در ایران، قومی به نام قوم ایرانی وجود ندارد
محمدرضا خوبروی پاک
دی ۱۳۸۷
ــ شما در فصلنامه تلاش ۳۰ در مقالهئی تحت عنوان «دکترین نوین حق تعیین سرنوشت» این مفهوم را با توجه به آخرین تحولات جهان پس از فروپاشی کشورهای سوسیالیستی اروپائی بویژه یوگسلاوی مورد بحث قرار دادهاید. در این بحث شما مضمون «حق تعیین سرنوشت» را در رابطه با دو موضوع دیگر یعنی «دولت ـ ملت» و «حقوق مردم» مورد بررسی قرار دادهاید. هنگامی که در کنار این مطلب و نوشتهها و مصاحبههای دیگر شما که به این مضامین پرداخته شده، به نوشتههای افراد دیگر که مضامین مشابه را مورد توجه و بحث قرار دادهاند، مراجعه میشود، در نگاه نخست نوعی درهمریختگی و آشفتگی نظری به چشم میخورد. به عنوان نمونه در حالی که شما با استناد به نظریههای برخی از فلاسفه آلمان آغاز و تأسیس «دولت ـ ملت» در ایران را در سپیده دم تاریخ میدانید برخی از اندیشمندان میهنمان هر چند تأسیس کشور و پیدایش ملت ایران را در همان سپیده دم میبینند، با وجود این با استناد به مفهوم «دولت ـ ملت» به عنوان یکی از مفاهیم پایهئی اندیشه سیاسی نوآئین در اروپا، بر این نظرند که ما در ایران ـ حداقل تا مرحله پیروزی انقلاب مشروطه ـ نمیتوانیم از پیدایش «دولت ملی» سخن گوئیم.
پرسش در اینجا این است که آیا ما باز هم با تداخل معانی و یا تعابیر گوناگون از یک مفهوم یکسان در میان ایرانیان روبروئیم؟ چگونه است که یکی مفهوم دولت را با ملت و کشور معادل میگیرد اما دیگری دولت را مفهومی نوآئین و نهادی نوین و مجزا از آن دو دیگر تعریف میکند؟
خوبروی ـ با سپاس از شما و تلاشتان. مختصری از ناسازگاری کاربردِ دولت ـ ملت برای ایران را در مقالهای که نام بردید نوشتهام. من خواهش کرده بودم که صاحبنظران در باره آن اظهارنظر کنند تا از برخورد عقاید و آرا نتیجهای حاصل شود. اما، بار امانت به دوش من افتاد. به نظرم میرسد که دولت ـ ملت اگر درباره بسیاری از کشورهای جهان صادق باشد درباره کشورهای تاریخی مانند ایران مصداق ندارد.
ظریفی اصرار نخبگان ما برای ملقب شدن به افتخار دولت ـ ملت را با حال آن قهرمان نمایشنامه مولیر، آقای ژوردانِ نوکیسه و تازه به دوران رسیده، همانند میدانست. آقای ژوردانِ تا روزی که با معلم فلسفهِ سرخانه خود برخورد نکرده بود نمیدانست که آنچه را که میگوید نثر است. او در آن نمایشنامه خود را وامدار آموزگار فلسفه میداند که پس از چهل سال به او فهماند که به نثر حرف میزند. لابد ما هم باید با فراموش کردن همه پیشینه تاریخی خود را باید تازه بدوران رسیده بدانیم و وامدار غربیان شویم تا ما را دولت ـ ملت بنامند. در حالی که بیهقی سدهها پیش گفته بود: «دولت و ملت دو برادرند که بهم بروند و از یکدیگر جدا نباشند».
شما میگوئید نوعی درهمریختگی و آشفتگینظری به چشم میخورد. آری همین طور است. بنظرم ما در اوج آشفتگی فکری و عملی و با بحران معنا در مورد یک کلّیت انتزاعی روبرو هستیم. در کشور ما به خاطر نبود نهادهای دموکراتیک، سروری همیشگی بیخردی و بیفرهنگی و فرومایگی، شمار بروتوسهای ما فراوان است. برخی از نخبگان ما به جای سخنگوی حقایق بودن و بازگوئی وجدان همگانی جامعه ناخواسته آب به آسیابهای دشمنان گوناگون میهن میریزند؛ چون از یکسو سیاستبازی رهایشان نمیکند و از سوی دیگر برای پشیزی و یا تقرّب به قدرتی ـ وطنی و بیگانه ـ و یا نوالهای؛ میفروشند «همه ایران را». برخی دیگر از نخبگان ما بحثهای آکادمیک و نظری روشنفکران غربی را که باید در تزهای دانشگاهی و گفتگوهای اندیشمندان مطرح شود؛ به میان مردم، هر چند دانا و زیرکسار، میآورند؛ اما چون همه جزئیات و شرایط را روشن نمیکنند؛ موضوع از اسباب گمراهی و آشفتگی میشود. از این روی میبینیم که مفاهیم و کلّیات مجرد و آبستره، بویژه در سامانههای فارسی زبان، فراوان است.
گاهی فکر میکنم که باید پژوهشی درباره مفاهیم مجردی که در کشورهای جهان سوم آلاُمد است به عمل آید تا معلوم شود که چه اندازه وقت، انرژی و سرمایه فکری در این کشورها هدر رفته است، تا اثبات کنند که مثلا هویتی به نام عاجّیت در کشور ساحل عاج و یا هویتی سوری برای سوریه و یا دولت ـ ملتی برای گینه استوائی وجود دارد. از همه بدتر آنکه چه میزان دشمنیها و جدائیها بر سر این مفاهیم، که به قول سویفت در سفرنامه گالیور همانند خوردن تخم مرغ از سر یا ته آن است، میان نخبگان و سرآمدان این کشورها ایجاد شده است و چه بسیار خونها که بیهوده ریخته شده است که نمونه اعلای آن در کشور ما مفاهیمی مانند خودمدیری، فدرالیسم و یا حق تعیین سرنوشت است.
به عنوان نمونه، یکی مینویسد که: «در دنیای جدید… دولت نماد اراده ملت و برخاسته از آن است. دولت ـ ملت یا دولت ملی از همین رو تعبیری است که برای اشاره به این برداشت تازه به کار میرود». در چنین استدلالی همه جنگهای میان دولتی، استعمار و جنایات آن و دو جنگ بزرگ جهانی که همه ناشی از وجود دولت ـ ملتها و ناسیونالیسم آزادیکُش (Liberticide) برخی از آنان بود فراموش میشود. در دنیای کنونی چند دولت ـ ملت را میتوان نمادی از اراده ملت و برخاسته از آن دانست؟ در دنیای واقع، پیش و پس از تاریخ زایش اصطلاح دولت ـ ملت، ساختار هر دولتی با توجه به شکل بومی و محلی ویژه خود بوجود آمده است. فرآیند تقویت و پایداری دولت ـ ملت روشهای گوناگون دارد. کشور آلمان، ایتالیا و ژاپن هر یک روش ویژه خود را داشتند. و هر سه آنان با آرژانتین که در همان زمان برای مدتی بگونه دولتی متمرکز درآمد تفاوت داشتند. دنیا در سده نوزدهم به گفتهای به دو قسمت تقسیم شده بود: دولت ـ ملت و دیگر کشورها. گاهی برخی از نخبگان ما فراموش میکنند که از سال ۱۸۴۰ تا سال ۱۸۸۰ خشونت بیسابقهای در دنیا حکومت میکرد. در این دوران چهل ساله بنا به برخی از برآوردها، ۱۷۷ جنگ در دنیا در گرفت که شمار زیادی از آنان برای تقویت و پایداری دولت ـ ملتهای نوین بوده است (Bender).
در غرب با توجه به تاریخ کوتاه آن در مقام مقایسه با چین، هند، یونان و ایران، گره کور آنجا بود که غربیان میخواستند میان سه مفهوم میهن، ملت و دولت چفت و بستی (Articulation) ایجاد کنند. آغاز این گره کور پس از فروریزی امپراتوری رم در اروپای غربی و از سده یازدهم میلادی بود. برخی از تاریخنویسان غربی مینویسند که پس از جنگهای صدساله (۱۳۳۷ ـ ۱۴۵۳)، لوئی یازده پادشاه فرانسه (۱۴۶۱ ـ ۱۴۸۳) بنیانگذار اولین دولت ـ ملت بوده است. برخی دیگر از مورخان شعار مورد علاقه آبراهام لینکلن: «به دست مردم و برای مردم» را از ابتکارات شورای کاتولیکهای شهر بازل در سال ۱۴۳۶ میدانند و آن را پایه نخستین دولت ـ ملت میانگارند.
در آن زمان در اروپای غربی سه مفهوم ملت (Nation)، میهن (Patrie) و منافع عامه (Res publica) مطرح بود. با این توضیح که ملت هم به معنای مردم و هم به معنای خوی و طبیعت (Ethos) بود و هم بار سیاسی به معنای (Populus) داشت که ریشه آن در حقوق رم بود. حال پرسش این است که اصطلاح دولت ـ ملتها و پیشینه تاریخی آن چه ربطی به تاریخ ما مردم و نظام حقوقی ما دارد؟ بِندِر (Bender) که پیش از این نیز از او یاد کردهام میگوید دولت ـ ملت دنیای ما را در سدههای نوزدهم و بیستم دگرگون ساخته است ولی نمیتوان دوران کنونی را بیتوجه به اندیشه دولت ـ ملت درک کرد. آیا ما نیز دچار چنین مشکلی هستیم و نمیتوانیم دوران کنونی خود را درک کنیم؟ در غرب، دولت ـ ملت، نوزاد طبیعی و تاریخی نبود بلکه موضوعی در تاریخ اندیشه سیاسی است که باید ساخت و مکانیسم آن را در درازای زمان و بر حسب هر کشوری مورد مطالعه قرار داد. روشن است که پژوهش درباره دولت ـ ملت بسیار بجاست به شرط آنکه آثار و عوارض آن را نیز بررسی کنیم و سپس نتیجه کارکرد این دولتها را هم در سطح بینالمللی و هم نسبت به ایران مورد توجه قرار دهیم. اما بر سر بازار آوردن یک مفهوم انتزاعی نابجاست و راه به جائی نمیبرد. دولت ـ ملت آنگونه که برخی میپندارند موجودی مستقل نیست بل، محصولی است از یک فرآیند جمعی ناشی از دولتها و ملتهای گوناگون. با چنین اصطلاحاتی نمیتوان آنچه را که در آگاهی جمعی ما از دولت، ملت، کشور و یا میهن وجود دارد دگرگون کرد. بقول دکترمصدق که گفته بود تازه دارند برای ما مسئله اقلیتها را پیش میکشند؛ نخبگانی هم تازه دارند برای ما «مسیر شکل گیری دولت ـ ملت ایرانی» را ترسیم میکنند.
برخی دیگر از نخبگان اصطلاح ملت را برای اقوام ایرانی هم بکار میگیرند؛ در نتیجه هر ایرانی از هر قومی میپندارد که اگر دولتی تشکیل دهد؛ آن دولت نمادی از او و خواستههایش خواهد بود. پیامد چنین تفکری عبارتست از دیواری بلند از تردید و انکار در میان گروهها و اجتماعهای ساکن ایران. بگذارید نمونهای را به شما بگویم: درسده نوزدهم میلادی به هنگام نوسازی دولت عثمانی، اصطلاح ملت ـ نه به معنای اسلامی ـ آن بکار گرفته شد. در همان زمان ـ ۱۸۳۱ تا ۱۸۷۵ م ـ در اروپا، دولت در مرکز نظام سیاسی قرار داشت؛ اما در سرزمین امپراتوری عثمانی هر یک از گروهها نه تنها از دولت فاصله میگرفتند؛ بل، کوشش میکردند تا با شورشهای خود با هر گونه نوسازی نیز مخالفت کنند. نتیجه آنکه جنبشهای گروهی مردم رواج یافت و همین موضوع سبب دخالت دولت صِرب و دیگر دولتها در امور داخلی عثمانی شد. منظورم این است که تقویت و برجسته کردن موارد ناهمگونی میان گروههای قومی و غیر آن نتیجهای جز بیزاری و جدائی ندارد.
برخی دیگر گمان میبرند که دولت ـ ملت دموکراسی را با خود به همراه دارد. در حالیکه این دموکراسی است که دولت را قانونمند و یا به گفته محمدعلی فروغی آن را «با اساس» میکند نه برعکس. فکر دموکراتیک به همراه مفاهیمی نظیر آزادی و برابری توانست در برخی از دولتها موثر باشد. فرانسه پس از سالها و با از سرگذراندن انقلابها و نظامهای سیاسی گوناگون به آن رسید. ۷۰ سال پس از انقلاب فرانسه، در جمهوری سوم، نهادهای ملت مدرن ایجاد شد مانند: آموزشگاهها، ارتش و نظام ارزشهائی که قسمتی از آن مرده ریگ نظام سلطنتی بود. میگویند این نهادهای نوین، مردم دهات و مهاجران را «ملی» کردند. ابزار این ملی کردن عبارت بود از ممنوعیت بکارگیری زبانهای محلی، قانون نظام وظیفه اجباری و قوانین تابعیت (Schnapper.66). بنابراین هرچند فکر دموکراتیک از اتحاد اندیشه آزادی با اندیشه برابری آفریده شد؛ اما همه دولت ـ ملتهای موجود در سایه این تحولات بنیان نیافتهاند. صنعتی شدن اروپا و دلمشغولیهای اقتصادی نظیر یافتن بازارهای تازه و مانند آن بیشتر از فکر دموکراتیک و یا اراده ملی به ایجاد دولت ـ ملت کمک کرده است.
رولاند برتون (R. Breton *) ملتها را به انواع گوناگون تقسیم میکند از جمله آنکه:
ملتهائی که شماری از آنان فراتاریخی (Transhistorique)اند و از زمان باستان تا کنون پایدار ماندهاند. پیوستگی این ملتها هم عینی و ذهنی است؛ که بیتوجه به فاصلههای دوران دولتسازی و یا گزیدن ایدئولوژی و یا مذهبی ویژه باقی ماندهاند. حفظ زبان یا زبانهای محلی در سرزمینی ویژه، نشانی آشکار از این پیوستگی و تداوم است (Breton 14). وی در این مورد اشارهای دارد به ایرانیان و یونانیان که به نظر او در مدتی نزدیک به چهارهزار سال زبان خود را با تغییر مختصری حفظ کردند اما چند بار دین و آئین تازهای را پذیرفتند ولی سرانجام همان ملت باقی ماندند. در کشورهائی مانند چین، یونان و ایران هرچند که وحدت سیاسی همانند گستره جغرافیائی آنان دگرگون گشته و میگشت؛ آنان هنوز خود را دارای همان ریشه و اصل میدانند و زبانی که از آن استفاده میکنند همان زبان کهن است. (Breton15). در نوشتههای پیشین خود و یا در مصاحبهها در نشریه تلاش، نظریه پلانول X. de Planhol ** در مورد ایران را به این شرح آوردهام:
ایران کشوری مرکب از مردم گوناگون است که با رشتههای قوی به هم پیوستهاند. این کشور آن چنان ظرفیت مقاومت خود را با توجه به هرج و مرج ناشی از انقلاب۱۳۵۷، جنگ و شورشهای ملیگرایانِ محلی نشان داد که مایه تعجب فراوان گردید. چگونه چنین ساختاری ناهمگون توانسته است در برابر فشار ملیگرایانِ محلی تشکیل دهنده کشور مقاومت نماید؟
وی پاسخ این پرسش را در روانشناسی سیاسی ایران میداند. بنظر او تفکر امپراتوری و مفهوم جغرافیائی، در درازای تاریخ ایران، پیوستگی کاملی با هم دارند. در حقیقت، این قدیمیترین سازمان سیاسی دنیا، با همه فراز و نشیبها و تغییراتی ـ تنها در شکل ـ توانست، تا زمان خلافت عربان، پابرجا بماند. به نظر او ساختار ایرانی آنتیتز ناسیونالیسم، ریشهدار در یونان است، و عبارتست از امپراتوری چند ملیتی با دولتی فراتر از اقوام و بیتفاوت در مورد چهره سیاسی آنان. بهترین شاهد آن کتیبه خشایار شاه در پلکان شرقی پرسپولیس است که او خود را پادشاه سرزمینهای مردم گوناگون میخواند. این امپراتوری بر اساس ساختمان بندی محکمی بود که در مرحله آغازی، با اتحاد ژرف دو احساس کاملا مشخص، بنا شده بود: احساس قوی هویت ملی و احساس پیوند قومی و فرقهای (۴۹۵ et S.). از این روی، استدلال برخی در باره اینکه «احساس تعلق به قومیت و بوم، هرچند قویتر از احساس تعلق به ملت باشد مانعی برای ملت بودن است» درست به نظر نمیآید.
آخرین نمونه «احساس وابستگی به مفهوم ملت و احساس تعلق و احساس وظیفه و احساس تعهد نسبت به چیزی به نام ملت» را میتوان در جنگ عراق با ایران مشاهده کرد. زیرا شمار زیادی از داوطلبان جنگ را آذربایجانیان تشکیل میدادند و قبیلههای عرب زبان خوزستان پاسخ مساعدی به شعار اتحاد عربی ندادند و در نتیجه دیدیم که «همبستگی ملی ایرانیان… دستکم در ماههای اول تجاوز عراق با مقاومت همگانی و میهن دوستانه همگانی روبروشد» (Richard, 1988, 273). بگونهای که «توده مردم ایران به پایداری در برابر تجاور عراق پرداختند» (Couland). به این ترتیب بود که بافت جمعیتی شهرهای بزرگ ایران دگر گشت. به عنوان نمونه یکصد هزار پناهنده از شهرهای آبادان و خرمشهر به تبریز آمدند و با آمدن کُردها این شهر به دومین شهر کُردنشین ـ پس از کرمانشاه ـ تبدیل شد. (Hourcade, 169). همان گونه که ملاحظه میکنید که تنها متفکران آلمانی نیستند که مردم ایران را ملت دولتمند و دارای روش ویژهای در کشورداری میدانند. بارها این موضوع را نوشته و گفتهام که آوردن اصطلاح ساتراپی در فرهنگ نامههای کشورهای غربی حکایت از دیرینگی روش کشورداری در میهن ما دارد.
درباره این گفته شما: «استناد به مفهوم «دولت ـ ملت» به عنوان یکی از مفاهیم پایهئی اندیشه سیاسی نوآئین در اروپا،». در پیش گفتم که دولت ـ ملت آنگونه که برخی میپندارند موجودی مستقل نیست که به یکباره بوجود آمده باشد بل، محصولی است از یک فرآیند جمعی ناشی از دولتها و ملتهای گوناگون. توجه داشته باشیم که آن استناد در یک اروپای یکپارچه و برای همه کشورها یکسان نبوده و نیست. دولت ملی در همه کشورها نه تعریف و نه مصداقی یکسان ندارد. دو نمونه عمده در چگونگی ملتسازی در اروپا دیده میشود که:
ـ نخستین نمونه بر اساس ایجاد یگانگی در برابر چندگانگی است. در این روش، فرآیند یکپارچگی سرزمینی، تثبیت وحدت سیاسی و زبانی و کشف دوباره اجتماعی تاریخی صورت میگیرد. مانند آنچه که در فرانسه، پرتغال، سوئد، دانمارک و اسپانیا و سپس در آلمان، ایتالیا، یونان، فنلاند و اتریش انجام شد. در این نمونهها، ملت به عنوان یک کل همگن معرفی میشود و روابط شهروندان بر اساس اصل برابری قرار میگیرد. دلمشغولی بزرگ در چنین کشورهائی پدیدار شدن تفاوتهای فرهنگی در میان مردم است.
ـ نمونه دوم، جمع آوری واحدهای موجود در درون یک دولت ـ ملت است. در چنین کشورهائی خودمدیری اداری و قضائی رواج دارد و واحدها بر آن اساس عمل میکنند. به عنوان نمونه میتوان از بریتانیای کبیر، کنفدراسیون سوئیس، بلژیک فدرال، هلند و در درجه پائینتری از کشورهای اسکاندیناوی نام برد. به عنوان معترضه بگویم که یکی از کشورهائی که میتوان آن را با ممالک محروسه ایران مقایسه کرد هلند است که اساس اصلی روشِ کشورداری آن از سده شانزدهم میلادی، با همه فراز و نشیبها، ثابت مانده و استانها از خودمدیری وسیعی بهرهمندند. باری، در این گونه کشورها، ملت بر اساس چندگانگی فرهنگی، زبانی تشکیل شده و ملت در چندگانگی واحدهای موجود خود را میشناساند.
افزون بر این تفاوت در روشها، مفهوم فرانسوی ملت با مفهوم آلمانی آن تفاوت دارد. در فرانسه، ارنست رنان آن را تصویب و تائیدی همگانی (plébiscite) و همه روزه میداند در حالی که در آلمان تاکید بیشتر بر اساس یگانگی تاریخی و فرهنگی ملت و تعلق به (volkisch) است که معانی گوناگون دارد. از جمله به معنی گروهی از مردم با سرنوشت مشترک. به این ترتیب در تعریف فرانسوی خاک و شهروندی و در آلمان ارتباط خون و فرهنگ. (Renaut, 28) از مفاهیم اساسی است. با این حال، اجازه بدهید شرح مفاهیم مورد استفاده اساتید را به خودشان واگذار کنیم تا با توضیحات خود ما پویندگان را راهنمائی کنند.
ما باید به جای ایدئولوژیهای وارداتی، مانند «دولت وارداتی» راهحل ایرانی مشکلات خود را از درون تاریخ ایران پیدا کنیم. از این راه است که ما میتوانیم پایه و اساس تفکر ایرانی را استوار سازیم و بحثهای غربیان، که مربوط به تاریخ و کیش آنان است، را به خودشان واگذار کنیم. اما، این امر مانع از آن نیست که مثلا اصول جهانشمول را بپذیریم و یا در حقوق بهترینها را برگزینیم که این خود یک هنر است.
در نوشته پیشین خود (تلاش شماره ۳۰) اشارهای به کشورهای مرّکب و امپراتوری داشتم. از گفته الکساندر کوژِو (Alexandre Kojève)، فیلسوف فرانسوی روسیالاصل و هگلشناس برجسته، در فردای جنگ دوم جهانی یاد کردم که گفته بود: «دولت نوین، به عنوان واقعیتی سیاسی باید دارای بنیادهای محکمتری بیش از ملت، که بنیاد کنونی آن است باشد. برای تداوم زندگی سیاسی، کشورهای مدرن باید اتحادی امپراتوریوار (Impériale) در میان ملتهای خویشاوند بوجود آورد و دولتهای نوین، هنگامی دولتی واقعی خواهند شد که بگونه امپراتوری درآیند» و یادآوری کرده بودم که منظور کوژِو از امپراتوری، ساختهای (Formations) سیاسی بزرگ و فراملی است که وی آن را در مورد بنیانگذاری بازار مشترک اروپا بکار گرفته بود. هم اکنون نیز این نظریه هواخواهانی دارد و این نشان دهنده بطلان آن توّهمی است که دولت ـ ملت را اکسیر اعظم و یکتائی میداند که توانائی حل همه دشوارها را دارد. به نظر بِندِر (Bender) در مصاحبهای در ماه نوامبر ۲۰۰۸،: سه گونه اجتماع سیاسی در دنیا وجود داردکه عبارتند از امپراتوریها، دولت ـ ملتها و ملت ـ امپراتوریها. بِندِر مصداقهای این اجتماع آخرین را ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیرشوروی میداند که مشخصات دولت ـ ملت را دارند اما زیادهخواهیهای امپراتوریوار نیز دارند.
ــ پیش از ادامه بحث در باره اختلاف نظرات و نتیجهگیریهای گوناگون از حوادث تاریخی جهان در میان ایرانیان، شاید لازم باشد پرسشی بکنیم در باره معنای مشخص و روشن برخی از واژههائی که به ضرورت پاسخ به پرسش نخست هم در توضیحات شما و هم در نقلقولهائی که آوردهاید، بکار رفتهاند ـ البته اگر اساساً ارائه معنای واحد و برخوردار از اعتبار نسبی ممکن باشد ـ از جمله اینکه گفته شده است؛ «ایران یک ملت تاریخی» (وگاه فراتاریخی) است، یعنی چه؟
رابطه این عبارت با اینکه از ایران به عنوان «قدیمیترین سازمان سیاسی دنیا» یاد میشود چیست؟ معنای «سازمان سیاسی» در اینجا چیست و چه تفاوتی با نظام حکومتی و فرمانروائی دارد؟ ارتباط کشور و سرزمین با این مفاهیم چیست؟ جایگاه سرزمین، سازمان سیاسی برای اینکه مجموعهئی از انسانها یا مردم به هیئت ملت درآیند کجاست؟ آیا اشتراک زبان و تداوم این زبان مشترک در میان آن مردم برای ملت شدن آنها کافی است؟ آیا ملتی بدون سرزمین و بدون سازمان سیاسی قابل تصور است؟
خوبروی ـ شما میدانید که در حقوق و علوم سیاسی واژههائی وجود دارند که تعریف مشخصی ندارند اما بار معنای حقوقی و سیاسی را در خود دارند. واژههائی مانند مردم و اقلیتها از این دستاند. در کشورهای نوخاسته بقول یکی از پژوهشگران همیشه این پرسش مطرح میشود که ملت چیست؟ در حالی که پرسش اساسی باید این باشد که ملت چگونه تشکیل میشود. (Martelli) میدانیم که در اروپا، ملت به معنای سیاسی آن پس از انقلاب فرانسه بر سر زبانها افتاد و پیش از آن مردم بود و بس. قانون اساسی ایالات متحده آمریکا (۱۷۸۷) نیز با جمله «ما مردم… We، the people» آغاز میشود و سپس همین جمله در پیشگفتار اساسنامه سازمان ملل میآید. از این روی، برخی، سرزنش کنندگان ناسیونالیسم را سرزنش کنندگان مردم میخوانند چرا که روح جمعی و ویژه هر ملت در مردم آن است (Galice, 11). برتولت برشت به رهبران آلمان شرقی هواهخواه استالین پیشنهاد کرده بود «مردم را از میان بردارید» (همان ص ۱۵). باری، پس از انقلاب فرانسه مردم جای خود را به ملت داد که در معنای سیاسی ـ حقوقی خود، عبارت بود از اجتماعی از شهروندان در یک فضای مدنی که فراتر از هرگونه ریشه و اصل، وابستگی فرهنگی و شغلی قرار داشت.
آلن تورن (A. Tourain) فیلسوف و جامعهشناس فرانسوی درباره دولت ملی، با یادآوری قانون اساسی ایالات متحده آمریکا، اعلامیه حقوق بشر و شهروندان و شعار مردم فرانسه (آزادی ـ برابری ـ برادری) و میگوید «ملت، مردم نیست و میتوان گفت حتی به معنای دقیق مخالف آن است. ملت عبارتست از حاکمیت معتبر و اکنونی مردم، مردمی که به شهروند تبدیل شدهاند و اجتماع شهروندان را ایجاد کردهاند. امروزه واژه ملت، تقریبا در همهجا، نه به معنای فرانسوی ـ آمریکائی آن، بل، در مواردی به غلط، به معنای واژه آلمانی (Das Volk) و یا واژه روسی (narod) استفاده میشود. منظور این هر دو اصطلاح یاد شده اجتماعی از مردم است که دارای سرنوشت، فرهنگ، تاریخ و زبان مشترک هستند». ملاحظه میفرمائید که در کشوری که اصطلاح ملت به جای مردم و دولت ـ ملت از آن برخاسته است، تعریف مشخصی از آنان وجود ندارد. همانگونه که درباره تئوری حاکمیت (Sovereignty) نیز اتفاق نظر وجود ندارد که آن خود بحث مفصّلی است.
در دهه هشتاد میلادی پژوهشگران و جامعهشناسان آنگلوساکسن نظریههای خود را درباره تشکیل دولت ـ ملتهای مدرن و ملیسازی هویتها عرضه داشتند. تعریف ملت و ملیت گرائی، درک فرآیند و هویتشناسی (Identification) ملی با پژوهشگرانی چون گلنر و هابس باوم (E. Gellner E. Hobsbawm) به اوج خود رسید. هر دوی آنان کوشش فراوانی برای تعریف ملت و واژههای وابسته به آن کردند که شکافی میان تجزیه و تحلیلهای پیشین که حاکم بر تعریف ملت بود ایجاد شد. آنان آگاهی داشتند که تعریف جامعی از ملت به دست دادن توّهم است. به نظر آنان ملت نمیتواند به عنوان قاعده و یا ارزشی هنجارآفرین باشد مگر آنکه از آن دولت آفریده شود. از این روی، هر دو پژوهشگر، بیشتر به دگرگونی مفهوم ملت و رابطه ملت با ملیتگرائی که در جریان فرآیند تاریخی ظهور دولت ـ ملت رخ میدهد، پرداختند تا درباره ملت و چگونگی تشکیل آن. در نتیجه به نظر آنان ملیتگرائی در خوانش سیاسی آن همان جنبش یگانهسازی است که در سده نوزدهم میلادی در اروپا برای آفرینش دولت ـ ملت نوین رایج بود. اما بحث دولت ـ ملت در میان نخبگان ما، بیشتر زیر تاثیر ارنست گلنر (Gellner، Ernest) و همفکران اوست که به ملیتگرائی پسا مدرنیته میپردازند و تقریبا ملتهای تاریخی را به حساب نمیآورند. گوئی ما همه مدارج مدرنیته را طی کردهایم که امروزه بحث دولت ـ ملت و هرمونتیک ورد زبان ماست. در برابر این طرز تفکر گلنر، تئوری دیگری رایج است. بر اساس نظریه آنتونی اسمیت (Anthony Smith 92) جامعهشناس انگلیسی، همه احساس ملیتگرائی نوین بر اساس الهام از فرهنگ قومی است که دولت ابزار جذب و عروج آن را فراهم میکند. وی، جوهر ملتها و تداوم آنان را ریشههای تباری و همپیوستگی قومی میداند.
البته میدانید قدرت شکلهای گوناگونی را بخود میپذیرد و نباید آن را با نظام سیاسی اشتباه کرد. قدرت ممکن است فرو دولتی ـ ملی و یا بینالمللی باشد که هر یک از آنان مشروعیت معینی دارند. دیوان بینالمللی دادگستری در لاهه در رای (AFDI, 1975, p272) خود درباره صحرای غربی آفریقا نظر داد که شکلهای دیگری از سازماندهی قدرت وجود دارد که ممکن است دولت نباشند. به نظر دیوان، هیچیک از قواعد حقوقی بینالمللی اقتضای تاسیس دولت با ساختاری از پیش تعیین شده را ندارد. آنچه که مورد توجه دقیق نخبگان ما واقع نمیشود این است که خیال میکنند رواج پدیده دولت یعنی متحدالشکل شدن دولتهاست. در حالی که این ظاهر قضیه است و موضوع شکل قدرت دولتها دشوار و بحث انگیز است.
خوانندگان تلاش از ریشه واژه ناسیون در زبانهای فرانسوی و انگلیسی آگاهی دارند و میدانند که از ریشه لاتینی و به معنای تولد است که در همین واژه مفهوم دگرگونی و تحول نهفته است. این واژه در سدههای میانه در اروپا به معنای مردم و یا گروهی بود که برحسب تولد با هم اشتراک داشتند. در سده هفدهم میلادی، مفهوم ملت به تعلق به جامعهای که زیر اداره یک فرمانروا بود دگرگشت. سپس در میان انقلابیهای فرانسوی مفهومی سیاسی پیدا کرد و از واژه ناسیون برای نشان دادن مردمی آرمانی و کمال مطلوب (Ideal) استفاده شد. از اینجا بود که ایده ناسیونالیسم توسعه پیدا کرد و این تفکر در تمامی سده نوزدهم حاکم بود بگونهای که آن را سده ناسیونالیسم میخوانند. در نتیجه ناسیونالیسم هم در باره اتحاد مردمی پراکنده و در زیر اداره قدرتهای مختلف مانند آلمان و ایتالیا بکار برده شد و هم درمورد مستقل شدن از بند قدرتهای بیگانه مانند بلژیک و لهستان. از آن زمان بود که اصطلاح کنسرت ملتها رایج شد. در سده پیشتر از آن، به جای وفاداری به شاه، احساس گروهی بوجود آمد و کشور واقعی آن کشوری بود که در آن زبان، خاطره گروهی، روان و عاطفه ملی وجود داشت. از این هنگام بود که میهن (Patrie – Vaterland – Homeland) جای مملکت یا ایالت را (Pays ـ Heimat ـ Country) گرفت. احساس مشترک تعلق نیز به جای پیشینه تاریخی و تداوم آن قرار گرفت و هویت ملی دلیل اثبات واقعیتی نوخاسته شد (Breton34).
تعریف ملت فراتاریخی را در پاسخ به پرسش نخستین شما از قول برتون (Breton) گفتم یعنی مردمی که از زمان باستان تا کنون پایدار ماندهاند. پیوستگی این ملتها هم عینی و ذهنی است؛ و بیتوجه به فاصلههای دوران دولتسازی و یا گزیدن ایدئولوژی و یا مذهبی ویژه باقی ماندهاند. برای شناخت کشورهای تاریخی کافی است به چند تاریخ توجه کنیم: پیش از هزاره یکم میلادی، از هزاره اول تا پیمان وستفالی، از آن پیمان تا سده هژدهم و نوزدهم و در پایان سده بیستم (پایان جنگ یکم و دوم جهانی) و سرانجام سال ۱۹۹۱ به بعد. در چنین تقسیمبندی میتوان جایگاه کشوری مانند ایران را پیدا کرد.
تعریف ملت را باید از دو دیدگاه جداگانه آورد. دیدگاهی حقوقی که آن را میتوان مجموعهای از گروههای مردمی دانست که در قلمرو جغرافیایى معین زیر حاکمیت یک دولت زندگی میکنند. این گروهها یکدست نیستند و در داخل هر یک از آنان نیز گوناگونیهائی وجود دارد. اما همین ملت از دیدگاه فلسفه سیاسی و جامعهشناسی تعریف دیگری دارد که در آن باید هم عوامل عینی و هم عوامل ذهنی را در نظر داشت و تلفیقی از آن دو را برای تعریف ملت بکار گرفت. عوامل عینی مانند سرزمین، زبان، زندگی اقتصادی و فرهنگی مشترک. عوامل ذهنی مانند تملک مشترک میراث گذشته: اساطیر و باورها، اراده بهروری از آن میراث، قبول سرنوشت مشترک. بقول ارنست رنان ملت یعنی یک همبستگی بزرگ بر اساس گذشتهای استوار که هم اکنون نیز محسوس است. این عوامل ذهنی را میتوان روح ملت نامید که یکی از نمودهای آن ساختن و بازسازی است.
برای آن ساختن و بازسازی، دولت وسیلهای اساسی است که تجسم آن در نهادها، در پارلمان و در همه خدمات عمومی بچشم میخورد. این دولت است که به اراده عمومی تضمینهای لازم را میدهد و تداوم آن را مهیا میکند. در درون کشور ولایات یا ممالک را درهم میآمیزد، به مردم امکان میدهد تا در آسیاب آفرینش نمونه برین (Archetype) خود را بازسازی کنند. همین دولت در برابر بیگانگان از یکپارچگی ملت دفاع میکند. (گالیس ۳۵).
در ایران به نظر من ساختار ملت بیشتر بر اساس عوامل ذهنی تشکیل ملت قرار داشت که از جمله آن عوامل میتوان از اساطیر مشترک، و قبول سرنوشت مشترک یاد کرد. روز و روزگاری این ملت یگانگی سیاسی خود را از دست داد و در هر گوشه آن امیری و شاهی حکومت میکرد؛ اما همچنان که در پیش گفته شد ایران و ایرانی باقی ماند. واژه کشور در فرهنگهای ما افزون بر اقلیم، موطن یا زیستن جای معنای دیگری هم دارد و آن عبارتست از یک ناحیهای با حکومت معین که مترادف با مملکت است. این واژه و کاربرد آن پیشینه دراز در ادبیات فارسی دارد. همانگونه که در پیش گفتم ما در ایران نه به ملتسازی و نه به بازسازی هویت آنگونه که در ترکیه عمل شد و یا با آفریدن هویتی مجعول به معنای عراقیت در خاک عراق عرب نیازی نداشتیم. نمونهای از نظر یک استاد کرد تبار علوم سیاسی را برای شما میآورم. او مینویسد:
«با بنیان نهادن دولتهائی بر اساس قومیت و با آفرینش دولت ـ ملتهائی که مردم کُرد در آن کنار گذاشته شده بودند ناسیونالیسم کُرد مفهومی سیاسی پیدا کرد» (Bozarsalan, 81). اگر دولت ـ ملتهای «وارداتی» در خاورمیانه و نزدیک به دنبال ملتسازی، یگانهسازی و هویتتراشی بوده و هستند و از این راه دشواریهای فراوانی در همزیستی مردم ایجاد کردهاند؛ ایران نیازی به ایجاد هویتی ساختگی نداشته و ندارد. در ایران برعکس کشورهای دیگر «اصطلاح قومیت تابوئی [نیست] که به یگانگی ملی آسیبی وارد کند» (Bozarsalan, 267). ایران، برخلاف کشورهای همسایه خود، کشوری در حال ایجاد و تشکیل نبود تا نیازی به ایجاد دولت ـ ملت برای یگانگی خود و یا درهم آمیختن کُردها در مردم خود داشته باشد. کُردهای ایرانی هم مجبور به انتخاب هویتی دیگر غیر از هویت قومی خود نبودند؛ چون واژه ایران برخلاف واژههای ترکیه و یا عراق عرب، مختص به هیچ قوم و فرقهای نیست. به گفتهای «در ایران، قومی به نام قوم ایرانی وجود ندارد» (Vercellin, 226).
پرسش دیگرتان این بود که معنای «سازمان سیاسی» چیست و چه تفاوتی با نظام حکومتی و فرمانروائی دارد؟ ارتباط کشور و سرزمین با این مفاهیم چیست؟ ببینید، پویائی پیدایش دولتها که برخی آن را (Politogenèse) چرخهای دائمی است (Breton, 90) که در هر یک از این چرخهها یا دورانها ساختار دولتها، پیدایش آنان و یا امپراتوریها تراکم جمعیت و عامل انسانی دگرگون میشود و در پایان به آنجا میرسد که مردم بوسیله دولتها معرفی میشوند. علت بوجود آمدن این چرخهها در میان مردم است که خواستهای آنان، آگاهی آنان و سازمانهای آنان بگونهای همیشگی تغییراتی در نظام دولتها ایجاد میکند.
ایران نیز از این مدار خارج نبوده و به نظر من سازمان سیاسی برای اداره کشور (کشورداری) با نظام سیاسی تفاوت دارد. در دورههای امپراتوری در ایران و در دیگر امپراتوریها با توجه به خواست توسعهطلبی آنان بیشتر ساماندهی و کشورداری مطرح بود و در آن نظام حقوقی فراگیر به معنای امروزی وجود نداشت. به همین دلیل هم اقلیتها در وضع مساعدتری زندگی میکردند و اغلب، بویژه در ایران، قوانین ویژه خود را اجرا میکردند.
نظامهای سیاسی همانند نظام حقوقی بر اساس سنتها و آداب هر جامعهای استوار است و هر دوی آنان بر حسب تاریخ جوامع بوجود میآیند و دگرگون میشوند. در میان ملتهای تاریخی، حاکمان همواره فراتراز مردم بودهاند. در تاریخ ایران نیز مانند بسیاری از کشورهای دیگر دولت فراتر از مردم قرار داشت و مشروط به شرایط قانونی نبود در نتیجه همواره برخوردها میان مردم و یا گروهی از آنان رایج بود. واتسلاو هاول، رئیس جمهور پیشین چک و اسلواکی گفته بود در هر جامعهای که صاحبان قدرت را «اونا» بخوانند حتما نظامی خودکامه بر سرکار است. در ایران هنوزهم «اونا» حاکمند.
همان چرخه تکوین دولت که در پیش از آن یاد کردم؛ درتاریخ ایران ـ تنها از برای شناسائی تعریف دولت و کشور ـ هر بار به بازسازی دولت منتهی شد که آخرین آن در جنبش مشروطیت بود و شاهد صدیق آن قانون اساسی و متمم آن است. در متمم قانون اساسی پس از کلیات عنوان اول آن «حقوق ملت ایران» ـ به معنای ترک معنای اهل یک مذهب و کیش و برقراری مفهوم شهروندی است ـ که مجموعا ۱۸ اصل را شامل میشود و در آن از «اهالی ایران»، «افراد مردم» و «ایرانیان» نامبرده شده است. بنابراین، مصداق ملت دستکم از لحاظ حقوقی در آن زمان روشن شده است. دولت بازسازی شده، برابر قانون اساسی و متمم آن، مشروعیت خود را نه از خدا گرفت و نه از راه وراثت نسبی بدست آورد، بل مشروعیت او از مردم بود. شگفت آنکه در متمم قانون اساسی واژه ملت در جای صحیح خود قرار گرفته است، مانند اصل ۲۶ متمم که مقرر میدارد «قوای مملکت ناشی از ملت است». منظورم این است که «مردم» یا «اهالی» آنجا که به عمل سیاسی دست میزند دگرگون به ملت میشود. نمونه دیگر اصل ۳۵ متمم است که در آن سلطنت به عنوان ودیعه از طرف ملت به شخص پادشاه تفویض شد. با این توضیح که در قانون اساسی بلژیک (۱۸۳۱)، که مورد استفاده نویسندگان قانون اساسی مشروطیت قرار گرفته بود، چنین تصریحی وجود ندارد.
بحث دیگر در مورد دولت ـ ملت این است که کدام یک از آنان بر دیگری مقدم است. به نظر میرسد در مورد ملتهای تاریخی ملت مقدم بر دولت است. یعنی این دولت است که باید بر اساس ملت، تعریف و مشخص شود و نه برعکس. یکی از پژوهشگران فرانسوی ایالات متحده آمریکا را تنها کشوری در جهان میداند که در آن دولت مقدم بر ملت است. نگاهی به تاریخ کشورهای اروپائی نشان میدهد که این دولتها بودند که ملت را بوجود آوردهاند که بخشی از آن را در پاسخ پرسش نخستین شما آوردهام. آنچه که ملت را میسازد «یگانگی و یکتائی» نیست، بل، اشتراک در عوامل عینی و ذهنی و به معنای لغوی انباز شدن و با یکدیگر بودن است که آن هم در درازای تاریخ بدست میآید. در داخل این گونه ملتها شما به اقوام و ملیتهای دیگری نیز برخورد میکنید که همگی به اساطیر و پیشینه تاریخی خود و یا مشترک اعتقاد دارند و سرنوشت مشترک را هم میپذیرند.
در سالهای پایانی سده هژدهم و آغازین نوزدهم، شکستهای ایران در جنگ با غربیان ایرانیان را مجبور به بازنگری در ساختار دولت موجود کرد. گسترش روابط ایران با کشورهای غربی و مهاجرت ایرانیان به آن کشورها سبب شد که فکر دگرگونی نظام سیاسی پیدا شود. قانونهای دوره ناصری و اقدامهای سپهسالار از اولین گامهای این دگرگونی در ساختار دولتی بود. که سرانجام به مشروطیت و بازسازی دولت انجامید.
درباره سرزمین و تعلق آن به مردم، پرسیدهاید باید بگویم که سازمان ملل متحد کنفرانسهای متعددی تشکیل داد که اگر اشتباه نکنم آخرین آن در ماه می۲۰۰۷ بود که با شرکت نمایندگان بومیان قارههای مختلف و نمایندگان دولتها تشکیل شد. این کنفرانس پیشنهادهائی درباره بومیان به عنوان صاحبان سرزمینها و بهرهمندی آنان از منابع سرزمینیشان را ارائه کرد. اقلیتهای ملی را میتوان از گروههائی خواند که دولت در اختیار ندارند و برخی از آنان تمام یا قسمتی از سرزمین مادریشان در کشوری دیگری است.
ــ در آغاز پاسخ به پرسش دوم از قول پژوهشگری، نقل کردید: «در کشورهای نوخاسته همیشه این پرسش مطرح میشود که ملت چیست؟ در حالی که پرسش اساسی باید این باشد که ملت چگونه تشکیل میشود.»
شاید در برابر این پرسش هم، همانند پرسش دیگر به صورتی که سعی کردید نشان دهید، هرگز نتوان به یک تعریف «مشخص» و «جامعی» دست یافت. زیرا راهها و چگونگی تشکیل ملتها ـ یا بهتر بگوئیم ظهور آنها ـ نیز به گواه شواهد بسیار امروز و دیروز تاریخ جهان ما، گوناگون بودهاند. تعریفها، تبیینها و نتیجهگیریها از پی پدیدار شدن پدیدهها صورت گرفته و در بهترین حالت تابع یا متأثر از شرایط و وضعیتهای خاص و متفاوت هستند، و ناگزیر گوناگونند وگاه متضاد و مغایر.
و اما در یک نگاه کلی به روش شما در پاسخ و از مجموعه اطلاعاتی که ارائه نمودید، هم به نوعی همین برداشت میشود، اینکه هر تلاش و هر نقطه عزیمتی در تعریف و هر وجه مشترکی در تبیین پدیدههائی چون ملت، دولت و… که برپایه آن بتوان ضابطه و نظمی برقرار نمود، با تعریف مقابلی نفی یا نقض شده و مورد تردید قرار میگیرد. شاید چنین روشی در حوزه بحثهای آکادمیک رشتههای علوم انسانی و در بحثهای نظری نه تنها مانعی نداشته، بلکه ضروری باشد. اما درحوزه امنیت، ضابطه و نظم ـ و اگر در برابر شما به عنوان یک حقوقدان اجازه بکارگیری این واژه را به خود بدهم ـ در حوزه حقوق و آنچه که در این حوزه باید در نظر گرفته شود، چطور؟ آیا این به معنای بیضابطگی نیست؟
علت طرح این پرسش آنست که برخی از گرایشها بر بستر چنین فرضی، یعنی فرض «بیضابطه» بودن مناسبات، تشکیل ملت و بنای دولت آن را امری ارادی و بسته به «یک تصمیمگیری سیاسی» قلمداد میکنند.
خوبروی ـ اجازه بدهید پرسش شما را به بخشهای کوتاهی تقسیم کنم تا هم برای خواننده خواندن و هم برای من پاسخ آن آسان شود.
ـ نخست اینکه گفتهاید «راهها و چگونگی تشکیل ملتها ـ یا بهتر بگوئیم ظهور آنها ـ نیز به گواه شواهد بسیار امروز و دیروز تاریخ جهان ما، گوناگون بودهاند. تعریفها، تبیینها و نتیجهگیریها از پی پدیدار شدن پدیدهها صورت گرفته و در بهترین حالت تابع یا متأثر از شرایط و وضعیتهای خاص و متفاوت هستند، و ناگزیر گوناگونند وگاه متضاد و مغایر.» آری این صحیح است. در تماشاگه گیتی تفاوت میان ملتها و دولتها فراوان است همانگونه که منافع ملی هر کشوری با کشور دیگر فرق دارد. در پیش گفتم: نظامهای سیاسی مانند نظام حقوقی بر اساس سنتها و آداب هر جامعهای استوار است و هر دوی آنان بر حسب تاریخ جوامع بوجود میآیند و دگرگون میشوند.
ـ دو دیگر آنکه گفتهاید «اینکه هر تلاش و هر نقطه عزیمتی در تعریف و هر وجه مشترکی در تبیین پدیدههائی چون ملت، دولت و… که برپایه آن بتوان ضابطه و نظمی برقرار نمود، با تعریف مقابلی نفی یا نقض شده و مورد تردید قرار میگیرد.» خیر، حتما پاسخهای من نارسا بود که شما به این نتیجهگیری رسیدهاید. چرا که من از عدم ِشمولِ مصداقِ دولت ـ ملت به کشورهای فراتاریخی میگویم و شما از تعریف آن.
در کتابهای بیگانه و حتی نوشتههای سیاسی در درون کشور تعریفهای گوناگونی از دولت ـ ملت وجود دارد که بسیاری از آنان منطقی هم هست. ضربالمثلی چینی میگوید مبادله کالا با مبادله ایدهها تفاوت دارد. زیرا، هنگامی که دو ایده و طرز تفکر را با دیگری مبادله میکنیم؛ در پایان آن مبادله هر یک از ما دارای دو طرز تفکر میشویم و این با مبادله کالا که تنها یکنفر مالک چیزی یا پولی میشود تفاوت دارد. آنچه که منظور من است این است که تعریف دولت ـ ملت در اروپا شامل همه کشورهای دنیا نمیشود.
ـ پرسیدهاید که اگر این تعریفهای گوناگون «در بحثهای نظری نه تنها مانعی نداشته، بلکه ضروری باشد. اما درحوزه امنیت، ضابطه و نظم ـ و… در حوزه حقوق و آنچه که در این حوزه باید در نظر گرفته شود، چطور؟» خوشبختانه چون شما حقوق خواندهاید بیان این تفاوت آسان به نظر میرسد. نمونهای ساده شاید راهگشای این پرسش باشد. به این معنا که تعریفِ بسیاری از بزهها در هر کشوری متفاوت است ولی این سبب هرج و مرج نمیشود؛ بل، هر کشوری با شرایط و آداب و سنتهای خود مقرراتی را برای هر بزه وضع میکند و یا اصلا عملی را بزه نمیداند. شما میدانید که قانون کالائی صادراتی و یا وارداتی نیست. اگر گرایشهائی در درون جامعه ایران و یا در بیرون از کشور در پی اغراضی که پیش از این یاد کردیم نباشند؛ ناچار باید گفت که دچار آشفتگی در مفاهیم انتزاعی هستند. ترجمه غلطِ برخی از اصطلاحها، بیآنکه در پی کاهش ارزش کار مترجمان و پژوهشگران باشم؛ به آشفتگی در استنباط و بکارگیری نابجای اصطلاحها، میانجامد. ما، با توجه به روابط فرهنگی درازمدت خود با اروپا، اصطلاحهائی نوین را از آنان گرفتهایم و سپس کوشش کردیم تا واژهای در زبان پارسی برای آن بیابیم؛ بیآنکه به پیشینه تاریخی و فرهنگی آن اصطلاح در میان اروپائیان و تفاوت آن با خانه خود توجه کنیم. اجازه بدهید برای جلوگیری از پرگوئی این جمله آلبر کامو را برایتان واگویه میکنم که: نامگذاری نادرست، افزودن درد جهان است.
ــ اینکه ما در «خانه خود» بر مبنای تاریخ، سنت و آداب خویش میتوانیم در جهت بهبودی و بهروزی خویش ـ صرف نظر از تفاوت تعریفها از بهبودی و بهروزی ـ همه چیز را دگرگون کنیم، به هیچ روی ما را از مصداق دولت ـ ملت و از ضابطه و نظمی که در جهان امروز وجود دارد، خارج نمیکند. نظمی که مرزهای ما را محترم میشمارد، ما را ملت ایران ـ صرف نظر از گوناگونی عناصر تشکیل دهنده آن ـ و احاد ما را ایرانی خطاب میکند، برای «نمایندگان» ملت ما در نهادهای بینالمللی کرسی قائل است. «فراتاریخی» ـ صرف نظر از معنائی که از این مفهوم مورد نظر است ـ شمردن ملت ما و تحولات درونی آن، فکر نمیکنم ما را از شمولیت این نظم حقوقی جهانی، که برآمد آن بسیار بعد از پیدایش کشور و ملت ایران صورت گرفت، بدر برد. ما در تاریخ نزدیکتر خود و در فاصلهئی کمتر از یک قرن دو انقلاب عظیم ـ بدست خود ـ داشتهایم که هر یک به نوبه خود پیامدهای دگرگون کننده ژرف و گستردهئی برای ما به همراه آوردند. اما پس از پیروزی هر یک و استقرار نظم سیاسی و حقوقی جدید درونی، ما کماکان از نظر سایر بخشهای جهان، ملت ایران ماندیم و حکومتها و دولتهای برخاسته از این دو رویداد ـ صرف نظر از ماهیتهای بس متضاد و مغایر آنها ـ به عنوان «نمایندگان» ملت ما به رسمیت شناخته شدند. در هر دوره نیز هرچند متجاوزینی به بخشهائی از مرزهای این واحد جغرافیای سیاسی دستدرازی کردند، اما این مرزها همچنان پابرجایند و در چهارچوب همان نظم به رسمیت شناخته شده و به استقلال این کشور ـ با همه محدودیتهائی که امروز همان ضوابط بینالمللی برای چگونگی اعمال این استقلال قائل است ـ احترام گذاشته میشود.
به عنوان پرسش آخر آیا ما برای حل مشکلات درونی خود، از جمله تغییر ساختار و نظام سیاسی ـ حقوقی و تأسیس «نظام غیرمتمرکز اداره کشور» لازم است جای خود را در چهارچوب ضوابط و مقررات جهانی که ما را یک کشور مستقل صاحب یک ملت و یک دولت به رسمیت میشناسد، مورد تردید قرار دهیم، یا آنها را، چون برخاسته از وضعیت تاریخی ما نبودهاند، مورد بیاعتنائی قرار دهیم؟ آیا ما برای دگرگون کردن وضعیت ناشاد درونی خود ناگزیریم هستی بیرونی خود را دمادم به کانون جدال بدل کرده و به چالش بکشیم؟
خوبروی ـ مصداق به معنا و اصطلاحی که در منطق به کار میرود عبارتست از موجودی خارجی که مفهومی بر آن صدق کند. به عنوان نمونه شما و من که ساکن دو کشور آلمان و فرانسه هستیم مصداق مردمی از ریشه ژرمنی یا گلوآ (Gaulois) نیستیم. اما، این مصداق نبودن سبب نمیشود که ما با همه خلق خدای ساکن این کشورها ستیز داشته باشیم.
اگر جامعه بینالمللی ما را میشناسند و ایرانی میخواند این از قواعد بینالمللی است نه ارمغان اصطلاح دولت ـ ملت. در این جامعه هر کشوری به نامی خوانده میشود. هم کشور چین با بیش از یک میلیارد و دویست میلیون نفر جمعیت و هم فدراسیون ایالات میکرونزی با ۷۰۲ کیلومتر مربع، پراکنده در دریائی نزدیک به دومیلیون و نیم کیلومتر مربع، و باجمعیتی نزدیک به صد هزار نفر، نامی و دولتی دارند و به آن نام خوانده میشوند. چین کشوری است که در آن یکصد و پنجاه گروه به عنوان ملیت غیرچینی به رسمیت شناخته شدهاند؛ تنها، ۵ ملیت در وضعیت روشنی بسر میبرند که عبارتند از: مغولها، تبتیها، اویغورها، زهویانگها (Zhuangs) و سرانجام مسلمانان چینی زبان به نام هیوها (Hui). بقیه ملیتها و اقوام در وضعیت اقلیتهای فرودست بسر میبرند. (Breton, 47).
متاسفانه برخی از نخبگان ما گرفتار بینش بیدرنگ (Vision immédiate) و یکسویه هستند و تنها بخشی از حقیقت را بیان میکنند و واقعیتهای موجود و متعارض را بفراموشی میسپارند. این چنین بینشی در دنیای امروز و با سرعتی که جانشین تفکر شده است قابل بحث و توجه است. بنگرید به اصرار قومگرایان ما برای قبولاندن زبان و شناساندن گروه خود به عنوان ملت که از همین بینش برمیخیزد. زیرا افکار عمومی دنیا بخوبی نتیجههای از میان بردن زبان و نابودی فرهنگ را میداند. و همان افکار عمومی، بیتوجه به تاریخ و اساطیر هر سرزمینی، تبدیل یک گروه به ملت، بویژه در کشورهای توسعه نیافته، را کم و بیش درک میکند؛ و از این روی، باشعارهای برخاسته از بینش بیدرنگ آسان و وفوری قانع میشود.
اما، آن روی دیگر سکه بینش بیدرنگ عبارتست از تخم ترس در دلها نشاندن است که اگر ما را ایرانی نشناسند اگر به مرزهای ما احترام نگذارند… چه فاجعهای پیش خواهد آمد. گویا هستی ایران تنها به دولت ـ ملت بودن و یا به آن به اصطلاح نظام جهانی بسته بوده و هست. دولت ـ ملت، در بینش بیدرنگ این توهم را بوجود خواهد آورد که دولت ـ ملت ایران یعنی دولت تک ملیتی که هیچ موجودیت فرو ملی مانند اقوام و یا هیچ نهاد فرو دولتی مانند خودمدیری را قبول ندارد. در حالی که دولت ملی همواره مال یک ملت نیست و در مجموعه هرملت گروههای گوناگونی وجود دارند. در پیش هم گفتم که ما به ملتسازی و یگانهسازی نیازی نداشته و نداریم.
غربیها نیز بینش بیدرنگ را برای ما بکار میبرند تا ما نیز به این افتخار نائل شویم که دولت ـ ملت هستیم. زیرا در قارهای که اصطلاح دولت ـ ملت از آن برخاسته است، نگاهی یکنواخت و یکسان به کشورهای قاره آسیا و آفریقا وجود دارد. آنان هنوز خیال میکنند که قوم یعنی گروهی که نیاز به متمدن شدن دارد و تنها صاحب تمدن هم که غربیها هستند. بنابراین اگر این اقوام را بگونه دولت ـ ملت در آوریم هم بازار تازهای خواهیم یافت و هم سروری خود را، با پریشانی و تجزیه آن محکمتر خواهیم ساخت. تاریخ آفریقای پس از استعمارزدائی و تشکیل دولت ـ ملتها در آن شاهد این بینش است و کشتار روآندآ در سال ۱۹۹۴ گواه فرجام آن است.
در کشورهای غربی و بویژه در اروپا، گروههای قومی هستند که مشابهت فراوانی با کُردان ما دارند و در کشورهای مختلف زندگی میکنند؛ مانند مردم باسک که هم در خاک فرانسه و هم در خاک اسپانیا سکونت دارند. باسکیهای اسپانیا از خودمدیری وسیعی برخوردارند در حالی که مردم باسک ساکن فرانسه تنها از مزایای روش اداره نامتمرکز برخوردارند. نمونه دیگر مردم فریزون Frisons هستند که در هلند و آلمان بسر میبرند. برای هر دو نمونه یاد شده هیچگاه راهحلی یکدست و همانند ارائه نشده و هر کشوری برحسب تاریخ، سنت و نظام حقوقی خود با آنان رفتار میکنند. غرب با تضعیف ایدئولوژی ملیگرائی در دنیای خود، قومگرائی را برای شرق تجویز میکند و میبینیم که این گرایش روز به روز نیروی بیشتری یافته و ما شاهدان خموش خشونتهای ناشی از آن هستیم.
حال اجازه بدهید جای خود را عوض کنیم و به جای پاسخگوئی من از شما بپرسم که منظور شما از ضابطه و نظمی که در جهان امروز وجود دارد کدام است؟ آیا همان ضابطهای است که در درازای سده بیست میلادی، به ترتیب تاریخی، نسلزدائی ارامنه، یهودیان، کامبوجیها و ایبوها (در نیجریه) و توتسیها (در روآندا) را دید و کاری آن چنانی نکرد مگر در یک مورد؟ آیا منظورتان همان نظمی است که بقولی بر اساس حقوق بینالملل کلاسیک قرار دارد و بیشتر نظام قواعدی است که محتوای آن از دیدگاه جغرافیائی (اروپائی)، از نظر مذهبی (مسیحی) و از دید اقتصادی (سوداگرانه) و سرانجام از نظر سیاسی (امپریالیستی) است؟ پس از جنگ دوم جهانی و بویژه از دهه ۱۹۶۰ م، هنوز هم قواعد بینالمللی بیش از هر چیز به سود تقویت حقوق زورمندان است. بگونهای که حتی استعمارزدائی نیز دگرگونی زیادی در این واقعیت ایجاد نکرده است. اما، متنهای فراوان تهیه شده که در نگاه نخست نشان از پریشانی و نابسامانی داشته و دارد. حوادث همین سال ۲۰۰۸ م نشان دهنده کدام ضابطه بینالمللی است؟ (Jouve. 3)
اساسنامه سازمان ملل هرچند با واژگان ما مردم ملل متحد شروع میشود اما این دولتها هستند که عضو آنند و بقولی نام حقیقی آن سازمان دولتهای نه چندان متحد است. آنچه را که نظام جهانی مینامید بیشتر نظام دولتهاست. این نظام تنها به نقش دولتها در چارچوب ژئوپولیتیکی توجه دارد و پیچیدگیهای ژرف قومی و هویتی کشورها را در نظر ندارد. بیائید با هم مرزهای تازه را نه از دهه ۱۹۶۰ میلادی؛ بل از سال ۱۹۸۹ بررسی کنیم تا ببینیم چه ضابطهای به دنیا حکمفرماست. ضابطهای که دارد حق مداخله قدیمی را در لباس وظیفه مداخله به مردم جهان عرضه میدارد. این نظم حقوقی جهانی که شما از آن نام میبرید کدام نظمی است که نیرومندترین کشور جهان نه میخواهد تغییر شرایط زیست بومی آن را بپذیرد و نه پیمان تشکیل دادگاه کیفری بینالمللی را امضا میکند؟ و یا روسیه را وادار به قشون کشی میکند و جمهوریهای مستعجل میتراشد اما در همان حال خودمدیری مردم چچن را هم نمیپذیرد. این چه نظم حقوقی جهانی است که هر کشوری میخواهد به میل خود قواعد جهانشمول حقوق بشر را اجرا کند؟ پرسش دیگر من این است که آیا واقعا معتقدید که در این نظم حقوقی جهانی که ذکر کردهاید به استقلال و حاکمیت کشورها احترام گذاشته میشود؟ آن هم در زمانی که وابستگیهای چند سویه کشورها را در خود گرفته است تا آنجا که بزرگترین طلبکار دولت نماینده سرمایهداری کشور کمونیست چین است.
نظم حقوقی مجموعهای از قواعد اجباری و ساختار و روش کارکرد نهادهاست. وجود چنین نظمی بیحضور دستگاه قضائی قابل تصور نیست. ممکن است آن قواعد اجباری و آن دستگاه قضائی لازمالاطاعه را به من نشان دهید؟ چه کسی گفته که که ما باید چهارچوب ضوابط و مقررات جهانی را مورد تردید و یا بیاعتنائی قرار دهیم و یا هستی بیرونی خود را به چالش بکشیم. خیر، باید پرده را از رازها به کناری زنیم و نیرو و توانی که بقول شما میتواند برای دگرگون کردن وضعیت ناشاد درونی خود بکار گیریم صرف مفاهیم انتزاعی که سبب جدائی میشود نکنیم. خلاصهتر بگویم دولت ـ ملت در همان حال که جامعهای سیاسی است مبّین اجتماعی تک هویتی نیز هست. این تک هویتی، هویتهای دیگر را مورد انکار قرار میهد و از آنجا بیزاری برمیخیزد که مقدمه جدائیخواهی است. چنین جامعهای را برخی از پژوهشگران جامعهای با قومیت فرضی (fictive (Ethnicité نامیدهاند. در حالی که میدانیم هیچ ملتی بگونهای طبیعی بر اساس قومی بنا نشده است؛ اما به تدریج که ساخت اجتماعی (Formations sociales) ملی انجام میگیرد؛ مردم درون مجموعه و همچنین گروه حاکم «قوم زده» میشوند. یعنی بگونهای خود را معرفی میکنند که گوئی در گذشته و همچنین در آینده، آنان اجتماعی طبیعی را که دارای هویت و فرهنگی اصیل و منافعی فراتر از منافع افراد و شرایط جتماعی دارد را معرفی و بیان میکنند.
نگاه کنید به ترکیه کشور همسایه و نمونه اعلای دولت ـ ملت «وارداتی» که چگونه هویتهای دیگر را مورد انکار قرار میدهد و اسلام ناب محمدی نیز نتوانسته است این انکار را زائل کند و به همین دلیل هم پذیرفتن این کشور در اتحادیه اروپا دور به نظر میرسد. برخی از آنهائی که عشاق سینه چاک دولت ـ ملت در ایرانند نه تنها نمونه اتحادیه اروپا را که دارد به اجتماعی از مناطق مختلف کشورها تبدیل میشود نمیبینند؛ بل این نمونه کشور همسایه ما را نیز در خور بررسی نمیدانند. اینان دانسته و یا ندانسته آب به آسیاب دشمن میریزند تا به دیگران بنمایانند که در ایران نیز تنها یک هویت وجود دارد و آن هویت ایرانی است در حالی که چنین قومی در ایران وجود ندارد.
کوشش و هنر ما باید بر این اساس قرار گیرد که چگونه میتوانیم با تجربه تاریخی خود قوانین اساسی را بر پا داریم که در آن همه مردم ایران را شامل شود و قدرت کارآئی داشته و موثرباشد.
از این روی، بار دیگر تکرار میکنم که ما باید راه حل ایرانی مشکلات خود را از درون تاریخ ایران پیدا کنیم. از این راه است که ما میتوانیم پایه و اساس تفکر ایرانی را استوار سازیم و بحثهای غربیان، که مربوط به تاریخ و کیش آنان است، را به خودشان واگذار کنیم. اما، این امر مانع از آن نیست که اصول جهانشمول را بپذیریم و یا در حقوق بهترینها را برنگزینیم که این گزینش خود یک هنر است. هدف باید آن باشد که گاندی گفته بود: «میخواهم خانهای داشته باشم که پنجرههایش باز باشد و نسیم فرهنگهای دیگر از این خانه بگذرد ولی دلم نمیخواهد که طوفانی بیاید و خانة مرا از جا بکند.»
منابع و کتابشناسی:
*Breton Roland, Peuple et Etats, l’impossible équation, Domino Flammarion, Paris , 1998.
**X. de Planhol, Les nations de prophète, Fayard, Paris 1993, pp 495 et S.
Balibar Etienne& Wallerstein Immanuel Race, Nation, Class: Ambiguous Identities, Découverte, Paris 1997. Bender Thomas, A Nation Among Nations. American’s Place in World History, New York, Hill & Wang, ۲۰۰۶٫
Bender Thomas, in, http://www.laviedesidees.fr
Bozarslan Hamit, La question Kurde, Presses de science Po. Paris, 1997,
Couland Jacque, «Proche ـ Orient : Le conflit Iran ـIrak », In Pluriel débat, no. 30, Paris, 1982.
Digard J.P., B.Hourcade et Y. Richard, L’Iran au xxe siècle, Fayard, Paris ۱۹۹۶٫
Digard J.P.(sous la direction), le fait ethnique en Iran et en Afghanistan, CNRS, Paris 1988.
Galice Gabriel, Du Peuple Nation, Mario Mella, Lyon, 2002.
Gellner, Ernest, Nations and Nationalism. Basil Blackwell, Oxford, ۱۹۸۳٫
Gellner, Ernest “Introduction”, in Nations of Nationalisms, Periwal, Sukumar, ed. London: Central European University Press 1995.
Gellner Ernest Nations et Nationalismes, Payot, Paris,1989.
Jouve Edmonde, Le droit des peoples, PUF, Paris ,1992.
Laroche Josepha , Politique internationale, Paris, LGDJ, 2000 (2e édition).
Laruelle Françoise, « Qui sont les Minorités et comment les penser ? », in Revue Études polémologiques, no 43, Paris 1987.
Martelli Roger. « La nation et ses mystères », in. Revue Passerelles, no. 10, Thionville France, 1995.
Schnapper Dominique, La communauté des citoyens, Gallimard, Paris, 1994.
Smith Anthony, Nationalism and Modernism, Rutledge, London 2000.
Smith Anthony, The Ethnic origin of Nations, Basil Blackwell, Oxfordd, 1986.
Tourain Alain in http://www.republique ـdes ـlettres.fr/258 ـalain ـtouraine.php
Vercellin Giorgio, « Le fait ethnique dans la politique des États iranien et afghan » in. J. P. digard, op.vit ;
Cahiers de recherche sociologique, no 20, 1993, pp. 159 ـ۱۸۱٫ Montréal : département de sociologie, UQÀM.
http://www.republique ـdes ـlettres.fr/258 ـalain ـtouraine.php
http://www.erudit.org/revue/rs/2005/v46/n3/012477ar.html