«

»

Print this نوشته

پنجم دی، زادروز بهرام بیضایی است…

پنجم دی، زادروز بهرام بیضایی است…

«این‌که ما گوشه‌ای گُزیده باشیم و اصطلاحاً مترقی‌ترین متن‌های دنیا را بخوانیم، معنی‌اش این نیست که همه‌ی مردمِ ما هم در دنج‌های خود، همان را می‌خوانند… اگر ما می‌خواهیم کاری برای خودمان و این مردم کرده باشیم، راهی نداریم جز این‌که ببینیم آنها در دنجِ خود به چه می‌اندیشند.

 من ایمان دارم که ما مردمِ خود را نمی‌شناسیم و این مشکلِ بزرگِ روشنفکریِ ماست. اما مشکلِ بزرگ‌تر این است که مردمِ ما هم خود را و هم یکدیگر را نمی‌شناسند و میانشان گفت‌وگو وجود ندارد. تصویر، نافذترین راهِ شناساییِ یکدیگر است؛ آن هم در کشوری که نود درصدِ مردمِ آن مار را فقط از روی تصویرِ آن می‌شناسند و نه نوشته‌اش. من تصور می‌کنم ساخت و کنش‌های جامعه‌ی ما نیاز به دوباره‌اندیشی دارد. این جامعه نیاز دارد که باورها، عادت‌ها و رفتارهای خودش را از بیرون ببیند و بشناسد و از نو برای خودش معنا کند و فقط در سایه‌ی این معناشناسی‌ است که حرکتی فهمیده به‌ سوی نوزایی رخ می‌دهد.

 هیچ چیز به اندازه‌ی تصویر به این معناشناسی کمک نخواهد کرد؛ و برای همین است که تصویر این‌همه زیرِ ضربه است. تصویربردار عاداتی را که ما تا درونِ آنها هستیم نمی‌بینیم از بیرون می‌بیند و چنان ثبت می‌کند که هر کس در هر شرایطی و با هر فاصله‌ای بتواند آن را ببیند و بسنجد و داوری کند؛ اگر نیازمندِ تغییر است تغییرش دهد و اگر ماندنی‌ است نگهش دارد و اگر دورریختنی‌ است دورش بریزد.

جامعه‌ای که تصویری از خود ندارد اصلاً هویت ندارد؛ و جامعه‌ای که تصویربردار ندارد آینه‌ای در برابر ندارد. کسانی که فردوسی را به این دلیل که هویتِ ما را به ما بازگردانده، می‌ستایند در واقع نمی‌دانند که او را برای این می‌ستایند که صریح‌ترین تصویربردارِ ما بود. در موردِ او هم این کار با بازیابی و بازاندیشی و بازسازیِ زبان همراه بود؛ مسئله‌ای که امروز دست‌کم آگاهی به آن و کوشش‌هایی برای آن را می‌بینیم. او تصویر را می‌دهد؛ ما را از بیرون به درون و از درون به بیرون حرکت می‌دهد؛ و نظرِ خودش را هم می‌گوید. ما هم جز این نمی‌کنیم؛ هرچند او استاد بود و ما شاگرد. تأکید می‌کنم ما ناچار از شناخت‌ایم. ناچار از آموختن‌ایم.»

 بهرام بیضایی، فصل‌نامه‌ گفتگو،  تابستان ١٣٧٣