ریاست شخص آزادیخواهی چون فریدون آدمیت، بر کانون حتا دو ساعت هم تحمل نشد. اساسا جامعۀ ما برای رفتن به سمت دمکراسی آمادگی لازم را پیدا نکرده بود. ما وارد دوران آزادی نشده بودیم. درک عمومی ما از آزادی خواهی ابتر بود.
ــــــــــــــــــــــــ
«نتیجه را هیچگاه نباید از مقدمات جدا کرد»
گفتوگو با سیروس علینژاد
پیرامون
شبهای شعر گوته
ماندانا زندیان
ماندانا زندیان ـ در بازبینی ده شب شعر گوته از چشم امروز، به نظر شما، آیا مجموعۀ متنها و افراد انسانی که شکل دهندۀ آن جریان بودند، میتوانسته نشانی از ـ دست کم ـ خواست یا آستانۀ یک تغییر فرهنگی، اجتماعی یا سیاسی بوده باشد؟
سیروس علینژاد ـ سالیان درازی از آن زمان میگذرد. من هم در این فاصله به متنها مراجعه نکردهام، بنابراین هر قضاوتی دربارۀ آنها سرسری خواهد بود. با وجود این تردیدی نیست که آن شبها اساساً خواست فرهنگی نداشت که در پی تغییر آن باشد. یک خواست سیاسی داشت که ریاکارانه در یک حرکت فرهنگی پنهان شده بود. برداشت کلی من این است که متن آن سخنرانیها یا شعرها ارزش ادبی خاصی نداشتند. اگر هم داشتند این ارزش ادبی آنها نبود که مورد توجه مخاطبان قرار میگرفت، برعکس آمیختگی آنها با سیاست بود که آن روزها برایش هورا میکشیدند. شبهای شعر انستیتو گوته، به یک معنی، نخستین حرکت جامعۀ روشنفکری ایران برای تغییر اوضاع سیاسی به حساب میآید. هر چند امروز چنان میاندیشم که انقلاب اسلامی ایران نیازی به حرکت روشنفکری نداشت. بدون اینکه روشنفکران از جای خود بجنبند هم، آن اتفاق میافتاد و همان مسیری را طی میکرد که کرد.
م. ز ـ در ماه تیر سال ۱۳۲۵ انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی آن زمان، نخستین کنگرۀ شاعران و نویسندگان را با حضور ۷۸ شاعر، نویسنده و پژوهشگر برگزار میکند، که بر خلاف شبهای گوته، یاد، بازخوانی و بررسی چندانی دربارهاش در دسترس نیست. شما دلیل توجه استثنائی و بسیار به ده شب شعر گوته را در چه میدانید؟
سیروس علینژاد ـ قیاس کنگرۀ نویسندگان ایران با شبهای شعر انستیتو گوته قیاس معالفارق است. آن یک را انجمن فرهنگی ایران و شوروی زمانی برپا کرد که حزب توده ماهیت ترقیخواهانه داشت و شوروی میخواست در میان نویسندگان و روشنفکران ایران، ژست ترقیخواهی به خود بگیرد، این یک را کانون نویسندگان ایران علم کرد تا ماهیت سیاسی خود را بروز دهد. اگر هم از ابتدا قصد نشان دادن ماهیت سیاسی خود را نداشت، نتیجه همان شد. (نتیجه را هیچگاه نباید از مقدمات جدا کرد). آن یک، نشان از یک جنبش ادبی داشت چنان که فاطمه سیاح در آنجا دربارۀ نبوغ و خلاقیت هنری زنان سخن گفت، و خانلری در خطابۀ نثر خود تحولات نثر را بررسی کرد، اما شبهای شعر انستیتو گوته، هیچ نشانی از تحول شعر یا نثر یا جنبشهای ادبی نداشت. حرکتی سیاسی بود که خود را در پس و پشت حرکت ادبی پنهان کرده بود. در باب مخاطبان هم باید بگویم در آن شبهای انستیتو گوته، یک وجه قابل توجه، همان تن دادن به خواست مخاطبان بود. چنانکه اگر فیالواقع شاعر یا نویسندهای به خلاقیت ادبی میپرداخت، بیتردید او را هو میکردند. این مخاطبان تشنۀ شعار بودند که گویندگان را به جای خواندن شعر یا داستان خوب، وادار به شعار دادن کرده بود. هر چند در بین گویندگان نیز اهل شعار از اهل ادب بیشتر بود. حکومت هم کُنه قضایا را دریافت و از انتشار گزارشهای مربوط به آن جلوگیری کرد. توجه استثنایی به شبهای شعر انستیتو گوته هم به خاطر حرکت نهفتۀ سیاسی آن بود. با اینکه از کنگرۀ نویسندگان ایران در ۱۳۲۵ بیش از ۶۵ سال گذشته است، هنوز وجه ادبی آن در کتابها و مطبوعات به بحث و بررسی گذاشته میشود. در حالی که راجع به شبهای شعر انستیتو گوته اگر حرف و سخنی به میان میآید، نه از دیدگاه ادبی که از دیدگاه سیاسی است.
م. ز ـ رحمتالله مراغهای در سخنرانی افتتاحیۀ ده شب، گفته است: «در گفتارها، غرض بیش از همه آن خواهد بود که کانون نویسندگان ایران بیشتر و بهتر شناسانده شود و خواست اساسی آن، یعنی آزادی اندیشه و قلم، و راستای کوششهای آن به منظور آنکه این آزادی در عمل بنشیند و به صورت یکی از دادههای عادی زندگی اجتماعی ما درآید به اطلاع همگان برسد.»
محدودیتهای انتشار گزارشهای مربوط به ده شب، از سوی چه کسانی تعیین میشد، و تا چه اندازه بر محتوای موارد طرح شده در همین بند از سخنان آقای مراغهای دست میگذاشت؟
سیروس علینژاد ـ اول باید پرسید که رحمتالله مقدم مراغهای در کانون نویسندگان چه میکرد که از سردمداران شده بود؟ درست است که او چند ترجمه در کارنامهاش داشت، اما به عنوان نویسنده شناخته نبود. یک سیاسی کار ملی مذهبی بود. البته گویا آدم خوبی بود اما آدم خوب به نویسنده چه ربط دارد؟ نویسندۀ خوب هم لزوما آدم خوبی نیست. با وجود این شاید سخن رحمتالله مقدم مراغهای در شناساندن هرچه بیشتر کانون نویسندگان، از واقعیت دور نباشد. شاید آزادی اندیشه و قلم هم براستی در نیت پارهای از برگزار کنندگان جائی میداشت، اما واقعیت بزرگتر این است که کانون نویسندگان چنان ترکیبی از استالینیستها و مائوئیستها و طرفداران انورخوجه را بر خود مسلط کرده بود، که اگر کار به درستی هم پیش میرفت، هر روز یک انشعاب از درون آن بر میخاست تا در جامۀ هواداری از طبقات فرودست، تومار آزادی اندیشه و قلم را در نوردد. تنها این حکومت نبود که با آزادی اندیشه و قلم خصومت داشت. دشمنی خودیها با آزادی و آزادی اندیشه، هولناکتر بود. آنها که تأتر نعلبندیان را بر نمیتافتند، شک دارم که قصد داشتند جامعه را به سوی آزادی اندیشه رهنمون شوند. ریاست شخص آزادیخواهی چون فریدون آدمیت، بر کانون حتا دو ساعت هم تحمل نشد. اساسا جامعۀ ما برای رفتن به سمت دمکراسی آمادگی لازم را پیدا نکرده بود. ما وارد دوران آزادی نشده بودیم. درک عمومی ما از آزادی خواهی ابتر بود. سهل است آزادی در درک آن روزی ما معجونی بود از دمکراسی و دیکتاتوری پرولتاریا. حرف و سخن از آزادی در میان بود اما وهم آزادی خواهی یک چیز است و فهم آن چیز دیگر. شاید جای تاسف باشد که انتخابات پارهای سازمانها، مانند کانون وکلا، در آن سالها تمرینی برای دمکراسی در سطح پائین به حساب میآمد، اما چنان تمرینی در جامعۀ نویسندگان و روزنامهنگاران امکان پذیر نبود. برای اینکه کانون وکلا ماهیت صنفی و حرفهای داشت ولی کانون نویسندگان نداشت. در کانون وکلا، عدهای وکیل حضور داشتند که درد وکالت داشتند اما بسیاری اعضای کانون نویسندگان درد نویسندگی نداشتند.
اینکه محدویتها از سوی چه کسانی تعیین میشد، معلوم است. ساواک و وزارتخانههای مربوطه مانند وزارت اطلاعات و جهانگردی که از بخت بد ما روزنامهنگاران، در رأس آن داریوش همایون جا گرفته بود.
اما باید یادآور شوم که این محدودیتها پیشاپیش وجود نداشت. روزنامهها شروع کرده بودند به استقبال شبهای شعر رفتن، و مقالاتی در این زمینه منتشر میکردند اما هر چه به آغاز شبهای شعر نزدیکتر شدیم فضا تیرهتر شد. گمان من بر این است که حکومت از طریق ساواک از آنچه در درون برگزاری و مقدمات شبهای شعر میگذشت اطلاع مییافت و آهسته آهسته تا منع انتشار گزارشهای آن پیش رفت. با توجه به فضای بازی که آن روزها مطرح شده بود، اگر شبهای شعر انستیتو گوته فیالواقع از حرکت سیاسی فاصله میگرفت و یک حرکت ادبی ناب را دنبال میکرد، تصور میکنم حکومت هم شمشیر را از رو نمیبست و چه بسا از آن حمایت میکرد.
م. ز ـ روزنامه آیندگان در آن دوران عملا به دست شما اداره میشد. گفتهاید: «گزارشگر شبهای شعر روزنامه آیندگان، به طور اتفاقی محمد قائد بود که امروز روزنامهنگار برجستهای است. او، با آنکه تا آن زمان کار میدانی و گزارشنویسی نمیکرد، به محل شبهای شعر میرفت و گزارشهای خود را مینوشت و آخر شب به روزنامه میآمد و تحویل میداد. من هم یا آنها را جرح و تعدیل میکردم یا عینا چاپ میکردم. تصور میکنم کمتر پیش آمد که جرح و تعدیلی کرده باشم. به گمانم شب ششم بود که آقای تدین زنگ زد و گفت فلانی تا امروز هرچه گفتهام گوش نکردهای، ولی بدان که موضوع بسیار حساس است. خواهش میکنم تیتر مطلب شبهای شعر از سه ستون بیشتر نباشد. من هم گفتم چشم. اما حتی در آن لحظه که میگفتم چشم هم میدانستم که به این حرفها گوش نخواهم کرد.»
اهمیت یا ویژگی برجستۀ شبهای گوته در نگاه شخص شما چه بود، که برای انتشار گزارشهای مربوط به آن، آن اندازه خطر میکردید؟
سیروس علینژاد ـ باید از حسن نیت شما سپاسگزاری کنم که تصور میکنید آن زمان بنده چنان درایتی داشتم که میفهمیدم برای چه چیزی باید خطر کرد. در چشم آن روزی ما هر چیز که در مخالفت با حکومت بود، ارزش خطر کردن داشت. امروز که نگاه میکنم آن شبها برجستگی خاصی نداشت که به خطر کردن بیارزد. الا آنکه بر التهابی که جامعه را فرا میگرفت میافزود. چه چیز مهمتر از واقعهای که میتوانست تب جامعه را تا حد کشتنش بالا ببرد؟ اما گذشته از اینها من آن زمان که تصمیم به چاپ گزارش شبهای شعر گرفتم، موضوع خطر کردن یا نکردن برایم مطرح نبود. من داشتم به طور عادی کار روزنامهنگاری خودم را میکردم. در آن گزارش هم چیزی نبود که به حکومت بر بخورد. فضای ملتهب آن را خطیر کرده بود.
م. ز ـ شما تنها روزنامه نگاری هستید که به دلیل انتشار گزارشهای ده شب در آیندگان، به اصطلاح، ممنوعالقلم شدید. آن دورانِ ننوشتن چگونه گذشت و در نهایت چگونه به انجام رسید؟ آیا مشکلات بزرگتر هم به همان دلیل برایتان پیش آمد؟
سیروس علینژاد ـ نه، مشکل بزرگتری پیش نیامد. خیلی هم خوش گذشت. چون دریافتم که در حوزههای خبری (چند سال خبرنگار دانشگاه بودم) از محبوبیت لازم برخوردارم. آن مشکلات بزرگتر که گاه این سو و آن سو میگویند، شایعه است. این سعۀ صدر در حکومت و حکومتیان وجود داشت که مخالف را تا حد نابود کردن نزنند. رزق او را هم نبرند. وقتی جامعۀ روزنامهنگاری و دانشگاهی آن روز با خبر شد که مرا ممنوعالقلم و اخراج کردهاند، به حمایت از من برخاست. امیر طاهری که زمانی سردبیر کیهان بود، ولی آن روزها در کنار یا برکنار بود، تلفن کرد که بروم پیش او. گفتم آقای طاهری شما که خودتان در کنارید، بیایم خدمت شما چه کنم؟ گفت: بیا توی همین اتاق من بنشین، حقوقت را بگیر، ببینیم سرانجام چه میشود؛ منوچهر گنجی که وزیر آموزش و پرورش بود و من از زمان ریاست دانشکدۀ حقوق با او زد و خورد و بعد دوستی داشتم، تلفن کرد که بروم رئیس دفتر او بشوم یا مدیر کل نمیدانم چی، نهایت محبت را کرده بود، نپذیرفتم؛ هوشنگ نهاوندی که رئیس دفتر فرح پهلوی بود و من او را از زمان ریاست دانشگاه پهلوی و دانشگاه تهران میشناختم، تلفن کرد که بروم آنجا مشغول کار شوم، نمیشد پذیرفت؛ پرویز آموزگار که رئیس دانشگاه فردوسی مشهد بود، صدایم کرد که بروم رئیس دفتر دانشگاه مشهد در تهران بشوم و حقوق و اتومبیل و راننده هم آماده بود، نرفتم؛ و پیشنهادهای دیگر که فهرست کردن آنها ضرورتی ندارد. سرانجام دکتر مسلم بهادری که رئیس سازمان سنجش آموزش کشور بود و از دانشگاه تهران با او دوستی داشتم، تلفن کرد که به تو احتیاج دارم، بیا و روابط عمومی سازمان را بپذیر. رفتم و مدیر کل روابط عمومی آنجا شدم و یک سالی هم به جان برای آن سازمان کوشیدم. تجربه خوبی هم بود تا اینکه کنترل اوضاع کم و بیش از دست رفت و مسعود بهنود تلفن کرد که قرار است ماهنامۀ سبز را منتشر کند و مرا به سردبیری برگزیده بود. کار خودم بود، رفتم. بهنود اهل کار بود و میدانست دور افتادن ماهی از آب چه دردی دارد. بعد هم که همه چیز به هم ریخت و دوباره به مطبوعات برگشتم.
م. ز ـ بازخوانی متنهای ارائه شده در ده شب شعر گوته، میتواند ما را به این اندیشه برساند که سانسور در کنار مهم و بااررزش جلوه دادن برخی استعدادهای میان مایه؛ به درست، مهم و ارزشمند بودن هر مضمون ممنوعه نیز میانجامد. بدین معنا که بسیاری از متنهای خوانده شده در آن شبها، در روزگار ما و برای نسل ما، نه تنها معترض یا منتقد نیست، که همرأی مضامین مورد نظر آمران کنونی سانسور است:
«… چگونه میبری از یاد، صوت ناب اذان را/ از آن کبوتر خان، / از آن بلندی گلدستههای «مسجدالقصی» / چگونه میشود از آفتاب رخ برتافت… / رها نمیکندت رودخانۀ «اردن» رها نمیکندت آفتاب داغ «فلسطین»» سیاوش مطهری، شب یکم
«…ای روح لیلهالقدر/ حتی اذا مطلع الفجر؛ / اگر تو نه از خدایی/ چرا نسل خدایی حجاز، فیصله یافته است؟ /… هیچ دینی نیست که وامدار تو نیست. /… اللهاکبر! خدا نیز به شگفتی در تو نمینگرد؟! / فتبارکالله/ تبارکالله/ تبارکالله احسنالخالقین.» به یادبود شهادت امام علی، علی موسوی گرمارودی، شب پنجم
«… آقا سوار اسب و همه خلق در رکاب/ شمشیر میزدند. / دیدم که قاسم آنجا میان جمع/ شمشیر میزند… /… یا صاحبا الزمان به ظهورت شتاب کن…» جعفر کوش آبادی، شب هفتم
آیا میتوان گفت سانسور، تلاشهای آزادیخواهانۀ جامعه را بیشتر به سوی مخالفت با هر نظام ارزشی تحمیل شده از بالا پیش میراند، و از این رو تا اندازههای بزرگ، توانایی مخدوش کردن تعریف، مسیر و هدف مبارزه برای دستیابی به آزادی بیان ـ و آزادی در معنای فراگیر ـ را دارد؟ یعنی آمران سانسور تا اندازههای قابل توجه به ایجاد یک ذهنیت نادرست و بیحقیقت، در جامعه دست مییازند و از این چشمانداز کامیاباند؟
سیروس علینژاد ـ درست میفرمایید. سانسور، میانمایگی را بر میکشد و استعدادهای واقعی را از دور خارج میکند. مثالهایی که آوردهاید نشان میدهد که جز شعار چیزی در آنها نیست. دریغ از یک جرقۀ ادبی. واقع این است که کسانی در آن شبها حضور پیدا کرده بودند که سالها بود چیز دندانگیری منتشر نکرده بودند. هیچ نویسندۀ کیمیا فروشی نیز آن را جدی نگرفته بود. در عوض اهل سروصدا همه به آن پیوسته بودند. علاوه براین، آن شبها حتا یک استعداد جوان و یک چهرۀ ادبی تازه به جامعۀ نویسندگان ایران معرفی نکرد. خصلت شبهای شعر باید این میبود که دریابیم اوضاع ما از حیث آفرینشهای ادبی چگونه است؟ اما در این زمینهها، شبهای شعر گوته توفیقی به دست نیاورد. خیل عظیم شنوندگان آن شبها هم باید در مجموع دارای این خصلت میبودند که بتوانند با دید انتقادی به خواندهها و شنیدهها بنگرند. چنین خصلتی در آنها وجود نداشت. تنها به شعار و تغییر وضع دل خوش کرده بودند که البته خواست واقعیشان بود و به آن رسیدند.
م. ز ـ پس از سی و پنج سال، فکرمیکنید، اگر به فرض محال، امکان چنین حرکتی در فضای کنونی ایران پیش آید، و شما در آن برنامه شعر بخوانید یا سخن بگویید، به چه مضمونی خواهید پرداخت؟
سیروس علینژاد ـ سخن محمدتقی بهار، رئیس کنگرۀ نویسندگان سال ۱۳۲۵ را به مخاطبان یادآوری خواهم کرد که به نویسندگان و شاعران هشدار میداد پیرو افکار عوام نشوند، عوام باید پیرو گویندگان و نویسندگان باشند. امروز اگر چنان مجلسی برگزار شود، توصیه من به اهل ادبیات این خواهد بود که کار جهان خو د به خود در حال خرابتر شدن و وخیمتر شدن هست، نیازی به مداخلۀ شما نیست! وانگهی مگر ادبیات چه عیبی دارد که میخواهید به سیاست بپردازید؟ بهتر است سیاست را به اهلش بسپارید و خود را متخصص همه چیز نپندارید. ضمنا یادآور خواهم شد که کار شاعران و نویسندگان به اندازۀ کافی اهمیت دارد. پیش بردن ادبیات، اهمیتش کمتر از تغییر اوضاع سیاسی نیست. بویژه آنکه سیاست به قول فرانسوا رُوِل، هم تابع قانون نتایج ناخواسته است و هم تابع قانون احتمالات بعید. جوری که شما میپندارید پیش نخواهد رفت، وارونه خواهد شد.
اسفند یکهزار و سیصد و نود و یک خورشیدی