نقش زبان، ارتباطات و فهم يکديگر در بافتار تجدد و توسعه / گفتگوی سریرا شاگردان با داریوش همایون

پيشروان تجدد ايران رابطه ميان مدرنيته و دولت ـ ملت و زبان ملی را خوب دريافته بودند ــ آنچه هنوز عناصر “مترقی” نمی‌خواهند دريابند. مسئله آنان مشارکت و همبستگی ملی بود؛ در آوردن ملتی از شهروندان صاحب حق، از جماعت انبوه “رعايا”ی خان و سلطان و مقلدان و مريدان ارباب مساجد و خانقاه‌ها بود. آن مشارکت و همبستگی با ارتباط بدست می‌آمد و با آموزش به جائی که بايست می‌رسيد. در يک “برج بابل”، در يک همهمه زبان‌های گوناگون، نه از ارتباط می‌شد سخن گفت نه از آموزش همگانی. تاکيد آنان بر زبان ملی از ملاحظات عملی، از ملاحظاتی مانند دفاع از استقلال و يکپارچگی کشور در جهان استعماری، سير کردن اکثريت گرسنه، و جلوگيری از مرگ و مير انبوه بر می‌خاست. فارسی بی هيچ بحثی آن زبان ملی بشمار می‌رفت. هيچ گوشه‌ای از ايران از نفوذ فراگير و فرهنگ‌گستر آن بی بهره نبود. هيچ کس جز آن زبان ملی نمی‌شناخت.

‌ ‌

نقش زبان، ارتباطات و فهم يکديگر در بافتار تجدد و توسعه

گفتگوی سریرا شاگردان با داریوش همایون

‌ ‌

ــ روشنفكران ايراني كه از نيمة قرن نوزدهم تجدد را راه رهايي ايران و ايرانيان مي‌دانستند به حفظ و اشاعه و تقويت زبان فارسي تاكيد داشتند. براي مثال نويسندگان مجلة كاوه ضمن فهرستي كه براي اصلاحات در ايران به دست مي‌دهند، به يك زبان ملي نظر دارند. اين موضوع همواره در بين روشنفكران تجددخواه ايران ـ برخلاف روشنفكران چپ‌گرا كه نظرهاي ديگري ارائه مي‌دادند ـ تكرار شده است و هنوز تكرار مي‌شود. مي‌خواهيم بدانيم چرا زبان ملي كه در مورد ايران بنا به حكم تاريخ زبان فارسي است، براي طي راه تجدد و رسيدن به قافله تمدن ضروري است؟

‌ ‌

داريوش همايون ـ در فرايند تجدد و توسعه با اندکی مبالغه می‌توان گفت که نقش دولت يا يک قدرت مرکزی که بر سرزمين معينی حکومت داشته باشد ــ حتا اگر حاکميت نداشته باشد، يا مستعمره باشد ــ حياتی است. بی نظم و قانون و ثبات نمی‌توان ساخت و نگهداشت و پيش برد. سرزمين‌هائی که از داشتن حکومت منظم و گونه‌ای نظام قانونی برخوردار بودند و توانستند زيرساخت‌های لازم را پديد آورند همه پيش از ديگران پا به مرحله مدرنيته گذاشتند. دولت و جامعه سياسی از رابطه سازمانيافته قدرت در ميان توده‌های بزرگ جمعيت در سرزمينی با مرزهای مشخص پديد می‌آيد و نخستين بايستگی اين رابطه زبان مشترک است. هر چه پويائی جامعه‌ای بيشتر باشد ارتباطات و نقش زبان مشترک در آن برجسته‌تر خواهد بود. نياز به يک زبان ملی در جامعه قرون وسطائی احساس نمی‌شود زيرا هر گوشه واحد سياسی ـ جغرافيائی در جهان خودش می‌زيد و با ديگران کمترينه ارتباط را دارد. همين بس است که شبکه  ديوانيان و بازرگانان و منشيان و آموزگاران و اهل ادب در سرتاسر کشور بتوانند با هم ارتباط برقرار کنند. توده‌های جمعيت در محدوده‌های جغرافيائی خويش، دور افتاده از جهان بيرون، نيازی به دانستن زبان يا گويش يکديگر ندارند. آنچه امروز زبان ملی خوانده می‌شود زبان دولت است و منطقه جغرافيائی که مرکز آن است. زبان ملی با پديد آمدن دولت ـ ملت به صحنه می‌آيد  و با دولت توسعه می‌يابد.

در ايران زبان فارسی امروزی که آميخته‌ای از پهلوی و گويش‌های ايرانی شمال خاوری ايران است و در طول قرن‌ها هر چه بيشتر از واژه‌های عربی وام گرفت دری يا درباری خوانده می‌شد و همراه با قدرت حکومتی ــ و سوار بر خنگ راهوار ادبياتی که هوش از سر‌ها می‌ربود ــ از خراسان بزرگ (بخشی از افغانستان و فرارودان و استان خراسان) به سرتاسر ايران انتشار يافت. در بيشتر هزار و دويست سالی که از برتری اين زبان می‌گذرد مردم در استان‌های باختری و جنوبی ايران به زبان محلی خود سخن می‌گفتند و لايه‌های کمابيش نازکی از جمعيت در آنجا‌ها با فارسی آشنائی داشتند. در استان‌های فارسی زبان نيز گويش‌های گوناگون، همزبانی را دشوار می‌ساخت. اما چنانکه اشاره شد ادبيات فارسی و بويژه شعر فردوسی به “زبان ملی” توانائی گسترش خود بخودی می‌داد که تنها مهم‌ترين زبان‌های ادبی جهان از آن برخوردار بوده‌اند. از همين روست که سده‌های دراز از هندوستان تا امپراتوری عثمانی قلمرو فارسی بود. (من خود در يوگوسلاوی آثار فارسی را ديدم و نام شاعران پارسی‌گوی يوگوسلاو را شنيدم. آنها نه در زمان خود يوگوسلاو خوانده می‌شدند و نه بسياری‌شان در زمان ما خوانده می‌شوند.)

پيشروان تجدد ايران رابطه ميان مدرنيته و دولت ـ ملت و زبان ملی را خوب دريافته بودند ــ آنچه هنوز عناصر “مترقی” نمی‌خواهند دريابند. مسئله آنان مشارکت و همبستگی ملی بود؛ در آوردن ملتی از شهروندان صاحب حق، از جماعت انبوه “رعايا”ی خان و سلطان و مقلدان و مريدان ارباب مساجد و خانقاه‌ها بود. آن مشارکت و همبستگی با ارتباط بدست می‌آمد و با آموزش به جائی که بايست می‌رسيد. در يک “برج بابل”، در يک همهمه زبان‌های گوناگون، نه از ارتباط می‌شد سخن گفت نه از آموزش همگانی. تاکيد آنان بر زبان ملی از ملاحظات عملی، از ملاحظاتی مانند دفاع از استقلال و يکپارچگی کشور در جهان استعماری، سير کردن اکثريت گرسنه، و جلوگيری از مرگ و مير انبوه بر می‌خاست. فارسی بی هيچ بحثی آن زبان ملی بشمار می‌رفت. هيچ گوشه‌ای از ايران از نفوذ فراگير و فرهنگ‌گستر آن بی بهره نبود. هيچ کس جز آن زبان ملی نمی‌شناخت. درباره نقش زبان در هويت فرهنگی تازه ايرانی بجای هويت نژادی پيش از آن و نقش شاهنامه در ساختن اين هويت،  دکتراحمد کريمی‌حکاک نظر بديعی آورده است که می‌بايد در آن بيشتر تامل کرد. دکتر کريمی‌حکاک نشان می‌دهد که فردوسی چگونه نژاد (تخمه) سراسر شاهنامه را به عنوان عامل همبستگی ايرانيان با زبان (تخم سخن) آخر شاهنامه جانشين کرد. ديگر مهم نبود که نژادی “از ايران و از ترک و از تازيان” پديد آمده باشد. با تخم سخنی که او پراکند از آن پس نه تنها خود او بلکه ملتی که چنان دوست می‌داشت زنده است.

‌ ‌

ـــ به نظر مي‌رسد در دوره رضاشاه پس از قرن‌ها زبان ديواني و زبان ملي يكي شد. پيش از آن دست كم از دوره سامانيان به بعد تا پايان دوره قاجار زبان دولت و دربار با زبان ملي ـ دست كم به معناي زباني كه در شكل مكتوب سراسري بود ـ تفاوت داشت و ظاهراً اين جدايي گزندي هم به مردم و دولت وارد نمي‌كرد. از دوره مشروطه بويژه در زمان رضاشاه است كه بنا بر آن گذاشته مي‌شود كه زبان دولت و ملت يكي باشد. سرچشمه‌هاي اين نياز كجا بود يا كجاست؟

‌ ‌

داريوش همايون ـ تفاوت ميان زبان رسمی و زبان کوچه و بازار، زبان نوشتار و زبان گفتار در هر جا و هر دوره کم يا بيش هست. ما از زبان همچون ماهيتی يک لخت monolith سخن می‌گوئيم: زبان فارسی، زبان انگليسی. ولی هيچ زبانی يک زبان نيست و بسته به کاربردها و گروه‌های اجتماعی که با زبان سر و کار دارند “زبان”های گوناگون داريم. گويش و “ژارگون” به دو گونه يک زبان اشاره دارند وگونه‌های ديگری نيز هستند. زبان ديوانی ايران زمين در خلافت اموی به دست يک ايرانی عرب زده “صاحب ابن عباد” که معاصرانش او را نفرين کردند عربی شد و هرچند فارسی باز چيرگی يافت، بيش از اندازه از عربی وام گرفت. در نبود صنعت نشر انبوه و نظام آموزش همگانی، ارتباط ميان باشندگان قلمرو زبان فارسی طبعا چندان نبود که به گسترش توده‌گير زبان استاندارد، زبان اهل قلم و ديوانيان، بينجامد. در اروپا نيز تا سده هفدهم همين وضع بود.

از دوران مشروطه ما به يک انقلاب ارتباطات افتاديم. با انتشار کتاب‌ها و روزنامه‌ها و گشايش آموزشگاه‌ها يک جامعه فرهنگی گسترده برگرد زبان استاندارد که از آغاز سده نوزدهم و جنبش بازگشت ادبی قائم مقام از زير سايه عربی در می‌آمد شکل گرفت. زبان اهل قلم و ديوانسالاری در گوشه و کنار سرزمين انتشار يافت تا رضاشاه برآمد که اين همه را شتاب و ابعاد بسيار بزرگ‌تری بخشيد. طبيعی بود که در کشوری که به تندی يک جامعه ارتباطی می‌شد تفاوت‌های زبانی هر چه از ميانه برخيزد و زبان نوشتاری يا زبان اهل قلم که بنمايه زبان ديوانسالاری است به زبان ملی رسميت و کاربرد همگانی‌تری ببخشد. اگر موانع زبانی تا پيش از عصر جديد ايران، که با دويست و پنجاه سالی تاخير در حوالی سده بيستم فراز آمد، زندگی مردم را برهم نمی‌زد از آنجا بود که در آن جامعه دست به دهان، مردمان با بسا کمبودهای بزرگ‌تر و کوچک‌تر ديگر سر می‌کردند و آنها را مسلم می‌گرفتند.

ما در فارسی هنوز با مشکلاتی روبروئيم که ارتباط را که مهم‌ترين وظيفه زبان است دشوار می‌سازد. معادل‌های گوناگون و به سليقه‌های شخصی برای واژه‌های خارجی يکی از آنهاست. تفاوت ميان زبان گفتار و نوشتار يکی ديگر از آنهاست. زبان گفتار فارسی بيش از همه گويش تهرانی است؛ زبانی با واژگان محدود و دستور ناساز و شکسته که به جدی‌ترين مطالب حالتی مبتذل می‌دهد و نياز به آگاهی زبانی و شيوائی و غنای سخن را از ميان می‌برد. بيشتر گويندگان با کمتر از هزار واژه سر و کار دارند: صد بار تکرار “واقعا” در هر گفتگو و بهره گرفتن از ايجاد بجای هر فعل ديگر (ايجاد جلسه،) به عنوان دو نمونه از فرو افتادن زبان. نوشتاری کردن اين زبان بزرگ‌ترين بيخدمتی است که داستان‌نويسان و بويژه نويسندگان وبلاگستان می‌توانند به چنين زبان باشکوهی بکنند. ساده نوشتن با فقيرانه نوشتن تفاوت دارد. در غنی‌ترين و تکامل يافته‌ترين زبان‌های جهان تفاوتی ميان زبان گفتار و نوشتار درسخواندگان نيست. در جامعه ما درسخواندگان‌اند که به نام نزديک شدن به زبان مردم اصرار به بينواتر کردن زبان دارند و به جای رساندن زبان گفتار به زبان نوشتار، زبان نوشتار را از ظرافت و بلاغت بی‌بهره می‌کنند. اما مردم هميشه آماده‌اند بهترشوند و بالاتر بروند. در زبان نيز مانند سياست از پوپوليسم، از عوامزدگی، می‌بايد پرهيز کرد. آزادمنشی و مردمگرائی با کوشش خستگی‌ناپذير برای بالا بردن سطح منافات ندارد.

مشکل کوچک‌تر ديگر رسم‌الخط فارسی است که بکلی دستخوش هوس و سليقه نويسندگان است. خط فارسی نظم آهنين و بی استثنا بر نمی‌دارد ولی هرج و مرج کنونی نيز تحمل‌ناپذير است. می‌توان بر يک رسم‌الخط استاندارد توافق کرد که استثناها در آن کمياب باشد و از زياده روی‌های شبه ايدئولوژيک (نوشتن مادرم به صورت مادرام) دوری جويد. اين کاری است که در خود ايران می‌بايد انجام گيرد و در نوشتن کتاب‌های درسی بکار رود تا جا بيفتد.

‌ ‌

ـــ زبان فارسي پيش از دوره رضاشاه بطور عملي زبان محاوره عموم ايرانيان نبود. مردم هر ناحيه به زبان يا لهجه بومي خود سخن مي‌گفتند. هر چند كه اين لهجه‌ها در بيشتر نقاط لهجه‌هاي مختلف زبان فارسي بود. رضاشاه كوشيد تا زبان فارسي را به صورت سراسري رواج دهد و اين كوشش‌ها ادامه يافت چنانكه امروز ما داراي يك زبان سراسري در ايران هستيم. سراسري شدن زبان فارسي از چه طرقي عملي شد؟

‌ ‌

داريوش همايون ـ رواج فارسی در سراسر ايران چنانکه اشاره شد خودبخود روی می‌داد، اراده دستگاه حکومتی بر هر چه قرار می‌گرفت. نوسازندگی اداره و اقتصاد و فرهنگ بر گرده زبان سوار بود و هيچ زبانی در ايران توانائی و قبول عام فارسی را نداشت. روزنامه و کتاب برای لايه‌های باسواد جامعه جز به فارسی انتشار نمی‌يافت و حتا اگر حکومت رضاشاهی می‌خواست نمی‌توانست برای هر منطقه زبانی دستگاه آموزشی ويژه آن را از کتاب درسی و هيات آموزشی، همه از صفر، فراهم آورد. زبان آموزش به شيوه نوين که پيش از او مقدماتش در تبريز (دبستان‌های رشديه) گذاشته شد به اصرار خود آذربايجانيان فارسی بود. ايران يک ارتش منظم و نظام سربازگيری لازم می‌داشت و سربازان وظيفه از هر جای ايران در ديگ درهم جوش ارتش با فارسی، آشنا و به استان‌های خود روانه می‌شدند. در کشوری که سده‌ها از نداشتن يک دستگاه اداری و حکومتی، پستی  را بر سر ناتوانی نهاده بود، پايه‌گذاری يک نظام اداری و حقوقی يگانه و کشورگير، هم به يک ضرورت مرگ و زندگی پاسخ می‌داد و هم با پيشبرد زبان مشترک به همبستگی ملی کمک می‌کرد. در نبود دمکراسی و قدرت نظامی و پايه اقتصادی درخور، فارسی عامل مهم انکارناپذيری بوده است در اينکه ايران از  بحران‌های شش هفت دهه گذشته دست نخورده بدر آيد.

‌ ‌

ـــ در جامعه ايراني پيش از تشكيل دولت ـ ملت رضاشاهي، بر سر زبان فارسي كشاكشي بين اقوام مختلف وجود نداشت. آموزش ـ همان اندازه كه در شكل سنتي وجود داشت ـ به زبان فارسي انجام مي‌گرفت. اما پس از آن و بويژه پس از آنكه آموزش عمومي شد، و انتشار كتاب و مطبوعات رواج يافت، پاره‌اي گروههاي سياسي از حضور گسترده زبان فارسي بيمناك شدند و از عموميت يافتن آن، گاه به مفهوم ستم‌ملي ياد كردند. آيا اين يك واكنش در برابر تجدد و تجددخواهي بود كه به اشكال گوناگون از جمله در بازگشت به اسلام ترويج مي‌شد يا ريشه در عوامل ديگر داشت و دارد؟

‌ ‌

داريوش همايون ـ  علاقه  به نگهداری زبان مادری يک گرايش طبيعی، و درخواست حقوق قومی و فرهنگی يکی از پيامدهای گسترش آگاهی و ارتباطات است. به خوبی می‌توان نگرانی گويندگان زبان‌های غير فارسی را در ايران دريافت. گويندگان زبان‌های غير فارسی هر حقی را برای ادامه و باليدن زبان‌های مادری خود دارند و هر که به اعلاميه جهانی حقوق بشر و ميثاق‌های پيوست آن درباره حقوق اقليت‌ها باور داشته باشد با نگرانی آنها انباز است. ولی مانند هر امر درستی، تلاش برای حقوق فرهنگی و قومی نيز می‌تواند به کجروی و سوء استفاده بينجامد. ما می‌بايد از پيش کشيدن نظريه توطئه و پای بيگانگان در هر مشکل ملی بپرهيزيم؛ با اينهمه نمی‌توان انکار کرد که در مواردی مستقيما پای تحريکات بيگانه در کار بوده است و هنوز هست. از شوروی گرفته تا جمهوری مافيائی آذربايجان که رويای امپرياليستی کشور مادر پيشين را فراموش نکرده است؛ و از مصر و سوريه و عراق گرفته تا پمپ‌های بنزينی که نکبت جمهوری اسلامی به آنها فرصت عرض‌اندام داده، تاريخ همروزگار ايران همواره شاهد چنان مداخلاتی بوده است و تا روزگار ملت ما همين است بدتر از اينها پيش خواهد آمد.

ما بايد بکوشيم که در ميان خود و با روحيه سازش، مشکل را برطرف کنيم. معنی سازش آن است که هيچ طرفی به همه آنچه می‌جويد نخواهد رسيد. اصرار پاره‌ای سازمان‌های قومی به جعل تاريخ و ناديده گرفتن واقعيات، و اغراق‌گوئی در يک جا و بی‌اهميت جلوه دادن در جای ديگر، انسان را به درستی کارشان بدگمان می‌کند. ما با زندگی در دروغ به جائی نخواهيم رسيد. می‌توان بر پايه حقايق نيز به راه حل‌هائی که برای همه چيزی داشته باشد دست يافت. دامن زدن به تعصبات و کينه قومی نه تنها راه دمکراسی را در ايران سد خواهد کرد و به گرايش‌های نظامی‌گری و افراطی دامن خواهد زد، تحقق خواست‌های بر حق را نيز ناممکن خواهد ساخت. پاره‌ای گروه‌ها که قدرت‌شان بيشتر در بيرون ايران است در تبليغات خود چنان لحن تلخ و دشمنانه‌ای دارند که انسان را به ياد يوگوسلاوی پيشين و جنگ داخلی و کشتارهای جمعی و پاکشوئی قومی می‌اندازد. ايران البته قابل تجزيه نيست و چنان رويدادهائی را از سر نخواهد گذراند ولی به کسانی که در تنور دشمنی قومی می‌دمند می‌توان تجربه کشورهای ديگر را يادآور شد.

‌ ‌

ـــ زبان فارسي يگانه ميراث زنده‌اي است كه امروز ما را به تاريخ ايران باستان پيوند مي‌زند. گويا به همين جهت، يكي از عناصر هويت ملي ما شناخته مي‌شود. با وجود اين بايد پرسيد هويت ملي چيست و چرا زبان فارسي عنصر جدايي‌ناپذير هويت ملي ما به حساب مي‌آيد؟ پايه ديگر هويت ملي ايرانيان از دوران صفويه به بعد مذهب شيعه عنوان مي‌شود. آيا پيش از آن كه مذهب شيعه عموميت يابد، ما هويت ملي نداشتيم؟ (يا ايرانيان پيروان اديان ديگر داراي همان هويتي نيستند كه از آن به هويت ملي ياد مي‌كنيم؟) يا اگر امروز بتوان در يك قانون اساسي جديد به تمام مذهب‌ها و اديان موجود در ايران شكل رسمي داد، پايه وحدت ملي ما دچار آسيب خواهد شد؟ به همين سياق اگر به جاي زبان فارسي به چند زبان رسميت بدهيم، اين امر موجب شكاف بين ايرانيان خواهد شد و هويت ملي ما آسيب خواهد ديد؟

‌ ‌

داريوش همايون ـ هويت ملی مانند هويت شخصی است: اينکه جماعات بزرگی از آدميان بدانند که ماهيت متمايزی هستند و ديگران نيز آنان را همان گونه بشناسند. آنچه هويت ملی را می‌سازد تاريخ و فرهنگ مشترک است؛ زيست و ارتباط با هم به دوران‌های دراز، و همانندی در آداب و مراسم و ارزش‌ها. اين همه با خود همسودی می‌آورد که احساس مالکيت مشترک است و آمادگی برای دفاع از آن در برابر ديگران. هويت ملی، احساس مشترک “ديگر بودن” است. چه تاريخ و چه فرهنگ، از جمله زبان و دين، دگرگون شونده‌اند ولی هويت دگرگون نمی‌شود و می‌تواند دگرگونی‌های بنيادی را، تا جائی که بازشناخته نشود، تاب آورد. ما خود نمونه برجسته‌ای هستيم. بسيار دگرگون شده‌ايم و ايرانی مانده‌ايم.

از عناصر فرهنگ، زبان و دين مهم‌ترند و از اين دو، زبان به مراتب جای بالا‌تری دارد. زبان پيش از هر چيز ديگری می‌آيد و انسان بی دين می‌تواند بسر برد و بی زبان، اگرچه زبان اشارات کر و لالان، نه. مردمی که باورهای دينی گوناگون دارند می‌توانند با هم به آسانی بسر برند ولی اگر زبان يکديگر را نفهمند همان “برج بابل” می‌شود. زبان ما با همه دگرگونی‌های بزرگ خود در سه هزاره گذشته يک عنصر ثابت در تاريخ و فرهنگ ما بوده است؛ تاريخ ايران برگرد اين زبان شکل گرفته. ايرانيان به زبان خود شناخته بوده‌اند، دين و حکومت آنان هر چه بوده است. همين که ما همه ايرانی هستيم با هر باور دينی، و ايرانی بوده‌ايم گاه به اين و گاه به آن دين، برای بيرون بردن دين از اين معادله و يکی نشمردنش با فرهنگ و بويژه هويت بس است. اکنون ممکن است همين مقايسه را با زبان بکنند و همين جاست که خطر پيش می‌آيد، گذشته از اينکه نقش دين را در جامعه و در امر توسعه و تجدد با زبان نمی‌توان يک اندازه شمرد.

‌ ‌

ـــ پاره‌اي كشورها داراي يك زبان و پاره‌اي ديگر داراي چند زبان رسمي هستند. ظاهراً اين چند زباني به وحدت ملي آنها هم لطمه‌اي نزده است. البته تمام اين كشورها در منطقه متمدن جهان قرار دارند نه در مناطق واپس مانده و به اصطلاح جهان سومي. آيا چند زباني شدن به وحدت ملي ما لطمه خواهد زد يا صرفا به لحاظ اقتصادي براي ما ميسر نيست كه آموزش را به چند زبان عمومي كنيم؟

‌ ‌

داريوش همايون ـ در بحث زبان و هويت می‌بايد نخست روشن کرد که می‌خواهيم اين ترکيب خاص، اين چهل تکه شگفت که ملت ماست، بپايد يا نه؟ من در اينجا از احساس تند ملی بيشتری از ايرانيان می‌گذرم که چنانکه تاريخ نشان داده است هنگامی که پای نگهداری اين سرزمين پيش می‌آيد از سر می‌گذرند و تا همه جا می‌روند. از آن احساس سربلندی نيز می‌گذرم که مردم ما به عنوان يکی از پانزده ملت مهم تاريخی جهان به حق از شناسنامه خود، از تاريخی که نه تنها سرگذشت ملی بلکه تبلور همه موجوديت انسان ايرانی است، دارند ، و طبعا نمی‌خواهند آن را، چه از نظر فيزيکی و چه معنوی از دست بدهند. ما در بافتار context تجدد و توسعه بحث می‌کنيم و من از  نظرگاه (پرسپکتيو) عملی به موضوع می‌نگرم. بهترين شرايط برای آنکه مردم ايران در هر جای اين سرزمين از بهترين سطح زندگی امروزی برخوردار باشند و ايران جايگاه خود را نه به عنوان پنجمين قدرت نظامی غير اتمی، يا رديف آخر کشورهای دارای سلاح اتمی، بلکه يک قدرت اقتصادی و فرهنگی طراز اول، بازيابد آن است که ما در چهارچوب همين مرزها از امکانات همين سرزمين و همين مردمان برخوردار شويم.

صرف نظر از حکومت خوب که جز حکومت مردم و حکومت انسانی، يعنی دمکراسی ليبرال نيست، ما نياز داريم که انرژی و آفرينندگی اين جمعيت بزرگ مستعد را در فضائی دور از تنش‌ها و کشاکش‌های سخت، آزادانه و صرفه‌جويانه به سود جمعی بکار اندازيم. (از استثناهائی مانند موناکو پادشاهی و سنگاپورجمهوری می‌گذريم که می‌توانند بی دمکراسی سر کنند و به رونق و رفاه برسند. با يک کشور کوچک بسيار کارها می‌شود کرد.) سرمايه‌های ما جمعيتی است جوان و روی همرفته باسواد، به اين معنی که می‌تواند بيشتر بياموزد؛ بازار داخلی نسبتا بزرگ است که می‌تواند با بازارهای منطقه جغرافيائی ما يک حوزه رشد سريع اقتصادی بوجود آورد؛ و خود اين منطقه جغرافيائی است که قرار داشتن ميان دو دريا و دسترسی به منابع سوخت و ثروت‌های کانی ديگر به ما بخشيده است. با چنين دارائی‌هائی بازی نمی‌شود کرد. هر گوشه‌اش ارزش نگهداری دارد. دامن زدن به کينه زبانی در مردمی که همواره از آن برکنار بوده‌اند؛ اصرار ترک زبانان متعصب به اينکه فارسی را که  بيشتر ساخته آذربايجانيان و گسترش يافته سلسله‌های ترک است ابزار ستم ملی جلوه دهند برای همه پيش شرط‌ها و دارائی‌ها که ذکرش رفت، از جمله حکومت خوب، زيانبخش است. اگر اولويت ما دشمنی زبانی باشد دمکراسی ليبرال را ناچار کناری می‌گذاريم. اگر قرار باشد مردم ايران به نام چند زبانی، سخن يکديگر را نفهمند توسعه کشور در همه زمينه‌ها کند خواهد شد.

من در سويس و کانادا چند زبانی را ديده‌ام. سويسی‌ها پس از هفتصد سال هنوز کاملا يکپارچه نشده‌اند؛ اکثريت‌شان زبان يکديگر را نمی‌خواهند بياموزند. اگر فرانسه زبان‌اند در حال و هوای رسانه‌های فرانسه بسر می‌برند؛ اگر آلمانی يا ايتاليائی زبان‌اند بر همين روال. در همه پرسی‌ها روند متفاوت آراء آلمانی و فرانسه زبانان پابرجاست. سويس را چند پارگی تهديد نمی‌کند ولی دورنمای انگليسی به عنوان زبان مشترک سويس قابل تصور است؛ و سويس هفتصد سال دارد و يکی از مدرن‌ترين کشورهاست و هيچ همسايه سويس مانند همسايگی بد و خطرناکی که ما در آن افتاده‌ايم پيوسته در کار آن کشور انگشت نمی‌کند و پول و ابزار تبليغاتی در اختيار گروه‌های خواهان حق تعيين سرنوشت ملت‌ها يا مليت‌ها يا خلق‌های آن نمی‌گذارد (اين واژه‌های متفاوت برای بهره‌برداری بعدی از سوی محافل معين عمدا به جای هم بکار برده می‌شوند.) در کانادا هيچ درجه خودگردانی محلی، از جمله حکومت تمام عيار، نتوانسته است گرايش‌های جدائی‌خواهانه فرانسه ‌زبانان کبک را تخفيف دهد. زبان رسمی فرانسه در آن ايالت، سوخت پايان‌ناپذير کوره تجزيه طلبی است. اگر مهاجران در کبک نمی‌بودند آن ايالت در همان نخستين از دو همه‌پرسی پياپی، به بهای سنگين اقتصادی از کانادا جدا شده بود.

ما به جای رسمی کردن چند زبان بهتر است فارسی را در جايگاه هزار و دويست ساله، هزار سالش بی دخالت پادشاهان ايرانی تبار، به عنوان زبان پذيرفته شده همه ايرانيان نگهداريم و به هر کس حق و امکان آن را که به زبان دلخواه خود نيز آموزش ببيند و منتشر کند بدهيم. حقوق فرهنگی همه گويندگان زبان‌های غير فارسی مانند آزادی مذهبی‌شان محفوظ است ولی فارسی با ملت ايران و ايده ايرانی بيش از آن تنيده شده است که صرفا يکی ديگر از زبان‌های ما باشد. به عنوان يک زبان ادبی جز انگشت شماری زبان‌های جهان با فارسی قابل مقايسه نيستند.

‌ ‌

ـــ قول مشهور اين است كه زبان فارسي اگرچه زبان توانايي در بيان احساسات ما ايرانيان بوده است اما زبان توانايي براي علوم و مفاهيم امروزي نيست و از عهده بسياري مطالب علمي بر نمي‌آيد. چنانكه پزشكان ايراني حالا زبان خاص خود را دارند، يا متخصصان علوم و كامپيوتر و رشته‌هاي جديد ديگر هنگام سخن گفتن به فارسي بطور مدام از واژه‌هاي بيگانه ياري مي‌گيرند. براي تقويت زبان فارسي از زمان رضاشاه تا كنون چه كوشش‌هايي شده، و امروز چه بايد كرد كه اين زبان مركب راهواري براي بيان نيازهاي علمي و امروزي ما باشد؟

‌ ‌

داريوش همايون ـ از آغاز سده بيستم ايده‌ها و نهادها و فراورده‌های نو واژگان نو را با خود به فارسی آوردند. اين هجوم تازه مفاهيم و کالاها و ساختارها که با بيداری ملی ايرانيان و بازخيزی ناسيوناليسم ايرانی همزمان افتاد به فارسی تکانی دوگانه داد. زبانی که قرن‌ها بيشتر در قلمرو محدود ادبی و ديوانی گسترش يافته بود و در آن زمينه‌ها نيز به رکود افتاده بود، انگيزه‌های فوری برای نو شدن و گسترش يافت. با آنکه اديبان و نويسندگان قديمی‌تر در جستجوی واژه‌های نو، به عادت، به عربی بازگشتند و در آن آغاز شمار زيادی واژه‌های عربی بويژه از راه عثمانی به فارسی راه يافت طبع زمانه به سود عربی کار نمی‌کرد. عربی‌مآبی نسل‌ها به پسزنشی دامن زد که در سره‌گرائی تا حد جعل لغتنامه “دساتير” و زبان سازی خشک و آشتی‌ناپذير کسروی و پيروان فراوان آنها پديدار شد. اما همان گونه که عربی‌مآبی در زبان خشکيد زيرا آنچه تا کنون از عربی به فارسی راه يافته بيش از کافی است و ما نيازی نداريم که بويژه با نارسائی خود عربی باز از آن وام بگيريم، سره‌گرائی نيز به زودی به بن‌بست رسيد. من تازگی به “واژه نامه زبان پاک” کسروی نگاهی انداختم. از واژه‌های سره‌ای که او ساخت چند تائی بيشتر به  زبان راه نيافته‌اند.

 در طول زمان، استراتژی فارسی برای بخود گرفتن پديده‌های تازه که سيل‌آسا سرازير شد و همچنان روزافزون می‌شود  بهره‌گيری از منابع زير بوده است:

الف ــ ساختن واژه‌های تازه از ريشه‌های فارسی که به اندازه که می‌بايد باشد نيست؛ و بهره‌برداری از قابليت عملا نامحدود (اگر جسارت فارسی زبانان اجازه دهد) ترکيبی زبان. با آنکه در واژه‌سازی ترکيبی گرايش به فارسی سره بوده است از واژه‌های عربی راه يافته در فارسی نيز استفاده هر چه بيشتری می‌شود.

ب ــ وامگيری از زبان‌های اروپائی، نخست فرانسه و بيش از پيش انگليسی.

پ ــ راه دادن اندک شماری واژه‌های زندگی روزانه که ثروت بيکار مانده

بزرگی است به زبان “بالا.”

ت ــ زنده کردن واژه‌های فراموش شده فارسی گاه در معنی ديگر

در اين فرايند که ظرفيت فارسی را در صد سال گذشته شايد دوبرابر کرده است دستگاه دولتی و “بخش خصوصی” هر دو سهم داشته‌اند. در زمان رضاشاه فرهنگستان ايران واژه‌های اصلی اداره و نظام دولت نوين را تقريبا همه به فارسی سره ساخت و عموم واژه‌های فرانسه و روسی و ساخت عثمانی را نيز که عربی‌های از دستگاه گوارش ترک زبانان گذشته، می‌بودند (مشروطه نمونه‌اش) از فارسی بيرون راند. در پادشاهی محمدرضاشاه فرهنگستان زبان دنباله کار را گرفت و واژه‌های بيشمار در علوم انسانی تقريبا همه به فارسی سره بر گنجينه زبان افزود. در حکومت اسلامی نيز گويا چنين فعاليت‌هائی هست. ولی بيشتر کار را مترجمان و نويسندگان و کاربران زبان در رشته‌های گوناگون کرده‌اند.

ما بی‌ترديد می‌بايد جلو “فارسنگليسی” شدن زبان خود را بگيريم که مخاطره عمده بشمار می‌رود. برای اين کار مرجعی می‌بايد که بر زبان آموزش دسترسی و تسلط داشته باشد و با بهره‌گيری از منابعی که در دسترس است، از واژه‌های فراوانی که در لغتنامه‌ها دفن شده‌اند، از زبان مردم، و از زبانهای ايرانی ديگر بويژه کردی، معادل‌های تازه‌ای بسازد که از ورود بيرويه واژه‌های انگليسی جلو گيرد. اگر زبان را به دست‌های آسانگير رها کنيم، يا بگذاريم هر کس واژگان ويژه خود را داشته باشد، چنانکه رسم‌الخط ويژه خود را، فارسی به زبان کوچه و بازار فرو خواهد افتاد. خط فارسی و اشکالی که در نوشتن واژه‌های پيچيده‌تر انگليسی پيش می‌آورد تا کنون جلو ورود بسياری واژه‌های نالازم را گرفته است ولی يک فرهنگستان زبان که از همکاری نويسندگان و مترجمان و کارشناسان برخوردار، و قدرت دولتی را پشت سر داشته باشد چاره اصلی است. با اينهمه فارسی نيز مانند زبان‌هائی تواناتر از آن در برابر انگليسی پيوسته بيدفاع‌تر می‌شود. چگونه می‌توان برای تکنولوژيی که هر ده سال دو برابر می‌شود و زبانش بطور عمده انگليسی است واژه ساخت؟ ما بيشتر واژه‌سازی را می‌بايد در علوم انسانی تمرکز دهيم. زبان علم و تکنولوژی، زبان “ژارگون” و بنا به طبيعت خود،  بين‌المللی يعنی انگليسی است و تنها تا حد معينی از عهده‌اش برخواهيم آمد.

زبان مانند هر پديده ديگر فرهنگ و جامعه نياز به توسعه دارد چرا که خود يکی از اسباب مهم توسعه است. نگرش سنتی، يا ايدئولوژيک به زبان، همان زيان را به زبان می‌زند که به هر پديده ديگر فرهنگ و جامعه. در اينجا نيز می‌بايد در نهايت احترام به ميراث گذشته آماده فرا رفتن از آن باشيم.

‌ ‌

ـــ آقای همايون با تشکر فراوان از شما.

منیع: فصلنامه تلاش / شماره 23