«دریغِ من همه، باری/ زِ هرزه رفتنِ رؤیای نسل هاست»
دو شعر از جهانگیر صداقت فر/ آمریکا
«در پس پردهی تاریخ»-
دریغِ من همه از لکهی سرخی است
خالکوب سینهی تاریخ،
که نویدآورِ آشتی میتوانست بود و
نبود.
دریغ من همه از بلوغ حنجرههایی است
که فرو خفت در تفِ خفقان
و از بلاغت آواز قناری
نغمهیی نسرود.
دریغِ من همه، باری
ز هرزه رفتن رؤیای نسل هاست
که تلخهی خواب را ز چشمان انتظار
فرصتِ شستن نیافتند
در آبشاران نور سپیده.
وگر نه -
کدام رهپویان سخت لاخ قلهی عشق
آسان
زجان و جهان خویش
مایه بر ننهند
تا جلوه گاه تابش باشد صیقلای قلبشان
در مقابل فرّ آفتاب؟
*****
آه،
چون ژرف بنگری
در پشت پردههای اساطیر
اسراری است…..
و هراس من
همه این که ز دیر باز و
هنوز
در پس دیوارهای دسیسه
از آوار آرزو تلنباری است.
تیبوران-۱۲ فوریه ۲۰۱۱
***
- «تجربتِ نابِ سیراب شدن»
عاشق تر شدن
هنگامی که غریزهی جاذبتِ جسم
در غلظهی خون ات افول کرده باشد.
*
هرگزا،
هرگز نمیاندیشیدم که دروازهی خواهش
به منظر ِ آفاقی تا بدینسان گسترده تر گشاده شود.
به معجز ِ رغبتی فراسوی غرایز
عشق با من میعادی دوباره کرد
در دیگر وعده گاهی
که تپیدنِ نبض
به جبرِ سرشت نیست.
*
آن جانِ عطشان
که به جوششِ چشمههای نوش حتّا
امکانِ تمکین نداشت
اینک-
شگفتا-
به لب تر کردن از پیالهی دُردی
سرشار شد زنابِ تجربتی سیراب،
و ارضای تمنّا
احساس صمیمیّتِ بوسههای نوازش شد
بر جبینِ اعتماد.
***
شادا،
پیرانه سر-
نگاه کن:
عشق
به سیمایی چون این زیباتر
بر من نازل آمده است.
تیبوران – ۲۰ می ۲۰۱۱