شبهه و تردیدی نیست كه مذهب و سیاست دو اصل مقدسی است كه در تمام موارد، جزئیات این دو اصل باید مطمح نظر زمامداران عالم و عاقل باشد و دقیقهای از آن غفلت نورزند، ولی اختلاط آنها با یكدیگر نه بهصرفۀ مذهب تمام میشود، نه بهصرفۀ سیاست اداری، و بالمال در ضمن این اختلاط و امتزاج، هم مذهب سست و بلااثر میگردد، و هم سیاست رو بهتمامی و اضمحلال میرود. اگر چه ضربت این تصمیم مهلك را خود سلسلۀ صفویه در زمان سلطان حسین بهتر از همه دیدند، معهذا نتیجۀ این تصمیم غیر عاقلانه را نباید در دورۀ صفویه ملاحظه كرد، بلكه باید با تاریخ همراه آمد، و تأثیرات آنرا در ایام سلطنت قاجاریه تماشا نمود كه پایۀ مذهب و سیاست برروی چه منوالی چرخید، و به چه فلاكتی منتهی شد.
فرازی از سخنان رضاشاه
منبع: سفرنامه مازندران
من شرح حال سلاطین ایران را، تا آن میزانی كه در تواریخ مسطور است به دقت دیدهام و عمق افكار آنها را، تا درجهای كه از صفحات تاریخ بتوان استقصا، كرد سنجیدهام.
بعد از فتنۀ مغول، كه در تاریخ عالم باید یك واقعۀ كم نظیرش شمرد، بعد از آن هتاكیها و خونریزیها و قتل عامها كه ایران را بالمره از هم متلاشی كرد، و از ایران و ایرانیت جز یك اسم چیز دیگری باقی نماند، و بعد از آنكه مرور روزگار كار را بهدورۀ صفویه كشانید، اگر چه تثبیت ماهیت ایران مدیون بهزحمات شاه اسمعیل صفوی است، ولی اقرار باید كرد با آن كه شاهعباس یك مصلح آزمودهای برای اخلاق جامعۀ ایرانیت شمرده نمیشود، معهذا در تعمیر و عمارت و آبادانی خیالات قابل تمجیدی داشته، و از این جهت نام نیكوئی برای خود ذخیره و بهیادگار گذارده است.
بههمین ملاحظه است كه من در ضمن سفرنامۀ خود غالباً از او اسم میبرم، و تلو هر عمارتی كه از او میبینم، نام او را با میل و رغبت تجدید و تكرار مینمایم.
اینكه میگویم مشارالیه یكنفر مصلح آزموده برای اخلاق جامعۀ ایرانیت شمرده نمیشود، مربوط به چند دلیل است:
اولاً طرز عیاشی و اسلوب تعیش اوست كه طبعاً نمیتوانست در روحیات اهالی بیتأثیر بماند.
ثانیاً این پادشاه، باآنكه بهصفت جنگجوئی متصف بوده، معهذا چون قدرت مطلقهای در داخلۀ خود نداشته، همین قدر كه مثلاً حاكم گیلان بهمقام مخاصمۀ او برمیآمده، مشارالیه مجاملۀ با او را برمنازعه ترجیح میداده است. بهاین مناسبات، و در ضمن برای آنكه بهاصطلاح معروف آب چشمی از سایرین گرفته باشد، غالباً در مقابل گناههای كوچك مجازاتهای بزرگ میداده است.
ثالثاً آنچه كه از همه مهمتر، و غیرقابل عفو است، اختلاط سیاست است با مذهب، كه تمام سلاطین صفویه شریك در این اشتباهاند، و شاهعباس مخصوصاً این اشتباه را خیلی غلیظ كرده است.
اگر چه این اختلاط و امتزاج كاملاً حكایت از ضعف قوای مركز مینماید، ولی سلاطین صفویه بهمناسباتی، كه در این سفرنامه جای ذكر آن نیست، تا یك درجه متعمداً یا از روی بیفكری و اشتباه این خلط مبحث را تعقیب، و گاهی هم تشدید میكردهاند.
دلایلی كه شاهعباس و سایر سلاطین صفویه را در تعقیب این موضوع مهم بخواهند تبرئه نمایند، بهنظر من وافی و رسا نیست، زیرا در قضایای تاریخی عمر یك نفر و عمر یك سلسله را نباید مأخذ قرار داد. بلكه عمر تاریخ را باید در نظر گرفت، كه اتخاذ یك تصمیم نارسا، تا چه مدت و زمانی ممكن است یك جامعه و امتی را بیچاره و فرسوده نماید.
شبهه و تردیدی نیست كه مذهب و سیاست دو اصل مقدسی است كه در تمام موارد، جزئیات این دو اصل باید مطمح نظر زمامداران عالم و عاقل باشد و دقیقهای از آن غفلت نورزند، ولی اختلاط آنها با یكدیگر نه بهصرفۀ مذهب تمام میشود، نه بهصرفۀ سیاست اداری، و بالمال در ضمن این اختلاط و امتزاج، هم مذهب سست و بلااثر میگردد، و هم سیاست رو بهتمامی و اضمحلال میرود. اگر چه ضربت این تصمیم مهلك را خود سلسلۀ صفویه در زمان سلطان حسین بهتر از همه دیدند، معهذا نتیجۀ این تصمیم غیر عاقلانه را نباید در دورۀ صفویه ملاحظه كرد، بلكه باید با تاریخ همراه آمد، و تأثیرات آنرا در ایام سلطنت قاجاریه تماشا نمود كه پایۀ مذهب و سیاست برروی چه منوالی چرخید، و به چه فلاكتی منتهی شد.
آنهائی كه مذهب و سیاست را مخلوط بههم نمایند، هم انتظامات دنیا را مختل كردهاند، و هم انتظارات آخرت را تخریب نمودهاند. گاهی هم بالمره، نتیجه، برعكس مقصود بهدست میآید، یعنی روحانیون كشیده میشوند به طرف دنیا، و سیاسیون بهطرف آخرت، و این همان اختلالات عظیمهایست كه اصول زندگانی مردم را دچار تزلزل كرده، آنها را میراند به جانب ریا و تزویر و دورغگوئی و فساد و دوروئی.
نتیجۀ این اختلاط ناصواب، تا به این حد ممتد میشود كه مثلاً فلان مجتهد روحانی كه كار اصلی او تصفیۀ اخلاق عمومی است، ماهی هشتصدوپنجاه تومان از خزانۀ دولت میگیرد كه عمارات سلطنتی را حلال نماید، تا مردم مجاز باشند كه در آنها نماز بخوانند. در عوض فلان وكیل مجلس شورای ملی، كه وظیفه او ورود در سیاست اداری است، در پشت تربیون شمایل پیغمبر را باز مینماید، كه مردم بهاسلامیت و آخرتپرستی او تردید نیاورند، و او براثر این تزویر و تقلب مجال داشته باشد كه علائق مادی خود را تأمین و بالاخره موقعیت او، بههر درجه و پایهای هست، دچار تزلزل و ارتعاش نگردد.
روحانی اولی، در عوض قناعت و توجه بهآخرت كه عین تزكیه نفس است، فریفته دنیا و پول و ظواهر امور شده، ایمان و عقیدۀ مردم را دچار شدیدترین تردید، و اصول تقوی و پرهیزكاری را مجروح و لكهدار مینماید.
سیاسی دویمی كه باید اصول زندگانی دنیائی مردم را راهنمائی كند، میرود دنبال عوامفریبی و ریاگوئی و تزویر و دوروئی، كه این نیز بهنوبۀ خود در سست نمودن ایمان عامه تأثیر بسزائی دارد.
دوسال قبل كه سمت ریاست وزراء را داشتم، و برای سركشی به قشون بهمنطقهای مسافرت كرده بودم، شیخالاسلام آنجا را دیدم كه جلوی مستقبلین افتاده و در تبریك ورود من بلاغت و فصاحت مخصوص بخرج میدهد، ولی در تمام مذاكرات او كوچكترین كلمهای كه بوی ایمان و اعتقاد و پرهیز و آخرت از آن استشمام شود، از دهان او شنیده نمیشد. در ضمن معلوم كردم كه این شخص بدون اجازه و فرمان، لقب شیخالاسلام را برای خود تخصیص كرده است. دلیل این تقلب را از او مؤاخذه كرده بودند، جواب مضحكی داده بود، گفته بود:
“چون در تمام ایران شرط اول شیخالاسلامی، بیسوادی است، من كه بالمره سواد خواندن و نوشتن ندارم، لهذا از تمام شیخالاسلامها شیخالاسلامترم!“
ـــــ