاتحان است. استبداد با ایجاد خلاء در ذهنیت تاریخی، افتخارات گذشته را وسیلهای در اثبات حقانیت و تداوم خود شمارده و با ارائه تصویری مخدوش و یک سویه از گذشته، تاریخی فرمایشی عرضه میکند که بر حقیقتهای مطلق استوار است. آنجا که راهی برای قضاوتی مبتنی بر اسناد و مدارک، مبتنی بر تکیه به پروندهای مهر و موم شده باقی نمیگذارند، هر رخدادی در لفافهای از جار و جنجال و هیاهوی تبلیغاتی عرضه شده و بایگانی تاریخ جایگزین بازبینی آن میگردد. اما جنبه ناشناختهتر چنین واقعیتی در این نکته نهفته است که در استبداد، نه تنها فاتحان، که منادیان آزادی نیز گاه با تکیه بر حقانیتی برخاسته از معصومیتی خدشهناپذیر، مدعی ارائه پرچمی بیلکه میگردند. آنان با چنین رویکردی، همه چیز را در ارتجاع و در دسیسههای استعمار خلاصه کرده و خود را از هر مسئولیتی پیرامون خطاها و نابخردیها مبرا میدانند. پس بیهوده نیست که در پی هر تحولی، حقایقی جاودانه را جایگزین حقایق جاودانه دیگر ساخته و در گذار از استبدادی به استبدادی دیگر، با شقاوتی تازه روبرو میگردیم. گویی تاریخ در تکرار بیسرانجام خود، تنها در دوری باطل است که معنای واقعیاش را باز مییابد.
ــ این روزها از سوی انگشت شماری از اندیشمندانمان بر روی اهمیت نظریهپردازی تاریخی تکیه میشود که اساساً و بیشتر به تمیز ماهیت حوادث، تصمیمات و اقدامات و درک نقش آنها در تداوم حیات جامعه میپردازد. منظرگاهی که فقدان آن در تاریخنگاری ما هنوز هم بشدت احساس میشود. اجازه بدهید برای روشنتر شدن سخن؛ از اقدامات سیاسی که شما آنها را به قوام نسبت میدهید مثالی بیاوریم؛ مسئله خلع سلاح مجاهدین یا خواباندن شورشهای گوناگون که به باری سنگین بر دوش دولت نوپای مشروطه بدل شده بود. چرا در جدالهای ما بر سر گذشته، چنین حوادث پر اهمیتی تنها در محدوده بحث طرفداری یا مخالفت با حکومت وقت ماند و هرگز راهی به ژرفای بحث بر روی نقش امنیت اجتماعی و ابعاد مختلف آن برای تداوم سازنده حیات اجتماعی نیافت؟ با اینکه جامعه ما دورههای ناامنی داخلی و خارجی بسیاری را از سر گذرانده است، اما هنوز هم ما با نظریة تدوین شده معتبری در باره مفهوم «امنیت» و مسئولیت در قبال آن در ادبیات سیاسی خود روبرو نیستیم.
حمید شوکت ـ نکته با اهمیتی را پیش کشیدید که نشان دیگری بر نگاه واژگونه ما در چگونگی تاریخنگاریمان است. اگر توجه کنیم که یکی از هدفهای دولتهای مشروطیت ایجاد امنیت و در مفهومی ایجاد دولت مدرن بود، اهمیت خلع سلاح مجاهدان و مقابله با شورشهایی که امنیت ایران را مورد مخاطره قرار داده بودند آشکار میگردد. خلع سلاح مجاهدان به عنوان مانع بزرگی بر سر راه ایجاد امنیت و شکلگیری چنین دولتی بود و چگونگی رویارویی با آن در شمار مهمترین مسئله دولتهای وقت و اعمال حاکمیت آنها قرار داشت. بعدها نیز در ماجرای خراسان و گیلان با همین موضوع روبرو بودیم. خلع سلاح مجاهدان هنگامی صورت گرفت که قوام در مقام وزیر جنگ کابینه مستوفیالممالک این وظیفه را برعهده داشت و ماجرای پارک اتابک پیش آمد. پایان بخشیدن به مسئله خراسان و گیلان نیز هنگام صدارت او و در روزگاری رخ داد که رضاخان عهدهدار وزارت جنگ بود. اما میبینیم که هیچ یک از اینها نه تنها تاثیری درخور توجه بر ذهنیت تاریخی ما بر جای نگذاشته، بلکه آنچه کم و بیش در این عرصه به ثبت رساندهایم، تصویری واژگونه از واقعیتهای تاریخی را به دست میدهد. در روزگار پهلویها، اصولا توجه چندانی به این گونه مسایل نمیشد، چون هر صحبتی پیرامون مشروطیت، به اجبار محظوراتی را پیش میکشید که با ذهنیت استبدادی که با مشروطیت خوانایی نداشت در تعارض بود. اما اپوزیسیون نیز در واکنشی که بیشتر بر شعار تکیه داشت تا تعقل، اقداماتی را که در این عرصه، یعنی در عرصه ایجاد امنیت که از وجوه اساسی تشکیل دولت مدرن بود نادیده انگاشت و گاه فراتر رفت و آن را محکوم ساخت. اقداماتی که نمونههای برجسته آن را میتوان در ماجرای خلع سلاح مجاهدان در پارک اتابک و یا آنچه تحت عنوان جنبش گیلان و آذربایجان به رهبری کلنل پسیان و کوچک خان شکل گرفت ملاحظه کرد. اپوزیسیون تا آنجا پیش رفت که با محکوم ساختن استبداد، بر کوششهایی که در روزگار پادشاهی رضاشاه برای ایجاد امنیت و برپایی و استحکام دولت مدرن صورت گرفته بود نیز خط بطلان کشید. کوششی که بر یکی از مهمترین خواستهای انقلاب مشروطیت تحقق میبخشید. اپوزیسیون با تکیه بر رمانتیسمی انقلابی و واکنشی نابخردانه به بیاعتنایی پهلویها به وجوه آزادیخواهانه انقلاب مشروطه، تصویری واژگونه از تحولی ارائه داد که تحقق شماری از دستاوردهای آن را به ویژه در زمینه برپایی دولت مدرن میبایست از خدمات نظام پهلوی دانست. نمونهای از این تصویر واژگونه در نگاه به گذشته را میتوان در جشنی که به مناسبت صدمین سال انقلاب مشروطیت در کلن آلمان برگزار شده بود مشاهده کرد. در تبلیغاتی که به منظور دعوت به این جشن صورت گرفته بود، نه از روحانیت و کوششهای نمایندگان تجار نام چندانی در میان بود و نه از تقیزاده نشانی. همه چیز با اشارهای گذرا به سرداران مشروطیت خاتمه مییافت و در مقابل همه جا با کوچکخان و مصدق روبرو بودیم. حال آنکه میدانیم سخن از نقش این دو در انقلاب مشروطیت از کمترین جدیتی برخوردار نیست. در مقابل نقش مصدق در ملی شدن نفت به مثابه ادامه انقلاب مشروطه حضوری چشمگیر داشت و این گمان را بر میانگیخت که بزرگداشت مشروطیت بیشتر بهانهای برای پیشبرد مقاصد سیاسی است. اما اگر قرار بر این بود که مشروطیت را در تدوام آن جستجو کرد و از این منظر از مصدق و ملی شدن نفت سخن گفت، آن وقت چگونه میتوان به اعتبار استبدادی که در دوره رضاشاه جریان داشت، از این واقعیت نیز چشم پوشید که شماری از خواستهای اساسی مشروطیت در روزگار سلطنت او به تحقق پیوستند؛ و این همه نشانی دیگر بر آنکه چگونه منادیان آزادی نیز چون بانیان استبداد، با ایجاد خلاء و رویکردی یک سویه به تحولات تاریخی، بازنگری و نگاه به گذشته را از مفهوم واقعی آن تهی ساخته و خود مانعی در برابر آن هستند. بر چنین زمینهای، نگاه به مشروطیت، به عنوان بازنگری در رخدادی که سرنوشت تاریخیمان را رقم زده است مورد ملاحظه قرار نمیگیرد. بلکه تنها به عنوان ابزاری در جهت پیشبرد مقاصدی سیاسی که هر بار با تغییر برنامه و هدف به شکلی تازه عنوان میگردد، پیش کشیده میشود. اگر روزگاری بنا بر وحدت با روحانیت همه جا صحبت از کوششهای دو سید مشروطه در میان بود، امروز بنا بر مخالفت با آنچه در ایران جریان دارد، بیاعتنایی جایگزین اغراق در نقش روحانیت میگردد و از تقیزاده نیز به خاطر موقعیتاش در عصر پهلوی، نام و نشانی در خور تقدیر، آن هم در جشنی که ظاهرا به منظور بزرگداشت صدمین سال مشروطیت برپا شده بود به چشم نمیخورد. پس بیدلیل نیست که در نگاه واژگونه تاریخیمان که بر اساس ملاحظاتی ایدئولوژیک شکل گرفته است، تحولات و رخدادهای تاریخی را از معنای واقعی آن تهی ساخته و در جهت دستیابی به منافع سیاسی، استفاده ابزاری را جایگزین بازنگری و نگاه نقادانه به گذشته میسازیم.
ــ با چنین نگاهی به تاریخ همروزگارمان مسلماً طرفداران دکتر مصدق نه لطفی تا کنون به وی کردهاند و نه عنایتی به ضرورتهای پیشبرد و پیشرفت کشورمان. از آنچه شما در باره «نیاز آینده به ریشه، مبنا و تبار» میگوئید، برداشتی که به ذهن متبادر میشود، تکیه بر اهمیت دیگری از تاریخنگاری و تداوم تاریخی و به معنای یافتن «جای پاهائی» استوار در گذشته برای حرکت به سوی آینده است، که این مستلزم نه تنها نقد گذشته بلکه آگاهی به ضرورتها و الزامات پیشبرد و تعالی جامعه در معنای کنونی آن است. اگر چنین برداشتی از گفته شما جایز باشد، لطفاً در پاسخ به پرسش آخرمان در این گفتگو بفرمائید؛ با نگاهی که شما به دورهای مهم از تاریخ کشورمان و به منظور بررسی زندگی قوامالسلطنه به عنوان یکی از سیاستمداران برجسته تاریخ مشروطیت، انداختهاید، مهمترین و استوارترین «جای پاهائی» که امروز میتوان بر آنها ایستاد کدام است؟
حمید شوکت ـ ببینید. در ارتباط با مصدق و قوام گفتنی بسیار است. نکتهای که مدافعان مصدق نمیخواهند بپذیرند بیش از هر چیز به شکست او مربوط میگردد. آنها نمیپذیرند که شکست مصدق تا حدودی به خود او و سیاستهای نادرستی که در پیش گرفت مربوط میگردد. آنها او را فارغ از هر خطایی میشمارند. هر چه شده است، گناه شاه، آیتالله کاشانی، حزب توده و انگلیس و آمریکا بوده است. این البته سادهترین نوع دفاع از مصدق و همزمان بیحاصلترین آن است که جز کیش شخصیت و معصومیتی استوار بر افسون و افسانه زمینه دیگری ندارد. اقدامی است مبتنی بر حقایقی متوسط، برای اذهان و ذهنیتی متوسط. آنها از مصدق اسطورهای ساختهاند و با اسطوره هم کاری نمیشود کرد. نمیتوان همواره، همه چیز را برای همه توضیح داد.
در مورد قوام، آنچه پیرامون شخصیت او قابل توجه به نظر میآید، نگاه ویژهاش به سیاستی است که در آلمانی به آن «رئال پولیتیک» میگویند و در برخی از زبانهای دیگر نیز به همین لفظ و مفهوم پذیرفته شده است. قوام را میتوان استاد مسلم سیاستی فارغ از مبانی و قراردادهای از پیش ساخته و پرداخته شناخت. سیاستی فارغ از ملاحظات ایدئولوژیک که بر انعطاف و واقعگرایی استوار بوده است. اما نکته اصلی که توجه بدان کمتر مورد عنایتی جدی قرار گرفته است، فراتر از نگاه ما به سیاست قوام و مصدق است.
یکی از دشواریهای اساسی ما گسستی است که در تاریخنگاریمان با آن روبرو هستیم. در این عرصه، از همه چیز صحبت در میان است. از خدمت و خیانت دولتمردانمان، از نقش و دسیسههای استعمار و از نیک و بد این یا آن حادثه. اما از تداوم تاریخی، از آگاهی و ضرورتها و ملزوماتی که بدان اشاره کردید، سخن چندانی در میان نیست. پس بیسبب نیست که حتی آنجا که به بهایی گران به قضاوتهای قابل تاملی در نگاه به گذشته دست یافتهایم، نمیتوانیم آنها را به دستمایهای برای پیشبرد یا آنگونه که گفتید تعالی جامعه بدل کنیم. بازتاب چنین رخدادی در ذهنیت تاریخی ما که گسست وجه بارز آن است، معنای واقعی خود را در تکرار تاریخ، در تکرار نابخردیها باز مییابد. تا آنجا که هر نسلی در هر اقدام تاریخی، به اجبار همه چیز را از نو تجربه کرده و بیتاریخ یا با تاریخی فرمایشی به رویارویی با مخاطراتی میشتابد که شناخت چندانی از چند و چون آن ندارد. گویی گسست آن پدیدهای است که با جان سختی بسیار، بیش از هر چیز تداوم خود را در وجدان تاریخیمان حفظ کرده است. گویی تداوم و ماندگاری با تبار سرکش قبیلهایمان که همه چیز را در تاخت و تاز خلاصه کرده و سرانجام خود را چون تکراری مکرر در آتش و خاکستر بازیافته است، سرسازگاری ندارد.
اما باید دید چرا چنین است و چه راهی برای خروج از دور باطل گسست و دستیابی به آگاهی و تداوم تاریخی در اختیار داریم؟ شاید شما نیز با من هم عقیده باشید که در بسیاری از عرصهها، هنوز تصویر روشنی از آنچه گذشته است در اختیار نداریم و یا آنچه داریم در هالهای از افسون و افسانه پنهان است. روشن است در چنین وضعیتی، سخن از یافتن جای پایی استوار برای حرکت به سوی آینده غیرممکن است. اما چون از قوام و مصدق سخن به میان آمد، میخواهم با اشاره به ماجرای سی تیر از نمونهای یاد کنم تا شاید شاهدی بر این ادعا باشد. شاهدی بر این ادعا که در سه عرصه بس مهم، یعنی هم در عرصه آگاهی بر آنچه رخ داده است، هم در عرصه نقد و بازبینی گذشته و هم در عرصه راهیابی یا آنچه شما حرکت به سوی آینده میخوانید با هزار و یک گرفتاری روبرو هستیم. البته سی تیر تنها یک نمونه است و میتوان از نمونههای دیگری نیز یاد کرد.
یکی از جوانب برجسته در قضاوت تاریخی ما پیرامون شخصیت قوام، مسئله غیرقانونی بودن نخستوزیری او در تیرماه ۱۳۳۱ است. تصویری که قوام را عامل کشتار مردم دانسته و در وجدان تاریخیمان تصویری بس منفی از او بر جای نهاده است. اما مگر نه اینکه مصدق به عنوان قهرمان «قیام سی تیر» با صراحتی غیرقابل انکار در دادگاه نظامی، دولت قوام را دولتی قانونی خوانده و بر اقدام نظامیان در آن روزهای سرنوشت ساز صحه گذاشته است؟(۲) پس چگونه است که نسبت به چنین اعترافی، هر چند که با مکثی توجیه ناپذیر ابراز شده است، بیاعتنا مانده و همچنان بر طبل کجفهمیها میکوبیم؟ در همین ارتباط میتوان نمونههای دیگری را نیز چون نقش بیهمتای آیتالله کاشانی پیرامون سازماندهی واقعه سی تیر که به سقوط قوام و بازگشت مصدق به قدرت منجر شد بر شمارد. واقعیتی که در نگرشی یک سویه و آغشته به ملاحظات ایدئولوژیک منکر گشته و یا از نظر دور داشتهایم. تا اینجا هنوز از آنچه در گذشته رخ داده است غافل ماندهایم و میدانیم که از این نمونهها فراوانند. مورد دوم یا گام بعدی که خود مستلزم آگاهی همه جانبه به رخدادهای گذشته است، نقد و بازبینی رخدادهای تاریخی است.
حال اگر بر سر همین واقعه سی تیر باقی بمانیم، میبایست با آگاهی از اعتراف مصدق به قانونی بودن دولت قوام، ماجرا را دستکم در ارزیابی از نقش مصدق و نگاهی که به واقعه سی تیر دارد، از منظر دیگری مورد توجه قرار دهیم. مصدقی که روزگاری در بزرگداشت سی تیر «مراتب تکریم و احترام قلبی خود را به روح پاک این سربازان مجاهد راه حریت و آزادی تقدیم» میکند و آن را نشانهای میخواند که طی آن «افراد بیاراده و سست عنصر و هم چنین خیانتکاران به مصالح ملی و دستنشاندگان اجنبی از آن آلوده و رسوا بیرون آمدند»(۳) و روزگاری دیگر در سلب مسئولیت از آنچه رخ داده است، به دفاع از قانونی بودن دولت قوام برمی خیزد و اقدام نظامیان در آتش گشودن بر روی مردم را انجام وظیفه شمارده و آنان را از هر خطایی مبرا میداند.
تا اینجا، با تکیه بر اظهارات مصدق و توضیح نقش او در ماجرای سی تیر، کوششی در جهت بازبینی پروندههای مختوم گذشته و نقد و بازنگری انجام گرفته است که جوانبی از آن را در کتاب در تیررس حادثه بر رسیدهام. یعنی در نهایت تصویری، اگر چه غیرمتعارف از آنچه در گذشته با آن روبرو بودهایم، ترسیم کردهام. هر چند که میدانم همین اقدام هزار و یک اتهام در پی داشته است. حال آنکه کاوش در اسناد و مدارک و رویکردی نقادانه به آنچه رخ داده است از وجوه ضروری بررسی تاریخی شمرده میشود. اما مورد سوم، یعنی آنچه به کار آینده میآید و اساس را تشکیل میدهد، اشراف بر این حقیقت است که چرا در نگاه به گذشته، چنین رویکردی داریم؟ اینجا به گفته ابنخلدون باز میگردیم که میبایست پدیدههای تاریخی را نه آنکه چگونه هستند، بلکه چرا چنان هستند که هستند باز یافت. اینکه به آنچه واقعا در سی تیر جریان داشته است بیاعتنا مانده و با گذشت بیش از نیم قرن نیز اعتراف مصدق را نادیده میانگاریم، مطلب بس مهمی است. اما کاوش و جستجو در یافتن زمینهها و پیشینههای چنین اقدامی که جز قلب تاریخ معنای دیگری نمیتوان بر آن یافت، در شناخت از چگونگی گسست در ذهنیت تاریخیمان از اهمیتی به مراتب بیشتر برخوردار است. اهمیتی که کشف دلایل آن، راه آینده و راه تداوم در آگاهی تاریخی را هموار میسازد. آیندهای که خود به ریشه، مبنا و تبار تاریخی نیاز دارد. وگرنه مصدق یا هر شخصیت دیگری را بر جایگاه اتهام نشاندن و حقایقی جاودانه را جانشین حقایق جاودانه دیگر ساختن، گرهی از کارمان نمیگشاید و جز انتقام و کینهتوزی با خود و گذشته تاریخی خود حاصل دیگری در بر نخواهد داشت. باید دید چرا قوام، مصدق یا کاشانی در سی تیر چنان کردند که کردند و با گذشت بیش از پنجاه سال این واقعه، رویکرد ما بدان نشان از کدام پیشینه، نشان از کدام گسست یا تداوم در ذهنیت و وجدان تاریخیمان دارد؟ تازه پس از همة این مقدمات است که باید دید آیا در رخدادهای تاریخی چون رخداد سی تیر با امکان و انتخاب دیگری نیز روبرو بوده که از آن غفلت کردهایم و اگر چنین است چه عواملی در این اقدام موثر بودهاند؟ باید دید چنین انتخابی ریشه در کدام پیشینه و گذشته تاریخی دارد؟ چرا از انتخابی روی برتافته و به انتخابی دیگر دل سپردهایم و نقش هر یک در شناخت از گذشته تاریخیمان، نشان کدام گسست یا تداوم به شمار میآید؟ آیا مقدر چنین است که به کفاره خطاها و نابخردیها، همواره با دور باطل تکرار تاریخ، با سرنوشتی محتوم روبرو باشیم؟ اینجاست که به آگاهی تاریخی و به ضرورتها و الزامات پیشبرد و تعالی جامعه در مفهوم امروزی آن دست پیدا خواهیم کرد.
——————————
۱- Ryszard Kapuschinski. Meine Reisen mit Herodot. Seite 124
۲ ـ برای آگاهی از چگونگی نظر مصدق در دادگاه نظامی نگاه کنید به: مصدق در محکمه نظامی. به کوشش جلیل بزرگمهر. جلسه سی و چهارم، ص ۷۷ و نیز: حمید شوکت. در تیررس حادثه. زندگی سیاسی قوام السلطنه. صص ۳۰۳-۳۰۱
۳ ـ نطق مصدق از رادیو به مناسبت نخستین سالگرد سی تیر در ۲۹ تیرماه ۱۳۳۲ به نقل از روزنامه کیهان. شماره ۱۰۷۶۱. پنج شنبه ۲۸ تیر ۱۳۵۸. ص ۵