به یاد جان باختگان کشتار شصت و هفت، که نمی گذاریم نباشند…

«براى آن كه زند‏گان به زند‏گى انديشه كنند، سنگ‌‌نبشتۀ گور يكى از كهن‏ترين انگيزه‏‌هاست. سنگ‌نبشتۀ گور می‌‏تواند اعتماد و اميدوارى را از ديوار گذشته‏‌ها به آيند‏گان انتقال دهد.»  –پل الوار

به یاد جان باختگان کشتار شصت و هفت،  که نمی گذاریم نباشند…

67

«براى آن كه زند‏گان به زند‏گى انديشه كنند، سنگ‌نبشتۀ گور يكى از كهن‏ترين انگيزه‏‌هاست. سنگ‌نبشتۀ گور مى‌‏تواند اعتماد و اميدوارى را از ديوار گذشته‌‏ها به آيند‏گان انتقال دهد.»

–پل الوار

 ‌

 ‌

سنگ‌نبشته‌های گور

پل الوار

ترجمۀ احمد شاملو

 ‌

رنج چونان تيغۀ مقراضى ست

كه گوشت تن را زنده زنده مى‏‌دَرَد

من وحشت را از آن دريافتم

چنان كه پرنده از پيكان

چنان كه گياه از آتش كوير

چنان كه آب از يخ؛

دلم تاب آورد

دشنام‏‌هاى شوربختى و بيداد را

من به روزگارى ناپاك زيستم

كه حظِّ بسى كسان

از ياد بردنِ برادران و پسران خود بود.

قضاى روزگار در حصارهاى خويش به بندم كشيد.

در شب خويش اما

جز آسمانى پاك، رؤيايى نداشتم.

 ‌

بر همه كارى توانا بودم و به هيچ كار توانا نبودم

همه را دوست مى‏‌توانستم داشت، نه اما چندان كه به كار آيد.

 ‌

آسمان، دريا، خاك

مرا فروبلعيد.

انسانم باز زاد.

 ‌

اين جا كسى آرميده است كه زيست بى‏ آن كه شك كند

كه سپيده‌‏دمان براى هر زنده‏‌اى زيباست

هنگامى كه مى‏‌مُرد پنداشت به جهان مى‏‌آيد

چرا كه آفتاب از نو مى‌‏دميد.

 ‌

خسته زيستم از براى خود و از بهر ديگران

ليكن همه گاه بر آن سر بودم كه فروافكنم از شانه‏‌هاى خود

و از شانه‏‌هاى مسكين‏‌ترين برادرانم

اين بار مشترك را كه به جانب گورمان مى‌‏راند.

 ‌

به نام اميد خويش به جنگ با ظلمات نام نوشتم.

تأمل كن و جنگل را به ياد آر

چمن را كه زير آفتاب سوزان روشن‏‌تر است

نگاه‏‌هاى بى‏‌مِه و بى‌‏پشيمانى را به ياد آر

روزگار من گذشت و جاى به روزگار تو داد

ما به زنده بودن و زيستن ادامه مى‌‏دهيم

شور تداوم و بودن را تاجگذارى مى‌‏كنيم.

***

آنان را كه به قتلم آوردند از ياد مى‌‌‏برى

آنان را كه پرواى مهر من‏‌شان نبود.

من در اكنونِ تواَم هم از آن گونه كه نور آنجاست

همچون انسانى زنده كه جز بر پهنۀ خاك احساس گرما نمى‌‏كند.

از من تنها اميد و شجاعت من باقى است

نام مرا بر زبان مى‏‌آرى و بهتر تنفس مى‏‌كنى.

به تو ايمان داشتم. ما گشاده‏‌دست و بلند همتيم

پيش مى‌‏رويم و، بختيارى، آتش در گذشته مى‌‏زند.

و توان ما

در همۀ چشم‏‌ها

جوانى از سر مى‏‌گيرد.

67 2