تبیین گام به گام «انقلاب ملی» به نشانۀ بیداری دو باره ملتی که از خود غافل شده بود، بیش از هرچیز دل در گرو به نتیجه رساندن یک نبرد تاریخی دارد. بیانگر اهمیت تاریخی این «رستاخیز ملی»ست و بیش از آنکه «نظام را بکار آید» بکار همین رستاخیز میخورد، تا سترگی و اهمیت و جدیت و ژرفای تاریخی هدفی که بدان برخاسته است را دریابد. تبیین و توصیف «شکستناپذیری» ملتی تاریخی که به «خودآگاهی ملی» رسیده باشد، خرد و فهمی نیست که بکار قوم حرامی اشغالگر سریر سیاست ملتِ ایران آید، که با ایدئولوژی مبتنی بر اعلام مرگ این ملت تاریخی، به قدرت رسید. این آن خرد و فهمیست که بکار تعمیق درک و به ژرفابردن این پیکار ملی و اشاره به وظایف آن میآید.
بُرندگیِ «سلاح خودآگاهی ملی»
فرخنده مدرّس
فراخواندن رژیم اسلامی به قبول این واقعیت که مردم دیگر این نظام سیاسی را نمیخواهند، و تلاش در تفهیم زمامداران و کارگزارانِ رژیم به این که نظام سیاسی کنونی نمیتواند از عهدۀ حل یا «مدیریت» بحرانی برآید که خود کانون اصلی آنست، و پافشاری، تا آخرین دقایق عمر رژیم اسلامی، بر ضرورت واگذاری و انتقال قدرت بدون افزودن به هزینههای مادی و معنوی، بیشتر از آنچه که تا کنون به این کشور و مردمان این سرزمین وارد ساخته است، راهکاریست که از خرد و فهم سیاسی برمیخیزد و میتواند مورد قبول همۀ کسانی باشد که رستاخیز ملت ایران را پاس و سپاس میدارند.
اینکه سرکردگان رژیم، آیا از فهم و عقلی برخوردارند، که چنین امور بدیهی را دریابند یا نه، در واقعیت و اصل مسئله و نوع وظایفی که پیامد منطقی چنین راهکاریست، ندارد. اینبار و در این مرحله از پیکاری که تا کنون و طی چندین دهه، مراحل گوناگونی را پشت سرگذاشته است، سمتگیری بسوی ضرورت برچیدن بساط رژیم اسلامیست. این سمتگیری، خود را در عبارت «عبور از جمهوری اسلامی» متبلور ساخته و مضمون خود را در شعارهای اعتراضات خیابانی نیز ریخته است. «مرگ بر جمهوری اسلامی» همگانیترین شعاریست که به گوش افکار عمومی بیرون از ایران و به گوش دولتمردان کشورهای جهان نیز رسیده است.
اما، در برابر راهکار مبارزه برای برداشتن رژیم اسلامی، فراخوانها و توصیههای دیگری نیز عرضه میشوند، که عمده خطابشان هنوز به سران و زمامداران رژیم اسلامی و در چهارچوب نظام سیاسی حاکم است. تکیه بر از دست ندادن «آخرین فرصت»، به زمینگذاشتن سلاح سرکوب ملتی که یکپارچه برای گرفتن حقوق از دست رفتهاش، برخاسته، تفهیم اهمیت و سترگی قدرت این وحدت سراسری یک ملت در خیزش برای حقوق و آزادیهای خود، البته مهمترین و برجستهترین و پراهمیتترین معنای این «رستاخیز ملی»ست که تبیین نظری و تأثیرات تاریخی آن تا همنجا نیز، در خدمت این جنبش بیداری بوده و آن را همراهی، پشتیبانی و تقویت کرده است. زیرا روح و آگاهی برخاسته از چنین تبیینی به موازات «انقلابِ ملی» در حال وقوع، مسئولیت تاریخی، برخاسته از معنای عمل را بر دوش پیکارگران میبیند و نشان میدهد، که در صورت پیروزی، همارز و در تداوم انقلاب مشروطه ایران، این کشور را به طور قطعی و برگشتناپذیری از آستانۀ تجددش به میانۀ آن پرتاب خواهد کرد. پیام چنین نگاه بلند و ژرفای تعریفی از چهار دهه پیکار مردم ایران، هرگز نمیتواند به سود نه اسلامگرایان در قدرت و نه هیچ نیروی ضد ایران دیگری باشد که دست در دست هم علیه مشروطیت و در دشمنی با دستاوردهای آن تا پیش از انقلاب اسلامی برآمدند.
البته ممکن است، به دلیل سویۀ خطاب به زمامداران اسلامی، اصلاحطلبان و استادان و روشنفکران حاشیهای کابینههای تحت ریاست رئیسجمهوریهای خانهنشین، نیز ظاهراً و به غلط خود را در همین جرگه بحساب آورند. به ویژه اخذ زبان و وامگیری ادبیات این دسته، نظیر «نبستن باب گفتگو» به منطور «چانهزنی» این ظاهربینی را نیز تقویت میکند. اما این تنها ظاهر امر است. زیرا کار این دستهها، به عنوان مدافعان انقلاب اسلامی و حامیان تداوم رژیم ولایت فقیه، چون همیشه در جهت پوزشگریست و هیچ مضمون معتبری ندارد که «بکار» جنبش بیداری مردم ایران آید. از لابلای سطور بیانیهها و خطابیههای عجزآمیز دستجمعی و فردی آنان تنها «دعای شبانه و ضجهآمیز»شان را میتوان دید که از ته دل هراسناکشان، برخاسته و در طلب رخ نمودن معجرهایست تا بلکه رهبر رژیم سرعقل آید و در تداوم فرمان سرکوب، خود و رژیم، با همۀ اعوان و انصارش را به لب گور تاریخ نکشاند. این جماعت اعتبار خود را به عمر رژیم اسلامی گره زده و انتخابیست که کردهاند. این جریان، به دلیل نقش مخربی که همواره به عنوان سپربلا و توجیهگر «فرقۀ تبهکار» حاکم، برعهده گرفتهاند، سالهاست که به کناری پرتاب شدهاند.
اما تبیین گام به گام «انقلاب ملی» به نشانۀ بیداری دو باره ملتی که از خود غافل شده بود، بیش از هرچیز دل در گرو به نتیجه رساندن یک نبرد تاریخی دارد. بیانگر اهمیت تاریخی این «رستاخیز ملی»ست و بیش از آنکه «نظام را بکار آید» بکار همین رستاخیز میخورد، تا سترگی و اهمیت و جدیت و ژرفای تاریخی هدفی که بدان برخاسته است را دریابد. تبیین و توصیف «شکستناپذیری» ملتی تاریخی که به «خودآگاهی ملی» رسیده باشد، خرد و فهمی نیست که بکار قوم حرامی اشغالگر سریر سیاست ملتِ ایران آید، که با ایدئولوژی مبتنی بر اعلام مرگ این ملت تاریخی، به قدرت رسید. این آن خرد و فهمیست که بکار تعمیق درک و به ژرفابردن این پیکار ملی و اشاره به وظایف آن میآید. این مهم نیست که آیا رژیم اسلامی هوش دریافت و فهم چنین پیام سترگی را داشته یا فاقد آن باشد و یا تا کجا با آن بخواهد بجنگد. مهم آنست که پیکارگران «امر ملی» و رهبران «میدانی» و «میانی» این «رستاخیز ملی» و این «پایداری فرهنگی» دریابند که «شکستناپذیری خودآگاهی ملی» تنها پیامی برای قوت قلب و ستایش عمل نیست، بلکه اشاره به اهمیت «سلاحی»ست که نباید بر زمین گذاشته شود. برندگی این سلاح خود را در آمادگی و سازماندهی و یکپارچگی هرچه بیشتر در شکست دادن نهایی رژیم اهل ایدئولوژی ولایت مطلقۀ امتگرا نمودار میسازد.
از الزامات و مقدمات این آمادگی نیز آگاهیست بر کارکردهای هیولای ایدئولوژی اسلامی از یک طرف و و از طرف دیگر آگاهی بر آنچه که در نهاد سیاست اسلامی نهفته است. هیولای ایدئولوژی اسلامی از یکسو از هیچ هزینهای نمیهراسد و میتواند تا انتهای نابودی و تا مرحلۀ برجای گذاشتن زمین سوخته از ایران نیز پیش رود، اما سرسپردگی به اسلام، پتانسیل دیگری به ایدئولوژی اسلامگرایی میبخشد، و آن استعداد تاریخی جرح و تعدیل و فریبکاری در حرف اما به فراموشی نسپاردن اهداف در عمل است. زمین بارور چنین تخم فریبکاری، البته خوشباوری ایرانی و غرّۀ به «تفوق فرهنگی» خود، در طول تاریخ بوده است. همواره یکی از نقطه ضعفهای اساسی ما، در حین گردنافراشتگی و سربلندی بر «تفوق فرهنگی»مان، این بوده است که نتوانستهایم ببینیم، که رفته رفته در گندآب فرهنگ اسلامی فرو میرویم. بستر آمادۀ تشکیل «دولت اسلامی» و ضد ایرانی کنونی، همان فرهنگ روانپارۀ «شترگاوپلنگی»مان نیز بوده است. فرهنگ شترگاوپلنگی و اسلامزدۀ ما خود فراوردۀ سازشهای درازدامن تاریخیِ پرتعارضِ ایرانیان با نیات و سیاستهای آلوده به تفکر و فرهنگ اسلامی و سرسپردگی به اسلام بوده است.
امروز در اوج دیگری از پیکار دلاورانه ملتی که بار دیگر از غفلت تاریخی خود و از گمکردگی آگاهی تاریخی و فرهنگی خویش فاصله میگیرد و از آن «سلاحی» میسازد، نمیتواند بار دیگر سلاح خود را به زنگ سازشی گنگ بیالاید. نمیتواند تن به سازشی برای تداوم «دولت شترگاوپلنگی» و «حقوق “ملی” شترگاوپلنگی» دهد، که نتیجهاش جز گستردن مرداب فرهنگی دیگری نیست.