«

»

Print this نوشته

برد سیاسی مذهب

۳ ـ مذهب و حکومت

برد سیاسی مذهب

 ‌

گفت من پوست را گذاشته‌ام

دست از پوست باز داشته‌ام

پوست از من همی ندارد دست

بلکه پشتم به زور پنجه شکست

نظامی

 ‌

رابطه اسلام با ملیت ایرانی؛ و جامعه مذهبی با جامعه مدنی؛ و حکومت شرع با حکومت ملی، و ولایت و حاکمیت فقیه با حاکمیت مردم در سیزده سده گذشته همیشه یک جای مرکزی در ایران داشته است و از انقلاب اسلامی ١٣۵۷ اهمیتی بیش از پیش بدست آورده است. این موضوعی است بسیار بنیادی‌تر از آنکه با برداشت‌های شاعرانه و رمانتیک یا مصلحت‌اندیشی‌های روزانه یا مخالف کورکورانه بتوان سرسری از آن گذشت، یا آن را ندیده گرفت. چنانکه در چهار سال گذشته نشان داده شده است، مرگ و زندگی ایرانیان به عنوان یک ملت در گرو این مساله‌ای است که دست از گریبان ایران برنخواهد داشت.

بحث از مذهب و جای مذهب در جامعه و سیاست، آزادانه و دور از بیم کشته شدن یا تهمت و تکفیر، شاید برای نخستین بار در چند صد ساله گذشته ایران امکان‌پذیر شده است.  به مدد انقلاب و جمهوری اسلامی، ایرانیان توانسته‌اند با نگاهی تازه به مذهب بنگرند. مذهب دیگر نماز و روزه و عزاداری و روضه‌خوانی و سفره انداختن و زیارت نیست زمینه ناپیدایی نیست که زندگی بر روی آن، و کم و بیش بر‌کنار از آن، جریان داشته باشد. مذهب فرمانروایی آخوند نیز هست، و سر‌نیزه پاسدار و زندان حاکم شرع و حد و قصاص و شکنجه و تیر باران به اختیار. مذهب بازار سیاه نیز هست و قاچاق و روسپیگری رسمی و تجاوز به خردسالان و رشوه و معاملات مشکوک. مذهب حکومت شده است و قانون و ماشین سرکوبی و شبکه فساد. مذهب خود زندگی شده است و از خصوصی تا عمومی را در بر می‌گیرد و اجازه نمی‌دهد کسی به اختیار خود نفس بکشد. هر چه هم بگویند اسلام واقعی یا راستین چیز دیگر است، نسل کنونی ایرانیان که چهره مذهب را به روشنی در حکومت و جامعه و زندگی ندیده بود ــ زیرا پنجاه سالی در یک فضای غیر مذهبی شونده زیسته بود ــ امروز مذهب را در این صورت‌ها می‌بیند. خود اینکه حکومت اسلامی امکان‌پذیر شده است، ثابت می‌کند که مذهب همه اینها نیز هست.

با مذهب می‌باید روبرو شد و آن را به ارزیابی و بررسی گذاشت. ایرانیان این توانایی را سرانجام به بهای سنگین یافته‌اند. از این پس می‌توان مذهب را نیز مانند همه امور بشری در قلمرو استدلال و پژوهش و تحلیل قرار داد. بی‌ترس و ملاحظه باید مذهب را از حالت “تابو”‌وار آن بیرون آورد. آنها که تکفیر می‌کنند و به آتش دوزخ بیم می‌دهند (ما این آتش را بر روی زمین آزموده‌ایم و می‌آزماییم)  و آنها که تهمت غربزدگی و دوری از ارزش‌های اصیل فرهنگی و آنچه آمیزه اسلامی ـ ایرانی می‌نامند، می‌زنند (در جمهوری اسلامی بسیاری از ارزش‌های اصیل فرهنگی تحقق یافته‌اند و همه این “ارزش‌ها” شایسته نگهداری نیستند) و آنها که به نام مصلحت اندیشی می‌کوشند تسلط آخوندها را بر روحیه و سیاست‌های ایرانیان پاینده سازند  (ما دست آنها را در انقلاب خوانده‌ایم) نمی‌توانند جلوی بحث آزاد و بی‌پرده درباره مذهب را بگیرند. این مذهب است که پیوسته خود را بر بحث ــ چنانکه بر زندگی و سرنوشت ایرانیان ــ تحمیل می‌کند.

* **

یک خواننده در جایی گله کرده است که چرا اینهمه به مباحثات مذهبی پرداخته می‌شود که به نظر آن خواننده در درجه دوم یا سوم اهمیت است. خواننده دیگری در بحث از اهمیت اعتقادات مذهبی تا آنجا می‌رود که می‌پرسد: “آیا زمان آن نیست که از جماعت با سواد ایران که تعدادشان قلیل و مشرب فکری آنان متشتت است قطع امید کرده و باب نوعی گفتگو را با … و روضه‌خوان‌های دیگری که قرآن و حدیث و خبر را به اضافه عربی خوب می‌دانند با آنها که اکثرا بی‌سوادند باز کنیم؟”

این دو اظهار نظر دو جنبه مهم برخورد با مساله مذهب را در سیاست‌های کنونی ایران باز می‌تاباند. نخستین، گذشتن از کنار مذهب است، در عین احترام و اعتقاد بدان، و متمرکز شدن روی پیکار با رژیم خمینی؛ و دومین، استفاده از مذهب است و صرفا (یا بیشتر) مذهب، برای پیکار با رژیم خمینی. یکمی در نظر نمی‌گیرد که این نویسندگان و اندیشمندان نیستند که مذهب را پیش کشیده‌اند، بلکه مذهب است که از چهار سال پیش به صورت حکومت اسلامی بر جامعه ایرانی افتاده است و آن را به چنین روزگاری انداخته است. (تجربه ایرانیان با مذهب در سده‌های پیشین جای خود را دارد.) دومی در نظر نمی‌گیرد که اگر مذهب هنوز در جامعه ایرانی چنان برد سیاسی داشته باشد که مورد نظر نویسنده است، گروه آخوندهای حاکم از روضه خوان‌هایی که اشاره کرده‌اند در وضع بسیار بهتری هستند و دعوی پذیرفتنی‌تری بر وفاداری مذهبی “اکثریت بی‌سواد” دارند.

این تصادفی نیست که در نوشته‌های ایرانیان خارج، در آنجا که آزاد‌تر از بیم تکفیر و بیم جان می‌توان نوشت، بحث مذهب به صورت‌های گوناگون پیش می‌آید. مدت‌های دراز ما همه ترجیح می‌دادیم عامل مذهب را نادیده بگیریم. چه آنها که اعتقادات مذهبی استوار داشتند و چه آنها که نداشتند با آن چنان رفتار کردند که گویی در قلمرو سیاسی امری فرعی بیش نیست. آنها که اعتقادات مذهبی استوار‌تر داشتند با پول دادن به آخوندها و بوسیدن دست‌شان پنداشتند که حق سیاسی مذهب را ادا کرده‌اند و آن را در خدمت خود گرفته‌اند. حکومت با برپاداشتن مراسم عزاداری و نشان دادن سینه‌زنی‌ها در تلویزیون و سخنرانی‌های مذهبی در رادیو پنداشت که وظیفه سیاسی خود را در برابر مذهب انجام داده است. آنها هم که اعتقاد مذهبی درستی نداشتند اصلا به مذهب و امور مذهبی اعتنائی نکردند و از آن غافل ماندند.

در همه دهه‌هایی که سیاست رسمی حکومت مقدمات برپایی یک جامعه پیشرفته امروزی را ــ که لزوما باید غیر مذهبی باشد ــ فراهم می‌کرد، پایگان (سلسله مراتب) مذهبی می‌توانست آن اندازه از منابع بخش دولتی و خصوصی را که در امکان داشت به خود بکشد؛ آن تعداد افراد را که می‌خواست به عنوان طلبه و ملا بسیج کند؛ شبکه انجمن‌ها و مدارس مذهبی و صندوق‌های قرض‌الحسنه را بر مسجد‌ها و تکیه‌ها و حسینیه‌ها و هیئت‌های مذهبی بیفزاید و آنها را هر گونه که می‌خواست بکار برد؛ در حالی که هر کتاب و نوشته‌ای که برداشتی آزادانه از مسائل مذهبی داشت توسط حکومت سرکوب می‌شد، می‌توانست هر نوشته‌ای را در تبلیغ یک جهان‌بینی سیاسی که نتیجه منطقی و ناگزیرش حکومت اسلامی می‌بود به آسودگی انتشار دهد؛ هر جا صدای روضه‌خوان‌ها و اعظانش کوتاه می‌آمد نوار به یاری آنها بفرستد.

در همه آن دهه‌ها روضه‌خوان‌هایی که “قرآن و حدیث و خبر را به اضافه عربی” می‌دانستند صدها و هزارها از سازمان‌های متعدد حکومتی پول می‌گرفتند و باب نوعی گفتگو  را از طریق رادیو ـ تلویزیون و رسانه‌های دیگر رسمی و نیمه رسمی با “آنها که اکثرا بی‌سوادند” باز می‌کردند. ولی نتیجه آن بود که در مسابقه باز کردن باب گفتگو از روضه‌خوان‌های نوع پیروان خمینی عقب می‌افتادند و به سائقه همفکری، به تندی به آنها می‌پیوستند.

اگر می‌شد به آسودگی از کنار مذهب گذشت و به کارهای “درجه اول اهمیت” پرداخت یا به زور روضه‌خوان مردم را، حتی اکثریت بی‌سواد را، تغییر جهت فکری داد اصلا انقلاب اسلامی پیروز نشده بود. اقلیت فعال جامعه ایرانی ــ هم آنها که در رژیم گذشته دست در کار بودند، هم آنها که دست در کار و ضمنا مخالف بودند، و هم مخالفان آن رژیم ــ چهار سال است چوب برخورد نادرست‌شان را با مسئله مذهب می‌خورند: اینکه مذهب یکی از مهم‌ترین مسائل سیاسی در جامعه‌ای مانند ایران نیست؛ و اینکه در بهره‌برداری از مذهب می‌توان از آخوندهای سیاسی پیش افتاد. اکنون بر این برداشت نادرست، قطع امید کردن از جماعت باسواد ایران نیز افزوده می‌شود که نه درست و نه ممکن است. منحصر کردن مبارزه به روضه‌خوان‌ها در یک سو و آنها که اکثرا بی‌سوادند از سوی دیگر، بیش از هر چیز نشان نا‌امیدی روزگار آوارگی است که قابل فهم است. حتی در انقلاب اسلامی هم سهم اصلی را آن اقلیت با‌سواد داشتند که اکثریت بی‌سواد را به دنبال رهبری مذهبی کشیدند.

کم نیستند نویسندگانی که با لحن پدرانه کسان را از “میلیون‌ها توده عظیم مذهبی متعصبی که آنچنان افسون شده‌اند که بی‌پروا جان فدا می‌کنند” می‌ترسانند و خردمندانه اندرز می‌دهند که “باید به جنگ خمینی با همان حربه خودش که حربه مذهب باشد رفت.” با این هیبتی که از مذهب سیاسی در دل‌ها افتاده است، که روشنفکران غیر مذهبی (با بی مذهب اشتباه نشود) نیز به هر بهانه خود را به گوشه‌ای از مذهب می‌چسبانند ملت ایران حتی پس از تجربه چهار سال گذشته هم امید رستگاری نخواهد داشت. شاید سرانجام زمانش رسیده باشد که این غول را که به نام مذهب سیاسی ساخته‌اند به اندازه واقعیتش برسانیم.

* * *

در اینکه مذهب در روزگار ما به دلایل متافیزیک و اخلاقی و نیز به دلایل تاریخی و فرهنگی یک زمینه فراهم در میان اکثریت بزرگ جامعه‌های مسلمانان دارد تردیدی نیست. اگر اوضاع و احوال مساعد باشد به نام مذهب و با بهره‌گیری از آن در بیشتر موارد بهتر می‌شود مردمان را بر‌انگیخت. جان کلام در “اوضاع و احوال مساعد” است. مذهب به خودی خود دیگر نمی‌تواند توده‌های مردم را به راه معینی بیندازد.

در تاریخ، در تاریخ خودما، مثال‌های بی‌شمار می‌توان آورد که موضوع‌های غیر‌مذهبی و رهبران غیر‌مذهبی دست بالاتر را در برابر مذهب داشته‌اند. هر گاه رهبر نیرومندی برخاسته نفوذ مذهب در سیاست رو به کاهش نهاده است. هر پیروزی بزرگ نظامی یا دوران رونق اقتصادی قادر بوده است تاثیر سیاسی مذهب را منکسف سازد. در سال‌های ۴١ ـ ١٣۴۰ روستاییان ایرانی در برابر آخوندها ایستادند و از اصلاحات ارضی دفاع کردند. مواردی که آخوندها را از روستا‌ها راندند کم نبود. پس از تقسیم زمین آنها را بازخواندند.

در سال‌های ٢۰ و ٣۰ این قرن آتاتورک چنان با مذهب و پایگان مذهبی رفتار می‌کرد که گویی ترک‌ها یکی از متعصب‌ترین ملت‌های مسلمان و مذهبی در دنیا نبودند؛ و هنوز هم در سیاست ترکیه نام آتاتورک از مذهب وزنه سنگین‌تری دارد. اینکه چه در ایران و چه در ترکیه مذهب بار دیگر نیروی سیاسی خود را باز یافت از آنجا بود که شکست نسبی استراتژی‌های توسعه اوضاع و احوال را برای رهبران مذهبی یا غیر مذهبی که از مذهب بهره‌برداری سیاسی می‌کردند مساعد گردانید. مذهب همیشه نیرومند‌ترین سلاح سیاسی نیست. در کشورهای اسلامی رهبرانی چون آتاتورک و رضا شاه و سوکارنو و مصدق و ناصر و محمد رضا شاه، در روزهای بهتر خود، از هر رهبر مذهبی نیرومند‌تر بودند و مردم را بیشتر پشت سر خود داشتند. پاره‌ای از آنها آشکارا غیر مذهبی و حتی ضد مذهبی بودند.

ایدئولوژی‌های غیر مذهبی توانسته‌اند هیستری همگانی را از مذهب هم بیشتر برانگیزند.   هیتلر هزار برابر خمینی توانست مردمان را به قربانگاه شکست مسلم بفرستد یا به جانوران درنده تبدیل کند. در انقلاب فرانسه، در جامعه‌ای که از بسیاری جهت‌ها با جامعه‌های مسلمان امروزی قابل مقایسه بود، مردم بی‌سواد فقیر که در هر جا مذهبی‌ترین عناصر جمعیت شمرده می‌شوند، کلیسا‌ها و صومعه‌ها را تاراج کردند و کشیشان بسیار را کشتند.  صدو بیست سال پس از آن مردمی از همان دست در مکزیک دمار از سر کشیشان و راهبه‌ها برآوردند. چند سالی پس از مکزیک در روسیه شهریان و موژیک‌ها به جان کشیش‌ها و کلیسا‌ها افتادند.

بر آمدن مذهب، به اصطلاح بنیادگرایانه، درپنجاه سال گذشته به دلایل دیگری توضیح دادنی است. این توده‌های سنتی از ورطه‌ای که میان سطح زندگی و سطح فرهنگی، میان شیوه‌های زندگانی و شیوه تفکرشان می‌افتد به هراس می‌آیند و به مذهب افراطی روی می‌کنند. در بیشتر کشورهای واپسمانده استراتژی‌های توسعه نتوانسته‌اند سطح فرهنگی توده‌ها را همراه سطح زندگی‌شان بالا ببرند و ناگزیر با واپسگرایی مذهبی، با حمله متقابل مذهب بنیاد‌گرا، با طغیان رادیکالیسم مذهبی، درگیر شده‌اند.

دلیل دیگرش آنست که بنیادگرایان مذهبی اسلام را به عنوان جایگزینی برای راه‌حل‌های سوسیالیستی یا نیمه سوسیالیستی در مصر و سوریه و پاکستان و اندونزی، و آزمایش‌های سرمایه‌داری و “درهای باز” در پاره‌ای از همان کشورها و کشورهای دیگر عرضه کرده‌اند. شکست استراتژی‌های گوناگون توسعه سلاح بزرگ بنیاد‌گرایان مذهبی بر ضد حکومت‌های کشورهای اسلامی بوده است. در این کشورها وعده گشودن دشوار‌های اجتماعی، کار و مسکن و آموزش و بهداشت، است که به آنان نیروی سیاسی می‌بخشد، نه صرف وعده اجرای مقررات مذهبی. آنها در پشت سر شعارهای ضد استعماری پنهان می‌شوند، که در همه کشورهای جهان سومی برد سیاسی قابل ملاحظه دارد؛ دشواری‌های این گونه کشورها را به غرب و نفوذ غرب می‌بندند و ادعا می‌کنند که با ساختن جامعه اسلامی می‌توان از نفوذ غرب آزاد شد و گرفتاری‌های اقتصادی و اجتماعی را برطرف کرد.

در ایران نیز قدرت خمینی در آن بود که توانست مذهب را در برابر غربگرایی (نوگری، توسعه، پیشرفت، ترقیخواهی) که به سبب سیاست‌های نادرست و اوضاع نامساعد ناکام شده بود قرار دهد. او و پیروانش مدعی بودند که در اسلام و حکومت اسلامی پاسخ مسائل جامعه ایرانی را دارند.

اینکه راه حل مساله توسعه ــ که مساله اصلی همه این کشورهاست ــ چیست و هر کشور گرده Patern توسعه خود را باید داشته باشد و توسعه را با رشد یا نوسازی یا غربی شدن نباید اشتباه گرفت مربوط به این بحث نیست. نکته در اینجاست که دریابیم در همه این کشورها اسلام بنیادگرا نیروی خود را از شکست (به درجات گوناگون) گرده‌ها و استراتژی‌های توسعه می‌گیرد؛ و از اینکه توانسته است جماعاتی را متقاعد کند که پاسخ همه این مسائل در مذهب است.

خمینی البته با چهار سال تجربه حکومت اسلامی‌اش (او در اعتبارنامه‌ی مذهبی حکومتش جای هیچ تردیدی نگذاشته) زمین را زیر پای همه این بنیادگرایان سست کرده است و نتیجه اجرای سیاست‌های مذهبی را در برابر چشمان همه کسانی که می‌خواهند این نسخه‌ها را عمل کنند قرار داده است. اکنون آشکار شده است که سیاست‌های مذهبی و رهبران مذهبی پاسخ مسائل جامعه‌ای مانند ایران را ندارند. آزمایش ایران بهره‌برداری از سلاح مذهب را از این پس دشوارتر خواهد کرد. هم اکنون در ترکیه و مصر نتایج درس‌هایی را که از ایران گرفته‌اند می‌توان دید.

* * *

پیروزی خمینی و انقلاب اسلامی او در چهار سالی پیش در ایران، و اینکه رژیم او از آن هنگام پایدار مانده مانند برهان قاطعی در دست هوادارن استراتژی مذهبی است. ذهن‌های آسانگیر از این واقعیت‌ها فورا نتیجه می‌گیرند که پس هر چه هست در مذهب است. توده‌های عظیم چند میلیونی به نام مذهب پشت سر خمینی هستند و آماده جان باختن؛ پس با سلاح مذهب باید به جنگش رفت.

اگر هر چه هست مذهب است و هر چه بود مذهب بود پس باید بپذیریم که دست کم چهار سال پیش درد جامعه ایرانی بی‌حجابی زنان یا قانون حمایت خانواده یا اجرا نشدن مقررات حدود قصاص بوده است؛ و اینکه چرا رئیس کشور عمامه به سر نداشته و در مجلس و سازمان‌های حکومتی آخوند موج نمی‌زده و بجای حاکم شرع  قاضی نشسته بوده است و در آموزشگاه‌ها تنها دو ساعت در هفته درس شرعیات می‌داده‌اند و رادیو تلویزیون تنها دو ماه از سال روزی ده پانزده ساعت قرائت قرآن و سخنرانی مذهبی پخش می‌کرده‌اند. به این دلایل بود که انقلاب روی داد و حتی آنهائی که نماز بلد نبودند زیر شعار حکومت اسلامی به رهبری خمینی راه‌پیمایی و اعتصاب کردند.

اما بسیاری از شرکت‌کنندگان در انقلاب می‌گویند گرفتاری در جای دیگر و درخواست‌های اصلی‌شان آزادی و عدالت اجتماعی و برطرف شدن سختی‌های اقتصادی بود و چون رژیم نمی‌توانست به سرعتی که می‌بایست بر دشواری‌ها چیره شود و از خود چندان توانایی دگرگونی و اصلاح نشان نمی‌داد و کمتر کسی به آن باور و اطمینان داشت، کسانی توانستند بی‌حجابی زنان یا به بازی نگرفتن آخوندها را تبدیل به موضوع‌های مهم و حتی اصلی کنند و درمان همه دردها را در حکومت و جمهوری اسلامی وانمود سازند. مذهب در ١٣۵۷ با ادعای گشودن دشواری‌های ایران چنان نیرویی گرفت که خیابان‌ها را از جمعیت پر و ادارات و کارخانه‌ها را از کارکنان‌شان تهی کرد. دشواری‌هایی که یک رژیم اصلاح‌طلب ناساز در بیراهه رفتن‌های خود از گشودن‌شان فرومانده بود یا گاه بر آنها افزوده بود (در کشاورزی، شهرنشینی) اوضاع و احوال مساعد را برای مذهب و رهبران مذهبی فراهم آوردند. رهبران مذهبی و مذهب پیش از آن هم بودند ولی ناکامی‌های اقتصادی و اجتماعی رژیم به آن پایه نرسیده بودند.

در انقلاب آنها که فریب خورده بودند پنداشتند با شعارهای اسلامی و به رهبری آخوندها می‌توان آن دشواری‌ها را برطرف کرد؛ و آنها که خود را فریب داده بودند پنداشتند با شعارهای اسلامی و به رهبری آخوندها می‌توان فرصت یافت و آن دشواری‌ها را برطرف کرد و درهای فراوانی را گشود. در آن هنگام مردم پس از پنجاه سالی حکومت کم و بیش غیر مذهبی از یاد برده بودند که گشاده بودن دست آخوند بر حکومت و امور عمومی چه پیامدهایی (عواقب) دارد. خاطرات دوران صفوی، بویژه حکومت آخوندی سال‌های ننگ‌بار شاه سلطان حسین و فرمانبری شاهان قاجار از آخوندها، تا جایی که اختیار جنگ و صلح در دست آنان بود و برتری آخوندها در امور حقوقی و آموزشی و قضائی به فراموشی سپرده شده بود. مردم حتی ادبیات و فولکلور گسترده ضد آخوندی خود را ندیده انگاشتند. آیا امروز هم چنان است؟

خمینی هنوز چهار سال نیست، که بیشتر به برکت میراث شگرف مالی و تشکیلاتی رژیم پیشین، پایدار مانده است. اینهمه که از معجزات مذهب به عنوان دلیل پایندگی رژیم خمینی می‌گویند پس درباره زمامداران بیشماری که در کشور خود ما و کشورهای دیگر سال‌ها و دهه‌ها بر سر کار ماندند چه باید گفت؟ چرا جای پای مذهب را در ماندگاری آنان سراغ نمی‌گیرند؟ اگر خمینی چهار سال است مانده است، ایدی امین هشت سال دوام آورد. در‌هاییتی رژیم “پاپادوک” به یاری “تون تون ماکوت”‌ها که مانند پاسداران خمینی هستند دو دهه است قدرت را در دست دارد و امروز هم  “احمد آقا”‌یش رئیس جمهوری مادام العمر است.

ما گویی هنوز در سال ١٣۵۷ به سر می‌بریم و با همان چشمان خیره مانده و روان‌های فلج شده به قدرت رهبران مذهبی می‌نگریم و همه چیز را از دریچه مذهب می‌بینیم. یا دنبال رهایی انقلاب اسلامی هستیم؛ یا دگرگشت انقلاب اسلامی به یک انقلاب اسلامی‌تر، یا یک انقلاب اسلامی راستین، یا یک ضد انقلاب که از انقلاب اسلامی‌تر باشد، یا یک اسلام که در برابر اسلام آخوندها قد برافرازد.

وقتی دم از توده‌های عظیم افسون شده می‌زنیم پیداست که در جهان واقعی زندگی نمی‌کنیم و از فضای روزنامه‌ها بیرون نیامده‌ایم. این توده‌های عظیم مال چند سال پیش بودند. امروز رژیم خمینی در برپا کردن تظاهراتی که با دو سال پیش هم قابل مقایسه باشد درمانده است. “نمازهای دشمن شکن” با همه ترساندن‌ها و رشوه دادن‌های کمیته‌ها و مسجد‌ها کارشان به فلاکت کشیده است؛ و پس از شکست در شنزارهای بصره دیگر بچه دبستانی‌ها هم کمتر داوطلب شهادت‌اند. خمینی علاوه بر دلایل دیگر از آنجا روی کار مانده که هنوز جایگزین باور‌پذیری ندارد. اعتقاد کورکورانه مذهبی اکثریت مردم نیست که او را نگهداشته، هاله شکست‌ناپذیری و قدرت است که دور سر‌ش را گرفته. کمتر کسی جرئت می‌کند در برابر مردی بایستد که شاه را بیرون کرد و آمریکا را بیش از یک سال گروگان گرفت و به خواری کشید و در برابر حمله عراق ایستاد و کودتا پشت کودتای ناشیانه را در هم شکست و همه مخالفانش را از “لیبرال” و چپ و اسلامی به زباله‌دان انداخت.

پیش از خمینی هم محمد رضا شاه مدتها همین هاله شکست‌ناپذیری و قدرت را داشت تا جایی که پاره‌ای از قدیمی‌ترین مخالفانش در آن چند سال آخر از در سازش درآمده بودند و تنی چند از رهبران جبهه ملی هوای شرکت در کابینه را در سر می‌پروراندند و برای بازگرداندن خمینی به ایران و گوشه گرفتنش در جایی تماس‌ی با حکومت هویدا گرفته شده بود و اگر عملی نشد به سبب مخالفت نصیری رئیس ساواک بود. ده سال پیش کمتر کسی در برابر شاه می‌ایستاد و او از خمینی امروز هم مخالفان کمتر و هم موافقان بیشتر داشت. تنها هنگامی که ناتوانی و نا استواریش را دیدند هم‌گروه بر او تاختند.

در بیشتر موارد  اعتقادات متعصبانه توده‌های مردم یا محبوبیت نیست که حکومت‌ها را نگه میدارد؛ احترام است؛ یا ترس است. باید خود را از اندیشیدن به شیوه چهار سال پیش آزاد کنیم. ما در دنیای چهار سال پیش، حتی دو سال پیش نیستیم. بسیاری چیزها در ایران دگرگون شده است، از جمله برد سیاسی مذهب. رژیم خمینی بر توده عظیم مسلمان و متعصب متکی نیست. سرنیزه پاسداران و یک شبکه بزرگ کمیته‌ها و “نهادهای انقلابی” و در دست داشتن همه وسائل سرکوبی و بکار بردن بی‌دریغ آنهاست، صرف کردن منابع ملی نه برای نگهداری کشور بلکه برای نگهداری رژیم است؛ بی‌رحمی نامحدودی است که دختر نه ساله و پیر مرد نود ساله را به کمترین بهانه می‌کشد و مردم را گله گوسفند و جوانان را گوشت دم توپ و کودکان را روبنده میدان‌های مین‌گذاری و بازنشسته را “چوپ خشک” و زن را همخوابه و خدمتکار، و کشور را خوان یغما می‌داند و سرنوشت ملی را به پشیزی نمی‌گیرد.

یا احساسات مذهبی در ایران امروز مردم را چنان در چنبر خود دارد که بزرگ‌ترین نیروی سیاسی است و بر هر ملاحظه دیگر از جمله ویرانی کشور و زندگی‌های مردم و بینوایی و بیکاری و نایابی و کشتار و ستمگری آمیخته با هرج و مرج (که از ستمگری سازمان یافته بسیار بدتراست) چیرگی دارد که در آن صورت یک حکومت اسلامی که هر گوشه‌اش را یک آخوند زیر فرمان گرفته و هرچه کرده و می‌کند به نام مذهب و به فتوای مراجع تقلید است، بهتر می‌تواند سخنگوی مذهب و با آن یکی شناخته شده باشد و دیگر قدرتی برای چند روضه‌خوان آشنا با خبر و حدیث و عربی نمی‌ماند.

و یا ــ و مسئله در اینجاست ــ چهار سال حکومت اسلامی آبروی آخوند و روضه‌خوان را به مقدار زیاد برده است و حکومت اسلامی را بی‌اعتبار کرده است و حتی اکثریت بیسواد را هم به فکر انداخته که علاوه بر مذهب زندگی هم باید داشت و کشوری و امنیتی و پیشرفتی، که در آن صورت باید در اندیشه برنامه‌ها و شیوه‌ها و شعارهای دیگری بود.

موضوع این است که در یک مسابقه مذهبی، حکومت آخوندها از هر روضه‌خوان و رهبر مذهبی دیگری پیش می‌افتد، چنانکه افتاده است. چهار سال است امید جماعات بیشمار به مراجع تقلید مستقل از خمینی بوده است. اما آنها با چنان آسانی حتی از مرجعیت تقلید خلع شدند که معلوم نشد سیزده میلیون و بلکه بیشتر مقلدان سرسپرده‌شان کجا رفته‌اند. می‌گویند مردم در برابر پاسداران بیچاره بوده‌اند، اما اگر سرنیزه پاسداران می‌تواند احساسات مذهبی پر‌شوروی را که از آن سخن می‌رود به آن سادگی سرکوب کند پس تفاوت عامل مذهب با عوامل دیگر چیست؟ گروه‌های سیاسی هم با همان آسانی، یا با دشواری کمتر و بیشتر، سرکوب شدند.

تجربه حزب جمهوری اسلامی خلق مسلمان (تاکید بر مذهب بیش از این؟) به رهبری غیر مستقیم و سرپرستی معنوی و مذهبی یکی از بزرگترین آیت‌الله‌های ایران و تاسیس شده توسط نزدیکان او درس خوبی است. در قلب تبریز، در میان مردمی که فرض بر این بود که شور مذهبی ترس را از دل‌های‌شان برده است، پس از همه هیاهوها سرانجام، مبارزه در این خلاصه شد که “خمینی رهبر ماست، شریعت مداری مرجع اکبر ماست.” مذهبی با مذهبی همراه شد. یک مذهبی ده دوازده تن از مذهبیان دیگر را کشت و همه چیز به حال بسیار بد‌تر از پیش برگشت. چندی نگذشت که آن رهبر مذهبی بسیار نیرومند، که پایگاه قدرت مذهبی و محلی هر دو را داشت، با خواری تمام از مرجعیت بر‌کنار شد. نه تندری غرید، نه آذرخشی درخشید، نه جوی خون تازه‌ای راه افتاد.

در همه این سه چهار سال بسیاری از مخالفان رژیم اسلامی چشم به رهبران مذهبی دوختند: “اگر می‌شد فلان رهبر مذهبی پیش می‌افتاد و فتوایی می‌داد!” ولی رهبران مذهبی چشمشان به مخالفان سیاسی بود. به کسانی که رفتند و از آنها در پیکار با جمهوری اسلامی یاری خواستند پاسخ داده شد که دست به کار شوند و اگر زمینه داشت پشتیبانی خواهند شد. معلوم نیست اگر جنبشی خود زمینه داشت دیگر پشتیبانی آنها ــ هر چند سودمند خواهد بود ــ به چه دردش می‌خورد؟

اینکه اینهمه دم از آخوند و روضه‌خوان و توسل به آنها می‌زنند کدام آخوند و روضه‌خوان است که در ایران توان مبارزه داشته باشد؟ اگر آخوندی در خارج ایران اهل مبارزه است که هنری نیست. هزاران برابر او غیر آخوند اهل مبارزه‌اند. پیام‌گیران او هم که جز چند صد تنی درس‌خوانده بیش نیستند که می‌خواهند از روی زرنگی از سلاح مذهب بر ضد آخوندهای حاکم بهره گیرند. بسیار خوب چنین کنند، ولی دربارۀ اهمیت سلاح مذهب به مبالغه نیفتند.

شعار با حربه خمینی به جنگ او رفتن به کاری نمی‌آید. خمینی خردمند‌تر از این آقایان بود و با حربه شاه به جنگ او نرفت. مانند هر سردار پیروزمند دیگری سلاح‌ها و تاکتیک‌های ویژه خود را به کار گرفت، آنچه دشمنش در برابر آن ناتوان‌تر و آسیب‌پذیرتر بود، نه آنچه نقطه نیرومندی دشمنش بود.

***

مذهب در ایران عملا در چه سطح با توده مردم سرو کار دارد؟ از سیاست‌های اقتصادی و اجتماعی مذهب سخن نمی‌توان گفت که آنچه عرضه شده اقتباسی از مکتب‌ها و گرایش‌های دیگر بوده است و اصالت اسلامی ندارد. نهادها و مقررات حاکم بر جمهوری اسلامی عموما از روی نمونه‌های غربی ساخته شده‌اند و دادن صفت اسلامی به آنها چیزی را دگرگون نمی‌کند. آنچه ویژگی حکومت و طرز تفکر مذهبی است و به عنوان مذهب پیوسته وارد زندگی مردم می‌شود، اساسا در قلمرو احوال شخصی و امور روزانه است؛ و در قلمرو هیستری و عواطف برانگیخته که هشتاد درصد ادبیات شیعه را در بر می‌گیرد: در سطح روابط زن و مرد و پایین آوردن زن به سطح انسان درجه دو و چادر کشیدن بر سر او؛ در سطح آداب  “پاکیزگی” شخصی؛ در سطح عزاداری و نوحه‌خوانی و سینه‌زنی و مویه‌گری و دعا و روضه‌خوانی؛ و اکنون در سطح قصاص و گشادن دست مردمان بر یکدیگر است که بکشند و بزنند و دیه بگیرند و برسر خون کسان‌شان معامله کنند. در کدام یک از این زمینه‌هاست که روضه‌خوان‌های مورد نظر بتوانند چیز بیشتری به آن اکثریت بی‌سواد عرضه کنند؟

آیا حکومت اسلامی در زمینه مذهبی چیز دیگری برای روضه‌خوان‌ها گذاشته است؟ کدام یک از رهبران مذهبی که قرار است در برابر حکومت اسلامی جایگزینی باشند می‌توانند با حجاب و متعه (صیغه) و چند‌زنی، حتی با بخش بزرگتر قانون حدود و قصاص، با آنچه در سیاست‌های حکومت‌های اسلامی جنبه اصیل اسلامی دارد، مخالفت ورزند و چیزی اسلامی‌تر از آن بیاورند؟

رهبران مذهبی ممکن است از نظر شخصی بتوانند با هم رقابت کنند ــ که می‌کنند و فعلا زورشان به رهبران مذهبی حاکم نمی‌رسد زیرا قدرت آنها صرفا مذهبی است و زور سیاسی و نظامی پشت سرشان نیست و اگر هم قدرت سیاسی و نظامی دیگری می‌بود نیازی به آنها نمی‌داشت ــ و یا تفاوت‌هایی در تاکید و تعبیر داشته باشند. اما هیچ اختلاف بنیادی در میان آنها نمی‌توان یافت. تا انقلاب اسلامی اختلاف بر سر این بود که رهبران مذهبی باید قدرت و مسئولیت هر دو را داشته باشند، که نظر خمینی بود؛ یا تنها قدرت را به صورت نظارت با حق و‌تو بر قانونگذاری داشته باشند، که نظر میانه‌روهای امثال شریعتمداری بود. اکنون هم همین است. رهبران مذهبی میانه‌رو، و امید‌های مخالفان رژیم کنونی، در اصل با حکومت اسلامی مخالفتی ندارند و سیاست‌های مذهبی آن را نفی نمی‌کنند. آنها نیز معتقد به حکومت مذهب و برتری رهبران مذهبی و قانونگزاری بر پایه مذهب هستند. مخالفت‌شان با جمهوری اسلامی در این است که یا بدنامی حکومت مستقیم را نمی‌خواهند، یا می‌خواهند خودشان حکومت کنند.

کسی نمی‌گوید باید به مذهب اهانت کرد، یا به دویست هزار آخوندی که نماینده و اجرا کننده آن هستند. تعیین اینکه آخوندها امروز در میان مردم ایران، حتی همان اکثریت بی‌سواد، چه احترام و موقعیتی دارند با ما نیست که دستی از دور بر آتش داریم و بهترین داور‌ش آن نماینده مجلس است، خودش اهل عمامه و منبر، که تازگی در مجلس شکایت کرده است که آخوندها در خیابان‌ها حکم کیمیا پیدا کرده‌اند.

امروز اگر اکثریتی از مردم ایران اولویت‌های‌شان امنیت و رفاه و آزادی و کار و نان و صلح و سازندگی نباشد و همه مساله‌شان را حجاب زنان و چند‌زنی مردان و نهی از منکر و فرمانروایی آخوند تشکیل دهد و میانبر زدن به قدس (اورشلیم) از مرداب‌های جنوبی عراق، که در این صورت از همه گفتگو‌ها باید دست برداشت. حتی اگر هم این رژیم سرنگون شود رژیم پس از آن ناگزیر خواهد بود به این  “اولویت”ها وفادار بماند یا آنها را به زور و سرکوبی تغییر دهد. اما اگر پشتیبانی از خمینی محدود به ۵ تا ١۵ درصدی از جمعیت شده است باید آن بخش از جمعیت را شناخت و نیازها و اولویت‌های آن ۸۵ تا ۹۵ درصد جمعیت را هم یافت و به نظر آورد.

آن ۵ تا ١۵ درصد جمعیت یا سود پاگیر دارد و یا آن اندازه تعصب، که از دسترس آخوندهای دیگر دور است؛ یا پاسدار و کمیته‌ای و آخوند و گرداننده بازار سیاه و قاچاق و دستگاه جیره‌بندی و تقسیم کوپن و بسیجی و جهاد سازندگی است؛ یا در خانه دیگران نشسته و دارائی دیگران را برده، یا در “نهادهای انقلابی” دستش بر جان و مال مردم دراز است؛ یا  تعصب مذهبی چنان کورش کرده که فرمانروایی آخوند و اجرای قوانین مذهبی و گندابی که از آن برآمده برایش از هر چیزی مهم‌تر است. این بخش از جمعیت را که نیازهای مادی و معنویش از حکومت اسلامی برآورده می‌شود چگونه می‌توان با سلاح مذهب از خمینی برگرداند؟ و آن اکثریت بزرگ که از خمینی رویگردان شده آیا همه گرفتاریش کمبود و عظ و سخنرانی مذهبی است و روشن کردن اینکه خمینی مسلمان واقعی است یا نیست، و مسلمان مکی است یا مدنی است؟ به جای اندیشیدن و گفتگو کردن درباره اولویت‌ها و دشواری‌ها و آرزو‌های آن اکثریت بزرگ هم که از نا‌امنی و بیکاری و گرانی و نایابی و خفقان و واپسماندگی به جان آمده باز باید وعظ کرد؟

تصور نمی‌رود مردم ایران، اکثریت بزرگ مردمی که عملا به حساب سیاسی آورده می‌شوند، از رهبران خود سخنرانی‌های مذهبی انتظار داشته باشند، و نه چاره‌اندیشی‌هایی که کشور بار دیگر از چاله به چاه نیفتد. جایگزین رژیم خمینی هنگامی باور‌پذیر می‌شود که بتواند پاسخ‌های درست برای مسائل واقعی داشته باشد. اینکه اسلام چیست و شیعه چنین و چنان است (از نظر تئولوژی) طبعا جایی در بحث سیاسی ما نباید داشته باشد ــ هر چند جلو این بحث‌ها را در قلمرو فلسفه و الهیات نباید گرفت تا کوری و نادانی ملی ما دیر‌پای‌تر نشود. اما جریحه‌دار نکردن احساسات مذهبی مردم، که سخن درستی است، با این تفاوت دارد که ما پیکار برای رهایی و بازسازی ایران را باز به قلمرو مذهب بکشیم یا محدود کنیم. برداشت مذهبی از پیکار سیاسی که در پیش داریم به درد همین رژیم جمهوری اسلامی بیشتر می‌خورد.

منظور نویسندگانی که سرانجام می‌توانند در خارج از ایران مذهب و جای آن را آزادانه بررسی کنند تنها این است که اندیشه سیاسی ایرانی را از بندگی ملاحظات مذهبی یا عوامفریبانه بدر آورند و مذهب را به قلمرو ضمیر و وجدانیات شخصی ــ آنهم نه به صورت تعبدی و اجباری و جزمی ــ برگردانند. دلیلی ندارد که ما باز هم در فضای ١٣۵۷ نفس بکشیم و مبارزه کنیم. آن فضا را آخوندها به زیان خودشان چنان تغییر داده‌اند که، مانند پیکر زخم خورده ایران، دیگر باز‌شناخته نمی‌شود.

امروز با سلاح‌هایی که گروه‌های دیگری چهار سال پیش به کار بردند و پیروز شدند نمی‌توان جنگید. نه آن سلاح‌ها دیگر چندان کاری هستند و نه ما هر چه هم خود را مسخ کنیم و پایین آوریم می‌توانیم با آن گروه‌ها در قلمرو خودشان رقابت کنیم. برای ایران نیز همین چند ساله فرمانروایی “روضه‌خوان‌ها و آنها که اکثرا بی‌سوادند” بس است.

* * *

ما به آنجا رسیده‌ایم که مسئله اسلام را در جامعه ایرانی در چشم‌انداز واقعی‌اش بررسی کنیم، که در اعتقاد به “خدای معطر و مهربان” یا سیرو سلوک در فرهنگ اسلامی ـ ایرانی، نیست. هیچ کس نباید وارد درون افراد شود و رابطه فرد و خدای او را برایش تعیین کند. برای ما آنچه در بحث اسلام و جامعه مطرح است این است که ما به عنوان ایرانی آیا می‌توانیم نقشی برای رهبران مذهبی (معلوم نیست از اصطلاح “روحانیت” چه قصدی داریم؟) در اداره جامعه و حکومت قائل باشیم؟ موضوع این است که ما چه هستیم ــ اول ایرانی هستیم، بعد مسلمان (شیعه یا سنی) و زرتشتی و کلیمی و مسیحی و بهائی و هرچیز دیگر، یا اول شیعه هستیم و به نام شیعه ایرانی عملا هیچ ایرانی دیگر را قبول نداریم؟ موضوع مهم‌تر این است که اول انسان هستیم یا مقلد و دنباله‌رو مرجع تقلید و مجتهد و فقیه؟ گرفتاری اینجاست و اینجا بوده است.

آذر   ١٣۶٢