درجامعه سنتی، دین و دولت همزاد یکدیگر بودند و بقای کشور به تعادل میان آنان بستگی داشت. این شعاری بود که از ساسانیان تا قاجاریان در سرزمینهای ایرانی پژواک میانداخت. پس از هخامنشیان و اشکانیان، که نمونه بسیار کمیاب آزادی مذهبی در جهان کهن ــ و تا همین سدههای جدید هم ــ بودند، دین و دولت همواره دست در دست میراندند. پادشاهان دین را نگه میداشتند و دین به پادشاهان کمک میکرد که مردم را در “وضع موجود”شان نگهدارند. در یک فضای فرهنگی بسته که یک فولکلور مذهبی روح و نشاط زندگی را خفه میکرد و پرواز اندیشه را ناممکن میساخت، سیاست، قلمرو گروههای مسلح عشایری بود و اقتصاد، بی بهره از تاثیر پیشبرنده تکنولوژی.
فرازهایی از سخنان داریوش همایون
درجامعه سنتی، دین و دولت همزاد یکدیگر بودند و بقای کشور به تعادل میان آنان بستگی داشت. این شعاری بود که از ساسانیان تا قاجاریان در سرزمینهای ایرانی پژواک میانداخت. پس از هخامنشیان و اشکانیان، که نمونه بسیار کمیاب آزادی مذهبی در جهان کهن ــ و تا همین سدههای جدید هم ــ بودند، دین و دولت همواره دست در دست میراندند. پادشاهان دین را نگه میداشتند و دین به پادشاهان کمک میکرد که مردم را در “وضع موجود”شان نگهدارند. در یک فضای فرهنگی بسته که یک فولکلور مذهبی روح و نشاط زندگی را خفه میکرد و پرواز اندیشه را ناممکن میساخت، سیاست، قلمرو گروههای مسلح عشایری بود و اقتصاد، بی بهره از تاثیر پیشبرنده تکنولوژی.
….
مفهوم واقعی حفظ تعادل دین و پادشاهی در دهههای پس از مشروطیت جز این نمیبود که مبارزه دین با نوگری، و توانایی رهبران مذهبی در ناکام کردن کوششهای نوگرانه به حداقل برسد. تعادل به مفهوم سنتی آن، عقب انداختن اصلاحات بود و در نخستین دوره پادشاهی محمد رضا شاه، تا آغاز دهه چهل / شصت، همین مفهوم تعادل را پذیرفتند و کم و بیش اجرا کردند.
در بیشتر دوران پهلوی یک پیکار فرهنگی (کولتور کامپف بیزمارکی) جریان داشت که با همه کوششی که در آن بکار رفت و با همه دستاوردهایش کامیاب نشد. کوششها به حداکثری که جامعه از عهدهاش بر میآمد نرسیدند و سیاستها همواره درست و آگاهانه نبودند. اما امکان هم نمیداشت که بتوان در دو نسل آثار خمود فرهنگی هزار سال را برطرف کرد. با همه دانشگاهها و آموزش همگانی و فرستادن دانشجو به خارج و سیل کتابها و نشریات و آفرینشگری فرهنگی، باز فولکلور مذهبی (و نه اصول اخلاقی دینی) ذهنهای متعصب بیشمار را در چنبر خود داشت و دارد. کسی را به اروپا میفرستادند تا علوم و فنون بیاموزد و رهاوردش: مطهرات در اسلام میبود که کوشش بویناکی برای توجیه “علمی” غوتهور نگهداشتن مسلمانان در آلودگی و پلیدی است. چهل سال پس از آن کتاب، کسی دیگر، درس خوانده و با فرهنگ، از خواندن چند سطر ساده و بدیهی و نه چندان دقیق نهج البلاغه درباره بلندی والای انسانیاش، عنوان بزرگترین استاد کرسی فلسفه تاریخ جهان را به کار میبرد و دانشجوی علاقهمند را در ارزیابی کارهای افلاطون و ابن خلدون و هگل به سرگشتگی میاندازد و احتمالا لزومی نمیگذارد که آن چند جمله را مثلا با اثری مانند “زوال و سقوط امپراتوری رم” ادوارد گیبون مقایسه کند.
این فولکلور مذهبی ــ در بخش بزرگتر خود، مستقل از اسلام ـ چنان در فرهنگ ایرانی ریشهدار است که نه جائی برای علم و تعقل میگذارد، از بس معجزات و خوارق عادات را وارد زندگی روزانه کرده و از بس حس نسبت و اندازه و روحیه واقعیتگرایی را در برابر ستایش و پرستش بندهوار بر باد داده است؛ و نه جایی برای زندگی اخلاقی میگذارد، از بس به نام دین هر دروغ و ناراستی و احتکار و دزدی و تجاوز جنسی به انسان و حیوان و کودک و پیر و خویشاوند و بیگانه را در برابر پرداخت پول یا افشاندن اشک دروغ و راست مجاز شمرده؛ و از بس در فلسفه “الغایات تبیح المبادی” تند رفته که با آسانگیری در وسیله ناروا چیزی از والایی هدف نمیگذارد.
سنگینی این فرهنگ بر زندگی سیاسی، نیاز به یادآوری ندارد. هر جنبش اصلاحگرانه از نیمه سده نوزدهم در زیر آن یا کمر خم کرده یا پاک در هم شکسته است. هنگامی که منابع حکومتی برای مغزشویی مردم در دسترس آخوندها نهاده میشود؛ و منابع روشنفکری ــ نویسندگان لیبرال و چپگرا ــ آخوندها را برای تحصیلکردگان موجه میسازند، و از امام دوازدهم، جامعه سوسیالیستی ضدامپریالیستی، و از امام سوم، انقلاب تودهای بدرمیآورند؛ سیاست جهت درست امروزینش را گم میکند و دنباله فولکلور مذهبی میشود که اساسا با نوگرایی و پیشرفت در تعارض است.
منبع: کتاب نگاه از بیرون