بهرغم آنکه، در دهههای تدارک انقلاب اسلامی و در مقطع استقرار نظام اسلامی، شاخصهای جدید و مؤثری، مانند ایدئولوژیهای گوناگون و افکارِ ضدملی نیروهای رنگارنگ، وجود داشت، که تأثیر مخرب و مشوب همه جانبۀ آنها را نمیتوان و نباید انکار کرد، اما نمیتوان از آنها هالهای ساخت که طرح پرسش اصلی و مرکزی بحران برخاسته از عقبماندگی را به تعویق اندازد. بهرغم همه صور «جدید» نزول و سقوط برخاسته از انقلاب ایدئولوژیک ۵۷، اما ماهیت و سرشت اصلی نقش سنگین دینمداری و حضور بخش بزرگ اهل دین در ایران و نقش عریان هر دو در لحظات کنونی را، تنها به تأثیر «ایدئولوژی» و نقش «روشنفکری» حواله دادن، ما را از طرح آن پرسش مهم اصلی دور میکند. از طرح این پرسش که: «نقش مذهب در واپسماندگی ما چیست و با آن چه باید بکنیم؟» البته که این پرسش مرکزی به هیچ عنوان به منزلۀ نادیده گرفتن مسئولیت نیروهای دیگر در پیش آمدن فلاکت امروز نیست.
نقش اسلام در واپسماندگی ما؟
فرخنده مدرّس
اگر بپذیریم؛ بحران برخاسته از واپسماندگی تاریخی و نشأتگرفته از فقدان فهم منطق درونی عقبماندگی ایران، با قرارگرفتن کشور و ملت، در کانون اندیشۀ تجددخواهی پاسخی یافت، و اگر آن بحران در انقلاب مشروطه و تداوم آن در مسیر نوسازندگی کشور و نوآیین شدن مناسبات اجتماعی در دورۀ دو پادشاه پهلوی، از حرکت بازایستاده و میرفت تا، در دوران جدید ایران و در روندِ رو به پیشرفت و ترقی جامعه، به تدریج آرام گیرد و از میان برود، اما همان بحران با انقلاب اسلامی بار دیگر نمایان و با ادامۀ عمر رژیم اسلامی رو به اوج توفندهای گذاشت. حال با توجه به روند تاریخی این فرود و فراز، بدور از واقعیت نخواهد بود اگر بگوییم که این بحران در کانون خود پرسش مهمی نهفته داشته که تا مقطع قرار گرفتن بلامنازع دین در قدرت، به درستی در کانون توجه قرار نگرفته بود، پرسش از جایگاه دین اسلام و مذهب شیعه در حیات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران و نقش بازدارندگی آن در پیگیری امر ملی در جهت پیشرفت و ترقی کشور.
بنابراین، اگر گزارههای فوق در حقیقت تاریخی جایی داشته باشند، لاجرم باید پذیرفت که با چنین بحرانِ درازدامنی، که درآمیختگی تاریخی بیلگام و بیاختیار سیاست، فرهنگ و مناسبات ما، با دین اسلام، همواره رکن مهم آن بوده است، نمیتوان از سر بازی و سهلانگاری برخورد نمود. و عنصر مؤثر و پایدار در آن بحران را نمیتوان، همچون کالای لوکس و اضافهای پنداشت، که از سر بینیازی میتوان آن را، در بستهبندهای سحرآمیزی پیچید و هر روز بر طاقچه یا در ویترین تازهای، گذاشت و از دیگران انتظار داشت، از دور به نظارۀ آن بنشینند و با «تأویل» و «تعبیر» و «تفسیر»هایی، بر فراز تجربههای تاریخیمان، همدل و همسخن شوند.
اهمیت این دین، بیش از آنست که بتوان نقش واقعی و تاریخی آن در ایران را هر روز بر صحنهای جدید و با صحنهپردازیهای ناروشن و اسرارآمیز، چون «دین خصوصی»، «دین سکولار»، «دین سیاسی»، «دین در خدمت و ابزار سرکوب خودکامگان»، «همچون دین ملی»… به نمایش گذاشت و در عمل دامن پرسش از چگونگی نسبت این دین با زندگی ملی را، به عنوان یک امر واقعی در زندگی تاریخی و در کانونهای اصلی زایش آن بحران درازدامن، از دست نهاد. صرفنظر از اینکه اصولاً از سر عقل و هوشیاری نخواهد بود اگر اجازه دهیم، این بحران درازدامن، و نه هیچ بحران دیگری، بدون آگاهی و بدون شرایط امکان بهترین و بیشترین درسآموزی از آن، از دست برود. تکیه بر از دست ندادن بحران خانمانسوز کنونی در ایران و نقش اسلام در آن، مطمئناً از سر سینیسم یا میل به سنگینکردن پیکار کنونی، با افزودن بار بحثهای تاریخی بر این پیکار نیست، بلکه از سر این تجربهآموزیست که ناپدید شدن یک بحران یا فروکش کردن آن، هنوز به منزلۀ فروپاشی و از میان رفتن عوامل و عناصر تاریخی این بحران نیست. این نکته را، همانطور که در آغاز اشاره شد، تجربۀ خود ما به ما نشان میدهد؛ تجربۀ توقف و فروکش کردن بحرانِ برخاسته از عقبماندگی در دوران مشروطه و از سرگیری مجدد و صعود آن با انقلاب اسلامی.
به خلجان آمدن روان و اضطراب روح ایرانی و ایستادگی ایرانیان در برابر انقلاب و رژیم اسلامی را امروز «انقلاب ملی» مینامیم. این نام از آنروست که پیکار ایرانیان با رژیم اسلامی فراگیر و سراسریست، و همچنین از آن روست که در کانون این پیکار رویکرد به ایران، اولویت حفظ سرزمین و تعهد به مصالح کشور و منافع مردم آن، قرارداشته که از سنخ همان رویکرد جنبش تجددخواهی و در تداوم آنست، و به غیر از این نشانههای قدرتمند در این پیکار و «انقلاب ملی» هیچ نشانۀ جدی دیگری وجود ندارد که بتواند در معنا بخشیدن به جنبش مردم ایران، عرض اندام جدی کند، اما این انقلاب از آنرو نیز ملیست؛ زیرا این «جنبش بیداری» دوباره در ایران در مسیر گسترش میدان و فراخنای حرکت ملی در آینده است. تنگ شدن این میدان به امروز و دیروز و انقلاب اسلامی و تاریکاندیشی ایدئولوژیک و ضد ملی انقلاب ۵۷ و دستدرکاران رنگارنگش خلاصه نمیشود. تصفیه کردن حساب و کتابیست که از چندین قرن پیش باز شده، اما تا پایان نرفته و به انتها نرسیده است. بیش از هزارهایست که فراخنای پیگیری امر ملی در میدان سیاست، فرهنگ، اجتماع ما، در نظر و در عمل، تنگ شده و ابزار و اسباب و امکانات عملی و نظری ما در هر یک از این میدانها، در پیچش ملاحظات اسلامی و در فشار و قیودات برخاسته از این دین مداخلهجو، معسور و تُنُک شده است.
بهرغم آنکه، در دهههای تدارک انقلاب اسلامی و در مقطع استقرار نظام اسلامی، شاخصهای جدید و مؤثری، مانند ایدئولوژیهای گوناگون و افکارِ ضدملی نیروهای رنگارنگ، وجود داشت، که تأثیر مخرب و مشوب همه جانبۀ آنها را نمیتوان و نباید انکار کرد، اما نمیتوان از آنها هالهای ساخت که طرح پرسش اصلی و مرکزی بحران برخاسته از عقبماندگی را به تعویق اندازد. بهرغم همه صور «جدید» نزول و سقوط برخاسته از انقلاب ایدئولوژیک ۵۷، اما ماهیت و سرشت اصلی نقش سنگین دینمداری و حضور بخش بزرگ اهل دین در ایران و نقش عریان هر دو در لحظات کنونی را، تنها به تأثیر «ایدئولوژی» و نقش «روشنفکری» حواله دادن، ما را از طرح آن پرسش مهم اصلی دور میکند. از طرح این پرسش که: «نقش مذهب در واپسماندگی ما چیست و با آن چه باید بکنیم؟» البته که این پرسش مرکزی به هیچ عنوان به منزلۀ نادیده گرفتن مسئولیت نیروهای دیگر در پیش آمدن فلاکت امروز نیست.
بدیهیست که امر شناختِ افکار و بازبینیِ کارکرد ایدئولوژیهای روشنفکری در انقلاب ۵۷ و استقرار نظام اسلامی، از پاک کردن حساب ملت با آن انقلاب و این رژیم جدا نخواهد بود. اما همچنان ضروریست که بررسی و برخورد به آن افکار مسموم در کانون توجهها بماند. این امر یک ضرورت است، اما نه تنها از اینرو که بخش بزرگی از نیروهای بازتولید و ناقل گفتمان انقلاب ۵۷ و شبکههای فکری و تبلیغاتیشان به آشوب در صف پیکار و به دراز شدن عمر رژیم اسلامی میانجامند، اما مهمتر از آن؛ اینکه بازتولید گفتمان قدیم، در قابهای «قشنگ» و قالبهای «جدید» و عوامل آن به مثابۀ «نیروهای آزاد شده تخریب» پس از «انقلاب ملی» در آیندۀ پس از رژیم اسلامی، میتوانند کار را بر نیروهای ملی در حل بحران عقبماندگی دشوار نموده، توان ملی را به چالش و فرسایش کشانده و رویکرد به کانون اصلی و توجه و تمرکز بر الویتهای کشور را منحرف سازند. این هم نکتۀ هشدار دهندهایست که صحت آن نیز به محک رخدادهای تاریخی ایران خورده است. همانطور که حجت کلاشی، در خلال یکی از سخنرانیهای خود، با تکیه بر نظریۀ «رها شدن نیروهای مخرب پس از هر انقلاب» به روشنی و به گونهای مبسوط نشان داد که چگونه «آزاد شدن نیروهای تخریب» توانست با ایجاد موانع سهمگین بر سر راه مشروطیت ایران، در عمل آن انقلاب ملی تجددخواهی را، تا آمدن رضاشاه، متوقف سازد. این تجربه در آیندۀ پس از رژیم اسلامی هم ممکن است تکرار شود.
اما بهرغم همۀ اهمیتی که باید به افکار و ایدئولوژی نیروهای حامل و ناقل آن داد، اما نمیتوان گرهگاه تعارضی و تنشی میان ایران و اسلام را، که از همان پیروزی اسلام آغاز شده و گرههای باز نشده آن، و بیشتر به نفع اسلام و اسلامگرایی، را زیر برخورد به افکار و ایدئولوژیها «فریبندۀ» روشنفکری پنهان داشت. نمیتوان نقش تاریخی حاملان افکار دینی و اهل دیانت و متولیان دین، و حضور دائمی و دراز دامن آنان در مواضع قدرت را نادیده گرفت، تعدیل کرد یا صورتی غیرواقعی بدان بخشید. نمیتوان این نقش پرسابقه و حضور تاریخی گسترده، در مواضع وسیع قدرت را در لابلای ایدئولوژیها و «نظریۀ فریبخوردگی علما» آنهم از مشتی روشنفکر بیریشه و معلق در افکار بیبنیاد، که حداکثر عمرش به دو سده نیز نمیرسد، پیچید و نظر را از طرح پرسش از نسبت اسلام و سرسپردگی به مذهب با واپسماندگی ایران دور داشت.
ما در اینجا، با همین نوع تردیدها و پرسشها، نقبی کوتاه میزنیم به نوشتههای اخیر استاد دکتر جواد طباطبایی ـ نوشتۀ هفده بخشی «انقلابِ “ملی” در انقلاب اسلامی» و نوشتۀ نیمه تمام «باردیگر در بارۀ عمق استراتژیکی ایران در وضع کنونی» ـ که بیدریغ و به رغم شرایط دشوارشان و بیش از همه تحت شرایطی ناعادلانه و موجب شرمندگی این ملت وامدارِ ایشان، به ایرانیان، در صف دوست و دشمن، عرضه میشوند. خوان غنیمتیست گشوده بر همه. تا اینکه از آن خوان چه کسانی چه بردارند و چه برداشت کنند. به هر سان اما، به باور ما، هر برداشت اصولی و درستی از این نوشتهها، به ویژه با توجه به همان شرایط و با نگاه به نحوۀ انتشار این نوشتهها، مستلزم یادآوری و قیاسیست با آنچه پیش از این در آثار و تألیفات ایشان آمده است. طبیعیست از آثار کسی که تمام عمر و هستی خود را در راه ایران و ایستادن بر ایران گذاشته است، تا جایی که رشتۀ این آثار و این عمر گرانقدر با رشتۀ محکم تداوم ایرانِ رودرروی رژیم اسلامی ـ این دشمن درونی ما ـ پیوند محکمی بافته است، نمیتوان، و نمیشود، ایزاری علیه ایران ساخت. بنابراین دست دشمنان ایران از آن نوشتهها کوتاه!
و اما، بهرغم همۀ ملاحظاتی که ما خود را مقید به آنها میدانیم، اما نمیتوانیم پنهان داریم یا مسکوت گذاریم، که گاه، در پی همان قیاسها، ذهنِ درگیر و دار پرسشهای بسیارمان، در برابر برخی موضعگیریهای یک جملهای و نیمجملهای استاد، و بعضاً نامنتظره، در آن نوشتهها به شگفتی نیفتاده است. اما به هرحال، و در حال حاضر به شرط ادب و فروتنی در برابر استاد گردن گذاشته و بیش از این قدم در وادی گستاخی نگذاشته و زبان جسارت کوتاه و طرح پرسشهای آمیخته به تردید را به زمان دیگری واگذاشته و در دل آرزوی بازیابی سلامت جان و روندگی روان زایندۀ روشنایی ایشان را میکنیم.