در سالهايي که ادميت تحقيق ميکرد و کتاب مينوشت. گروه کوچکي از حوزه روشنفکري آن دوران ايران به غربگرايان ميتاختند و از «بازگشت» و «بومگرايي» و… سخن ميگفتند. آدميت که عمري را به تفکر در اين زمينه گذرانده بود و در وطنپرستي او نيز ترديدي جايز نبود اين گفتهها را تحمل نکرد، سخت برآشفت و در رساله «آشفتگي فکر تاريخي» با سبک نگارشي که در آثار او بيسابقه بود به کساني که بدون منطق ديگران را محکوم ميکردند (جلال آلاحمد، احمد فرديد، مهندس بازرگان و…) به درشتي پاسخ داد.
تجددخواهي آدميت
فريدون آدميت از همان زماني که رساله دکتري خود را در باره اميرکبير مينوشت در انديشه مطالعه سير تفکر ايرانيان در قرن اخير بود. او با روشي که تازگي داشت و در چهارچوبي که در آن انديشهها و رويدادها با تاريخ و فلسفه پيوند خورده بودند آغاز به کار کرد و تا پايان زندگي هدفي جز آن نداشت.
آدميت در نخستين صفحات کتاب «فکر ازادي» که به سال 1340 انتشار يافت هدف مطالعات بعدي و روش کار خود را در چند جمله خلاصه کرد: «تاريخ نهضت مشروطيت ايران شامل دو مبحث اصلي است يکي تاريخ بيداري افکار و نشر عقايد سِاسي و مدني جديد که در حقيقت مقدمه هشياري ملي و نهضت آزادي است و ديگر شرح انقلاب مشروطه»(1) و چون علاقه نويسندگان اعم از داخلي و خارجي بيشتر به حوادث دوره انقلاب معطوف بود بنابراين او به مبحث اشاعه تدريجي افکار غربي که موجه نيروي آزادي در ايران و تشکيل دهنده اقليت روشنفکران زمان گرديد توجه کرد و طي هزاران صفحه در طول سالها به بحث تحليلي چگونگي اشاعه اين افکار پرداخت.
روش تحقيق
آدميت در پيشگفتار کتاب «ميرزا آقاخان کرماني» تأکيد ميکند: «مرا دو انگيزه اصلي به کار تحقيق علمي در تاريخ افکار جديد ترغيب کرد يکي اينکه پيش از اين هيچ تحقيقي در اين مقوله انتشار نيافته بود و انگيزه دوم تجربه جامعههاي مختلف مشرق بود در نحوه خاصه اقتباس بنيادهاي مدني آن که به نظر من ارزندهترين مظاهر و متعلقات مدنيت انساني را مي سازند»(2)
چهارچوب فکري آدميت روشن است و در آغاز کتاب فکر آزادي فصلي را به سير فلسفه آزادي و اصول دموکراسي اختصاص مي دهد و افکار فلاسفه غربي چون استوارت ميل و الکسي دوتوکويل و… را يادآور ميشود. آدميت از ديد چنين فلسفهاي يعني فلسفه سياسي به مساله تجدد در ايران مينگرد و اعتقاد دارد که اشاعه فکر روشنگري غربي است که زمينه لازم را براي رويدادهاي بعدي فراهم آورده است و بدينسان عامل «انديشه اجتماعي» را در تاريخ معاصر ايران اساسي ميداند.
در نظر او پيشگامگان روشنفکري قرن نوزدهم ايران از پيروان «اصالت عقل» هستند و به «قانون ترقي و تحول» باور دارند و افکار آنها موجب «تحول ذهني» ايرانيان شده است. اين دگرگوني فکري راه را براي رسيدن به تمدن امروزي هموار ميکند و اين تمدن همان «مدنيت غربي» است.
آثار آدميت را ميتوان به دو گروه تقسيم کرد: نخست تک نگاريهاي او در باره اصول تجددخواهان بنام ايران يعني آخوندزاده، ملکم خان، طالبوف، ميرزا آقاخان کرماني، زينالعابدين مراغهاي، سيدجمالالدين و امين رسولزاده و دوم نوشتههاي او در باره زمامداران روشنبين چون اميرکبير و سپهسالار و شرح وقايع انقلاب مشروطيت.
نوشتههاي آدميت مبتني بر «اسناد و مدارک دست اول» است. گفته ديگران را ميآورد اما در تفسير آنها عقايد خود را نيز بيان ميکند. آدميت در تجزيه و تحليلهاي خود آدم بيطرفي نيست و هرگاه که لازم بداند نظر خود را بدون پردهپوشي اعلام ميکند: «ما سليقه خودمان را داريم. هممشرب کساني نيستيم که معتقدند مورخ بايد شخصيت خود را از سير افکار به کلي منتزع گرداند. مورخ وقتي ميتواند هنرمندانه به کارش بپردازد که خود صاحب انديشه باشد»(3)
از نظر آدميت «تفکر تاريخي عنصر اصلي تاريخ نويسي جديد است». کار مورخ گردآوردن واقعيات از هر قبيل و تلنبار کردن آنها بصورت خشکه استخوان در موزه آثار باستاني نيست…. اين خصلت گروهي از مورخان سده نوزدهم بود که به حد عقل تاريخي نرسيدند»(4)
آدميت در نوشتن شرح احوال و افکار بصورت «تکنگاري» ورزيده و توانا است و شيوه او به قول خودش استفاده از «منابع اصلي» است يعني اسناد و مدارک آرشيوهاي دولتي و دانشگاهي ايراني و خارجي، خاطرات رجال، خوابنامهها رسالهها، روزنامههاي دوره مشروطيت و… او از همه اين منابع استفاده ميکند اما به مطالعات منتشر شده در باره دوره قاجار و انقلاب مشروطيت بياعتنا است و اگر گاه اشارهاي به آنها دارد به قصد انتقاد است. او روش خود را «نقلي ـ تحليلي» و يا «انتقادي» مينامد اما تعريف اين مفاهيم روشن نيست.
مطالعات آدميت در باره زمينههاي فکري تجدد ايران از پايان جنگهاي ايران و روس آغاز ميشود و با اعلام مشروطيت پايان ميپذيرد.
در اين دوران جامعه ايران يک جامعه ماقبل سرمايهداري است و سلطنت استبدادي گاه با کمک روحانيت و گاه بدون توجه به روحانيت بر ايران حکومت ميکند. سه جامعه شهري، روستائي و ايلي هريک جداگانه به زندگي خود ادامه ميدهند و فقط گروههاي کوچکي از شهرنشينان از غرب آگاهي محدودي دارند و اين آگاهي غالباً به وضع جوامع همسايه (روسيه، عثماني) محدود ميشود. زماني دراز است که فلسفه و ادب و حتي شعر درخشش خود را از دست دادهاند تا آنجا که برخي از مورخين معاصر در وصف اين دوران از «تعطيل تفکر» سخن گفته اند.
اما اندک اندک خبرهايي از غرب به ايران ميرسد. آنها که به عثماني و قفقاز در رفت و آمد هستند و نيز تحصيلکردگاني که از فرنگ برگشتهاند و با افکار غربي آشنائي دارند در وضع ايران «تآملي» ميکنند و «خواست تغيير» در جامعه پديدار ميگردد.
اين روشنفکران در مقايسه ايران با کشورهاي ديگر به عقبماندگي و «تأخير» ايران در «مکان» پي ميبرند و با مطالعه مجدد تاريخ از تنزل و «انحطاط» جامعه ايراني در طول «زمان» آگاه ميشوند. هر تغييري نيازمند ديناميسم خاصي است و ديناميسم دروني جامعه ايران براي انجام چنين تغييري ناتوان است پس به ديناميسم بروني رو ميآورند و هدف اصلي آنها اخذ تمدن خارجي و توجه به مدل رايج آن يعني فرهنگ غرب ميشود.
آدميت به مکانيسم تحول جامعه توجهي ندارد (شکل توليد، روابط اجتماعي و…) او فقط معتقد به اولويت تفکر اجتماعي است بنابراين پيشگامگان انديشه جديد را به عنوان عاملين اصلي دگرگوني اجتماعي ميپذيرد. اين روشنفکران به طبقه خاصي تعلق ندارند و آنها را ميتوان در منزلتهاي سياسي و اجتماعي مختلف يافت: درميان زمامداران و سياستمداران روشنبين (اميرکبير، سپهسالار) در ميان تجار آگاه (مراغهاي) در ميان مبارزان سياسي (ميرزاآقاخان) يا در ميان انديشمندان معتقد به اصول روشنگري (آخوندزاده، طالباف، ملکم خان) و بالاخره در ميان کساني که افکار سوسياليستي دارند (رسولزاده). اين روشنفکران جملگي عقل گرا هستند و هدفشان آزادي و ترقي مملکت است. گروهي در ايران زندگي ميکنند اما اکثر آنها در «کانونهاي تفکر برون مرزي» بسر ميبرند.
پيشگامان
در راه تجدد ايران، نخستين منزلگاهها عبارت بودند از اسلامبول، تفليس و قاهره. در اين شهرها از ديرباز گروهي از تجار ايراني، با آنچه که در جهان ميگذشت آشنائي پيدا کرده بودند و از عقبماندگي ايران رنج ميبردند و کوششان برآن بود که از هر طريق از جمله کمک به روشنفکران مهاجر و تبعيدي نقشي در بهبود اوضاع ايفاء کنند. وجود همين گروهها و امکانات مالي آنها بود که اجازه مي داد روزنامههاي متعددي به زبان فارسي منتشر شود و يا آثار سياسي و فلسفي به فارسي ترجمه گردند و پنهان يا آشکارا به ايران برسند. اين افکار از منزلگاههاي بروني به ولايات مرزي ميرسيدند و بهمين جهت تبريز و رضائيه و رشت و از سوي ديگر شيراز و کرمان اهميت پيدا کردند. تهران نيز جاي خود را داشت.
کوشندگان خارج از ايران تحت تآثير افکاري بودند که در آن زمان ميان «اصلاحطلبان مصري» و « عثمانيان جوان» و «سوسياليستهاي قفقازي» رواج داشت اما اندک اندک با رفت و آمدي که ميان اسلامبول و اروپا برقرار شد انديشههاي جديد غربي باين شهر رسيد. ايرانيان با روشنبيني بيشتري به دنيا نگريستند و برخي از آنها با بعضي شهرهاي اروپا چون لندن و پاريس روابطي برقرار کردند.
اسلامبول به عنوان يک کانون برون مرزي تفکر دو دوره اصلي داشته است. دوره نخست دهههاي پاياني قرن نوزدهم بود که در آن ايرانيان مقيم اين شهر با افکار «تنظيمات» آشنا شدند و کساني که از استبداد قاجاريه بدانجا پناه برده بودند زمينههاي نهضت مشروطيت را فراهم آوردند. دوره دوم سال هاي نخستين قرن بيستم است که آنها، مهاجرين استبداد صغير، در اين شهر با «ترکان جوان» همآواز گرديدند. اين مهاجران جرگهاي به وجود آوردند و در ميان آنها از تاجر و معلم تا روزنامه نويس و شاعر ديده ميشد. آنها را ميتوان به چند گروه تقسيم کرد. اول طرفداران اتحاد اسلام سيدجمالدين اسدآبادي، دوم ليبرالهاي مشروطهطلب که «سلطنت محدود» و «تنظيم امور ديوان» و «قانون اساسي» ميخواستند و به دنبال ملکم خان گام برميداشتند و نيز گروهي از طرفداران عقايد آخوندزاده و يا ميهنپرستان پرشوري مانند ميرزاآقاخان کرماني و مراغهاي. افکار اين گروهها از طريق روزنامه «اختر» پخش ميشد و چنان کارشان بالا گرفت که اين جماعت را «اخترذي مذهب» ناميدند.
دو کانون ديگر نيز وجود داشت که با اسلامبول در رابطه بودند. تفليس يکي از شهرهاي مهم قفقاز بود و به خاطر تجمع عدهاي از نويسندگان شعراي بنام روسي و نيز گروهي از اروپائيان از شهرهاي متجدد روسيه بشمار ميرفت. تعداد ايرانيان در اين شهر به دهها هزار نفر بالغ بود. ايرانيان وارد سازمانهاي اداري و دولتي شده بودند و برخي نيز به تجارت اشتغال داشتند. آخوندزاده در اين شهر ميزيست و آثار خود را منتشر ميکرد.
قاهره نيز در اين دوره از لحاظ فعاليت تجددطلببان ايراني اهميت پيدا کرد. قاهره مرکز فرهنگ عرب و «جامعالازهر» کانون اصلي اين فرهنگ بود قاهره مرکز اصلاحطلبان اسلامي و از پايگاههاي اصلي «نهضت» عرب به شمار ميرفت و افکار تجددخواهانه «نهضته» در ايرانيان تآثير بسيار داشت. روزنامههاي فارس حکمت و ثريا و پرورش نيز در اين شهر منتشر ميشدند.
***
آدميت هريک از اين روشنفکران را به دلايلي برگزيد. آثارشان را تفسير کرد و گاه عقايد خود را با افکار آنها در هم آميخت.
نخستين کتاب در باره فتحعلي آخوندزاده بود که بيش از ديگران به تحول و تجدد غرب آگاهي داشت و مطلبي اساسي را مطرح ميکرد و آن لزوم آگاهي براي اخذ تمدن غرب بود. آخوندزاده هفده کلمه مهم فرنگي را در آغاز «مکتوبات» خود مياورد که گوئي فهرستي است از عوامل لازم در زمينه اين آمادگي. رولوسيون، شانژمان، سيويليزاسيون، دسپوت و…(بمعناي انقلاب، تغيير، تمدن، مستبد). آخوندزاده به ترقي توجه خاص دارد:
«انسان در عالم حيواني نوعي است که بايد متصل طالب ترقي باشد و ترقي بدون آزادي خيالات امکانپذير نيست…. هرگاه اجتماعات بشري به افراد خودشان در خيالات آزادي نبخشند و ايشان را مجبور سازند که هرچه از آبا و اجداد و اولياي دين مقرر است برآن اکتفا کنند و عقل خودشان را در امور مدنيت کارگر نسازند افراد آنها شبيه اسبهاي آسيابند که هر روز در دايره معينه گردش مينمايند» و بعد اضافه ميکند که «بايد مردم به قبول خيالات يوروپائيان استعداد بهمرسانند»(5)
ملکم خان به گفته آدميت اولين کسي است که آشکارا اخذ تمدن فرنگ بدون تصرف ايراني را توصيه ميکند. از مجموعه آثار ملکم خان ميتوان «نظريه»اي در باره ايران و غرب استخراج کرد. براي ملکم که به مکتب پوزيتويسم اعتقاد دارد علم و فن بنياد تمدن غرب است و چون علم جهانگير است تمدن غرب نيز به همه جاي دنيا راه خواهد يافت. بنابراين بهتر است که ما هرچه زودتر آنرا اخذ کنيم و معناي اخذ تمدن يعني توجه به جوهر اين تمدن يعني «اصول ترقي» است. اين اصول را بايد از هرکجا که ميتوانيم بدست آوريم. کشور خاصي در فرنگ مورد نظر نيست حتي ميتوان آن را از ژاپن هم گرفت.
سومين روشنفکر مورد نظر آدميت ميرزا آقاخان کرماني است و او تنها کسي است که به تفصيل از علم و فلسفه غرب سخن ميگويد و در عين حال به ناسيوناليسم و تاريخ اديان تأکيد دارد. اخذ دانش و فن و بنيادهاي اجتماعي و سياسي غرب را قبول دارد اما عليرغم همه احترامي که براي علم و فلسفه قائل است نيک ميداند که اين علم در خدمت استعمارگران غربي است. ميرزاآقاخان کوشيده است تا ترکيبي از انديشه حکماي اسلامي و فيلسوفان غربي بوجود بيآورد.
روشنفکر ديگر طالبوف است از موافقين مشروطه و جز علم و صنعت خواستار چيز ديگري از اروپائيان نيست و فقط بعضي از عناصر تمدن جديد را جهانشمول ميداند او در آثارش از علم و تربيت در غرب بحث کرده و کوشش ميکند تا علم جديد را به صورت سادهاي به ايرانيان بشناساند و در کتاب «احمد» از قوانين طبيعي، آزادي انسان و تکامل جامعه بحث ميکند.
آدميت به آثار سه روشنفکر ديگر نيز توجه دارد: يوسفخان مستشارالدوله در زمينه حقوق و سياست، از پيشگامان است و در رساله يک کلمه از لزوم قانون بحث ميکند و اين رساله اقتباسي است از اصول قانون اساسي فرانسه و مقدمه آن.
زين العابدين مراغه اي نويسنده کتاب «سياحتنامه ابراهيم بيک» نماينده بازرگانان روشنفکر است که از فقر و درماندگي ايران رنج ميبرد و معتقد است که بايد سرمايه داخلي به کار افتد و صنعت ايراني با پول ايراني ايجاد شود.
و بالاخره سيدجمالدين که در فکر تجدد ديني و تجدد حيات اسلام است و به گمان او اسلام ميتواند با افکار جديد سازگار باشد و آنچه مانع اين تحول است ناآگاهي از واقعيت اسلام و جلوگيري امپرياليسم غرب از ترقي کشورهاي مسلمان است.
اکثر تجددخواهان دوره قبل از مشروطيت را ميتوان از موافقين مشروط اخذ تمدن غرب دانست اما آنها در ضمن پذيرش تمدن غرب در نحوه اقتباس آن اختلاف نظر داشتند، هرچند که جملگي «حدودي معقول» براي قبول تمدن فرنگ ميشناختند
نهضت مشروطيت
اشاره کرديم که آدميت به «تحول ذهني» اعتقاد داشت و اين تحول حاصل اشاعه افکار جديد بود و از طريق مطالعه آنها امکان نوشتن تاريخ مشروطيت ميسر ميشد.
با چنين پيشفرضي آدميت به رويدادهاي انقلاب مشروطيت پرداخت و سه کتاب خود را به اين موضوع اختصاص داد: «ايدئولوژي نهضت مشروطيت»، «انديشه ترقي و حکومت قانون» و بالاخره «مجلس اول و بحران آزادي».
به گفته آدميت، نهضت مشروطيت پديده تاريخي بهم پيچيدهايست. اين حرکت اجتماعي را عوامل سياسي و اقتصادي بوجود آوردند و طبقات مختلف با ديدهاي اجتماعي گوناگون در آن شرکت کردند. «بحث بر سر آن عوامل و آن طبقات و تشکل حرکت جمعي است. در پي ثبت وقايع نيستم بلکه مثل هميشه با جريان تاريخ و تحليل عوامل سروکار داريم»(6)
هدف اساسي انقلاب مشروطيت مبارزه با استبداد و بي عدالتي و استقرار قانون و حکومت قانوني بود. انقلاب مشروطيت يک جنبش سياسي بود و اين اولين باري بود که قانون بصورت عرفي آن در ايران مطرح ميشد.
در ابتدا معمولا اصلاحات از بالا و با تصميم برخي زمامداران ترقيخواه آغاز ميشد اما بعد از واقعه تنباکو و اعتراضات عمومي به اقدامات نوز بلژيکي در گمرک جماعتي متشکل از روحانيون خواستار اصلاحات شدند و دستگاه سلطنت را مورد انتقاد قرار دادند و زمينه را براي انقلاب هموار کردند. هدف اين انقلاب تغيير شکل اعمال قدرت و قانوني کردن آن از يک سوي و مبارزه با دخالت بيگانگان در امور سياسي و اقتصادي مملکت از سوي ديگر بود.
تدوين قانون اساسي توسط عدهاي آغاز شد که با قوانين غربي آشنائي داشتند و تحت تآثير افکار مکتب روشنگري بودند و حکومتي قانوني را براي ايران مترقي آرزو ميکردند. آدميت وضع تفکر اين پيشگامان را از خلال ايدئولوژي سپهسالار چنين خلاصه ميکند: «اوج فلسفه دولت سپهسالار «تغيير» بود در جهت «ترقي». نگرش او صرف عقلي بود و تکيه کلامش اينکه در طريق عقل اختلاف نيست. سپهسالار به اصول زير اعتقاد داشت: اصلاح طرز حکومت و تآسيس دولت منظم برپايه قوانين جديد. تفکيک سياست و روحانيت و اينکه روحانيون را به قدر ذرهاي در امورات حکومت مداخله نداد و آنها را واسطه فيمابين دولت و ملت نکرد، افزايش ثروت ملت و دولت. توسعه صنايع و ترويج تجارت، ترقي و تربيت ملت که افراد ملت حقوق و حدود خود را بدانند. نشر علم مترقي و مدنيت و حقوق انسانيت.»(7)
جنبش مشرطيت از نوع جنبشهاي ترقيخواهانه بود و قاعدتاً قانون اساسي نيز ميبايست بازتاب اين هدف باشد اما، چنانکه آدميت در آثار خود شرح ميدهد خيلي زود موانع دروني جامعه و دخالت گروههاي مختلف موجب شد که متن قانون اساسي و متمم آن بشکل خاصي درآيد. مفهوم مشروطيت روشن نبود و روحانيت نيز مشروطيت را حکومتي مشروعه براساس دين ميدانست. جامعه هم آمادگي فکري لازم را نداشت ولي براين نکته بايد تآکيد کرد که عليرغم همه دشواريها براي اولين بار موضوع قانون مطرح شد و مردم پي بردند که ميتوانند از طريق انتخابات در امور جامعه خود سهمي داشته باشند. نظام مالياتي سروصورت گرفت و يک دستگاه اداري ظاهرا مسئول در برابر مجلس بوجود آمد.
از نظر آدميت جنبش مشروطيت و اعتراض عام را سه گروه اجتماعي بوجود آوردند: ترقيخواهان روشنفکر، بازرگانان و روحانيون. او ترقيخواهان را در اين مورد خاص تربيت يافتگان جديد ميداند که غالبا خدمتگذار دولت هستند.
بازرگانان که با صنف تجار سابق که حرفهاش دادوستد محدود بود فرق داشتند. کساني بودند که با سرمايهگذاري در صنايع و شرکت در تجارت بينالمللي هدفهاي تازهاي در سر ميپروراندند. مصلحت خود و مملکت را در باز شدن بسوي دنياي مدرن تشخيص ميدادند و با هشياري خواستار پايگاه اجتماعي نويي بودند.
اما روحانيون دو گروه متمايز را تشکيل ميدادند: سنت پرستان و مشروطه خواهان. گروه دوم تحت نفوذ عقايد روشنفکران آزاديخواه قرار گرفته به مشروطيت گرايش پيدا کردند و به تآويل شرعي و توجيه اصول و مفهوم مشروطيت برآمدند.
و بالاخره در کنار اين سره گروه کسبه و پيشه وران و مردم خردهپاي شهرنشين که خواهان رهايي از استبداد و طالب عدالت بودند.
از نظر آدميت هرچند مکتبهاي فکري مختلف در ترويج انديشههاي عصر مشروطيت مشارکت داشتند اما در مرکز تعقل اجتماعي اين دوران دمکراسي سياسي قرار داشت به رهبري طبقه متوسط جديد. در دورههاي بعدي که زمينههاي تغييرات تا اندازهاي فراهم شده بود دهقانان و کارگران که در ابتداي نهضت حضور نداشتند وارد ميدان شدند.
با توجه باين واقعيت آدميت کتاب «دموکراسي اجتماعي» خود را به اين تازه واردين اختصاص داد. اين گروه جديد، خلاف پيروان مکتب روشنگري دهههاي پيشين به فلسفههاي قديمي بياعتنا هستند و به «سوسيال دمکراسي» و گاه به «سوسياليسم» و «کمونيسم» گرايش دارند و با دولتهاي «بورژوا» مبارزه ميکنند. در مراحل بعدي اين افکار به طبقات ديگر منتقل ميشود (کارمندان، صاحبان مشاغل آزاد…) و اندک اندک احزاب متمايل به چپ پديد ميآيند.
آدميت نيمي از کتاب «دموکراسي اجتماعي» را به شرح حال و افکار امين رسولزاده متفکر حزب دمکرات ايران اختصاص ميدهد و از عقايد او درباره «تبدلات ضروريه» سخن ميگويد.
مدنيت غربي
در صد سال اخير محققان ايراني تعاريف مختلفي از تجدد را مطرح کردهاند: شانژمان، تغيير، احيا،… و برخي نيز باصطلاح فرنگي شدن و يا اخذ تمدن خارجي قناعت کردهاند. آدميت باين تعاريف توجهي ندارد و به بحث در باره آنها نميپردازد. او مفاهيم «مدنيت» و «تمدن» را به کار ميبرد و از قبول «تمدن مغربي» سخن ميگويد. اما آدميت انساني است متجدد و همه آثارش در زمينه ترقيخواهي و تجددطلبي است و «تفکر غربي» در اين تجددخواهي جاي خاصي دارد: «هيچ نقطه مسکون و نامسکون زمين نيست که از رخنه و نفوذ تمدن غرب کم يا بيش، ايمن مانده باشد. از اين نظر نسبت به همه تمدنهاي پيشين متمايز ميباشد و همانست که آنرا بصورت تمدني جهانگير درآورده است… عالمگير بودن آن امري است جدي و هيچ نيرويي ياراي سد کردن اين سيرعمومي تاريخ را نداشته و ندارد. اين واقعيت است خواه بپسنديم و خواه نپسنديم»(8)
سپس آدميت تمدن شرق را در برابر تمدن غرب قرار ميدهد: «حقيقت ديگر اينکه بايد معترف باشيم که در مرحله تصادم مغرب و مشرق همه جامعههاي آسيايي در جهات مادي و عقلي و مدني در سطح خيلي پائينتري از مدنيت قرار داشتند ولي در آن رشتهها غربيان پس از يک دوران پستي و بيدانشي به راه ترقي روزافزون افتاده بودند… اما مشرقيان متاعي نداشتند که به بازار جهان نو عرضه دارند و آنچه در عالم انديشه داشتند دواي درد واماندگي آنان را نميکرد و نميتوانست مشرق زمين را در مقابله با تعرض مادي و عقلي اروپا مجهز گرداند، چنانکه نکرد»(9)
آدميت برخورد تمدنها و متاثر شدن و نفوذ فرهنگها را در يکديگر ميپذيرد و معتقد است که «تاريخ مراحلي پي در پي پيموده است و مدنيت غربي آخرين مرحله آدمي است تا اين زمان و ميوهاش چه شيرين و چه تلخ همين است که ميچشيم»(10)
او به تمدن غرب اعتقاد دارد و گاه در اين زمينه زيادهروي ميکند و آنرا برتر از همه تمدنهاي ديگر ميداند اما بلافاصله تاکيد ميکند که اين تمدن خود تلفيقي است از تمدنهاي يونان، ايران و تمدنهاي بينالنهرين که در سرزمين اروپا بارور شده است به گمان او «تحول سياسي اروپا با تغيير نظام اقتصادي و پيدايش طبقه متوسط و ظهور ليبراليسم و دگرگوني اصول علم و حکمت… همه با هم آغاز گرديدند و همه نمّو متعالي يافتند… آن تطور عظيم اجتماعي از قشر متوسط جامعه شروع شد، سير صعودي نمود و هيأت اجتماع را فراگرفت و سرانجام طبقه حاکم را به تغيير نظام سياسي موجود مجبور ساخت. به عبارت ديگر طبقه متوسط رفته رفته قدرت سياست را بدست آورد و جايگزين طبقه کهنه گرديد. اما تحول مشرق در جهت عکس تحول اروپا آغاز شد: فکر تغيير و ترقي نخست در طبقه حاکم ظهور پيدا کرد و به جامعه تحميل گرديد، به عبارت ديگر از سطح بالاي اجتماع به طبقه متوسط سرايت يافت و خيلي به کندي از راه باريکي که به چشم نميخورد به قشرهاي پائين جامعه رسيد»(11)
آنگاه آدميت به «مساله نوجوئي و اخذ تمدن فرنگي» ميپردازد: «نوآوران و داناياني که در اين باره ميانديشيدند همه واقعا شيفته و دلباخته فرنگستان نبودند. اتفاقا اغلب از فرنگيان بدشان ميامد اما مسأله بود و نبود و هست و نيست کشورشان در ميان بود… آنان پي بردند که يا بايد به خواري و بندگي استعمار وحشتناک غرب تن در دهند يا اگر طالب حيثيت و شخصيت خويشاند خود را به همان حربه برنده دانش مغربيان مجهز گردانند و با همان اسلحه به مقابله فرنگيان زبردست زورگوي برخيزند»(12)
پافشاري برلزوم قبول تمدن غرب فريدون آدميت در رديف ميرزا ملکم خان و تقيزاده قرار ميگيرد. ملکم خان به اخذ تمدن فرنگ بدون تصرف در آن اعتقاد داشت و تقيزاده به قبول مطلق آن تمدن، جمله معروف تقيزاده را در مجله کاوه به ياد داريم که «ايران بايد ظاهرا و باطنا و جسما و روحا فرنگيماب شود و بس». آدميت با تقيزاده ميانه خوبي نداشت اما اتفاق روزگار آن بود که اين هر دو از پابرجاترين مدافعان قبول تمدن غرب باشند و اين اعتقاد را با شهامت و دليري اعلام کنند.
***
در سالهايي که ادميت تحقيق ميکرد و کتاب مينوشت. گروه کوچکي از حوزه روشنفکري آن دوران ايران به غربگرايان ميتاختند و از «بازگشت» و «بومگرايي» و… سخن ميگفتند. آدميت که عمري را به تفکر در اين زمينه گذرانده بود و در وطنپرستي او نيز ترديدي جايز نبود اين گفتهها را تحمل نکرد، سخت برآشفت و در رساله «آشفتگي فکر تاريخي» با سبک نگارشي که در آثار او بيسابقه بود به کساني که بدون منطق ديگران را محکوم ميکردند (جلال آلاحمد، احمد فرديد، مهندس بازرگان و…) به درشتي پاسخ داد.
از جهات مختلف ميتوان به آثار آدميت نگاه کرد. از يک سوي ميتوان از سليقههاي خاص او در تاريخ نويسي، از عدم توجه او به نوشتههاي مورخين داخلي و خارجي و يا از نقدهاي گزنده او در باره معاصران ياد کرد و يا از بحث مفصل او در باره ارزش تمدنها، و از سوي ديگر قبول کرد که آدميت براي نخستين بار پيشگامان فکر تجدد ايران را به ايرانيان شناساند، نقش انديشه را در سير تاريخ نشان داد و در باره انقلاب مشروطيت برخلاف ديگران که صدبار شرح وقايع را تکرار کردند به تجزيه و تحليل علمي پرداخت.
بعضي از محققين آدميت را مهمترين مورخ قرن اخير ايران دانستهاند و برخي نيز او را تکرو و پرمدعا معرفي کردهاند. او در گفتههاي خود صراحت داشت و عقايد خود را بيباکانه بيان ميکرد و اگر به قبول ناگزير تمدن غرب پافشاري داشت فقط به خاطر آن بود که به گمان او ايران بايد با زمانه خود همراه باشد و به جلو رود و در زمان کوتاه چارهاي جز درک درست تمدن غرب براي رسيدن باين هدف نميشناخت.
پانويسها:
1 ـ آدميت ، فکر آزادي، مقدمه
2 ـ آدميت، ميرزاآقاخان کرماني، صفحه 5
3 ـ آدميت ، ميرزاآقاخان کرماني، صفحه 8
4 ـ آدميت، مجلس اول ـ بحران ازادي، صفحات 13 و 14
5 ـ آدميت، فتحعلي آخوندزاده، صفحه 142
6 ـ آدميت، ايدئولوژي نهضت مشروطيت صفحه 143
7 ـ آدميت، انديشه ترقي و حکومت قانون، صفحه 145
8 ـ آدميت، ميرزااقاخان کرماني، صفحه 242
9 ـ آدميت، ميرزاآقاخان کرماني، صفحه 242
10 ـ آدميت، ميرزاآقاخان کرماني، صفحه 242
11 ـ آدميت، فتحعلي آخوندزاده، صفحه 168
12 ـ آدميت، ميرزاآقاخان کرماني، صفحه 142
ــــــــــــــــ
منبع: تلاش شماره 32