«

»

Print this نوشته

هر «بازاندیشی آرمان» داریوش همایون منوط به حفظ ایران به‌هر قیمت است! / علی کشگر

امیدوارم دوستم جودکی عنایت و توجه کافی بفرمایند؛ داریوش همایون هنگامی که حدود بیست‌وپنج سال پیش آن «منشور» را می‌نوشت، هنوز نه غول طالبانی از غار بیرون آمده بود، نه آمریکا به عراق لشکر کشیده بود، نه عفریت جنگِ همه با هم، از بیگانه و برادر، منطقه را گرفته بود، نه هیولای داعش سربرآورده بود، نه هیچ «دولت‌ عربی ـ اسلامی» فروریخته بود، نه هنوز جهان ـ پس از جنگ سرد ـ به ناآرامی و آشفتگی امروز بود، نه ترکیه در صدد اشغال خاک دیگری بود و نه عربستان در اتحاد با اسراییل با پشتیبانی ترامپ برای ایران شاخ و شانه می‌کشید و می‌خواست «جنگ را به داخل ایران بکشد». خلاصه هیچ یک از این مسببین هراس نبودند که داریوش همایون بخواهد با آنها کسی را بترساند تا از ترس همه را لَخت و لَنگ کند. یا «سالوس» باشد و همزبانی با حکومت اسلامی را بجوید، تا جایی که حرف زدن خود را فراموش کند. نه! در همان زمان هم که هیچ یک از اینها نبود، اما الویت داریوش همایون همان بود که نوشت: «استقلال و تمامیت ارضی و یگانگی ملی ایران برای ما از همه بالاتر است.» «حتا از خودِ ما». پس این موضعی مبتنی بر لحظه و شرایط و موقعیت نیست، به سمت و سو و درجه تندی بادها هم ربطی ندارد، نسبتی هم با هیچ هراس و ترسی هم با هیچ منبعی و مرکزی ندارد، بلکه منشور و نظرگاهی‌ست که ما از آنجا به همه چیز می‌نگریم تا چشم می‌بیند این منشور بکار ما می‌آید و کاملاً هم روزآمد است.

‌ ‌

DH

هر «بازاندیشی آرمان» داریوش همایون منوط به حفظ ایران به‌هر قیمت است!

علی کشگر

علت پاسخ من، در «یادداشت» قبلی، به زیرنویس اعتراضی دوست عزیزم آقا جودکی، در فیس بوک بنیاد داریوش همایون، اساساً دو موضوعی بود که ایشان به طور صریح و روشن روی آن انگشت گذاشته بودند؛ اول درج خبر اهدا لوح تقدیر از سوی رئیس جمهور حسن روحانی به دکتر طباطبایی که ایشان، با ذکر اسامی تعدادی از کشته‌شدگان تظاهرات خیابانی دیماه، در باره درج این خبر در سایت بنیاد نوشته بود: «فکر می‌کنم خبر جایزه گرفتن طباطبایی از رئیس دولت در این میان نمی‌تواند چندان اهمیتی داشته باشد و بیش از آنکه بهانه سرفرازی باشد، می‌بایستی شرمساری بیاورد.» و دومین موضوع ابراز نگرانی ایشان از رفتن «آبروی بنیاد».

من در آن «یادداشت» در پاسخ به ابراز نگرانی از رفتن «آبروی بنیاد» نوشتم؛ «ما چندان دربند «آبروی» اعطایی «روشنفکری» ایران با سابقۀ «پرآبروی» طرفداری از مبارزۀ خیابانی و انقلاب و سرنگونی به هر قیمت در ایران، نبوده و نیستیم. اندکی عنایت و دقت منصفانه، در سابقۀ ما، خاصه قرارگرفتمان در کنار داریوش همایون، که نام بنیاد از اوست، درستی و صداقت و استواری این ادعاها را می‌رساند. لازم به یادآوریست که این بار نخست نیست که ما در «بی‌آبرویی» خطر می‌کنیم. بسیاری از روشنفکران مبارز انقلابی سال‌های نخست تبعید، باید بیاد داشته باشند، که ما را به اتهام «بی‌آبرویی» ایستادن در کنار داریوش همایون «سلطنت‌طلب» و ضدانقلاب از محافل خود راندند و برخی از روشنفکران «فیلسوف‌شان» حتا حاضر به پاسخ سلام ما نبودند!»

و در مقابله با بی‌اهمیت قلمداد کردن و حتا موجب «شرمساری» دانستن اعطای لوح تقدیر به یکی از آثار دکتر طباطبایی نوشتم: «شادمانی اعطای لوح تقدیر به یکی از آثار دکتر طباطبایی به جای خود، ایرانیان ایراندوست و آشنا با آثار وی از این که با ایشان هم‌روزگارند سرفرازند. او برای نام و لوح تقدیر، نمی‌نویسد. نام و لوح تقدیر، با هر نام و انگیزه و از دست و از سوی هرکس بسوی او آمده است.»

در پاسخ به «یادداشت» من، دوستم آرش جودکی، مبادرت به نوشتن نامه‌ای مفصل نموده و طی این نامۀ یازده صفحه‌ای موضوعات بسیاری را طرح کرده است، البته نه به صراحت و روشنی آن یادداشت فیس‌بوکی، و نه به ضرورت و التزام یک بحث جدی و دقیق در حوزۀ سیاست، بلکه نامه‌ای قاب گرفته در داستان و شعر و خاطره. نوشته‌ پر از عبارت‌ها و جملات باز و مبهمی‌ست که به نتیجه‌ای روشن و دقیق نمی‌رسند و آنها را می‌توان، در هر جهتی که باد شدت و سرعت گیرد، چرخاند و نتیجه‌ای دیگر بدست داد. (شاید هم نامه با ملاحظات شش سال بعد نگارش شده و ما فعلا از آن بی‌خبریم.)

آقای چودکی در نامۀ خود به پیشگفتار کتاب «بیرون از سه جهان» داریوش همایون، به قلم خویش، اشاره کرده و این پرسش را: «آیا به راستی می‌توان خطر جنگ را از خطر جمهوری اسلامی جدا کرد و سپس رای به خطرناک‌تر بودن یکی از آن دو داد؟ آیا خطر جنگ زاده و ادامه خطر جمهوری اسلامی نیست؟» از زبان معترضین به همایون، مطرح می‌کند و ایشان خود در همان پیشگفتار، به درستی بر بستر و روح نظرات داریوش همایون و در جهت تحکیم مواضع وی، بدان پرسش اینگونه پاسخ می‌‌دهد: «در حقیقت برای درک بهتر موضع همایون باید‌‌ همان تعهد به نیاخاک را در خاطر و این پرسش را پیش چشم داشت: «مبارزه با جمهوری اسلامی با هر پیامدی برای ایران؟» روی سخن همایون و انتقادش به همه کسانی است که سرنگونی رژیم را از آمریکا و دیگران خواستارند. حتی اگر جنبش سبز رخ نداده بود، همایون بیگمان زیر بار راه حلی اینگونه برای ایران نمی‌رفت.»

اما او، امروز پس از گذشت شش سال از آن تاریخ، به همان پرسش استناد نموده، اولاً آن را از آنِ خود و معترضه‌ای بر نظرات همایون جلوه می‌دهد و سپس در شرح و بسط پرسش، تفسیرهایی از آن بدر می‌آورد و در نامۀ خود درج می‌کند، که نه تنها با نظرات داریوش همایون بلکه با جمعبندی‌های خود وی در آن همان پیشگفتار نیز سنخیتی ندارد. او، در نامۀ امروز خود، بعد از آوردن پرسش فوق می‌نویسد: «پاسخ شش سال پیش من به این پرسش‌ها، در زمانی که سردمداران جمهوری اسلامی در ماجراجویی‌های برنامه اتمی‌شان با آتش بازی می‌کردند، همان پاسخی است که امروز می‌دهم، هنگامی که در جنوب لبنان به اسراییل، کشوری که از روز پایگیری‌‌شان با آن آشکارا می‌ستیزند، در دوقدمی مرزهایش چنگ و دندان نشان می‌دهند و در یمن برای عربستان زیر گوشش شاخه و شانه می‌کشند و با عراق در دل خاکش همچون دست‌نشانده خود رفتار می‌کنند و در سوریه با همدستی هم‌پیمانان‌شان خون می‌ریزند، و به هر سازِ ناسازی که روسیه برایشان بنوازد دلقکانه می‌رقصند، خطر خانمان‌براندار برای ایران را جمهوری اسلامی می‌دانم. آیا در برابر واکنش‌های ناگزیری که رفتارهایی چنین ستیره‌جویانه‌ برمی‌انگیزند باید پا به روی راستی بگذاریم و هر سیه‌کاری‌ را به نام ایراندوستی نادیده بگیریم؟ هنگامی که از هراس جنگ چنین رویکردی پیش می‌گیریم، اگر همپایی با جمهوری اسلامی نباشد، «تیغ دشمن را تیز» کردن است. همچنان هنگامی که از بیم سوریه شدن از این «پلیدان» می‌پرهیزیم، اگر «با مرگ ساختن» نباشد، چیزی جز چشم امید «بر سهو دوختن» و «سود خود و کسان دیگر را در کار باختن» نیست.»

خوب! ما نقل قول‌های کامل از دو متن یعنی هم از پیشگفتار کتاب «بیرون از سه جهان…» و هم نامۀ امروز آقای جودکی را آوردیم تا خواننده خود قضاوت کند که این ما بودیم که شش سال پیش نفهمیدیم، چه چیزی را چاپ می‌کنیم، یا این آقای جودکی هستند که طی شش سال از این شاخ به آن شاخ شده‌اند و بر اساس افکار نو و یا بسته به سمت و سوی باد، از آن پرسش تفسیرهای جدیدی بیرون می‌کشند. شاید شش سال پیش هم به همین‌گونه‌ که امروز می‌گویند می‌اندیشیدند اما بر زبانِ قلم چیز دیگری جاری می‌کردند.

باری در آن نامه همچنین ایشان به موضوعاتی اشاره نموده‌اند که از نظر من، حتماً نباید در همۀ آن موارد همۀ ما مثل هم بیاندیشیم و نظرات یکسانی داشته باشیم. به عنوان نمونه اینکه از نظر وی هر برزگداشتی، بزرگ نیست و موجب شادمانی و سرفرازی نیست و ظاهراً، تنها بزرگداشت یا بزرگداشت‌هایی از نظر وی، شادی‌آور و موجب سرافرازی خواهد بود که منطق فکری فردی مانند ایشان و یا همفکرانشان در آن لحاظ شده باشد. بسیار خوب! ما در این زمینه‌ها می‌توانیم با هم اختلاف‌نظر داشته باشیم! موارد بسیاری هم همواره وجود داشته‌اند که حکایت از این نوع اختلافات کرده و در حاشیۀ خود بحث‌های مخالف و موافق بسیاری براه انداخته‌اند. به عنوان نمونه؛ برخی از ایرانیان جایزه اسکار آقای اصغر فرهادی را نه تنها شادی‌آور قلمداد نکردند بلکه مایۀ سرافرازی ندانستند و یا به آقای شهاب حسینی به خاطر جایزه بهترین بازیگر در فستیوال کن فرانسه با زننده‌ترین کلمات حمله‌ور شدند. نگاهی به اعطای جایزه‌های صلح نوبل بی‌افکنیم؛ همیشه موافقان و مخالفانی داشته‌اند. آن چه در این میانه مهم است اینکه بپذیریم ما همه الزاماً مثل هم نمی‌اندیشیم و آن کس را که مثل ما نمی‌اندیشد نمی‌توانیم و نباید شرمسار قلمداد کنیم. علاوه براین شرمسار بودن را زمان ثابت خواهد کرد. ما بسیاری از شخصیت‌های بزرگ حوزه سیاست و حوزه فکری میهنمان را پیش از انقلاب خائن قلمداد می‌کردیم و امروز با گذشت زمان و آشکار شدن اسناد و مدارک نسبت به چنین نگاهی از خود شرمنده هستیم. خرد حکم می‌کند زود قضاوت نکنیم.

از آنجائیکه به قول داریوش همایون «نگاه انسان به موضوعات بستگی به نظرگاه‌ش دارد» و داوری‌ها و قضاوت‌های انسان بستگی به آن دارد که «از پشت کدام منشور» به موضوع می‌نگرد، در نوشتۀ قبلی سعی کردم باردیگر بر بنیان‌های فکری و الویت‌های سیاسی بر اساس درکی که ما از الویت حفظ ایران، برپایۀ آموزه‌های داریوش همایون، ـ بنامید همان منشور یعنی اولویت حفظ ایران به هر قیمت ـ تکیه کرده و ضرورت پیشبرد مبارزه‌ای ریشه‌ای را با رژیم اسلامی روشن کنم. مبارزه‌ای که هدفش تغییر موازنۀ نیرو و افزودن به جبهه خودآگاهی ملی، و پرهیز از آسیب زدن به تمامیت ارضی و یکپارچگی ملی آنهم با شعار سرنگونی به هر قیمت، و… و همه در مقایسه‌ای با الگوی ناشاد و ناشایستۀ انقلاب اسلامی و دست‌درکاری روشنفکری انقلابی و برانداز سال‌های انقلاب که به آوردن رژیم اسلامی یاری رساندند.

بنابراین، برای ما، در صورت ادامۀ این بحث و گفتگو با آقای آرش جودکی،که نقطۀ آغازش اعلام نگرانی وی از آبروی بنیاد، بود، اصل، روشن شدن تعارض مواضع‌ ما با مبانی فکری و نظرگاه داریوش همایون می‌بود. به عبارت دیگر من در ادامۀ این بحث از دوستم آقای جودکی، که پیوند میان خود و ما را همانا «نام» داریوش همایون دانسته، و در آغاز این گفتگو، نگران اعتبار این نام شده بود، منطقاً انتظار داشتم مواضع «ما» را، با ایستادن بر مبانی نظری داریوش همایون، به نقد و انتقاد و ایراد گرفته و نشان دهد که ما کجا و در کدام مضامین، با عدول از دیدگاه داریوش همایون ـ صاحب نام بنیاد ـ و با اخذ مواضع خلاف با مبانی نظری وی دست ‌در کار بی‌آبرو کردن «نام» بنیاد شده‌ایم. زیرا، در غیر این صورت بردن آبروی نام بنیاد از سوی «ما» نمی‌توانست معنا و مبنایی داشته باشد. اما برخلاف انتظار، در آن نامۀ مفصل، ایشان نه تنها نشان ندادند، که ما کجا مبانی فکری مورد قبول خود را زیر پا گذاشته‌ایم و از آن نظرگاه قطع پیوند نموده‌ایم، بلکه برعکس ما را مورد ایراد قرار داده‌اند که چرا ما، در ادامۀ مبانی و از همان نظرگاه داریوش همایون، مواضعی در قبال حوادث و موضوعات ایران اخذ کرده‌ایم. ما در آن شرح مفصل متوجه شدیم که مایۀ دلنگرانی آقای آرش جودکی و موجب سرزنش ما از سوی او این است که «ما» چرا به «بازاندیشی آرمان‌ همایون…در بافتار کنونی جهان» نپرداخته‌‌‌‌ایم چنان که در این باره می‌نویسد:

«در رتق‌وفتق جلوه‌گری‌های بیمرِ» این «کارخانه‌ی کهن» که جهان نام دارد، در گشاد‌وبست پیوسته‌ی کارِ آن از رهگذرِ پیدایی و ناپیدایی گردشِ پدیده‌های درهم‌تنیده‌ی شمارش‌ناشدنی‌اش‌، هیچ نقطه‌ای هرگز فراچنگ‌آوردنی نیست تا بتوان از فراز آن به این همه نگریست و از آن بالا قاطعانه حکم بر چیستی و چگونگی آینده‌ی هر یک از این پدیده‌ها راند.»

و چون این «جهان»، ظاهراً در طول هفت سالی که از درگذشت داریوش همایون می‌گذرد، چنان دچار «گشادوبست» شده و از آنجا که، اصلاً در همان زمان هم که همایون در قید حیات سیاسی، فرهنگی و اجتماعی و روزنامه‌نگاری خود بود و می‌نوشت، نمی‌توانسته «هیچ نقطۀفراچنگ‌آوردنی و….» بدست دهد، پس بنابراین «ما» باید به فکر بازاندیشی و بازنگری اندیشه‌های آقای همایون می‌افتادیم و چون ما این کار را نکردیم، ضمن سرزنش ما، ایشان خود دست بکار شده و می‌نویسند:

«در بازاندیشی آرمان همایون باید چندوچونی جهان‌هایی که آرزوی بیرون شدن از آنها را برای ایران داشت در بافتار کنونی جهان بازنگریست.» و با استناد به «باور» آلکسی دوتوکویل چنین ادامه می‌دهند که: «روند دموکراسی که به باور آلکسی دوتوکویل ویژگی این سده‌‌ها را می‌سازد، استوار بر پویه‌ی برابرسازی است که به این دریافت و درخواست دامن می‌زند که همه چیز از آن همگان است. و این پویه که مُهر خود را در آنچه جامعه یا رژیم دموکراتیک می‌نامیم بر هنجار قانون‌گذاری، روش فرمان‌روایی و خوی فرمانبری می‌گذارد.»

من قضاوتی در درستی یا کم و کاستی گفتاورد ترجمه‌ای فوق و برداشت از الکسی دوتوکویل نمی‌کنم، اما این را می‌دانم که نه دمکراسی در هیچ فازی به «برابرسازی» می‌رسد یا نظر دارد و نه در عمل «همه چیز از آنِ همگان» است یا می‌شود. همچنین من از همان کتابی که لوح تقدیر گرفته است آموخته‌ام که «حکومت مردم» در ایران، که آقای جودکی شعار آن را در نامۀ خود داده است، مانند بسیاری واژه‌ها و مفاهیم دیگر غلط مصطلح شده است و ما تنها با تعریف دقیق از معنای حکومت، دولت و حاکمیت و آشنایی با سیر تاریخ این مفاهیم به تعیین جایگاه و نهاد تبلور ارادۀ مردم خواهیم رسید و معنای حکومت‌های دمکراتیک را خواهیم فهمید. در غیر این صورت «حکومت مردم» مورد نظر دوستم جودکی انسان را به یاد «حکومت مردم» در سومالی فلاکت‌زدۀ جهان سومی، می‌اندازد که چند سال پیش کابینه‌ای با هشتاد وزیر داشت! علاوه بر این، این را نیز، فکر می‌کنم، بهتر از هر کس دیگری می‌دانم که نظر داریوش همایون در بارۀ پنداری نظیر «برابرسازی» و یا عبارت کذبی چون «همه چیز از آن همگان»، چه بوده است. و افزون براین بسیار خوب می‌دانم از نظر داریوش همایون تأسیس نظام‌های سیاسی دمکراتیک بر پایۀ آزادی و حقوق برابر افراد و برابری آنان در برابر قانون بی‌تبعیض چنان امر سترگی‌ست که تحقق و تحکیم آن در خیابان صورت نمی‌گیرد. در خیابان و با خیزش مردم می‌توان به دمکراسی فراخواند و مضمون مطالبات و شعارها می‌توانند و باید نشانه‌های چنین فراخوانی‌ باشند، اما تأسیس و حفظ دمکراسی مبتنی بر حقوق و آزادی‌های فردی و اجتماعی و استقرار نهادهای آن کار نمایندگان مردم است. آن هم نمایندگانی، زیر کنترل و حکومت قانون، که به محض بالا آمدن، تعهد به دمکراسی قوانین آن را به فراموشی نسپارند، از ابزار کردن مردم بپرهیزند و در سرسپردگی به منافع سیاسی، گروهی و ایدئولوژیک خود، هر روز مردم را نردبان نکنند، در قبال بغرنجی‌ها پاسخ‌های سردستی و عوامفریبانه ندهند، احساسات و عواطف مردم را نشورانند و…

افزون براین، دمکراسی را نه می‌توان وارد کرد ــ حتا اگر سیصد سال دیگر هم، از روزگار و صحت اندیشۀ «دوتوکویل» مبنی بر «سده‌هایی با ویژگی دمکراسی» در جهان بگذرد ــ و نه می‌توان بر شوره‌زار جنگ و زور و قهر و خشونت، بذر دمکراسی و حقوق انسان‌ها را کاشت چرا که نه می‌روید و نه رشد می‌کند، حتا اگر جنگ با بیگانه و یا جنگ برادرکشی درگیرد و زور و قهر فراگیر شود و تا جایی پیش رود که دیگر هیچ چاره‌ای جز صلح نباشد و اگر چیزی به عنوان کشور و ملت هنوز باقی باشد، بازهم باید عمری در تمرین سازش، بخشودن، فراموش کردنِ کینه‌ها و برای همزیستی، مدارا و رواداری سپری شود، باید قرارها و قانون‌ها از نو نوشته شوند؛ بازهم به دست نمایندگانِ همان مردمان فلاکت زده.

من می‌دانم و مطمئنم، دوستم جودکی و تمام کسانی که در میدان شعاری دفاع از «مردم» و «حکومت مردم» و «ستایش خیابان» و برانگیختن احساس و با نیش اخلاق و تعهد «زبانی» به تکرار «دفاع از مردم» بازی می‌کنند، معنای حرف‌های به ظاهر ساده و روشن فوق را بهتر از من می‌دانند، اما برغم این سادگی و روشنی، تکرارشان از آن روست که دوست دانای ما از عقل بپرسد: راه‌های دیگری که بدون چنین زیان‌هایی به «آرمان» برسد کدامست؟

آرش جودکی می‌گوید؛ اول به یاری خیابان و از طریق انقلابی دیگر رژیم اسلامی را براندازیم و بعد فکری به حال اینها می‌کنیم. او از ما نیز انتظار دارد که ما در خدمت براندازی به هر قیمت و در پاسخ به «نیاز ایشان» یا سایرین به براندازی، و در تقویت نیاز به انقلابی دیگر از فقرات زشت و فلاکت‌آور بالا که هر روز با تجربه آنها در منطقۀ خود روبروییم صحبت نکنیم و در بارۀ آنها روشنگری نکنیم. و هشدار ندهیم که ای مردم نه ما از مردمان منطقه خیلی بهتریم و نه رژیم کنونی‌مان بهتر از صدام و اسد و قذافی. برتری ما نه نژادیست نه خونی. اگر برتریی باشد، در حضور و تداوم تاریخی و تجربه‌آموختگی ما و درک غریزی‌مان از کشور، ملت و دولت است. توانایی ما، اگر باشد، در سیاست و تدبیریست که در عین گام برداشتن آگاهانه در راه آرمان، گم نکردن راه در شور و شعار خواهد بود. به قول داریوش همایون «با چشمی به آرمان و دستی بر سکان کشور» و هدایت آن به سلامت.

آرش جودکی از ما می‌خواهد، در خدمت براندازی حکومت اسلامی از طریق انقلابی دیگر، با نادیده گرفتن شرایط ایران و به رغم صف قدرتمند جهان و منطقه علیه کشور، دست در کار «بازاندیشی آرمان همایون» شویم و تا جایی پیش رویم و از آن نظرگاه و دیدگاه افکار و مواضعی بدر‌آوریم که هر چند هیچ نسبت و سنخیتی با آرمان و افکار همایون ندارند، اما به دل آرش جودکی نزدیک‌ترند. اما ما برای دل رفیقمان، حداقل از سوی خودمان، متأسفیم؛ چه آموزه‌های داریوش همایون، چنان روشن و صریح‌اند و چنان، کماکان منطبق با حال و روز و روزگار امروزمان که «بازاندیشی» به معنای کج و کور کردن آنها جز به ناراستی و فرصت‌طلبی، که ما اهل آن نیستیم، ممکن نیست! اصلاً آن منشور ـ الویت حفظ ایران به هر قیمت ـ اجازه نمی‌دهد. همایون به ما آموخت، برای حفظ آن، اگر لازم شد، با «تیمور لنگ»، که ممتنع است، با حکومت کثیف و پلید و نابکار و تردامن و جنایت‌پیشه و فاسد و حرامی ـ اگر دلتان خنک می‌شود، هر چه می‌خواهید به این ناسزاها بیافزایید و ما با شما از ته دل همزبان می‌شویم ـ جمهوری اسلامی متحد می‌شویم، زیرا هنوز مترسک قدرت ایران است و کشور خلاء قدرت را تاب نمی‌آورد. باز هم در این باره بازگردیم به سخن داریوش همایون:

«من هرگز به کوشش‌هائی که سه سال پیش از سوی محافل گوناگون برای کشاندن آمریکا به جنگ با جمهوری اسلامی می‌شد نپیوستم. امروز هم جنگ را برای ایران خطرناک‌تر از جمهوری اسلامی می‌دانم. بند اول منشور یا برنامه سیاسی حزب هم برایم از بند سوم (پادشاهی) مهم‌تر است: “استقلال و تمامیت ارضی و یگانگی ملی ایران برای ما از همه بالاتر است و به هر قیمت و در هر وضعی از آن دفاع می‌کنیم.“ من این جملات را هژده سال پیش برای سازمانی نوشتم که امروز حزب مشروطه ایران (لیبرال دمکرات) است. در آن زمان این صحبت‌ها هم نبود؛ امروز که جای خود دارد. چنانکه زمانی گفتم ما از جمهوری اسلامی برخواهیم آمد ولی ایران برنخواهد گشت. به همین دلیل هم هست که در صورت حمله نظامی و به خطر افتادن یکپارچگی ایران موقتا در کنار همین رژیم که قدیمی‌ترین مخالف آن هستم و با آن ضدیت وجودی دارم قرار خواهم گرفت بدین معنی که هر فعالیت ضد رژیم را تا برطرف شدن خطر محکوم خواهم شمرد و به سهم خود همه ایرانیان را به دفاع از میهن در زیر هر حکومتی باشد فرا خواهم خواند. در جنگ کسی به بد‌ترین نیات و پیشینه‌ها نیر کاری ندارد.»(«از پشت کدام منشور» به نقل از کتاب «بیرون از سه جهان ـ گفتمان نسل چهارم»)

امیدوارم دوستم جودکی عنایت و توجه کافی بفرمایند؛ داریوش همایون هنگامی که حدود بیست‌وپنج سال پیش آن «منشور» را می‌نوشت، هنوز نه غول طالبانی از غار بیرون آمده بود، نه آمریکا به عراق لشکر کشیده بود، نه عفریت جنگِ همه با هم، از بیگانه و برادر، منطقه را گرفته بود، نه هیولای داعش سربرآورده بود، نه هیچ «دولت‌ عربی ـ اسلامی» فروریخته بود، نه هنوز جهان ـ پس از جنگ سرد ـ به ناآرامی و آشفتگی امروز بود، نه ترکیه در صدد اشغال خاک دیگری بود و نه عربستان در اتحاد با اسراییل با پشتیبانی ترامپ برای ایران شاخ و شانه می‌کشید و می‌خواست «جنگ را به داخل ایران بکشد». خلاصه هیچ یک از این مسببین هراس نبودند که داریوش همایون بخواهد با آنها کسی را بترساند تا از ترس همه را لَخت و لَنگ کند. یا «سالوس» باشد و همزبانی با حکومت اسلامی را بجوید، تا جایی که حرف زدن خود را فراموش کند. نه! در همان زمان هم که هیچ یک از اینها نبود، اما الویت داریوش همایون همان بود که نوشت: «استقلال و تمامیت ارضی و یگانگی ملی ایران برای ما از همه بالاتر است.» «حتا از خودِ ما». پس این موضعی مبتنی بر لحظه و شرایط و موقعیت نیست، به سمت و سو و درجه تندی بادها هم ربطی ندارد، نسبتی هم با هیچ هراس و ترسی هم با هیچ منبعی و مرکزی ندارد، بلکه منشور و نظرگاهی‌ست که ما از آنجا به همه چیز می‌نگریم تا چشم می‌بیند این منشور بکار ما می‌آید و کاملاً هم روزآمد است.

سخن به درازا کشید، اما در پایان، ناگزیر ـ و بیشتر از سر رنج و درد و سنگینی اندوه قلبی ـ باید به نکتۀ دیگری اشاره کنم که آقای جودکی در نوشتۀ خود آورده است ـ در اینجا متأسفم که زبانم به خطاب «دوستم» نمی‌چرخد. مسئله جنگ هشت ساله و تجاوز صدام و عراق به ایران و آزادی خرمشهر. عجبا که آزادی خرمشهر موجب افسوس آرش جودکی‌ست! از آن رو که بهره‌اش، به خیال او، به جمهوری اسلامی رسید! اصلاً انتظار نداشتیم! چه خوب شد که همایون این افسوس را از زبان قلم ایشان نشنید. اما بجای هر پاسخی در برابر این حرفِ از سر نفرت و خشم ـ چه درست گفته‌اند که نفرت و خشم چشم‌ها را کور می‌کند! ـبه گفتاوردی از داریوش همایون از نوشته «انگیزه‌ها و پیامدهای جنگ ایران و عراق» رجوع می‌کنم، تا باشد که دل زخم خورده‌ از سخن نسنجیده آرام پذیرد.

«برای نیروهای مخالف رژیم اسلامی ایران جنگ ایران و عراق معمای نا‌خوشایندی است. یک کشور بیگانه به قصد آشکار و با هدف‌های اعلام شده جهانگیری به قلمرو ملی ایران تجاوز کرده، ده‌ها هزار غیر‌نظامی را به هلاکت رسانده، صدها روستا و شهر را ویران کرده و در حدود ۵ / ١ میلیون تن از هم‌میهنان ما را آواره و بی‌خانمان گردانیده است. با هر معیار و توضیح، این یک جنگ میهنی است. برای ایرانیان اولویتی بیش از درهم شکستن دشمن بیگانه نمی‌ماند…. از سوی دیگر، رژیم اسلامی که اکنون مسئولیت جنگ و دفاع از سرزمین ایران را بر عهده دارد، نه تنها خود در افروختن آتش جنگ مسئولیت مستقیم دارد، یک رژیم ضد ملی و دشمن ایران و ایرانی است. با شکست آن سرزمین‌های ملی از دست خواهد رفت. با پیروزی آن تسلط دشمنان ایران، دست‌کم تا چند‌گاهی، بر کشور استوارتر خواهد شد و ویرانی و خونریزی بیشتر ادامه خواهد یافت و جامعه در منجلاب جمهوری اسلامی بیشتر غوته خواهد زد. بسیاری از ایرانیان چه در داخل و چه در خارج، سال‌های جنگ را در این سرگردانی گذرانده‌اند. کم نبوده‌اند کسانی که رژیم اسلامی را دشمنی بدتر از عراق دانسته‌اند و شکست رژیم را حتی به یاری عراق مقدم بر ملاحظات دیگر گذاشته‌اند. در این میان علت‌های جنگ بیشتر در پرده گمان‌پروری مانده است و پیامدهای آن به عرصه آرزو‌پروری رانده شده است…. در ١٣۵٩ بار دیگر همان ناسیونالیسم بود که از تمامیت ارضی ایران نگهداری کرد. مردانی که از چنگ جوخه‌های اعدام رسته بودند و فردای‌شان همان اندازه تهدید‌آمیز بود که دیروز‌شان، دلیرانه سینه‌های‌شان را دیواری ساختند که پس از تحمل ضربت غافلگیرانه نخستین دیگر در برابر دشمن خم نشد؛ و دیری نگذشت که تا وا‌پسین سرباز عراقی را در هزیمتی بی شکوه از خاک میهن راندند. در شرایط جنگی، یگان‌ها و رسته‌های ارتش توانستند با آزادی بیشتر با هم ارتباط یابند؛ تدارکات لازم به آنها رسید و ارتش از نو سازمان یافت. به همین اندازه اهمیت، ارتش روحیه خود را باز به دست آورد. افسران و سربازان پس از دو سال سرافکندگی، که مسئولش رهبری سیاسی پیشین بود، در آزمایش آتش و خون سربلند شدند. ملت با ستایش، و دشمن با هراس، و دنیا با احترام بدان‌ها نگریست.»(به نقل از: «انگیزه‌ها و پیامدهای جنگ ایران و عراق»)