اصلاحطلبانی، مانند زیدآبادی و عبدی و امثالهم از طریق تبلیغات در بلندگوهای رسمی، سعی وثیق دارند تا گناه ددمنشی و توحش سرکوب دستگاه ولایت خود را به گردن دیگران بیاندازند. آنها مدعیاند جرم خونی که، به دست سرکوبگرانِ سر به فرمان رهبر، از پیکر جوانان و مردم ایران ریخته میشود به پای کسانی باید نوشته شود که این رژیم نفرتانگیز را نمیخواهند و به راه انقلاب و سرنگونی تمام رژیم میروند. میگویند؛ هر گردن دلاوری از فرزندان این مرز و بوم که بر دار میشود، مسئولیتش به پای ایرانیانی نوشته میشود که در بیرون از میهن خویشاند اما در اعتراض به این بیدادگریها سکوت نمیکنند.
شرارت بیپایان اصلاحطلبان
فرخنده مدرّس
شگفتا که روایت هشتصدسالۀ استاد سخن، سعدی، که گفت: «این چه حرامزاده مردماناند؛ سنگ را بستهاند و سگ را گشاده» در ایران هنوز مصداق دارد. آن داستان امروز بار دیگر حکایتیست از حضور حرامیانِ بر مسند قدرت و در کسوت نظام اسلامی. حکایت جماعتیست سر گردنهبگیر، از نوع همان «امیردزدانِ» روایت سعدی، آنهم به نام دولت، که به جان و مال و حیثیت ملتی چنگانداخته و به غارت همه چیز آنان مشغولند. چون قدرت و غارتشان به خطر افتد، با کیش کردن سگان هارِ خود، به جان جوانان، نوباوگان و فرزندان این ملت هم افتادهاند؛ میگیرند، میزنند، با گلوله و ساچمه میکشند و کور میکنند، به زندان و شکنجهگاه و دار میکشند، تجاوز میکنند، روح و روانِ نوشکفتهشان را به قتل میرسانند، تا عزمشان را بشکنند و آنان را از رفتن به راه آزادیِ خود و کشورشان بازدارند. دستهای خالی از سلاح، اما آرزومند نسلهای آیندۀ ایران را میبرند، تا به زندگی شایسته در میهن خویش و حقوق انسانی خود، در جهان نرسند.
اما شگفتآورتر آنکه جماعتی فرومایه، به نام «اصلاحطلب»، که از بنیانگذاران و بانیان نظام راهزنی و حافظان شبکۀ غارتگری و آدمکشی اسلامیاند، در حاشیۀ قدرت، و به دریوزگی آن، نشسته و در پستهای نگهبانی خود، آمادهاند تا در پسِ هرکشتار و سرکوب، امیر دزدان و سردستۀ راهزنان، یعنی رهبر خود و مهمتر از او نظام مافیایی ـ امنیتی ساخته و پرداختۀ خویش، و این هیولایی را که خلق کردهاند، از تیررس نگاههای به خشم آمده و بیزار ملت دور دارند.
از جمله آنکه امروز، پس از سرکوب و کشتار وسیع جوانان معترض و مخالف رژیم اسلامی، اصلاحطلبانی، مانند زیدآبادی و عبدی و امثالهم از طریق تبلیغات در بلندگوهای رسمی، سعی وثیق دارند تا گناه ددمنشی و توحش سرکوب دستگاه ولایت خود را به گردن دیگران بیاندازند. آنها جار میزنند که گویا؛ مسئولیت کیش سگهای هارِ، گشاده بر مردم معترض در خیابانها، به گردن «خارجِ کشوری»هاست! مدعیاند جرم خونی که، به دست سرکوبگرانِ سر به فرمان رهبر، از پیکر جوانان و مردم ایران ریخته میشود به پای کسانی باید نوشته شود که این رژیم نفرتانگیز را نمیخواهند و به راه انقلاب و سرنگونی تمام رژیم میروند. میگویند؛ هر گردن دلاوری از فرزندان این مرز و بوم که بر دار میشود، مسئولیتش به پای ایرانیانی نوشته میشود که در بیرون از میهن خویشاند اما در اعتراض به این بیدادگریها سکوت نمیکنند. سنگی از این بستهتر، پارس سگانی از این هارتر و قومی از این حرامیتر و جماعتی از این بدکنشتر میتوان یافت؟ شاید یادآوری نمونههایی از عملکرد و ماهیت این جماعت دغلکار و بیآزرم، تأثیری در فروبستن دمِ آلودۀشان داشته باشد.
این آقایان بیتردید «جنبش دوم خرداد» با شعار «اصلاحات» و «قانونگرایی» در چهارچوب نظام ولایت مطلقۀ فقیه، را فراموش نکردهاند و رأی هفتاد درصدی، مردم و جوانان به شور آمده، به سیدمحمد خاتمی، «رهبر اصلاحات» در انتخابات ۷۶ را، که هنوز هم آن را با خاطری خوش و با دهانی پُر از پنبهدانههای لفاظی به یاد میآورند. اما ترجیح میدهند سرکوب دانشجویی ۱۸ تیر ۷۸ و حمله گروه لمپنهای زیر فرمان قالیباف، شهردار بعدی تهران، به خوابگاه دانشجویان و پرتاب دانشجو از پشتبام خوابگاه را به یاد نیاورند و این را هم فراموش کنند که رهبر اصلاحطلبان و چهرههای سرشناسشان به این جنبش پشت کردند و در ازای آن پشت کردن و سکوت در برابر سرکوب، در قدرت ماندند. به رغم این اما به ذهن هیچکس نرسید که مسئولیت قتل جوانان دانشجویی که به امید «اصلاحات» سینه سپرکرده بودند را به گردن این رهبری و هوادارانش بیاندازد. یادآوری دیگر اینکه؛ اصلاحطلبان فخر نشر روزنامههای اصلاحطلبی و مصادرۀ کرسیهای دانشگاهی، البته به یاری مالی و حمایت سیاسی رفسنجانی را هنوز هم به رخ همگان میکشند، اما همان موقع، و بعدها نیز هرگز، حاضر نشدند، به دلیل روش «کشتار درمانی» رفسنجانی ـ خامنهای و به دلیل دست آشکار این باند در قتلهای زنجیرهای، دست رد به سینۀ آن امتیازات کلان بزنند. جوانان رفته رفته، بخاطر این دوروییها، که در کانون آن میل به قدرت قرار داشت، از آنان ناامید شدند، اما هیچ کس مسئولیت آن جنایتها را، در جامعهای که به جوشش آمده بود و سرکوب میشد، به گردن اصلاحطلبان نیانداخت.
جنبش سبز ۸۸ نیز به عنوان تجربۀ دیگر جوانان ایران با رهبرانی از درون حکومت اسلامی و اصلاحطلبان فراموش شدنی نیست. این جنبش، با داعیۀ رهبری عناصری از درون رژیم و در حلقۀ اصلاحطلبانِ گرد شده به دورِ میرحسین موسوی و کروبی، از سوی جوانان پرشور ایران بیدریغ مورد حمایت قرار گرفت. آن نسل از جوانان ایران در راه آن جنبش و آن رهبران از خود امیدها و فداکاریها و از خودگذشتگیهای بسیار به نمایش گذاشتند. اما این مبارزات گستردۀ خیابانی نیز توسط رژیم اسلامی و دستگاه سرکوب لمپنِ سردار سپاهی، حسین همدانی، و دیگران به خون کشیده شد. نام سهراب و ندا هنوز یادگارِ مبارزات آن روزهاست. اما کمر این جنبش را دستگاه امنیتی و نظامی رژیم اسلامی، با عبور از مرز یک جنایت غیرقابل تصور برای ایرانیان، شکست؛ با تجاوز به پسران جوان در زندان و در بند خلافکاران و سپرده به دست جنایتپیشگان.
اصلاحطلبان، در آن جنبش، هرچند مورد غضب «رهبری» قرارگرفته و از دایرۀ اصلی قدرت به بیرون رانده شدند، اما در حاشیه ماندند و «مجاور» شدند، تا شاید از راه خوشخدمتی، به ویژه از طریق ایجاد و اشغال مراکز و رسانههای تبلیغی علیه موج موج جوانانی که با هزار مصیبت از ایران و از تیغ رژیم میگریختند، ولی عزم آن داشتند که مبارزات خود را در بیرون از ایران ادامه دهند، اذهان را آشوب کنند، تا به خیالشان رژیم این دور از بحران را نیز پشت گذاشته و اصلاحطلبان بتوانند، به مزد این بلاگردانی از نظام خود، به حریم مرحمت رهبر صاحب قدرت بازگردند. اصلاحطلبان با احزاب و رسانههایشان در حاشیه قدرت ماندند و به لفاظیهای بسیار در بارۀ مظلومیت رهبران جنبش سبز، در پوزشگری نظام اسلامی سرکوبگر و تبلیغ و اتهام و آشوب علیه نیروهای خارج کشور ادامه دادند. اما رنجنامههای آن جوانان و افشاگری در مورد آن سرکوبهای وحشیانه تنها از صدا و از زبان همان «خارج کشوری»ها انتشار یافته و بگوش ایرانیان و جهانیان رسیدند. به رغم این اما، بازهم، هیچکس به صرافت نیافتاد تا مسئولیت آن جنایتها و سرکوبها را به موسوی و کروبی و دیگر اصلاحطلبان نسبت دهد.
گفتن از موج سرکوب و کشتار ۹۶ و ۹۸ سخن را به درازا خواهد کشید، اما همینقدر، در مصداق شیادی اصلاحطلبان، کافیست گفته شود؛، که آنها در تبلیغات و درازگوییهای خود آن خیزشها و سرکوب و کشتن صدها نفری در یک شب را به تحریک بخشی از حکومت علیه «اصلاحات» و اقدامات «دولت تدبیر» نسبت دادند و یا آنها را تنها «شورش فقرا» توصیف نمودند. حال آنکه در چشم جوانان شرکتکننده در آن خیزشها بود که نشانههای قدرتمند «عبور از کل نظام» و برخاستن یک رستاخیز ملی، و برهمین مبنا، نشانۀ سقوط «ستارۀ اقبال» اصلاحطلبان، به طور بازگشتناپذیری نمایان و ماجرایشان تمام و مردم سرنگونی آنها را در کنار بخش دیگر و کل نظام در دستور پیکار بعدی خود قرار دادند. البته تا گشتن این ورقِ تاریخ و پدیدار شدن انقلاب ملی، انبوه جمعیتی که عموماً در دورۀ جوانی از تیغ سرکوب و پنجۀ مرگآور رژیم اسلامی، در دورههای مختلف مبارزه، به کشورهای آزاد جهان گریخته بودند، به رقمی چند میلیونی رسید. بیشترین اینان همدرد و همدل جوانانی هستند که امروز زیر تیغ سرکوب همان رژیم ایستادهاند. رژیم، خونِ جوانان امروز را هنوز میریزد، اصلاحطلبان اما شرورانه مسئولیت این خونریزیها را به سرکوب شدگان دیروز نسبت میدهند که از قضا بهترین همدلان و همدردان سرکوب شوندگان جوان امروز کشورند.
میبینیم که شرارتهای اصلاحطلبان بیپایان است. تا کنون و از همان آغاز، موجهای این شرارت پشت در پشت آمدهاند. گاه به کنارۀ هموارِ پذیرش و نجابت مردم رسیدهاند و گاه به صخرۀ مقاومت و سینۀ ستبر ملت برخورد کرده و به کف نشستهاند، اما پایان نیافتهاند و تا رژیم اسلامی، برجا مانَد، پیدرپی خواهند آمد.