«

»

Print this نوشته

ایران چیزی جدا از همه ایرانیان نیست

ایران چیزی جدا از همه ایرانیان نیست

 ساسان مسیبی

دی ۱۳۸۷

 ‌

ــ در سال‌های اخیر شاهدیم؛ بر سر مفهوم «کشور ایران» و در باره هویت انسان‌هائی که در این واحد جغرافیای سیاسی زندگی کرده و در سراسر جهان تحت عنوان «ایرانی» و «ملت ایران» به رسمیت شناخته شده است، بحث‌های بسیاری در حوزة نظر و سیاست درگیر شده است. به نظر می‌رسد گروه‌ها و افرادی این مفهوم، یعنی «ایرانی بودن» را، به عنوان ماهیتی یگانه در معرفی خود نه تنها کافی بلکه در مواردی نابجا می‌دانند. نظر شما در این باره چیست؟ آیا «من به عنوان ایرانی» در تعیین هویت احاد این ملت کافی نیست؟ یا به عبارت دیگر، این عنوان برای تعریف این «من» کجا کاربرد دارد و باید داشته باشد و کجا و در چه مناسباتی کافی نیست؟

 ‌

ساسان مسیبی ـ هویت یکی از مباحث امروزین در حوزه علوم رفتاری، علوم اجتماعی و فلسفه است. و در هر حوزه هم از مناظر گوناگون می‌توان در خصوص این مفهوم سخن گفت. در جامعه‌شناسی مفهوم هویت و فرایند تکوین آن جایگاه خاصی دارد. در یک برداشت، من و فرایند شکل‌گیری آن، تحت تأثیر متغیرهای زیادی است. برخی از مهم‌ترین متغیر‌ها در سطح تحلیلی خرد هم‌چون تجارب شخصی در شکل‌گیری من سهم به سزایی دارد. کما اینکه در سطح میانه نهادهایی چون خانواده سهم ویژه‌ای را به خود اختصاص می‌دهد. سایر نهادهای با اهمیت این سطح تحلیل هم‌چون گروه همسالان نیز سهمی در شکل‌گیری من را به عهده دارند. در سطح کلان نیز ساختار اجتماعی سهم بسیار مهمی در شکل‌گیری من ایفا می‌کند. برآیند این شرایط به شکل‌گیری من منجر می‌شود کما اینکه تجارب شخصی، نهاد خانواده، نهاد آموزش، رسانه‌ها و ساخت سیاسی، تاریخ و حتی جغرافیای یک جامعه و همه آنچه که در شگل‌گیری من به ایفای نقش می‌پردازند به نوعی تحت تأثیر ساخت اجتماع عمل می‌کنند. در کنش و واکنش این مجموعه از عوامل من شکل گرفته و هویت فردی و جمعی سامان می‌گیرد. لذا در این رویکرد تحلیلی من می‌تواند سطوح مختلفی داشته باشد. من شخصی و یا رفتاری، من خانوادگی و یا شغلی، من حزبی، من شهری و یا روستایی، من مذهبی و یا زبانی و گویشی، و من ملی و حتی من جهانی. در موقعیت‌ها و شرایط گوناگون نیز هر یک از این من‌ها و یا بخشی از چند من به ایفای نقش می‌پردازند.

سخن ما در این گفتگو در خصوص من ملی و من ایرانی است. هویتی که نه تنها نشانی از هویت‌های پیشینی را در خود دارد بلکه از معدل آن‌ها من ملی می‌تواند تعریف شود. من ایرانی سقفی است که ستون‌ها و اجزای آن را هویت‌های پیشینی تشکیل می‌دهند. به دیگر سخن ویژگی‌هایی چند در شگل‌گیری هویت‌های پیشین نقش دارند و هویت‌ملی و من ملی برآیند این مجموعه از من‌هاست. ساده‌تر بیان کنم؛ من روستایی در امیر اصلان در منطقه‌ای از غرب ایران در عین اینکه نشانی از روستایی بودن در خود دارد در‌‌ همان حال نشانی از ایرانیت در خود دارد. چه ایرانٍ جدا از هویت‌های پیشینی بی‌معنا است. هویت ایرانی یعنی جمع هویت‌های پیشینی، از این منظر بخش زیادی از ویژگی‌های فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و حتی اقتصادی جامعه در فهم هویت ملی و مختصات آن تأثیرگذار و با اهمیت می‌باشد. با مثال دیگری مقصود خود را بیان می‌کنم. در میان گروهی از ایرانیان غرب کشور یعنی کرد‌ها و غیرکردهای اهل حق (یارسان) ساز تنبور نمادی مذهبی است و بخشی از آیین‌های این دسته از ایرانیان نمودی موسیقایی دارد. تنبور در این منظر تحلیلی، تنها بخشی از هویت پیشینی ایرانیان اهل حق را تشکیل نمی‌دهد بخشی از هویت پسینی یعنی هویت ملی و نمادی از میراث گرانبهای ایرانی است. ایران چیزی جدا از همه ایرانیان نیست. اگر بر این مبنای تحلیلی با موضوع روبرو شویم دیگر نمی‌توان در میان ایرانیان از خودی و غیرخودی سخن گفت. هر ایرانی که در تمدن‌سازی و یا حفاظت و پاسداری میراث مادی و غیرمادی این مرز و بوم نقشی ایفا کرده یا می‌کند ایرانی است. پس تعین هویت ایرانیان یعنی باز‌شناسی عناصر هویت بخش مردم ایران و این عناصر به دلایل زیادی قابل تفکیک به عناصر ملی و منطقه‌ای و قومی و زبانی نیست. نوروز و گرامیداشت نخستین روز بهار نمادی برجسته در ایرانشهر بلوچستان است. زبان بلوچی با دو گویش اصلی آن نیز نمادی از زیست جمعی مردم بلوچ است اما این هر دو جزیی از میراث تاریخی ایرانیان است و تنها معرف گروهی از ایرانیان نیست. حتی برخی مختصات فرهنگی که در این اواخر در ایران رواج و گسترش یافته است نیز بخشی از ویژگی‌های هویتی ایرانی است. به عنوان نمونه ترکی برای بخشی از ایرانیان در سده‌های اخیر به عنوان زبان مراوده و ارتباط‌بخش متجلی شده است. این زبان در برخی نقاط جانشین آذری شده است. این زبان اگر چه به تازگی (در ۵ تا ۷ قرن اخیر) رواج یافته است، اما امروزه جزیی از هویت همه ایرانیان است نه صرفا یک عنصر فرهنگی بیگانه.

این نگرش تحلیلی؛ برای کشور و سرزمینی به سان ایران که سابقه چند هزار ساله از همزیستی عمیق همراه با تجارب و سرنوشت مشترک تاریخی و رنج‌ها و مصایب و نیز شادی‌ها و پیروزی‌های باشندگان آن موجب پیوندهای گسترده خانوادگی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی و سیاسی ساکنان آن شده است؛ می‌تواند جانشین دو دسته از نگرش‌های دیگر شود. یکی از این نظریه‌ها دیدگاهی است که امروزه به ایدئولوژی قوم‌گرایی شهرت یافته است و دیگر نگرش آن دسته از ایران‌گرایانی است که ایرانی را یا در چارچوب دیدگاه‌های تنگ ایدئولوژیک باستان‌گرایانه و یا در ظرف شیعه‌گرایی افراطی تعریف می‌کنند.

در نزد قوم‌گرایان افراطی کانون هویت‌ساز زبان و ویژگی‌های زبانی منقطع از دیگر ویژگی‌های فرهنگی است و البته در این راستا‌ گاه به نژادسازی هم روی آورده می‌شود و البته وارث رگه‌هایی از‌ نژادپرستی!. و برای گروه دوم (که خود به دو دسته تقسیم شدند) یا ایران باستان (اسلام زدایی و ترک‌زدایی و نفی هویت‌های پیشینی) و یا شیعه‌گرایی و اسلام‌گرایی تند (با نفی ایران باستان) در کانون تحلیل قرار می‌گیرد. این نگرش‌ها ضمن آنکه نافی چند گانه‌گرایی و پلورالیسم می‌باشند و به عنوان اندیشه‌های انحصارگرایانه ظاهر می‌شوند و ناخواسته خود را در مقابل جامعه‌ای قرار می‌دهند که برای اعتلای آن داد سخن سر داده‌اند! کمااینکه در صورت حاکمیت مطلق هر یک از آنان سرنوشت غم‌انگیزی در انتظار گروه زیادی از ایرانیان و بخش مهمی از میراث فرهنگی و تاریخی این جامعه خواهد بود!

 ‌

ــ در برابر نگرش تحلیلی به ایران و تلاش برای باز‌شناسی «عناصر هویت بخش» مردم این سرزمین که شما مدافع آن هستید، نگاه‌های دیگری وجود دارند. از جمله دیدگاهی که وجود هویت ایرانی بعنوان برآیند آن عناصر در طول تاریخ دراز این کشور را قبول نداشته و به سرنوشت مشترک و همزیستی میان اقوام ایرانی و پیوندهای گسترده در همه حوزه‌های فرهنگی، رفتاری و پیوندهای خونی و نسبی باور ندارد و یا بی‌اعتناست. تاریخ مشترکی را که شما برآن بنا می‌کنید، غیرواقعی دانسته و خود تاریخ دیگری می‌نگارد. از جمله: اشغالی بودن مناطقی از ایران بدست حکومت‌های گذشته. به عنوان نمونه منطقه کردستان ایران را قطعه‌ئی جدا شده از کردستان بزرگ می‌دانند که به قهر و با زور اسلحه جدا شده است. همزیستی و درهم‌آمیختگی مسالمت‌آمیز و داوطلبانه برآمده در درازای تاریخ مورد تردید قرار می‌گیرد. به عبارت دیگر تاریخ در برابر تاریخ!

بدون آنکه ما در جایگاه پراهمیت تاریخ و تاریخ‌نگاری تردیدی داشته باشیم، اما پرسش این است: در چنین وضعیتی که ارکان وحدت ملی ما از بیرون و درون مورد حمله و زیر فشار از هم‌گسستگی قرار گرفته‌ است، آیا بحث‌های تاریخی و ادامه آن می‌تواند مرکز ثقل تلاش برای کاهش این حمله و فشار باشد؟

 ‌

ساسان مسیبی ـ قبل از ورود به پرسش ابتدا باید نکته‌ای بس با اهمیت را در نظر گرفت که به نوعی با پاسخ به پرسش پیوند دارد، قوم‌گرایان نماینده تام و تمام اقوام ایرانی نیستند. به دیگر سخن مطالبات مردم در ایران لزوما‌‌ همان ادعاهایی نیست که در گفتار قوم‌گرایان متجلی می‌شود. این یادگاری برخی از احزاب چپ ایرانی است که خود را نماینده خلق‌ها و توده‌ها قلمداد می‌کردند. بی‌آنکه در عالم عینی و واقعی نشان چندانی از مردمی که به نام آنان سخن گفته می‌شد در خود داشته باشند. (کمااینکه هم اکنون گروه‌های زیادی خود را نماینده تام و تمام ایران می‌دانند!) و اگر هم لازم می‌شد رودرروی‌‌ همان مردمی قرار می‌گرفتند که به نام آنان و به نمایندگی آنان سخن می‌گفتند. به عنوان نمونه در هنگام حاکمیت فرقه دموکرات آذربایجان و یا در هنگامه نابسامانی‌های اواخر دهه پنجاه و اوایل دهه شصت در بخشی از مناطق کردنشین کشور به واسطه حضور گروه‌های چپ و خودمختاری‌خواه در منطقه آیا آنان نمایندگی تام و تمام مردم آن مناطق را در خود داشتند؟ در صورت مخالفت مردم با حضور یا فعالیت آن احزاب و جریان‌ها با مردم آن مناطق چه رفتاری می‌شد؟ در اینجا می‌توان به رفتار غلام یحیی دانشیان با مردم زنجان اشاره کرد که با چه فجایعی روبرو بوده است. یا با رفتار گروه‌های مستقر در بخش‌هایی از مناطق کردنشین، به عنوان نمونه ترور غفور محمودیان و یا نمازی در مهاباد در دهه بیست! و همچنین کشته شدن ماموستا شهری‌کندی در مهاباد در هنگامه استقرار این گروه‌ها پس از انقلاب در منطقه مکریان! آمار تلفات مردم کرد که به دست همین احزاب در منطقه کشته شده‌اند دهشتناک است. به عنوان نمونه در تنها سنندج صد‌ها تن به وسیله گروه‌های نامبرده ترور شده یا در درگیری با آن گروه‌ها از بین رفته‌اند! تاکنون کمتر به این بعد از ماجرا پرداخته شده و نمونه‌های صریح نقض حقوق بشر مورد رسیدگی و بررسی قرار گرفته است! این موارد حتی به درگیری این گروه‌ها با یکدیگر (نه فقط با حکومت) نیز کشیده می‌شود. تلفاتی که این نیرو‌ها بر یکدیگر وارد کرده‌اند چه میزان است؟ کدامیک از این گروه‌ها نماینده جامعه است؟

همچنین از زاویه دیگر اوضاع مناطقی که اقوام ایرانی در آن مستقر هستند با آنچه قوم‌گرایان می‌گویند و یا برخی از شرق‌شناسان ترسیم می‌کنند بسی متفاوت و اوضاع آن گونه که آنان می‌گویند و ترسیم می‌کنند با واقعیات موجود شکاف بزرگی دارد. در سال‌های اخیر پژوهش‌های مستقل متعددی در خصوص نسبت هویت ملی و هویت قومی در گوشه و کنار کشور صورت گرفته است. همچنین گزارش‌گران غیرایرانی زیادی به این مناطق آمده و به بررسی پرداخته‌اند نتیجة برخی از این پژوهش‌ها و گزارش‌ها منتشر شده و در دسترس می‌باشد. همه آن‌ها به نتایج مشابهی رسیده‌اند. حتی برخی از این پژوهش‌ها توسط نخبگان قومی کرد یا آذری و… در قالب پایان‌نامه دکتری و… به انجام رسیده است. اما نتایج حاصله به روشنی نشان می‌دهد که هویت قومی در مقابل هویت ملی قرار نگرفته و البته در مقیاس سنجش هویت ملی، میزان کمی و عددی هویت ملی در میان جامعه آماری در کل کشور به ویژه در آذربایجان، خوزستان و مناطق کردنشین کشور میزان بالایی را نشان می‌دهد. و تفاوت معناداری با هویت ملی در دیگر مناطق کشور مانند اصفهان و خراسان و… ندارد. اگر در این مناطق مشکلی هست، که هست، مانند دیگر مناطق کشور بواسطه متغیرهای با اهمیت دیگری است که باید بدان توجه شود. لذا چه از منظر جامعه‌شناختی و مطالعات فرهنگی و چه از منظر تاریخی اوضاع آنگونه که قوم‌گرایان ترسیم می‌کنند با واقعیات تفاوت قابل ملاحظه‌ای دارد.

پس پرداختن به این مباحث با رویکرد‌ها و مناظر گوناگونی می‌تواند صورت گیرد. از نظر تاریخی آن ادعایی که در پرسش مطرح شد که گویا کردستان بزرگی وجود داشت و به قهر و با زور اسلحه جدا شده است اساسا قابل قبول نیست. چرا که از سویی همه آن مناطقی که از ایران جدا شد و به عثمانی الحاق شد حامل فرهنگ ایرانی بود (و هست) نوروز به عنوان نمادی از ایرانیت در آن مناطق امروزه نیز اهمیتی ویژه‌ای دارد و بخشی از درگیری‌ها در ترکیه امروز در محور آن قابل تعریف است. زبان فارسی در آموزش مردم آن دیار تا همین اواخر رواج داشت. بنا به گزارش‌ها تا ۱۹۲۰ نیز آموزش در میان کردهای الحاق شده به عثمانی فارسی بوده است. یکی از نمونه‌های قابل توجه در همین زمینه به نخستین کتابی بر می‌گردد که درخصوص تاریخ کرد‌ها نگاشته شده است. این کتاب شرف‌نامه بدلیسی است که به سلطان عثمانی تقدیم شده است و جالب آنکه به دولت دشمن ایران صفوی، یعنی عثمانی تقدیم شده است اما زبان کتاب نه کردی و یا حتی ترکی عثمانی (آمیخته‌ای از فارسی و عربی و ترکی) که زبان نگارش کتاب فارسی است؟! چرا این اثر به فارسی نگاشته می‌شود؟ شما سفرنامه الیا چلبی را ببینید در منزل نخبگان محلی کرد در عثمانی به جز حافظ و سعدی و… چه اثر فرهنگی دیگری وجود داشت؟ هم اکنون هنرپیشگان و شاعران ایرانی و حتی روشنفکران ایرانی از محبوبیت زیادی در سلیمانیه و اربیل برخوردارند!

محقق کرد آقای حیرت سجادی کتابی دارد به نام شاعران کرد پارسی‌گوی. صد‌ها شاعر پارسی‌گوی دیروز و امروز را نام می‌برد! این البته مختص به کرد‌ها نیست! مگر شهریار شاعر نامی آذری در رد فرقه دموکرات آذربایجان شعر نسرود؟ در گذشته و یا در حال حاضر صد‌ها آذری یا کرد و بلوچ و دیگر ایرانیان که به فارسی نثر و شعر گفته و منتشر کرده‌اند نشان از چه دارد؟ پیش فرض‌های قوم‌گرایان و اصولی که مسلم فرض کرده‌اند با چالش‌های نظری و جامعه‌شناختی سختی روبرو می‌باشد.

از منظر دیگری همبسته و یکپارچه فرض کردن جامعه قومی و نفی هر گونه تفاوت زبانی و فرهنگی و مذهبی در میان جامعه قومی از دیگر خطاهای قوم‌گرایان است که تاکنون مورد توجه قرار نگرفته است. ببینید جامعه بلوچ حداقل دارای دو زبان است. درجامعه کرد لااقل سه زبان رواج دارد. سه زبان نه گویش و لهجه! این تنوع چشمگیر زبانی می‌تواند مسئله‌ای تعمدا نادیده گرفته شده تلقی شود! زیرا اساس خواسته قومی نزد قوم‌گرایان زبان است و اگر در این باب تشکیکی مطرح شود نتایج ناخواسته‌ای خواهد داشت لذا از کنار آن به سادگی عبور می‌شود. کما اینکه مسئله مهمتری وجود دارد، آن تفاوت زبان قومی (که ساخته و پرداخته تحولات اخیر است) با زبان مادری است. در زبان قومی تلاش بر زبان‌سازی است و پیراستن زبان اقوام ایرانی از مشترکات با زبان فارسی و البته این مسئله موجب بی‌اعتباری این تلاش‌ها نزد مردمان‌‌ همان قوم گردیده است. شما سری به سامانه‌های مجازی قوم‌گرایان بزنید به دلیل تفاوت زبان قومی با زبان مادری و نامأنوس بودن زبان ساخته و پرداخته شده همین جریان‌ها مجبورند زبان فارسی را برای بیان مطالب با اهمیت خود انتخاب کنند! زبان امروزی و محاوره‌ای و مادری مردم تبریز با زبان مکتوب وارداتی از باکو و استانبول کاملا متفاوت است!

از زاویه‌ای دیگر هم می‌توان به پرسش شما توجه کرد. اگر مناطق قومی اشغال شده ایران است؟! چرا در تحولات مهم که‌گاه رگه‌های قوی ایرانیت و ملی‌گرایی ایرانی آن نیز بی‌سابقه است همین مردم مناطق قومی پیشگام هستند؟ مگر تاریخ مشروطه را بدون آذربایجان و کرمانشاه می‌توان بررسی کرد؟ مگر ملی شدن نفت را بدون همراهی اهالی خوزستان و آذربایجان و کرد‌ها می‌توان مطالعه کرد؟ نقش کرد‌ها در شگل‌گیری جبهه ملی را می‌توان نادیده گرفت؟

اگر مدعای قوم‌گرایان درست بود که باید عکس آن روی می‌داد! حتی در جنگ عراق علیه ایران فداکاری مردم این مناطق اعم از کرد و آذری و بلوچ و عرب و غیره در مقابله با متجاوزین عراقی انکار ناشدنی است! تنها در استان خوزستان از حدود۱۴هزار کشته شده اهالی این منطقه در جنگ، بیش از ده هزار نفر از عرب‌های این استان می‌باشند در حالی که نسبت جمعیت عرب استان خوزستان به دیگر گروه‌ها حدود ۴۰ درصد می‌باشد.

لذا نگاه تاریخی به همراه روشنگری‌های جامعه‌شناختی و در یک سخن به میدان آمدن پژوهشگران و فعالان فرهنگی می‌تواند به آگاهی بخشی اجتماعی یاری رساند و موجب بی‌اعتباری ادعاهای برخی از قوم‌گرایان افراطی شود. خلا اطلاعات مردم و به ویژه جوانان موجب جولان این گروه شده است! و این فعالیت فرهنگی است که در روشن‌گری‌ها تأثیر گذار خواهد بود. هر چند بخشی از داستان نشان از بی‌کفایتی سیاسی اداره کنندگان دیروز و امروز ایران است که به صورت خاصی هم باید بدان پرداخت. طرح نگرش‌های جداسرانه عرضی مسائل کشوری است نه ذاتی روابط اجتماعی در ایران! و البته به جز روش و رویکرد فرهنگی و حساس شدن جامعه اهل اندیشه کشور به این دست از مباحث راه مؤثر دیگری برای مواجهه با آن وجود ندارد! البته ناتوانی نظام سیاسی در اداره کشور بر گسترش نارضایتی در کل کشور تأثیر گذار بوده و در این فضا قوم‌گرایان سعی در جهت دادن به نارضایتی‌ها به سوی قوم‌گرایی دارند!

ــ نگاه دیگری هم وجود دارد که همه چیز را در یک تصمیم‌گیری ـ که البته سیاسی است ـ خلاصه کرده و باب حوزه‌های دیگر بحث از جمله پیوندهای مشترک تاریخی را می‌بندد. از نظر برخی این نکته مهم نیست که در طول چه تاریخی و در چه کیفیتی کرد‌ها، آذری‌ها، بلوچ‌ها، عرب‌ها یا ترکمن‌ها همچون ایرانیان دیگر در دامن ایران زیسته‌اند. اصل آنست که مردمانی از‌‌ همان تبار، خون و زبان و نسب در آنسوی مرزهای ایران زندگی می‌کنند و این تکه‌های از هم جدا افتاده حق به هم پیوستن و یکی شدن را دارا می‌باشند. همانگونه که در همین دهه‌های اخیر مثلاً دو بخش آلمان پس از ۷۰ سال جدائی بهم پیوسته یا دو کره شمالی و جنوبی در این تلاش بسر می‌برند. همانگونه که ظرف یک دهه ما شاهد ظهور چندین دولت ـ ملت جدید در صحنه جهانی هستیم. از نظر آن‌ها پیوستن‌ها و جدا شدن‌های ملت‌های جهان بسته به یک تصمیم و موضوع «حق تعیین سرنوشت» است. هرچند تکیه این نگرش بر «حق تعیین سرنوشت» است اما پایه استدلال آن‌ها که بر وحدت قومی ـ نژادی ـ زبانی قرار دارد، پوشیده نیست. چنین نگرشی در تئوری و بنیان‌های نظری چه معنائی دارد و پیامدهای آن در عمل در ایران چه خواهد بود؟

 ‌

ساسان مسیبی ـ باز در اینجا چند خطا وجود دارد. از طرفی همه می‌دانیم که بخش‌هایی از ایران تمدنی به کشورهای همجوار ملحق شده است. عثمانی، روسیه تزاری، بریتانیا نقش مهمی در این خصوص داشتند. بخش‌های مهمی از غرب ایران به عثمانی الحاق شده است. شمال و شمال شرق به روسیه ضمیمه شد و شرق را هم بریتانیا از ایران منتزع ساخت. لذا بین مرزهای زبانی و فرهنگی با مرزهای سیاسی ایران تفاوت ایجاد شد. اما فراموش نکنیم که میان این مناطق جدا شده با بخش‌هایی که در مرزهای ایران باقی مانده‌اند هیچگاه وحدت و یکپارچگی وجود نداشته است هر چند روابط فرهنگی بوده اما یکپارچگی قومی موجود نبوده است. از طرفی منطقه‌ای که امروزه جمهوری آذربایجان خوانده می‌شود در گذشته اران و آلبانیای قفقاز نام داشته است. و هیچ‌گاه با آذربایجان (ایران) یک واحد فرهنگی یا اجتماعی و یا سیاسی مشترک را تشکیل نمی‌داده‌اند. حتی امارت یا ولایت مشترک هم نبوده‌اند! مناطق کردنشین هم به همین صورت. زبان متفاوت، مذهب متفاوت و لذا فرهنگ‌های گوناگون در این مناطق ظاهر شده است. اورامی، بادینان، سورانی، یارسان (اهل حق با شعب گوناگون) علوی (با شعب گوناگون) شیعه و سنی با تفاوت‌های جامعه‌شناختی برجسته و لذا درگیری و رقابت‌های بیشمار به قول مسعودی در مروج الذهب آنهم در قرن‌ها پیش «هر یک از طوایف کرد زبان خاصی دارند» و یا به قول شرف‌نامه که توسط یک کرد در حدود ۵ قرن پیش نگاشته شده است «طوایف اکراد متابعت و مطاوعت یکدیگر نمی‌کنند… هریک به دعوای انفراد رایت استبداد برافراشته‌اند… و به غیر از کلمه توحید در هیچ امور اتفاق ندارند» این داستان در خصوص رقابت‌ها و درگیری‌های طوایف بلوچ با یکدیگر نیز کاملا برجسته است. ترسیم جهان زیست مشترک قومی کاری غیرعلمی و بدور از داده‌های واقعی است. ضمن آنکه رقابت و‌ گاه درگیری گروه‌های سیاسی قومی هم بر پیچیدگی ماجرا افزوده است. مانند رقابت و یا درگیری کومله با دموکرات و شعب مختلف آنان با یکدیگر و با پژاک و همه آنان با اتحادیه میهنی کردستان عراق و حزب دموکرات کردستان عراق و البته پ ک ک و… در درگیری این گروه‌ها تاکنون هزاران تن جان سپرده‌اند! پس مقایسه شرایط ایران با کشورهایی که نام برده شد چندان منطبق بر واقعیت نیست. اگر قرار است همانند اتحاد دو بخش آلمان عمل شود باید مناطق جدا شده از کشور به ایران دو باره ملحق شوند که البته این هم با حقوق بین‌الملل منطبق نیست! البته این مردم ایران هستند که با روش زندگی و تعمیق پیوستگی‌هایشان بدون هیچ‌گونه درنگی با رفتار، کنش و زندگی واقعیشان پاسخگوی این ادعا‌ها هستند. در ایران امروز بیش از هر زمان دیگری پیوندهای زناشویی میان ساکنان گوشه و کنار آن رنگ و بوی غیرمحلی یافته است و این نشان با اهمیتی است از روش زندگی ایرانیان! ازدواج و الگوی انتخاب همسر یکی از مهم‌ترین شاخص‌های جامعه‌شناختی است که نشانگر وجود فاصله اجتماعی و یا نزدیکی گروه‌های زبانی و مذهبی به یکدیگر می‌باشد.

ــ «حق تعیین سرنوشت» به معنای «حق تأسیس دولت» پیشینه‌ئی نسبتاً طولانی دارد، از آغاز فروپاشی امپراتور‌ها، اوج‌گیری مبارزات ضداستعماری و بعد از جنگ جهانی اول. پیش از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و دیگر کشورهای سوسیالیستی در اروپا این مفهوم با برداشت «حق جدائی» تعیین کنندة محور بحث‌های نیروهای ایرانی بود، که مسائل قومی و شکاف‌ها و نارسائی‌هائی که در این زمینه وجود داشت ـ و دارد ـ را بستر فعالیت سیاسی و اجتماعی خود و بسیج نیرو قرار داده‌ بودند. این «حق» پس از این فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و تا امروز هم پشتوانه جدائی‌ها و تأسیس دولت‌های جدید ـ عموماً هم از مسیر آتش جنگ و خونریزی و پاکشوئی قومی ـ بوده است. آیا در مسائل ما باید جائی برای بحث حول این مفهوم باز کرد؟ چه تعبیری از این مفهوم می‌تواند برای ما اعتبار داشته باشد؟ در چه حوزه‌ئی؟

 ‌

ساسان مسیبی ـ اگر قرار باشد هرگاه عده محدودی در جایی از جهان دعوی استقلال کنند و به دنبال آن کشوری متولد شود از سویی روزانه باید ده‌ها کشور تأسیس شود. از دیگر سو روزانه باید شاهد خلق کشورهای جدید‌تر از دل همین کشورهای تازه تأسیس باشیم و… امری که نه ممکن است و نه مطلوب! از طرفی بر چه مبنایی و بر اساس چه دلیلی، گروهی این حق را دارند که به نام قومی و یک گروه زبانی و مذهبی خواهان استقلال از جامعه مادر باشند؟ در خصوص ایران فعلا حتی قوم‌گرایان افراطی از بیان آشکار در خواست تجزیه خودداری می‌کنند چون تلقی آنان اینست که جامعه با آنان همراه نیست و موجب انزوای بیشتر آنان می‌شود! داده‌های متعدد علمی و جامعه‌شناختی نشان از آن دارد که تجزیه از ایران خواسته هیچ گروهی از ایرانیان (به جز گروه اندکی از قوم‌گرایان) نیست! من اشاره کردم که در جریان درگیری‌های اوایل انقلاب در مناطق کردنشین بخش عمده‌ای از نیروهایی که در برابر گروه‌های قوم‌گرا (که لزوما تمامی آنان کرد نبودند و سایر گروه‌های چپ نیز در منطقه مستقر بودند و دعاوی قوم‌گرایانه داشتند!) قرار گرفتند، خود کرد بودند. آمار تلفات این دسته در مقابل گروه‌های قوم‌گرا کمتر از تلفات این گروه‌ها در برابر نیروهای دولتی نبود و هزاران تن از آنان توسط قوم‌گرایان کشته شدند! هم‌چنان که اولین مقاومت جدی در برابر فرقه دموکرات آذربایجان هم توسط اهالی آذربایجان بود!

این به معنای نفی نارضایتی در این مناطق نیست. اما این نارضایتی در دیگر نقاط کشور هم وجود دارد و صرفا صبغه قومی ندارد و همچنین مطالبات توسعه‌ای و اقتصادی در صدر مطالبات مردم قرار دارد! همچنین در خصوص این بحث باید یادآور شد که نباید نقش عامل خارجی و رقابت‌های منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای در طرح و بست چنین مباحثی را نادیده گرفت! شوروی سابق، عثمانی، عراق و هم اکنون جمهوری آذربایجان و دولت‌های اسراییل و ایالت متحده، انگلیس و فرانسه و… که در این خصوص هر یک نقشی ایفا می‌کنند! ضمن آنکه تحولات آن سوی مرز‌ها هم کم و بیش در این سو تأثیراتی بر جای خواهد گذاشت. عامل رقابت‌های منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای نقش مهمی در خلق و گسترش قوم‌گرایی در ایران داشته و دارد که از کنار آن نباید به سادگی گذشت!

از منظری دیگر در مناطق قومی ایران حتی با فرض نادیده گرفتن تفاوت‌های عمده درون قومی مانند زبان و مذهب و فرهنگ، یکدستی قومی هم وجود ندارد. اکثر ساکنان خوزستان را لر‌ها تشکیل می‌دهند و بعد عرب‌ها و سپس دیگر خوزیان! چگونه می‌توان در خصوص این منطقه تصمیمی قومی اتخاذ کرد؟ رضاییه و ماکو و میاندوآب و نقده و شاهین‌دژ و قروه کردستان و سنقر کرمانشاه و… در این جداسری خیالی به جهان کرد! تعلق دارند یا ترک؟ به قول یکی از قوم‌گرایان ترک «با خون تکلیف آن را مشخص می‌کنیم؟!» و به قول رهبر یکی از احزاب کرد در پاسخ به آن تهدید «در این سرنوشت تاریخی چاره‌ای جز پذیرش وضع موجود و همزیستی کرد و آذری وجود ندارد!» بنابراین نه در عالم نظر و بر مبنای فلسفه سیاسی ما مجاز به طرح چنین مباحثی هستیم و نه در عالم واقع چنین امری امکان طرح دارد و اگر گروهی بر این راه پای بفشرند برای جامعه به جز خون و خون ریزی و نابودی چیز دیگری به ارمغان نخواهند آورد!

 ‌

ــ از هیچ نگاهی پوشیده نیست که دفاع از حقوق مساوی انسان‌ها ـ از جمله حق مشارکت سیاسی احاد ملت ـ امروز یکی از بخش‌های اصلی مطالبات اجتماعی و سیاسی گروه‌های گسترده‌ئی از مردم ایران است. گفتمان غالب را خواست احترام، تعهد و تضمین اجرائی و عملی میثاق جهانی حقوق بشر زیر سایه خود دارد. اما برخی برداشت‌ها، بویژه از سوی گروه‌های قومگرا، از این میثاق تا معنای گرفتن «حقوق سیاسی» برای گروه‌های قومی ـ زبانی رفته و از نظر محتوائی با «حق تعیین سرنوشت تا مرز جدائی» انطباق داده و یکی شناخته می‌شود. آیا چنین انطباقی درست است؟ آیا نوعی تداخل موضوعات ماهیتا متفاوت و ادغام حوزه بحث‌های مختلف نیست؟ تعبیر درست چیست و حلقه رابط میان این دو حق در چهارچوب یک کشور کدامست؟

 ‌

ساسان مسیبی ـ بنده صلاحیت حقوقی لازم برای ورود به این بحث را ندارم و تنها به بیان نظر شخصی می‌پردازم. میثاق جهانی حقوق بشر حاوی مفاد و مواد با اهمیتی برای تضمین حقوق احاد جامعه است. حق آزادی بیان، مذهب و حفظ کرامت بشر و حیثیت فارغ از هر رنگ و ‌نژاد و مذهبی بخش با اهمیت این حقوق است که امروزه در نظام‌های سیاسی گوناگون به درجات مختلف مورد توجه قرار گرفته و در صورت بی‌توجهی یا مقابله با آن به عنوان یک ملاک مهم در ارزیابی دموکراتیک بودن هر نظامی مورد استفاده قرار می‌گیرد. بر این مبنا هر فردی فی‌نفسه به عنوان انسان از حقوقی برخوردار است. اما نکته مهم در این خصوص این است که این حقوق نمی‌تواند نافی حقوق دیگران باشد و گرنه دچار تعارض خواهد شد. احقاق یک حق نمی‌تواند مبنای یک بی‌عدالتی باشد. بر مبنای این حقوق در هر جامعه‌ای شهروندان آزادند که از حقوق اساسی چون آزادی و حفظ کرامت برخوردار باشند. اما حق ندارند تا به واسطه این حقوق به حقوق دیگران تجاوز کنند.

در اینجا تذکر نکته مهمی ضرورت دارد و آن این است که نقض حقوق بشر در ایران معاصر هیچ‌گاه شکل قومی نداشته است اگر حقوق بشر رعایت نشده است شامل همه ایرانیان بوده است و نه صرفا مردم یک گروه قومی! یعنی نمی‌توان ادعا کرد حقوق بشر برای مردم خراسان یا شیراز کمتر یا بیشتر از مردم تبریز و کرمانشاه و سنندج رعایت شده یا زیر پا گذارده شده است!

همچنین بر مبنای اعلامیه حقوق بشر و ملحقات بعدی آن در خصوص مبحث اقلیت‌ها (با تسامح در اینجا اقوام) با توجه به اینکه گزینش یک راه‌حل متحدالشکل برای چنین موضوع پیچیده‌ای که در هر کشوری شرایط ویژة خود را دارد دشوار است، نظر به جهانی بودن اعلامیة جهانی حقوق بشر، تصمیم بر آن شد که موضوع مقرره‌های مشخص برای اقلیت‌ها در اعلامیه قید نشود. پس شرایط تاریخی، سیاسی و فرهنگی و اجتماعی جوامع گوناگون در این خصوص باید مورد توجه باشد.

از سوی دیگر مباحث حقوقی مربوط به حق تعیین سرنوشت و حق خلق‌ها بر تعیین سرنوشت خود مفهومی مبهم و نامشخص است و هیچ یک از اسنادی که بر آن دلالت دارند، تعریفی از مفهوم و قلمرو آن ارائه نداده‌اند. عمدة مسائل از تفسیرهای مختلف از اصطلاح «خلق‌ها» ناشی می‌شود. و البته بند ۴ مادة ۸ اعلامیة اقلیت‌ها براین نگرش حقوق بین‌الملل تأکید دارد:

«هیچ حقی در این اعلامیه، به عنوان مجوز اقدام علیه اهداف و اصول منشور از جمله حاکمیت برابر، تمامیت سرزمینی و استقلال سیاسی دولت‌ها تفسیر نخواهد شد.» از کارهای مقدماتی تهیه‌‌ی منشور ملل متحد چنین مستفاد می‌شود که «برابری مطلق همة اعضا» (مادة ۲) با این تصور و برداشت که متضمن چهار عنصر است، تهیه شده است. با استفاده از عبارات مخبر سوری کمیتة ۱/۱: نخست، «کشور‌ها از لحاظ حقوق برابراند»؛ دوم، «از همة حقوقی که از حاکمیت آن‌ها ناشی می‌شود، برخورداراند»؛ سوم، «شخصیت کشور‌ها، تمامیت سرزمینی و استقلال سیاسی آن‌ها… محترم است» و چهارم، «هر کشور باید در سطح بین‌المللی تکالیف و تعهدات خود را ایفا کند» بر این مبنا اول آنکه هر ایرانی به عنوان بخشی از جامعه بزرگ بشری صاحب حقوقی است که دولت‌ها، گروه‌های سیاسی و البته احزاب قوم‌‌گرای تحت هیچ شرایطی نباید همه یا بخشی از آن را نقض کنند. همزیستی مسالمت‌آمیز و پیوندهای تاریخی و فرهنگی مردمی را که هزاران سال با یکدیگر بودن را تجربه کرده‌اند را نشانه رفتن و دعوت به درگیری و نفرت افکنی قومی بخشی از فعالیت‌های مخالف حقوق بشر است که ‌گاه در گفتار و کردار برخی قوم‌گرایان نمود می‌یابد که اگر لازم باشد می‌توان نمونه‌هایی از آن را نشان داد! دیگر آنکه بر مبنای میثاق‌های جهانی تمامیت سرزمینی کشور‌ها محترم و قانونی است و سوم آنکه حق تعیین سرنوشت ناظر به مردم مستعمره است نه مردمانی با سرنوشت تاریخی مشترک، فرهنگ و میراث ماندگار، همزیستی و همبستگی اجتماعی بالا. گروه‌های زبانی و مذهبی نه مستعمره ایران که به گواهی هزاران داده تاریخی و محققان بی‌طرف ایرانی و خارجی این گروه‌ها ضمن آنکه همواره بخشی با اهمیت از ایران را تشکیل داده بلکه سهم مهمی در تمدن سازی هم ایفا کرده‌اند! آیا می‌توان نام شمس تبریزی و قطران و سهروردی و نظامی گنجوی و گلشن کردستانی و کسروی و… را در تمدن سازی انکار کرد؟! مگر اینان برآمده از اقوام ایرانی نیستند.

 ‌

ــ در سال‌های گذشته و اوج‌گیری جدید جهانگرائی، گرایش‌هائی در جهان ملاحظه می‌شوند که هرچه بیشتر و به شکل آشکارتری به نفی و بی‌اعتبار شدن مرزهای ملی می‌رسند. در نقد این نگرش‌ها دیدگاه‌های دیگری وجود دارند که کماکان مدافع احترام به مرزهای ملی هستند. از نظر آن‌ها روح زمانه ما همچنان تلاش برای رسیدن به دمکراسی، آزادی و استقرار حکومت قانون است. هنوز هم بهترین و تضمین شده‌ترین بستر تحقق این آرمان‌ها را در چهارچوب مرزهای ملی دیده و نزدیک‌ترین راه برای اعاده حقوق انسانی را بسته به قانون‌های اساسی دمکراتیک و مسئولیت خواهی و مسئولیت پذیری دولت‌های ملی می‌دانند. نظر شما در این باره چیست؟

 ‌

ساسان مسیبی ـ به قول یکی از جامعه‌شناسان صاحب نام، آنتونی گیدنز انگلیسی، دولت‌های جدید امروزه دو فشار از بالا و پایین را تحمل می‌کنند. یکی فشار ناشی از جهانی‌سازی و دیگری ناشی از گروه‌های محلی و قومی است! اما فراموش نشود که در کشورهای توسعه یافته و به ویژه در اروپا در حالی به سوی همگرایی بیشتر در عرصه‌های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی عزیمت می‌شود که در کشورهای کمتر توسعه یافته درجاتی از درگیری‌های قومی و سیاسی را تجربه می‌کنند! در‌‌ همان حال تجربه سده اخیر نشان داده هرگاه در جامعه ایران تحول آزادی‌خواهانه‌ای مجالی برای بروز و ظهور یافته در‌‌ همان حال تلاش گروهی (معمولا مسلح) با ارزش‌های محلی‌گرایانه، تحت تأثیر عوامل خارجی و ‌گاه در تضاد با ارزش‌های حقوق بشری زمینه ناکامی سیر مردم‌سالاری را فراهم آورده‌اند. شاید اگر تحولات کردستان نبود فرماندهی کل قوا از اختیار دولت لیبرال بازرگان خارج نمی‌شد و شاید اگر ماجرای فرقه دموکرات آذربایجان نبود زمینه ایفای نقش گسترده برای شاه سابق و ارتش با اثرات دیرپا مهیا نمی‌شد.

یعنی جدا از عدم پایبندی جریان‌های قوم‌گرا به دموکراسی و حقوق بشر در این لحظات با اهمیت تاریخی، فعالیت نابه‌هنگام آنان به صورت ناخواسته؛ و به قول جامعه‌شناسان کارکرد اندیشیده نشده کنش‌های آنان؛ موجب محدودیت‌های بیشتر برای حقوق مدنی و انسانی شهروندان گردید! این موضوع می‌تواند در تحلیل‌های مستقل مورد توجه و بررسی عمیقتری قرار گیرد!

الزام به رعایت حقوق بشر در ایران تنها متوجه دولت و نظام سیاسی نیست و بسیاری از جریان‌های مقابل دولت و از آن جمله گروه‌های قوم‌گرا خود به درجاتی از نقض حقوق بشر را تجربه کرده‌اند. به نظر می‌رسد مبارزه برای رعایت حقوق بشر و نیز تلاش برای توسعه همه جانبه ایران می‌تواند زمینه‌های دسترسی همه ایرانیان فارغ از تفاوت‌های مذهبی و زبانی و… به زندگی شرافتمندانه مهیا سازد. هر نوع تاکید بر تجزیه و جدایی نتیجه‌ای جز گسترش رنج و درد مردم ایران و خیانت به تاریخ پیامد دیگری نخواهد داشت!

 ‌

ــ اجازه دهید برای طرح دو پرسش نهائی خود برگردم به پاسخ شما به پرسش چهارم! در رد افکار جدائی‌خواهانه گفته‌اید: «نه در عالم نظر و بر مبنای فلسفه سیاسی ما مجاز به طرح چنین مباحثی هستیم و نه در عالم واقع چنین امری امکان طرح دارد» آنچه به «در عمل» مربوط می‌شود ما هر روزه شاهدیم که عالم واقع را می‌توان به یاری زور، تغییر توازن نیرو‌ها، به یاری کمک‌های مالی و افکار عمومی به ویژه در حوزه بین‌المللی و با دخالت نیروهای بیگانه تغییر داد و پس از چیرگی به یاری گذشت زمان واقعیت دیگری را جایگزین آنچه زمانی «عالم واقع» محسوب می‌شد، نمود. چنانچه به عنوان مثال از نظر ارض جغرافیائی ایران در دویست سال پیش واقعیت دیگری داشت. برای توجیه و تبیین این تغییرات هم پیشدرآمد‌ها و پسدرآمدهای نظری بسیاری ارائه و یافت می‌شوند. اساساً این از آگاهی‌های امروز است که مقدم بر هر عملی یک نگرش، نظر و تئوریست. آنچه ظاهراً در جهان امروز جاریست مقبولیت «اندیشیدن آزاد» است. بنابراین در چنین جهانی این سخن شما: که ما «در عالم نظر و بر مبنای فلسفه سیاسی مجاز به طرح چنین مباحثی نیستیم.» ممکن است از نظر خواننده بیشتر رنگ توصیه‌های اخلاقی بیابد. بفرمائید منظور شما از مرزهای غیرقابل عبور در حوزه نظر و بر مبنای فلسفه سیاسی چیست؟ چه کسی یا بهتر بگوئیم چه ملاک‌ها و معیارهائی این مرز‌ها را تعیین می‌کنند؟

 ‌

ساسان مسیبی ـ این مرز‌ها را مردمی که این گروه‌ها به ظاهر از سوی آنان و به نام آنان سخن می‌گویند و دیگر ایرانیان تعیین می‌کنند. فلسفه سیاسی و حقوق بشر این حق را به گروهی نمی‌دهد که به نام مردم اما در مقابل مردم و خواسته‌های آنان موجب درگیری و خون ریزی شوند. مردمی که با وجود همبستگی عمیق اجتماعی (به معنای جامعه‌شناختی آن) و تجربه تاریخی و هم سرنوشتی و نیز پاره‌ای تفاوت‌های زبانی و مذهبی سده‌های زیادی با هم زندگی کرده و پیوندهای غیرقابل انکاری میانشان برقرار شده و البته غم‌ها و نگرانی‌های مشترکی نیز دارند با چه مجوزی حقوقی و حقوق بشری می‌توان حکم به گسست این روابط داد؟ به خون‌ریزی متعاقب آن داد؟ فراموش نکنیم در جریان درگیری‌های دهه ۵۰ و ۶۰ در مناطق کردنشین گروه زیادی از مردم کرد و دیگر ایرانیان از جای جای ایران (نه در حمایت از حکومت بلکه در دفاع از ایران) در مناطق کردنشین رو در روی گروه‌های کمونیست و چپ و قوم‌گرا قرار گرفتند! این برانگیختگی در جریان ماجرای پیشه‌وری نیز خود را نشان داده است! آیا اگر این حق برای هر گروهی به رسمیت شناخته شود که هرگاه خواسته‌ای داشت مثلا جدا شدن از کشوری باید آن را پذیرفت! هر آن ممکن است گروه دیگری خواسته مقابل آن را داشته باشد از نظر فلسفه سیاسی تکلیف چیست؟ این حق برای کدام گروه به رسمیت شناخته می‌شود!؟ به نظر می‌رسد بر مبنای همین تحلیل‌ها باشد که گروه زیادی از قوم‌گرایان معتدل هرگونه تجزیه‌طلبی را محکوم می‌کنند و تنها بر خواسته‌هایی چون اختیارات محلی بیشتر در مناطق قومی و نیز توجه به ویژگی‌های زبانی و فرهنگی قومی تکیه می‌کنند. آری اگر توازن فراملی نیرو‌ها به گونه‌ای باشد که به تجزیه کشوری یا به هم پیوستن دو یا چند سرزمین منجر شود امر محالی نیست اما در عالم واقعیت، نظر و تحلیل فعلا چنین شرایطی در خصوص ایران مطرح نیست! در حال حاضر حتی تحلیل‌گران اروپایی هم معتقدند که مباحث مربوط به اقوام ایرانی پاشنه آشیل ایران امروز نیست و این مسئله حتی در بخش‌های پژوهشی وابسته به بخش امنیتی پارلمان اروپا هم طرح شده است! و مبحث استفاده ابزاری از اقوام تنها برای اعمال فشار بر نظام سیاسی مستقر در ایران کاربرد دارد!

ــ و در پرسش آخر: منظور شما از عبارت «نه مطلوب» در جمله «خلق هر روزه کشورهای جدید نه ممکن است و نه مطلوب» چیست؟ معیار‌ها و چشم‌اندازهای شما در تعیین این عدم مطلوبیت کدامند؟

 ‌

ساسان مسیبی ـ اگر فلسفه سیاسی را بر مبنای حق فردی تفسیر کنیم هر فردی مختار است که هر گونه می‌خواهد بیاندیشد. اما در اینجا توجه به فلسفه سیاسی متوجه روح جمعی آن است. به سخن دیگر اگر قرار بر پذیرش حقوق بشر است و یکی از ارکان آن حقوق حفظ جان و کرامت آدمی است. آیا مطلوب است با طرح خواسته‌ای مربوط به گروهی محدود و کوچک زمینه شگل‌گیری بحرانی جمعی را فراهم ساخت که در آن جان و مال آدمیان قربانی شود؟ نمونه این نقض حقوق بشر هم اکنون ‌گاه و بی‌گاه در برخی رویدادهای مرتبط با فعالیت گروه‌های قومی خود را نشان می‌دهد. کشته شدن یا ترور مخالفان هم قومی که معترض آرای قوم‌گرایان هستند! همچنین این عدم مطلوبیت بر بی‌انتهایی آن باز می‌گردد. اگر مطلوب باشد که کرد در ایران از ایران منتزع شود پس مطلوب است که اورامی یا گروسی و شاهین‌دژی یا بادینان و یا گوران هم از کرد جدا شود و اگر این‌ها مطلوب باشد آنگاه مطلوب خواهد بود که ژاوه رودی‌ها از اورامان منتزع شوند و البته زازا‌ها از بادینان‌ها و در ‌‌نهایت اهالی روستای گلین سنندج هم مطلوب است از ژاوه رود مستقل شوند و اگر در گلین هم چند اردلانی بود آن‌ها از گلین و الی اخر! آیا این فرایند بر مبنای واقعیات جامعه‌شناختی می‌تواند حادث شود و البته اگر هم روی داد بی‌خون ریزی روی دهد؟. گذشته از آنکه در تمام این مناطق عده زیادی ایران‌خواه ساکن هستند و البته آنان هم دارای حقوقی!

 پس نه یکدستی قومی وجود دارد که این روند را تایید کند و نه یکدستی مطالبات! یعنی همه یک گروه قومی هم در یک جبهه قرار نمی‌گیرند. حد و مرز این تجزیه تا کجا باید پیش رود و کجا متوقف شود؟ این حد و مرز از چه چیزی ناشی می‌شود؟ این تحلیل به شکل نظری صرف و بیگانه از تاریخ منطقه و به دور از واقعیات طرح نمی‌شود در‌‌ همان روستایی که نام برده شد یعنی گلین در ابتدای پس از انقلاب بیش از ۶۰ تن (برای یک روستا عدد قابل تاملی است!) در مقابل احزاب کرد کشته شدند!؟ آیا مطلوب است که خواسته‌ای به نام قومی طرح شود در حالی که شمار قابل توجهی از آن قوم با آن موافق نیستند و آن خواسته در ظاهر تبدیل به معدل مطالبات قومی شود و در پی آن حمام خون جاری شود.

در نمونه دیگر می‌توان به مقابله شاهسون‌ها با جریان شوروی‌گرای پیشه‌وری اشاره داشت. گفته می‌شود که رضاشاه با عشایر چه کرد و چه ستم‌ها روا داشت! پس عشایر باید با اشغال کشور با بیگانگان همراهی کند اما همین عشایر آگاه‌تر از گروه زیادی از نخبگان چپ شهری عمل می‌کند و به مقابله با عوامال بیگانه برمی‌خیزد. و البته قربانی بیگانه‌پرستان هم می‌شود! شاهسون‌ها نقش تعیین کننده‌ای در سرکوب ماجرای فرقه دموکرات آذربایجان داشتند و… در خوزستان هم به همین صورت! در جایی که جدا کردن عرب و شوش و شوشتری و دزفولی و عشایر لر غیرممکن است آیا مطلوب است که این مردمی که پیوندهای خانوداگی و فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی همه جانبه‌ای دارند را روی در روی یکدیگر قرار داد؟

 بنابراین اگر مبنا حقوق فردی است هر ادعا یا خواسته‌ای محترم است اما لوازم و شرایط و مقدمات هر خواسته جمعی سخن دیگری است که باید ابعاد آن مورد توجه قرار گیرد. به همین دلیل همانگونه که گفتم بر مبنای اعلامیه حقوق بشر و ملحقات بعدی آن در خصوص مبحث اقلیت‌ها (با تسامح در اینجا اقوام) با توجه به اینکه انتخاب و گزینش یک راه‌حل متحدالشکل و جهانی برای چنین موضوع پیچیده‌ای که در هر کشوری و حتی هر منطقه‌ای شرایط ویژة خود را دارد دشوار است،. پس شرایط تاریخی، سیاسی و فرهنگی و اجتماعی جوامع گوناگون در این خصوص باید مورد توجه باشد.

اگر برمبنای این رویکرد نظری مبتنی برفلسفه سیاسی سخن گفت چه کسی محق است که مبلغ نفرت‌زایی قومی و نژادپرستی باشد؟ چه کسی محق است که گروه‌هایی اجتماعی را دعوت به خون‌ریزی و درگیری قومی و درون قومی کند؟ چه کسی محق است که آرمان‌های خود را نماد آرمان‌های جامعه بزرگی قلمداد کند؟ و البته مجاز است مخالفان خود را با نام‌ها و نمادهای مختلف طرد و حذف و ترور فیزیکی و شخصیتی نماید؟ در مجموع ملاحظه می‌شود در خصوص اقوام ایرانی مباحث به‌‌ همان سادگی که قوم‌گرایان مفروض می‌گیرند قابل طرح نیست و البته شرایط ویژه هر جامعه در فهم مسائل و سپس در ارایه راه‌حل در ابعاد گوناگون و پیچیده مسئله باید در کانون توجه باشد.