شما نمیتوانید دلسوز اسلام باشید و در عین حال از رضا شاه هم دفاع کنید. اما اگر ایران را به مثابه یک موجودیت تاریخی در نظر بگیرید که سنتهای دانش در آن و سبک زندگی مردم رو به انحطاط میرفت و در این زمان رضا شاهی آمد و برای ایرانیان اندک احترامی آورد در آن صورت قضاوتتان نسبت به او تعیین میشود. پیش از رضا شاه اسلام همه جا حاضر بود در تمام شئون اجتماعی و خصوصی ایرانیان داور و حَکَم نهایی اسلام بود، با یک فتوای میرزای شیرازی قلیانها در حرم شاه شکسته میشد. مردم با اسلام فکر میکردند و با اسلام عمل میکردند. دانشها همه اسلامی بود. با قدرتگیری رضا شاه اسلام جایگاه خود را از دست داد. توقع نداشته باشید که یک اسلامگرا از پهلویها خوب بگوید.
گفتمان، قدرت، حاکمیت
(اشکال از سروش نیست اشکال از متوهمان است)
فرهاد قناعتگر
*قبل از خواندن توجه کنید، اسلام در این نوشته به معنای یک سری باورهای مذهبی است اما اسلامگرایی به معنای حاکم شدن این باورها بر تمام شئونات زندگی عمومی مردم ایران است. اسلامگرایی به این معناست که تمام قواعد حکومتداری باید منطبق بر شریعت اسلام باشد و از روشهای اسلامی و با استفاده از سنتهای دانشهای اسلامی مانند فقه نتیجهگیری شده باشد و هدف حکومت باید عظمت اسلام باشد. ایران هم میتواند یک پهنه جغرافیایی باشد اما ایرانگرایی به این معناست که همه دانشها و تلاشها باید برای سربلندی، عظمت و اعتلای موجودیتی تاریخی به نام ایران باشد. پس به تفاوت دو واژه اسلام و اسلامگرایی توجه کنید چنانچه این دو مسئله در ذهن خواننده یکسان انگاشته شود این نوشته را نخواهد فهمید، اگر به معنای گفتمان دقت کنید گفتمان غربگرایی نیز چنین معنا میشود که غایت سیاست این است که همه تلاش باید برای اعتلای غرب باشد و این بیمعناست *
1 ـ سخنان عبدالکریم سروش موجب حیرت جمعی شد که تصور میکردند سروش به دلیل دعوایی که با رهبری جمهوری اسلامی دارد باید تغییر کرده باشد و سخنهایی دیگر بگوید. بیپرده بگویم مشکل از عبدالکریم سروش نیست مشکل از سادگی و بیسوادی کسانی است که انتظار داشتند سروش سخنان دیگری بگوید. اگر انقلاب اسلامی اتفاق نمیافتاد و سروش هم انقلابی و اسلامگرا نبود احتمالا یک معلم شیمی در یک مدرسه یا دانشگاه بود که کسی او را نمیشناخت. تمام شخصیت سروش و شهرت و اتوریته او ناشی از گفتمان اسلامگرایی و اسلام است. سروش گفتمان را میشناسد و برخلاف بیشتر ایرانیان از خودآگاهی برخوردار است. او میداند خمینی به عنوان شارح و سرآمد گفتمان اسلامگرایی چه خدمتی به او کرده است. رفسنجانی نیز پیش از آن که بمیرد در یک سخنرانی به اهمیت خمینی برای اسلامگرایان اشاره کرده بود و به حاکمیت هشدار داده بود که هر چه دارند و هرچه هستند از صدقه سر خمینی است. این سخن در اصل سخن درستی است.
2 ـ خمینی از جایی که او را میشناسیم از خودش سخن نمیگوید دائما از اسلام حرف میزند و همیشه مدافع اسلام است. از کشفالاسرار آغاز میکنیم که خمینی در آن در هیات یک مدافع تندرو اسلام ظاهر میشود و به کسروی نهیب میزند و او را به قتل تهدید میکند تا انقلاب اسلامی و فتوای قتل سلمان رشدی، خمینی همیشه از اسلام میگفت. خمینی به قدری در گفتمان اسلامگرایی سرمایه اندوخت که به مقام شارح اصلی گفتمان اسلامگرایی درآمد و در واقع او تعیین میکرد که اسلام چیست. سروش نیز در بدو امر در مقام یک مدافع اسلام و ستیزهگر با کمونیستها ظاهر شد(1).
سروش به هر جا رسید از اسلام بود. اختلاف بین سروش و سایر اسلامگرایان به این دلیل است که پس از مرگ خمینی سروش در مقام یک شارح گفتمان اسلامگرایی ظاهر شده است و با دیگر شارحان این گفتمان در رقابت است. در واقعع سروش به دیگران و مثلا مصباح میگوید من میدانم که اسلام چیست و تو نمیدانی و بر عکس.
3 ـ گفتمان اسلامگرایی و قدرت
اینجا یک مسئله دشوار در علوم انسانی را باید به زبان قابل فهم برای دوستان بیان کنم. زبان یک ساختار و انسان کارگزار این ساختار است. انسان بدون زبان توانمند نیست در واقع این زبان است که انسان را برای ارتباط و تاثیر گذاشتن بر دیگر انسانها قادر و توانمند میکند. در واقع انسانها کارگزارِ ساختارِ زبان هستند. زبانِ هر گفتمان دایره واژگان و مفاهیم مربوط به خود را دارد. منطق هر گفتمان مختص خودش است. ارزشهای اخلاقی و خوب و بدهای هر گفتمان منحصر به فرد است. آنچه که در یک گفتمان زیباست، ممکن است در گفتمان دیگر زشت باشد. به عنوان مثال در گفتمان اسلامگرایی زن و زایندگی باید پوشیده بماند، چون مربوط به زایندگی و تداوم این جهان هستند که در این گفتمان جز بازیچه و توهم چیزی نیست، اما در گفتمان ایرانگرایی چون این جهان واقعیت است زن در مرکزیت قرار دارد و باید به نمایش در آید. در گفتمان اسلامگرایی عقل محدود است، توجه کنید که عقل نتیجه تجربه زیسته در این جهان است که در گفتمان اسلامگرایی جز سایههایی در غار افلاطونی چیز دیگری نیست، و فقط با وحی کامل میشود. خوبی و نیکی در گفتمان اسلامگرایی عمل به شریعت و اوامر و نواهی شارع مقدس است و بدی در این گفتمان نیز سرپیچی از دستور شارع است. گفتمانها قیاس ناپذیر هستند. قدرت هر فرد با گفتمان مرتبط است و هیچ رستم و اسفندیاری وجود ندارد که به دلیل قدرت فیزیکی بیکران و یا هوش مافوق طبیعی قادر باشد با زور دیگران را به اطاعت وادار کند. انسانها از کسانی اطاعت میکنند که تصور میکنند آن افراد دانش زیادی دارند و صادق هستند. صدق و کذب هم در هر گفتمان درونباش است به این معنا که آنچه که در یک گفتمان صادق است ممکن است در گفتمان دیگری صادق نباشد، مثلا در گفتمان دینی، کلمات با چیز ها(اشیاء) برابرند و فرقی بین آنها دیده نمیشود به همین دلیل مثلا نباید قرآن را سوزاند. مثال بهتر باور به ورد و جادوست وقتی کلمات خود چیزها باشند ادای آنها میتواند جهان را دگرگون کند بنا براین کلماتی روی کاغذ نوشته میشود و انتظار دارند که آن کلمات طبیعت و رویدادهای جهان مادی را تغییر دهد(باور به ورد و جادو که هنوز در ایران رواج زیادی دارد). دانش را نباید با علم تجربی (Science) یکسان فرض کرد. دانشها در گفتمانها شکل میگیرند و عبارتند از یک سری جملهها که از منطق آن گفتمان تبعیت میکنند.
4 ـ حق با سروش است
از یک نظر سروش حق دارد که خمینی که را دانشمند میداند اما دانش خمینی فقط در گفتمان اسلامگرایی ارزش دارد و خارج از آن این دانش فاقد ارزش است. دانش خمینی عبارت است از زبان عربی، فقه، عرفان ابنعربی ،فلسفه صدرایی و حکومتداری اسلامی. این دانشها فقط در گفتمان اسلامگرایی ارزشمند است و تا زمانی که گفتمان اسلامگرایی هست دانش محسوب میشوند. دانش شاه عبارت بود از دانشهای تجربی، زبانهای خارجی، دانش حکومتداری و به ویژه درک نسبتا زیادی که شاه از اقتصاد داشت. اقتصاد به زعم سروش دانش نیست. هوانوردی نیز در گفتمان اسلامگرایی دانش محسوب نمیشود، زیرا همانگونه که توضیح دادم نظام دانش هر گفتمان منحصر به فرد است و گفتمانها قیاس ناپذیرند. دانشهای شاه نه تنها به گفتمان اسلامگرایی کمک نمیکند بلکه نظم موجود در آن را آشفته میکند.
بحران گفتمانها
ما در جهان زندگی میکنیم و تجربه زیسته در جهان داور نهایی بین گفتمانهاست. تجربه و حس تنها داور است و داوری جز آن برای تعیین درستی و نادرستی وجود ندارد. گفتمانهایی که نتوانند با تجربه سازگار باشند کم کم نیروی خود را از دست میدهند. گفتمانها باید بتوانند برای خود منابع مادی و انسانی فراهم کنند. فراهم کردن این منابع در گفتمانها درونباش نیست. کفتمان اسلامگرایی به دلیل ویژگی تهاجمی خود میتوانست از تمدنهای موجود بهرهبرداری کند اما خودش توان زایندگی نداشت. تمدنهایی که در ایران و روم بوجود آمده بودند منبع تغذیه خوبی برای این گفتمان بود. اسلامگرایان در بدو امر توانستند از دستگاه دیوانی ایرانیان استفاده کنند و دانشهای ایرانی و یونانی را به شکل گزیده و با حذف بسیاری از آنها ترجمه کرده و از آن بهره ببرند. اما خود این گفتمان، زاینده نبود. اسلامگرایان با تهاجمهای خود پلی بین شرق و غرب ساختند و موجب انتقال بخش شرقی جهان به غرب شدند. البته این اتفاقها عمدی و از روی برنامه نبود.
5 ـ گفتمان اسلامگرایی از بدو ورود خود به ایران و حتی از بدو تشکیل با گفتمان ایرانگرایی به چالش کشیده میشد. پیامبر اسلام دستور قتل راوی داستانهای خداینامه را صادر کرد. پس از آن اسلامگرایان حتی فرهیختگانشان مانند ابوالفضل بیهقی و اسماعیلیان تلاش داشتند تا آنجا که میتوانند تاریخ ایران را نادیده بگیرند و در این راه به تقویت دانشهای یونانی هم پرداختند. دلیل این مسئله آن است که دانشهای ایرانی نظم و منطق موجود در گفتمان اسلامگرایی را دچار آشفتگی میکردند. به عنوان مثال نوشتههای سعدی بیآن که حتی خودش متوجه باشد منطق گفتمان اسلامگرایی را به هم میزند.
ادبیات ایرانزمین تحت تاثیر اندیشههای ایرانی همواره به عنوان رقیبی برای شریعت اسلامی وجود داشته است. اسلامگرایان توانستند با دامن زدن به شیعهگری و مصادره اسطورههای ایرانی و تعریب آنها در برابر گفتمان ایرانگرایی پیروزی نسبی داشته باشند. این پیروزی هر[چه] بیشتر میشد انحطاط صنعت، هنر، ادبیات و بویژه حکومتداری هم بیشتر میشد. درست زمانی که موفقیت آنها میرفت تا تکمیل شود اندیشههای غربی به عنوان رقیب جدید وارد ایران شد. اندیشههای غربی که در جهان موفقیتهای فراوانی به همراه داشت گفتمان اسلامگرایی را دچار یک بحران عمیق کرد و اسلامگرایانی مانند عباس میرزا دچار حیرت شدند. بحران ناشی از آن سبب شد تا دلسوزان اسلام به دنبال راه نجاتی برای آن باشند. سروش از آن دسته مردان است که دغدغه نجات اسلام دارد و به دنبال نجات اسلام است. او بحران عمیق در گفتمان اسلامگرایی را درک کرده و تلاش دارد تا با روش التقاطی خون تازهای در اسلام بدمد. مارکس در مانیفست در تبیین دوران مدرنیته گفته بود: «هرآنچه سخت است دود میشود به هوا میرود» و سروش تلاش دارد سختی اسلام را بگیرد و آن را نرم سازد. اگر کسانی از سروش، موسوی، کروبی و یا سایر اسلامگرایان توقع بیشتری دارند، این توقع روستاییمآبانه آنهاست که باید به نقد کشیده شود نه رفتار امثال سروش، موسوی،کروبی یا خاتمی.
6 ـ دانش پهلویها به درد اسلام نمیخورد.
دانشهای محمدرضا شاه به درد اعتلای ایران و توسعه اقتصادی میخورد که از نظر سروش و یا سایر اسلامگرایان پشیزی ارزش ندارد. دعوای آنها جنگ قدرت در سایه گفتمان اسلامگرایی است و به همین دلیل به دموکراسی چنگ میزنند. آنها که استادان عوامفریبی هستند میدانند که حتی در نظام دانشهای سنتی اسلامی نیز دانشهای خودشان بیارزش است در نتیجه با فریب و گمراه کردن جوانان بر سر عقب رفتن روسری یا تعداد شلاقهایی که یک جوان مشروبخواری باید بخورد تلاش دارند تا مردم را با خود همراه ساخته و از دموکراسی ایدئولوژی برای کسب قدرت بسازند. سروش به محمدرضا شاه انتقاد میکند به این دلیل که آنچه شاه از اقتصاد و سیاست میدانست و آنچه که رضا شاه و محمدرضا شاه به آن عمل کردند نه تنها اسلام را تضعیف میکرد بلکه دیو چراغ ایرانگرایی را که با سلطنت استبدادی صفویه و قاجاریه به خواب فرو رفته بود دوباره بیدار کرد. رضا شاه با ساختن آرامگاه فردوسی، نمایش نمادهای ایرانی، تغییر ماههای ایرانی به نام ایزدان و امشاسپندان، بازگرداندن واژههای فراموش شده پارسی، بنیانگزاری واژهسازی بر مبنای زبان فارسی، تدریس تاریخ و خودآگاهی جدید ایران و عرفی کردن قضاوت حالا اسلامگرایی را در برابر دو رقیب قرارداده بود. به همین دلیل سروش، کروبی، موسوی و سایر اسلامگرایان هیچگاه با پهلویها آشتی نخواهند کرد و هر کس که این توقع را دارد یا ساده لوح است و یا خائن است. دون کورلئونه در فیلم پدر خوانده به پسرش نصیحت میکند که هر کس که پیشنهاد مذاکره داد او خائن است. کورلئونه تضاد آشتیناپذیر بین گروههای مافیایی را به تجربه دریافته بود و میدانست که امکان آشتی وجود ندارد و مذاکره فقط برای خیانت است. به همین نسبت کسانی که به اسم دموکراسی یا هر دلیل دیگری به فکر این هستند که ایرانگرایان را با اسلامگرایان متحد کنند یا نادانند و یا خائن. هر اندازه که محمدرضا شاه یا رضا شاه از اسلام میگفتند نمیتوانستند در دل اسلامگرایان حقیقی جایی داشته باشند زیرا کسانی مانند خمینی که دانش زیادی در باره اسلام داشتند میدانستند که این خاندان چه بلایی بر سر اسلامگرایی در ایران آورده است.
7 ـ پهلویها قدرت خود را از گفتمان ایرانگرایی میگیرند
در واقع امروز اگر توجه کنید میگویند رضا شاه خوب بود زیرا راه آهن ساخت و مدرسه ساخت و غیره. این گزارهها غیرمستقیم اشاره میکنند که رضا شاه برای ایران خوب بود اما آیا رضا شاه برای اسلام هم خوب بود؟ شما نمیتوانید دلسوز اسلام باشید و در عین حال از رضا شاه هم دفاع کنید. اما اگر ایران را به مثابه یک موجودیت تاریخی در نظر بگیرید که سنتهای دانش در آن و سبک زندگی مردم رو به انحطاط میرفت و در این زمان رضا شاهی آمد و برای ایرانیان اندک احترامی آورد در آن صورت قضاوتتان نسبت به او تعیین میشود. پیش از رضا شاه اسلام همه جا حاضر بود در تمام شئون اجتماعی و خصوصی ایرانیان داور و حَکَم نهایی اسلام بود، با یک فتوای میرزای شیرازی قلیانها در حرم شاه شکسته میشد. مردم با اسلام فکر میکردند و با اسلام عمل میکردند. دانشها همه اسلامی بود. با قدرتگیری رضا شاه اسلام جایگاه خود را از دست داد. توقع نداشته باشید که یک اسلامگرا از پهلویها خوب بگوید. اگر زمانی این حرف را زدند جدی نگیرید احتمالا از لج دیگران است و موقتی است. محمدرضا شاه نیز بویژه با انقلاب سفید و از بین بردن ساختار سنتی ایران که با اسلام هماهنگ بود بدون این که شاید خودش از آن آگاه باشد ضربه دیگری به اسلامگرایی وارد آورد که متولیان اسلام هرگز آن را فراموش نخواهند کرد. پهلویها میان اسلامگرایان محبوب نخواهند شد هر چند که شاید بسیاری از مذهبیون و باورمندان به اسلام باشند که پهلویها را به اسلامگرایان ترجیح دهند و منطق آنها نیز این باشد که باورهای مذهبی بین مردم ضعیف شده است. به باور من در صورتی که دوباره شزایط مانند قبل از انقلاب پنجاه و هفت شود همینها دوباره با پهلویها دشمن خواهند شد زیرا این افراد عموما آگاهی تاریخی محدودی دارند و تصور میکنند که تاریخ به عقب باز میگردد. نوشته خیلی طولانی شد و برای افرادی که با علوم انسانی آشنایی ندارند احتمالا پرسشهای زیادی بوجود آمده است که میتوانند در نظرات مطرح کنند. . . . . ادامه دارد
پانویس:
1 ـ در نوشتههای قبلی اشاره کرده بودم که رقابت بین کمونیستها و اسلامگرایان از دهه بیست شروع شد و در حالی که مارکسیستها اسلام را تمام شده تلقی میکردند در خواب خرگوشی فرو رفته و اسلامگرایان لاکپشتوار از آنان عبور کرده بودند. مارکسیستهای ایران به جز معدودی جزو بیسوادترین مارکسیستهای جهان بودند. آن عده هم که مانند احسان طبری از اندکی مایه برخوردار بودند پیش از آن که دل در گرو مارکس داشته باشند دل در گرو اسلام داشتند و تناقضی بین فلسفه مارکس و فلسفه اسلامی نمیدیدند. سروش با ترجمه کتاب هایی از فلسفه علم مانند کتاب دانیل لیتیل «تببین در نظریه علوم اجتماعی»حمله شدیدی به مارکسیستها کرده بود.
برگرفته از:
https://www.facebook.com/farhad.ghanaatgar/posts/2496357383768217