«

»

Print this نوشته

لاله. از ایران

قرار نبود

چشم‌های خیرۀ تو

بازیِ بوزینه‌ها را

در نسخۀ بی سر و ته راز بقا

از تلویزیون جمهوری اسلامی ببیند

***

اصلا‌ً قرار نبود

شانه‌های تو

بارِ پرسش‌های بی‌پایان فلسفه را

در کوچه‌های سربی تهران (اگر بیماری قلبی دارید، از خواندن این کلمه معذورید)

به دوش بکشد

نه،

قرار نبود

چشم‌های خیرۀ تو

بازیِ بوزینه‌ها را

در نسخۀ بی سر و ته راز بقا

از تلویزیون جمهوری اسلامی ببیند

انگار، قرار این بود

که در ابتدای یک تابستانِ تهران (باز هم عذر شما پذیرفته است)

جهان

با خنکای نسیم و جویبارهاش

با سنگینی سنگ‌ها و ظلم جاودانش

بر دوش تو سوار شود

و انتهای بن‌بست «امیر آباد» را

- که دیگر انرژی هسته‌ای هم بازش نمی‌کند-

از بلندای زنانۀ شانه‌هات

تماشاکند

بعد

سکوت­کند

پایین­بیاید

و بابت تمام روزها و شب‌هایی که تو

ندا

ندای خودت

ندای ما

ندای تمام تهران (این نام را تکرار کنید، از قلبتان نترسید همین که فارسی را می‌دانید برای قلب شما گلوله‌ای کنار گذاشته‌اند)

نبوده‌ای

از تو عذرخواهی­کند

و تو

با تنها چشم بازمانده‌ات

جهان را

غسل خون بدهی

نه

این‌ها هیچ‌کدام قرار نبود

قرار نبود

اما…..

اتفاق افتاد

و دیگر ما برای همیشه مسئولیم.