«

»

Print this نوشته

از جدال با اسلام‌گرایی گریزی نیست / فرخنده مدرّس

و اما این که از نظر دکتر فیرحی، خواجه، به دلیل تعلق مذهبی به جماعتی از اهل سنت، نمی‌توانسته با اندیشۀ ایرانشهری و فلسفۀ سیاسی دوران باستان ایران نسبتی داشته باشد، در واقع از دیدگاهی برمی‌خیزد، که جدایی دین از سیاست و اسلام از حکومت را ناممکن می‌داند. بنابراین برای دکتر فیرحی که از پیروان سرسخت تداخل و درهم‌آمیزی دین و سیاست و طرفدار اسلام سیاسی‌ست، طبیعی‌ست که راز شگفت‌آور جدایی و استقلال اندیشه و عمل سیاسی خواجه از باور دینی و ایمان مذهبی‌اش همچنان سر به مُهر بماند.

Siyasatnameh

از جدال با اسلام‌گرایی گریزی نیست

فرخنده مدرّس

‌ ‌

تورقی در «سیاست‌نامۀ» شمارۀ نهم «به مناسبت هزارۀ خواجه»

چنین به‌نظر می‌آید؛ در «هزارمین سالروز میلاد خواجه نظام‌الملک طوسی»، «سیاست‌نامه»، برخلاف تصوری که از نگاه اول، به شمارۀ نهم ـ تابستان ۱۳۹۷ ـ برمی‌خیزد، بسیار با عجله و در تنگنا به سراغ این «هزاره» رفته است. گویی مسئولان این جریده انتظار نداشتند که چنین هزاره‌ای سربرسد، لذا در ضیق، از مجموعۀ ۲۶۰ صفحه‌ای این شماره، حتا ده درصدی را نیز به «هزارۀ خواجه» و «به مناسبت هزارمین سالروز میلاد» وی، اختصاص نداده‌‌اند. از مجموعۀ بیست و اندی مقاله در این شماره، تنها سه نوشته به خواجه نظام‌الملک طوسی اختصاص یافته است: نخستین نوشته، تحت عنوان «راهزنان سیاست‌نامه»، به قلم دکتر جواد طباطبایی، که هشداریست نسبت به خطر بی‌توجهی به اسناد هویت تاریخی و فرهنگی ایران و افشای دست دراز و غارتگر بیگانگان بر چهره‌های شاخص این تاریخ و این فرهنگ، از جمله بر خواجه نظام‌الملک. درج این نوشته در مدخل مجله، به مثابۀ درآمدی که بی‌تردید، تضمینی در جلب توجه‌ و جذب خوانندگانِ بیشتر بوده است، اما ظاهراً نتوانسته به انگیزۀ قابل ملاحظه‌ای در خودِ تدارک‌‌بینندگانِ «سیاست‌نامه»، برای دامن زدن به بحثی جدی در بارۀ خواجه، بی‌انجامد تا روشن گردد که کشور در چه شرایط و در کدام موقعیتی قراردارد که چنین «غارتگری» ممکن می‌شود.

دو نوشتۀ دیگر ـ در بخش شاهنامه! پرت شده و دورافتاده از آن درآمد ـ اولی به قلم روح‌الله اسلامی‌ست با عنوان «سیاست‌نامه و اندیشۀ سیاسی ایرانشهری ـ درنگی در گرامیداشت هزارمین سالروز تولد خواجه نظام‌الملک» در مورد «سیرالملوک» (سیاست‌نامۀ خواجه) که در آن بندهایی از این اثر مهم تاریخی در حوزۀ اندیشۀ سیاسی ایران، همراه با تفسیرهایی از نویسنده ارائه شده است که تأکید روشنگرانه‌ و مستندی‌ست بر اندیشۀ ایرانشهری خواجه. مقالۀ دیگر، یعنی سومین و آخرین مقاله‌، به قلم محمد عثمانی‌ست، تحت عنوان «نقطه عطف سیاست اسلامی ـ پدیدار تفسیری از جایگاه ذهنی و عینی خواجه نظام‌الملک در جهان اسلام»، که طی آن نویسنده به دیدگاه خواجه، البته نه با استناد به سخن خواجه، بلکه عموماً از دید این یا آن، و بیشتر بر اساس مواضع «شرق‌شناسان»، پرداخته و اندیشۀ خواجه نظام‌الملک طوسی را در نهایت «معجونی از آرمان‌های اسلامی و ایرانشهری» دانسته که خواجه بر «اساس آن بر قدرت مطلقه والی و مسئولیت جز در برابر خدا خط بطلان می‌کشد.» وی همچنین در انتهای مقاله، نوشته است: «خواجه در سیرالملوک خود راه قدرت منتهی به آسمان را به زمین وصل کرد و اهداف دینی را با رویکردهای دنیاگرانه چون مصلحت و عرف پیگیری کرد؛ او رضایت خداوند در تحقق مقاصد الهی را از رهیافت رضایت عمومی مردم دنبال کرد.»

البته تردیدی نیست که هر کس، از جمله آقای عثمانی، آزاد است، هر روایتی را به دیدگاه خواجه نسبت دهد و تفسیر خود، در بارۀ اندیشه و سیاست وی، را به هر صورت و در هر کجا که خواست منتشر نماید، از جمله در «سیاست‌نامه» و دین و سیاست را در هم بیامیزد و درک خویش از خواجه را نیز، در خدمت به «جهان اسلام» از حد آنچه امروز همان ماهیت نظام اسلامی است، فراتر نبرد. همچنان‌که آقای فیرحی نیز با توقفی در سطح، می‌تواند ادعا کند که؛ اندیشۀ ایرانشهری را نمی‌توان به خواجه نظام‌الملکِ سنیِ شافعی مذهب و اشعری مسلک نسبت داد. و این ادعا را نیز، در بسیاری از نشریات و رسانه‌های درون، در سطح وسیعی اشاعه دهد. خوب چنین سخنانی در حوزۀ بحث در بارۀ مضمون اندیشۀ سیاسی خواجه، جز تفسیرهای دلخواه و ادعاهایی در سطح نیستند. حتا اگر هزار بار تکرار شوند. طبیعی‌ست ادعا، به ویژه در موضوعاتی با ماهیت تاریخی، بسیار می‌توان کرد. و حول هر ادعایی نیز، هر کس به وسع درک و استعداد و تربیت و شخصیت «اخلاقی» خود، می‌تواند دست به انشا نویسی زده یا سخنان بی‌معنا و بی‌پایه ببافد. اما مسئلۀ مورد بحث ما، امروز و در اینجا، چنین ادعاها و روایت‌هایی نیست، بلکه تکیه بر مضامین و معناهایی‌ست که مؤید آنها واقعیت‌ها و متون تاریخی‌‌اند.

حال اگر امروز، یک واقعه، یک اندیشه یا یک متن تاریخی از نظر مضمون، معنا و تأثیر و پیامدهای عملی آن در تاریخ ایران، به مرکز ثقل جدالی بدل شده‌ است، چنان‌که امروز خواجه، «سیرالملوک» و اندیشۀ ایرانشهریش به یکی از کانون‌های جدالی گسترده در ایران بدل شده و نقش وی در تداوم تاریخ اندیشۀ سیاسی و فرهنگ ایرانشهری و تفاوت آن با اندیشۀ سیاسی اسلامی مورد بحث است، حداقل «سیاست‌نامه» نمی‌تواند، در مضیق یا گریز، از ممکن ساختن برخوردی فعال و انتقادی میان دیدگاه‌های گوناگون سرباز زند و موضوعاتی را که نیاز به روشنگری‌های دقیق دارند رها نموده و مسکوت گذارد، و بجای درگیر شدن در بحث، تنها به درج سه مقاله در بارۀ خواجه اکتفا نماید که سومین مقاله نیز، با دادن نسبت اهداف دینی و الهی به خواجه و معجون دانستن اندیشۀ سیاسی وی، در اصل در نفی دو نوشتۀ دیگر قرار گیرد. تهیه‌کنندگان «سیاست‌نامه»، ممکن است از این نمایش «آزادمنشی» مطبوعاتی خود، در درج «موضع‌های» گوناگون، خرسند و راضی باشند، اما باید همچنین بدانند که، در این سطح برخورد، در درجۀ نخست فقدان خلاقیت و عدم توانایی‌ نشریۀ خود را، در عمق بخشیدن، اداره و پیشبرد بحثی روشنگرانه، نیز به نمایش گذاشته‌اند که می‌تواند، در عین حال، به نشانۀ سطح و وسعتِ نه چندان مطلوبِ دانش آنان در بارۀ خواجه گرفته یا به این حساب گذاشته شود که گردآورندگان و دست‌درکاران عملی «سیاست‌نامه» نه معنای جدالی را که درگرفته است دریافته‌اند و نه معنای هشدار آغازین در مدخل نشریۀ خویش را.

در این زمانۀ عسرت و اسفباری تاریخ ایران، که خواجه توسط کسانی نظیر دکتر داود فیرحی، تنها یک سنی مذهب اشعری مسلک قلمداد شده، تا دیدگاه و عمل سیاسی و اهمیت تاریخی این مروارید درشت رشتۀ تاریخ وزارت ــ با سنت چندهزار ساله در ایران ــ خوار و کوچک جلوه کند، هنگامی که از سوی اسلامگرایانی نظیر وی و هموندان فکریش، نه تنها مبانی اندیشۀ ایرانشهری خواجه نادیده، بلکه کل اندیشۀ سیاسی و کل فلسفۀ سیاسی ایرانی در دروۀ باستانِ آن و «تداوم مفردات اصلی آن اندیشه در دورۀ اسلامی تا انقلاب مشروطه» به عنوان راز تداوم تاریخی ایران، انکار می‌شود، و «روزی‌نامه‌ها» به رغم تمام پیامدهای نامیمون سخنان دکتر فیرحی علیه ایران، او را «بلندآوازه» و «بزرگ» کرده و «فیلسوف» و «متفکر» جلوه می‌دهند، آنگاه در آینۀ این عسرت و اسفباریست، که معنای «راهزنان سیاست‌نامه»، روشن‌تر و زنگ خطر آن پرطنین‌تر بگوش می‌رسد و نشان می‌دهد که چگونه ایران، با تمام گنجینۀ تاریخ و خطوط پررنگ فرهنگ مستقل ملی‌اش، همچون خانه‌ای بی در و پیکر و بی‌صاحب در دست «راهزنان» رها شده است. زنگ خطر و هشدار نوشتۀ دکتر جواد طباطبایی را، بیش و پیش از هر ایرانی دیگری، باید دست‌درکاران و مسئولان «سیاست‌نامه» شنیده، و با غنیمت شمردن فرصتِ هزاره‌ای و «به مناسبت» آن، با آمادگی و دلاوری بیشتری در میدان جدال روشنگری در بارۀ بنیادهای سستِ سخنانی که در بارۀ خواجه و علیه تاریخ ایران زده می‌شوند، حاضر می‌شدند؛ حداقل به اقتضای عنوانی که برخود نهاده و به حرمت رئیس شورای علمی و نامی که در صدر خود نشانده‌اند.

‌ ‌

اندیشۀ خواجه نظام‌الملک بر محور سیاست است و ایرانی‌، نه بر محور دین و اسلامی

ما در اینجا، بیش از این، قصد نداریم به «سیاست‌نامه» و کاستی‌های شمارۀ نهم آن «به مناسبت هزارمین سالروز میلاد خواجه نظام‌الملک طوسی» بپردازیم و بیشتر از این نیز سر آن نداریم که به انتظارات خود از این جریده میدان دهیم. اما در ادامه، از آنجا که، در نوشتۀ قبلی ـ «فصل مشترک سخنان دکترداود فیرحی با گرایش‌های ایران‌ستیز» ـ با خود وعده کرده بودیم با علاقمندی مواضع «جریان جدید اسلامگرایی به سخنوری و سخنگویی دکتر داود فیرحی» را دنبال کنیم، لذا از این فرصت بهره گرفته و در ادامه به سخن نسنجیدۀ ایشان ، در بارۀ «خواجه نظام‌الملک اشعری سنی شافعی» و انکار مبانی اندیشۀ ایرانشهری وی، نظری به اجمال می‌اندازیم؛ البته به یاری رسالۀ «خواجه نظام‌الملک» ـ نشر طرح نو، تهران ۱۳۷۵ ـ اثر دکتر طباطبایی، که مبین اندیشۀ سیاسی ایرانشهری خواجه، روشنگر و مفسر نظری مفاد و مدلول ایرانشهری «سیرالملوک» (سیاست‌نامۀ خواجه نظام‌الملک طوسی) است.

گفتیم سخنِ نسنجیده، زیرا دکتر فیرحی بعید است بخواهد چیزی بیشتر از آنچه که در بارۀ اعتقاد مذهبی خواجه دانسته‌ است، بداند و میلی بر تأمل ژرفی در مورد موضعی که گرفته‌، داشته باشد. زیرا اگر چنین می‌بود و ایشان، به عنوان نمونه، رسالۀ فوق را بدرستی خوانده بود، آنگاه در آن رساله، حداقل، به واژۀ «سیرالملوک» و شرح روشن معنا و تاریخ پرسابقۀ آن برمی‌خورد و درمی‌یافت که اولاً «سیرالملوک» یا نام‌هایی نظیر آن، به مثابۀ عناوینی عام و مشترک، بر دستۀ معینی از آثار اشاره دارند و بکارگیری چنین عنوانی برای «سیاست‌نامۀ» خود تنها مختص خواجه نبوده است. ثانیاً نامیده شدن «سیاست‌نامۀ» خواجه با این عنوان، آن اثر را نیز در زمرۀ آن دسته از آثار، یعنی «کتاب‌های سیرالملوک» قرارداده، که این خود دلالتی‌ست بر معنا و روح مشترک آن با دیگر «سیرالملوک‌ها» و در پیوندی با اندیشۀ سیاسی ایران باستان و نظام شاهنشاهی مبتنی بر فلسفۀ سیاسی «شاه آرمانی» به عنوان «مفهوم بنیادین» این گونه آثار. و سوم این که؛ کتاب‌های «سیرالملوک» در ادامه سنت اندرزنامه‌نویسی در دوران باستان ایران، به ویژه به یادگار مانده از دورۀ ساسانیان، بوده است. و نکتۀ دیگر این‌که؛ همانگونه که از بخش دوم این عنوان، یعنی «سیرالملوک» برمی‌خیزد، این کتاب‌ها ناظر و بیانگر پرفضیلت‌ترین نمونه‌های پادشاهی و پسندیده‌ترین آیین‌های کشورداری و در خدمت تذکر، تربیت و پرورش «ملک» یا «ملک‌زادگان» بود، تا خود را هر چه بیشتر به آن نمونه‌های پرفضیلت نزدیک کنند. علاوه براین، در اینجا کاملاً روشن است که، منظور از عنوان «سیر» نه «سیرۀ پیامبر» نه «سیرة‌الامام» و نه در توصیف مقام و منزلت و روش «خلیفگان» و نه هیچ نوع حکمرانی دیگری مبتنی بر دین و شریعت اسلام نبوده است، که آنان نیز آثار خاص و ادبیات و روش‌ها و مضامین ویژۀ خود را داشته‌اند، و در رسالۀ «خواجه نظام‌الملک» به آنها نیز اشاره شده است. بدین ترتیب، می‌توان گفت؛ «سیرالملوک» در اصل از قدیم‌الایام، به مثابۀ نام و عنوانی عام بر راهنمای عمل و مبین راه، روش و آیین پسندیده کشورداری و الگوی پر فضلیت برای پادشاهان وقت و آتی بود که از فرهنگ و سیاست ایران باستان به «جهان اسلام» نیز انتقال داده شده بود. از این نظر «سیرالملوک» خواجه نیز استثنایی نمی‌تواند بحساب آید. در رسالۀ «خواجه نظام‌الملک»، در بارۀ «کتاب‌های سیرالملوک» آمده است:

«در دورۀ اسلامی نوشتن کتابهای سیرالملوک یا سیاست‌نامه رایج‌ترین شیوۀ پرداختن به اندیشۀ سیاسی بود و بویژه از زمانی که شالودۀ زبان فارسی به عنوان زبان ادبی ایرانزمین استوار شد، نویسندگانی از میان شهریاران، وزیران و دبیران، تدوین این نوع از رساله‌ها و کتابها را آغاز کردند.» (ص ۸۸) ‌

و پیش‌تر از آن، در همان صفحه، با استناد به «نامۀ تنسر» و به «گزارش امام محمد غزالی» و با توجه به خطابیۀ «عنصرالمعالی قابوس‌بن وشمگیر به فرزندش»، و با پژوهش در چندین اثر دیگر با ذکر نام و نشان و موقعیت نویسندگان، دکتر طباطبایی می‌نویسد:

«تأمل در کتابهای سیرالملوک که چنانکه از عنوان آن برمی‌آید، در تمایز با “کارهای عامه” می‌بوده است، از کارهای ضروری شاهان و شاهزادگان به‌شمار می‌آمده….انوشیروان را عادت بر آن بوده است که سیاستنامه‌ها می‌خواند، هم‌چنانکه عنصرالمعالی به فرزند خود بسیار خواندن سیر الملوک را سفارش کرده و می‌نویسد: …. و نیز باید بسیار سیر ملوک خوانده باشی و بدانسته…. تا پیش خداوند، خصلتهای ستودۀ ملوک گذشته همی گویی تا اندر دل پادشاه کار کند…»

و سپس در صفحۀ ۱۲۱ به نقل از خواجه عبارتی را می‌آورد، که در آن عبارت، معنای سیاست‌نامه نویسی و اهمیت آن، و پیوند آن با نظام پادشاهی، باردیگر، از زبان خواجه متجلی‌ می‌گردد:

«و هیچ پادشاهی و خداوند فرمانی را از داشتن این کتاب چاره نیست، خاصه در این روزگار که هر چه بیشتر خوانند، ایشان را در کارهای دینی و دنیاوی بیشتر افزایند و در احوال دوست و دشمن دیدارشان بهتر درافتد و روش کارها و راه تدابیرهای صواب بر ایشان گشاده شود و ترتیب و قاعدۀ درگاه و بارگاه و دیوان و مجلس و میدان و اموال و معاملات و احوال لشکر و رعیت بر ایشان روشن شود و هیچ چیز در همۀ مملکت از دور و نزدیک و از بسیار و اندک پوشیده نماند.»

ما به خوانندگان علاقمند توصیه می‌کنیم برای دریافت عمیق‌تر و گسترده‌تر از ریشه‌های ایرانی سنت سیاست‌نامه‌نویسی، پیوند آن با «خدای‌نامه‌ها»، «اندرزنامه‌ها» و «آیین‌نامه‌ها» و «تاج‌نامگ‌های» ترجمه شده از دورۀ ساسانی، از زبان پهلوی به عربی، و همچنین رابطۀ آن با استوار شدن شالودۀ زبان فارسی در قرن چهارم به همت حکیم حماسه‌سرای ایران، به فصل دوم رسالۀ «خواجه نظام‌الملک» مراجعه نمایند. علاوه بر این، در همین فصل رساله (صص ۱۳۰ـ ۱۵۲) دکتر طباطبایی توضیحات روشن و دقیقی دارد در زمینۀ تفاوت‌های بنیادین میان سیاست‌نامه‌نویسی ایرانی با شریعت‌نامه‌نویسی اسلامی، که حکایت از دو نوع ذهنیت و دو نوع تفکر در حوزۀ سیاست داشته و دو نوع برداشت از معنای فرمانروایی از دو دیدگاه فرهنگ اسلامی و فرهنگ ایرانی را نشان داده و در عین حال روشن می‌کند که چرا «سیرالملوک» خواجه، همچون سایر سیاست‌نامه‌‌ها، در حوزۀ سیاست و میدان جاذبۀ فرهنگ ایران، و نه در حوزۀ شریعت و فرهنگ اسلامی، قرار داشته و لذا از نظر مبانی «سیرالملوک» خواجه در پیوند با اندیشۀ ایرانشهری و بدون ربط معناداری با اعتقادات مذهبی وی بوده است.

بدین ترتیب، در پرتو توضیحاتی که از رسالۀ «خواجه نظام‌الملک» نقل شد و با استناد به سابقۀ تاریخی و عنوان مشترک «سیرالملوک‌» و با توجه به مضامین مشترک این دسته از آثار، در ادامۀ سنت اندیشیدن سیاسی در ایران باستان، و به ویژه با توجه به گفتاورد فوق از متن «سیرالملوک» خواجه، هم ادعای دکتر فیرحی، مبنی بر فقدان نسبتی میان اندیشۀ سیاسی خواجه و اندیشۀ ایرانشهری باطل می‌شود و هم اشاره وی به اعتقادات مذهبی خواجه بی‌ربط می‌گردد، که این اشارۀ بی‌ربط، در اصل، پایه و مسند ادعای سلبی فوق بوده است. و اما این که از نظر دکتر فیرحی، خواجه، به دلیل تعلق مذهبی به جماعتی از اهل سنت، نمی‌توانسته با اندیشۀ ایرانشهری و فلسفۀ سیاسی دوران باستان ایران نسبتی داشته باشد، در واقع از دیدگاهی برمی‌خیزد، که جدایی دین از سیاست و اسلام از حکومت را ناممکن می‌داند. بنابراین برای دکتر فیرحی که از پیروان سرسخت تداخل و درهم‌آمیزی دین و سیاست و طرفدار اسلام سیاسی‌ست، طبیعی‌ست که راز شگفت‌آور جدایی و استقلال اندیشه و عمل سیاسی خواجه از باور دینی و ایمان مذهبی‌اش همچنان سر به مُهر بماند.

خواجه نظام‌الملک چه در حوزۀ نظر، یعنی تدوین «سیرالملوک» و چه در حوزۀ عمل، یعنی وزارت، تا زمانی که اداره و ساماندهی امور مملکت تحت ادارۀ عقل سیاسی و مستقل وی قرار داشت، به تداخل ایمان مذهبی شخصی خود، در قدرت سیاسی و در حوزۀ عمومی، و درهم آمیختن این با آن، هیچ امکان و زمینه‌ای نداد. در تفکیک این دو حوزه و تشخیص مبانی جدای آنها از یکدیگر، خواجه سرآمد بود. و اما اگر وی با دسته‌ها و فرقه‌های مذهبی، از جمله اسماعیلیه یا شیعه به سختی می‌جنگید، و فتنۀ آنان را از رخنۀ دین‌بازان و اهل تعصب دینی در دربار ساسانی، قیاس می‌گرفت، یا اگر نظامیه‌ها را تأسیس و تحت کنترل داشت، آن نیز نه به دلیل و از روی تعصب دینی، بلکه از آن رو بود که با نگاه و درک تاریخی روشن خود دریافته بود؛ از طریق فرقه‌گرایی و دین‌بازی‌های متداول از یکسو و قرار دادن سیاست تحت دین از سوی دیگر، رخنه در انسجام مملکت و اقتدار حکومت خواهد افتاد. در این زمینه نیز می‌توان موضع خواجه را در بارۀ ضرورت دانش شاه در تشخیص «دین درست» و تعیین آن تحت اقتدار «خداوند فرمان» را دنبال کرد و این موضع خواجه را که، نزد دبیر بزرگ ابن‌مقفع و اندیشۀ ایرانی وی نیز اعتبار داشت، شکافت؛ اما در فرصتی دیگر.

‌ ‌

«سیاست‌نامۀ» خواجه نظام‌الملک طوسی و رسالۀ «خواجه نظام‌الملک» دکتر جواد طباطبایی، دشنه‌هایی در دو پهلوی اسلام‌گرایی

کسانی که در حال حاضر سخنان آقای فیرحی را دنبال می‌کنند، می‌دانند که وجه سلبی‌ سخنان وی در بارۀ تاریخ ایران غالب و عموماً بدون سند و مبنا و ادعاهایی‌ بیش نیستند. همچنین می‌دانند که نفی اندیشۀ ایرانشهریِ خواجه در حقیقت، تنها بخشی از نفی کل تاریخ ایران و انکار اندیشه ایرانشهری و فرهنگ مستقل ایرانی از فرهنگ و تاریخِ اسلامی است، و این انکار بر محور اسلام‌گرایی، مبتنی بر اسلام سیاسی و در خدمتِ آمیخته نگاه داشتن دین و سیاست و نگه داشتنِ سیاست زیر سلطۀ دین قرار دارد.

هدف نهایی چنین انکاری منکوب، متلاشی و  استحالۀ ملت ایران به «امت اسلامی» و شکستن مرزها و قوای کشور به نفع «جهان اسلامی»‌ست. یکی از راهای رسیدن به این هدف، از نظر اسلام‌گرایان، ضدیت با ‌آگاهی تاریخی و تجدید آگاهی ملی‌ست که به استواری و تثبیت ایرانیان، به عنوان ملتی طبیعی، و به تداوم این کشورِ برآمده از اعماق تاریخ و «بیرون» از «جهان» ذهنی و خیالی اسلامی، یاری می‌رساند. اسلام‌گرایان حامی نظام اسلامی، در عمل و به تجربه دریافته‌اند، تجدید آگاهی ملی از ریشه‌های تاریخی و فرهنگی مستقل و متکی به خود و از درون، توسط ایرانیان، مهمترین و مطمئن‌ترین و پایدارترین پشتوانۀ این تثبیت و تداوم است. آنها همچنین ناظر این واقعیت‌اند که هر روز تعداد بیشتری از ایرانیان، با تکیه به آگاهی ملی، به صف مقاومت و پیکار علیه اهداف اسلام‌گرایی در ایران، پیوسته و برای حفظ ملیت و فرهنگ خویش از خود ایستادگی نشان می‌دهند. این ایستادگی و مقاومت گستردۀ ایرانیان، در برابر اسلام‌گرایی و اهداف آن، را نظام اسلامی برنتافته و مدافعان نظری آن به ضدیت خود، از جمله از طریق شائبه پراکنی و ناسزاگویی، شدت و  وسعت بیشتری بخشیده‌اند.

مخالفت سخت دکتر فیرحی نیز با یادآوری و تجدیدِ ذهنیتِ تاریخیِ ایرانیان، در بارۀ برجسته‌ترین حوزه‌‌ها و در پاینده‌ترین ارکانی‌ست که این ملت توانسته، به یاری آنها، خود را، از همان آغاز تاریخ اسلامی، بیرون از «جهان اسلام» نگاه دارد. سیاست خواجه نظام‌الملک طوسی و اندیشۀ وی، در تداوم اندیشۀ ایرانیِ قبل از اسلام، یکی از آن ستون‌های استوار و تکیه و تجدید خاطرۀ تاریخی و کسب آگاهی ایرانیان در مورد وی، در عمل، در نظر و از نظر فرهنگی مانعی سخت در برابر اهداف اسلامگرایی‌ دکتر فیرحی‌ست.

برجسته‌ترین حوزه‌ها و استوارترین ستون‌هایی که ایرانیان در آنها، و با تکیه به آنها، توانستند هویت ملی خویش را، بیرون از «جهان اسلام»، تداوم بخشند، در درجۀ نخست؛ همانا دانش سیاسی، و دارایی در زمینۀ آیین کشورداری و تداوم اندیشه‌ای بوده است، که آن را در عمل و به تجربه قرن‌ها، پیش از اسلام زیسته بودند. رکن دیگر از ارکان و امکانِ آن تداوم احیای زبان فارسی بود که حامل آن دانش و دارایی و حافظ آن گردیده است. تشکیل دولت‌های ایرانی، در آغاز غلبۀ خلافت اسلامی، و شرایط این تشکیل، ستون‌های تاریخی دیگریست، که حتا اگر نقطۀ آغاز فروپاشی امپراتوری اسلام خلافتی محسوب نشوند، اما یادآوری آنها، همواره خاری نشسته در پهلوی ذهن متوهم به وجود «جهان اسلام» بوده است. اینها همه در کنار هم و از «ورای شکاف‌های قومی و مذهبی» تداوم بخش هویت ملی ایرانیان بوده‌ و این «هویت ملی را خلل‌ناپذیر» نگه داشته‌اند. و اما خواجه نظام‌الملک طوسی، این وزیر بزرگ از تبار دهقانان ایرانی، با افزودن «احیای وحدت سرزمینی ایران»، با شوکت و پیروزی، درهمۀ این زمینه‌ها، نقطۀ اوجی غیرقابل اغماض در تاریخ ایران به‌شمار می‌آید. یادآوری و تجدید خاطره در بارۀ این نقطۀ اوج و جستجو در علل و عوامل ناکامی وی، از سوی ایرانیان، اسلام‌گرایان را به هراس انداخته و در پیشرد اهدافشان مانع ایجاد می‌کند. خواجه با سیاست‌نامه‌اش و با سی‌سال تجربۀ کشورداریش، در قیاس با فلاکت نظام اسلامی، مزاحم و سدی‌ست سترگ در برابر سیل سخنان تخریبی و شائبه پراکنی آقای فیرحی.

بر خلاف دکتر فیرحی، اما برجستگان اهل نظر و پژوهش از درون تاریخ و فرهنگ ایران، با بازخوانی انتقادی متون و اسناد این تاریخ و این فرهنگ، پرسش‌هایی را در برابر ایرانیان، در مسیر بسط آگاهی ملی آنان، مطرح می‌کنند. دکتر طباطبایی، در همان رسالۀ «خواجه نظام‌الملک»، که احیای انتقادی و به نظر ما در واقع «تجدید» بنیادهای اندیشۀ خواجه و «سیاست‌نامه» و لاجرم سنت ایرانشهری به عنوان زیربنای استقلال فکری و فرهنگی این ملت است. از همین‌رو نام ایشان با نام خواجه نظام‌الملک و در پیوند هر دو با اندیشۀ ایرانشهری، به گونه‌های مختلفی موجب برانگیختگی در میان اسلام‌گرایان رنگارنگ شده و با عکس‌العمل‌های گوناگونی از سوی آنان مواجهه گردیده است.

دکتر طباطبایی، مٌجَدَّد و منتقدِ اندیشۀ ایرانشهری خواجه، در رسالۀ «نظام‌الملک»، از جمله، به مسئلۀ اعتقادات سخت مذهبی خواجه پرداخته و در مقابل راست‌آیینی وی به عنوان اهل سنت، اندیشۀ ایرانشهری بارز این وزیر بزرگ و ارجمند را در همان آغاز «سیاست‌نامه» خواجه، نشان داده و این نقطۀ گرهی را، به مثابۀ تضاد و تعارضی، هر چند نه در حوزۀ نظر خواجه، بلکه در عمل و در واقع‌گرایی وی، مورد توجه قرار داده و بر پایۀ آن پرسشی اساسی و ناظر بر چنین تضادی را مطرح می‌کند و آن را، یعنی هر دوسوی این تضاد و تعارض را مورد بحث قرار می‌دهد، بدون آن که با حذف یک سو به نفع سوی دیگر گریبان خود را از آن پرسش رها نماید. اما دکتر فیرحی، از همان آغاز، ناتوان و ناپرسا، بدون آن که بر وجود و ریشه‌های تعارض تأملی کند، رویۀ اسلامگرایان اهل حذف را در پیش گرفته و اندیشۀ سیاسی مستقل از دین خواجه را به نفع سنی مذهبی و شافعی مسلکی بودن وی انکار و حذف می‌نماید و از این طریق، روش کهنۀ گرایش خود را در تلاش برای حذف تضاد و تعارض، بار دیگر به نمایش می‌گذارد. برای روشن‌تر شدن ما خوانندگان را به تأملی بر صفحات ۱۲۴ ـ ۱۳۰رسالۀ «خواجه نظام‌الملک» و تأملی بر توضیحات دکتر طباطبایی، در مورد تعارض و تضاد در نظر، خاصه در ارائۀ نظریه‌ای نوآیین، دعوت می‌کنیم.

باری دکتر طباطبایی، پرسش از آن تضاد را به روشنی مطرح می‌کند و پیش از طرح آن به عنوان مقدمه، نخست گفتاوردی از «سیاست‌نامه» در صفحۀ ۱۲۴ می‌آورد که: «مبین موضع اساسی خواجه نظام‌الملک در اندیشۀ سیاسی» است و «در نخستین نظر، می‌توان تداوم نظریۀ شاهی آرمانی را» در آن «بازیافت» و سپس به عنوان مقدمۀ آن پرسش می‌نویسد:

«…آنچه قابل توجه است و بایستی به جدّ مورد بررسی قرارگیرد، این نکته است که خواجه، چنانکه در فصل مربوط به سوانح احوال او گذشت، شریعتمداری به مذهب شافعی و مشرب اشعری و نیز وزیری در خدمت شاهان ترک‌تبار سلجوقی است که اهل ظاهر شریعت و هوادار همۀ اصول آن هستند.»

و در ادامه، برخلاف دکتر داود فیرحی که بررسی نکرده، نتیجه گرفته است، دکتر جواد طباطبایی ضمن اشاره به نکات و حوادث مهم دیگری، از روزگار خواجه، که حکایت از دشواری و سختی شرایط طرح اندیشه‌ای مستقل از تعصب دینی شاهان ترک‌تبار دارد، سلاطینی که نه تنها همچنان وابستۀ دینی به نظام خلافت بودند، بلکه مشروعیت سلطنت خویش را نیز از دستگاه خلافت گرفته و خطبه به نام آنان می‌خوانند، و پس از تکیه بر این شرایط دشوار برای خواجه و استقلال سیاست و اندیشه‌اش، در طرح آن پرسش می‌نویسد:

«مشکلی که با توجه به این نکات و بررسی دقیق بازپرداخت نظریۀ شاه آرمانی طرح می‌شود، این است که چگونه و در چه شرایطی خواجه نظام‌الملک، شریعتمداری در خدمت شاهان متعصب سلجوقی و در پیوند با دستگاه خلافت، در نخستین و ارجمندترین سیاست‌نامه‌نویسی در دورۀ اسلامی، به اندیشۀ سیاسی ایرانشهری بازگشته و بنیاد نظری آن‌را که با اصول سیاسی شریعت و مشروعیت‌یابی سلطنت و خلافت دورۀ اسلامی در تعارض است، به عنوان بنیاد نظری سلطنت در دورۀ اسلامی مورد قبول قرار می‌دهد؟»

موضوع اصلی امروز ملت و کشور ما همچنان تداوم این تعارض است؛ که دکتر طباطبایی بحثی از آن را در بخش پایانی رسالۀ «خواجه نظام‌المک» ـ برخی ملاحظات پایانی ـ مطرح کرده که در آینۀ آن بحث «وجدان نگونبخت ایرانی» نمودار می‌شود؛ تعارض میان مبانی نظری و فرهنگی ایرانی و بنیاد اسلام‌گرایی و اصول سیاسی مبتنی بر شریعت که همچون چنبره‌ای، به معنای نقطه‌ای گرهی میان دو پدیدۀ ناهمساز و ناساز، همچنان از دورۀ خواجه نظام‌الملک تا دوران مشروطیت ایران ادامه یافته و امروز، پس از شکست مشروطیت، از اسلامگرایان وطنی، و «پیروزی» آنان با انقلاب اسلامی، بار دیگر به اوجی بی‌سابقه رسیده است. بی‌سابقه بودن این مرحله به نظر ما نه در این است که ایرانیان به درجه‌ای اندازه‌نگرفتنی به بیزاری از نظام اسلامی و اسلامگرایی رسیده‌اند؛ نظامی که تاریخ و هویت ایران را انکار و استقلال آنان را به عنوان ملت و کشوری تداوم یافته از آغاز تاریخ بشری زیر پا گذاشته، تحقیر کرده و در صدد اضمحلال آن در «امت اسلامی» و «جهان اسلامی» است. ما با چنین رویکردهایی به دفعات در طول تاریخ خود رودر رو شده‌ایم، و در این رودررویی بیشتر به راه مماشات و امتیاز دادن به فرهنگ دینی و سلطه‌جویی گرایش‌های اسلامی، افتاده‌ایم. به نظر ما، بی‌سابقه بودن امروز، در این رودررویی، تنها در ابعاد سیاسی و علیه رژیم اسلامی نیست، بلکه در درجۀ نخست در رودررویی با این «وجدان نگونبخت» و در عین حال فراهم آمدن آمادگی ناشی از بحران و خلجان روح ایرانی، برای یافتن پاسخی به آن پرسش است، که، بازهم به باور ما، طرحی از آن پاسخ، هم در فحوای «سیاست‌نامۀ» خواجه و هم در رسالۀ «خواجه نظام‌الملک» دکتر طباطبایی نهفته است. گام اول در جستجو و دریافت آن پاسخ، رفتن به عمق بنیادها و تشخیص و تفکیک مبانی نظری و فرهنگی ایرانی از مبانی فکری و فرهنگی اسلامی‌ست. ترس از دامن زدن و شرکت در این بحث و سر فروبردن در گریبان، یا سازش و مماشات با جریان اسلام‌گرایی، بیش از آن‌که کرده‌ایم، برای هیچ کس، خاصه برای «سیاست‌نامه» هیچ اعتباری نمی‌آورد.