برای نخستین بار برخاستن به عنوان یك ملت در جنبش مشروطه، با تلاشی ـ هرچند نیمه بیدار و نیمه هشیار ـ برای درك وضعیت خود در برابر یا در كنار دیگران، تلاش برای رساندن خود به پیشرفتهترینهایشان، افت و خیزها و افتادن به بنبستهای خودخواسته یا ناخواسته در نخستین تجربههای دولت ملی و مجلس مشروطه، عزم بیرون كشیدن خود از این بنبستها و برخاستن دوباره با ارادة آغاز راه آینده در دوران رضاشاه، گاه با پیروزی و زمانی با شكست و بعد ناپایداری و تزلزلمان در ادامة راه، سپس كجفهمیها و بیشتر از آن كجاندیشیها و رها ساختن و لعن آنچه بدست آورده بودیم و در نهایت تصمیم سبكسرانه به بازگشت به گذشته. این همه را یكجا در تاریخ یك سدة گذشته تا امروزمان داریم. جادة آیندة ایران از این گذشته عبور میكند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
گذشتهای با دستاوردهای بزرگ
فرخنده مدرس
علت این همه دلمشغولی ما نسبت به گذشته چیست؟ چرا نمیتوانیم چون كشورهای پیشرفته بیدغدغه نسبت به روزگار سپری شده، به طرح آینده بپردازیم؟ این پرسشی است كه از همان آغاز، با تصمیم انتشار “تلاش”، همراه شد و هربار در پرداخت شمارهای كه به سیر در تاریخ میپردازد، تازهتر از بار پیش ذهن ما را به سوی خود میكشد. با اینكه میدانیم:
“گذشته جائی است كه درنگ در آن جایز نیست و تنها برای ساختن آینده باید گاهی بدان سفر كرد.”
علیرغم این، درنگهای “تلاش” در این گذشته ـ هرچند بیشتر سیر و جستجو است نه توقف ـ بیشتر از “گاهی” توان و توجه ما را به خود مشغول میدارد. شاید از آن جهت است كه برخلاف جوامع یاد شده، ما هنوز از این گذشته بدر نیامدهایم. راه ما هنوز به آینده گشوده نیست. دست و پای ما هنوز با هزار بند به گذشته بسته است. پس از گذشت یك سدهونیم از آغاز “تاریخ بیداریمان” عوامل ناكامیهایمان هنوز چون صخرههای عظیم بر سرراهمان و كامیابیها و دستاوردهایمان ناشناخته و غریب در پس این صخرهها افتادهاند. كو آن عزم یكپارچه و ارادة مشترك برای در هم شكستن این صخرهها و رساندن خود به آن چه در سفر دراز تاریخ به چنگ آوردهایم، تا ملاط ساختن آیندهامان سازیم!
درست است كه درنگ در گذشته جایز نیست، اما برای ملتی كه از شناخت اشتباهات و لغزشهای خود در گذرگاههای تاریخ بازمانده و دستاوردهایش را از سر ناباوری به خود، سهلانگارانه و از سر غفلت در گذر تاریخ گم و رها كرده است، دغدغه این گذشته همچنان باقی میماند. به این گذشته ـ بدون توقف در آن ـ باید بیشتر پرداخت. باید خود را بهتر شناخت. باید عوامل شكست و سرخوردگیها را یافت. اما باید همچنین دید و باور داشت كه ما تنها از تبار شكستخوردگان نبودهایم. ریشههایمان به پیروزی و پیروزمندان نیز میرسد. در این گذشته تنها انهدام، سستی، خفت و خفتگی نبوده و گاهی نیز جنبشی بوده و خشتی چیده شده است. ایران امروز شاید مخروبهای جلوه كند، اما این بنا بهره از بن محكمی دارد. آن را باید دید! تیررس نگاهمان لازم نیست به سه هزارسال و دوهزاروپانصدسال و ده قرن و هشت قرن برسد ـ كه اگر رسید بسی جای مسرت و سرفرازی ـ اما همین تاریخ یكسدة اخیر و گذشتة نزدیكترمان نیز گسترة وسیعی برای دیدن، شناختن و آموختن است:
برای نخستین بار برخاستن به عنوان یك ملت در جنبش مشروطه، با تلاشی ـ هرچند نیمه بیدار و نیمه هشیار ـ برای درك وضعیت خود در برابر یا در كنار دیگران، تلاش برای رساندن خود به پیشرفتهترینهایشان، افت و خیزها و افتادن به بنبستهای خودخواسته یا ناخواسته در نخستین تجربههای دولت ملی و مجلس مشروطه، عزم بیرون كشیدن خود از این بنبستها و برخاستن دوباره با ارادة آغاز راه آینده در دوران رضاشاه، گاه با پیروزی و زمانی با شكست و بعد ناپایداری و تزلزلمان در ادامة راه، سپس كجفهمیها و بیشتر از آن كجاندیشیها و رها ساختن و لعن آنچه بدست آورده بودیم و در نهایت تصمیم سبكسرانه به بازگشت به گذشته. این همه را یكجا در تاریخ یك سدة گذشته تا امروزمان داریم. جادة آیندة ایران از این گذشته عبور میكند. رازهای بسیاری هنوز در این گذشته نهفته است كه گشودن كمتریناش یافتن علل شكست و اجتناب از تكرار و بالاتریناش دیدن دستاوردها و ساختن و پیش رفتن بر پایة آنهاست.
تا جائیكه به خاطر میآوریم؛ همواره همة ایرانیان ـ جز جماعتی اندك و بیریشه و بدون تعلق خاطر به منافع ایران ـ از مشروطیت و مشروطهخواهی به عنوان یكی از درخشانترین دورههای تاریخ میهن با گردنی افراشته یاد كردهاند. و این روزها، پس از رفتن وآمدن چندین نسل، دیگر همه از چپ و راست از بالا و پائین ـ حتی برخی از همان بیریشهها برای جلب تهماندههای لطف ملتی زخمخورده از این بیریشگیها نیز ـ سعی میكنند خود را به آن تبار بدوزند. اثبات میزان وفاداری به آرمانهای جنبش مشروطه موضوع رقابتهای سیاسی شده است. چه نیك و چه پسندیده! با وجود این هنوز در همه جانبه بودن دید گروههائی و در درستی درك آنها از این جنبش، از تأثیرات عمیق و پیامدهای آن و بخصوص در فهم سرنوشتی كه دچارش شد، تردیدهای بزرگی وجود دارد. امروز علیرغم این به وجدآمدگی همگانی از وجود عصر مشروطه در دل تاریخ ایران، شك است كه تأثیر شش دهه نگاه ایدئولوژیك و سیاست زده به تاریخ و سایهافكنیهای آگاهانه برروی حوادث مهم این دوران، كاملا زدوده شده باشد. نگاهی كه در یك “آرمانگرائی” پوچ و عوامفریبانه در كنار رمانتیسم انقلابی كودكانه، آرمانهای مشروطه و مشروطهخواهان را در هالهای از تقدس پیچید و با جدا ساختن آنها از زمین واقعیت و كم رنگ جلوه دادن شرایط سخت حاكم بر روزگار تحقق انقلاب مشروطه سعی در پنهان ساختن كم بضاعتی مادی و معنوی رهبران سیاسی آن دوران یا حداقل در عدم تناست این بضاعت با الزامات به ثمر رساندن مطالبات تاریخی این جنبش نمود، تا گامهای عملی را كه در سالهای بعدی و در دوران اقتدار رضاشاه در جهت مادی نمودن و عینیت بخشیدن به این مطالبات برداشته شد، بیمقدار سازد. چنین رفتاری با تاریخ یك ملت، نابخردانهترین دشمنی بود كه تنها از شبه روشنفكران جهانسومی ما برمیآمد كه در كوردلی سیاسی ـ ایدئولوژیك خود دههها از چاه تباهیای كه زیر پای ملت و زیرپای خود آنها دهان باز میكرد، غفلت ورزیدند تا در روز موعود انقلاب اسلامی به رهبری دشمنان قسم یاد كردة مشروطه با سر به درون آن سقوط كردند.
نتیجة چنین رفتار نابخردانهای با این دوران پر اهمیت تاریخی از یك سو پنهان ماندن ضعفهای درونی و عوامل اصلی به بنبست كشیده شدن انقلاب مشروطه به عنوان سرفصل دورة جدید تاریخ ایران بود و از سوی دیگر ناشناخته ماندن اهمیت چرخش تاریخی كه در پس این بنبست، با برآمدن رضاشاه و ورود گروه روشنفكران وكنشگران سیاسیاش در صحنة سیاست ایران آغاز و تنها در طول كمتر از دو دهه از خود نظم و ساختاری نوین یكدست، همگون از مجموعة نهادهای قانونی، قضائی، اداری، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و آموزشی برجای گذاشت. در یك كلام: با كتمانی چند دههای در مورد چگونگی شكلگیری حیات ایران نوین و مسیرتاریخی آن كه با تابش انوار ایدهها و اندیشههای منورالفكران جنبش مشروطه روشن و در سایة اقتدار دولت ملی رضاشاه بستر تحقق اهداف آن آماده شده بود، از دایرة فهم تاریخی چند نسل بعدی ایرانی بیرون ماند و پیوند ذهنیت تاریخی آنها را با این دوران گسست و از درك اهمیت و ضرورت تداوم آن ناتوان ساخت. برای از میان بردن این گسست ناگزیریم به سیر وبررسی این گذشته ادامه دهیم.
این دفتر و مجموعة گرد آمده در آن در اصل بلندگو و در خدمت تلاشی است كه چند سالی است از سوی بخش درخور توجهای از متفكرین، محققین و روشنفكرانمان در جهت بازنگری و بازاندیشی اساسی در یكسدة اخیر و پر كردن این شكاف تاریخی میان نسلها آغاز شده است. تلاشی كه پیگیرانه و با جدیت تمام در جدال با نیروئی است كه سوار بر ابزارهای قدرت حكومتی، با به یاریگرفتن شبهروشنفكران جهانسومی خادمش و با سودجوئی از این گسست فكری و تاریخی نسلها، میكوشد كشور را به بطن سدههای پیش از آغاز دوران ایران نوین بازگرداند.
آنچه ما در این شماره به یاری رسالات، مقالات تازه یا بازنویسی شده و بویژه از طریق مصاحبهها فراهم آوردهایم؛ تنها نمائی است فشرده از یك دوران سیوپنجساله، یعنی از زمان اعطای فرمان مشروطه و آغاز كار مجلس شورایملی تا شهریور 1320. از نظر سهولت پیگیری حوادث و مقایسة بهتر شرایط اجتماعی و توجه به رابطه روندهای تأثیرگذار تاریخی، سعی شده است؛ مطالب در چهارچوب دو نوع تقسیمبندی، تاریخی و موضوعی، ارائه شوند. در تقسیمبندی بر اساس زمان و توالی تاریخی حوادث و روندهای اجتماعی این دوران به دو دوره یعنی از 1285 تا اسفند 1299 و از كودتای 1299 و برآمدن رضاخان میرپنج تا كنارهگیری وی از مقام پادشاهی تقسیم شده است و در تقسیمبندی موضوعی مهمترین معضلات اجتماعی ـ سیاسی، مطالبات عمومی و پروسة تحولی آنها و سرنوشتی كه یافتهاند، بر بستر این دو دوره مورد بحت و بررسی قرار گرفتهاند. با بهرهگیری از این روش بررسی و بكارگیری این تقسیمبندی دوگانه كوشش شده است، نشان داده شود كه در یك دههو نیم نخست، حكومت مشروطه باچه ناملایماتی درگیر بوده ودر این دوره چه برسر ایران آمد. و در دورة بعدی چگونه میهنامان توانست از یكی از سختترین تنگناهای تاریخی خود بدرآمده و با پشتسرگذاردن خطر اضمحلال و نابودی، زندگی را دوباره از سرگیرد، زندگیای با كیفیت و مضمونی دگرگون شده!