اشارۀ ما به «شرایط کنونی» البته ناظر بر بحثها بر سر موضوعات بسیار پراهمیتیست که دیریست در کشورمان درگرفته است و «سیاستنامه» نیز به فراست و با تلاشی، در خور توجه و تشویق، با رجوع به منابع و سرچشمههای بسیار و افقهای وسیع و بس گوناگون «اندیشیدن ایرانی» سعی دارد بدان بحثها در صورتهای مختلف دامن بزند. در چنین تلاش شایستهای البته سعی در دستهبندی گروهی و ایدئولوژیبافی و القاء «آنچه خوبان همه دارند “من” یکجا دارم» شایسته نیست، و طریقۀ بستن بحث و نوعی سیاست حزبی را تداعی میکند که ما تصور نمیکنیم «سیاستنامه» مکان مناسبی برای آن باشد.
«رطب خورده منع رطب چون کند؟»
فرخنده مدرّس
خبر انتشار دو شمارۀ 4 و 5 «سیاستنامه» ـ در یک جلد ـ پخش شد. علاقمندان درون کشور این امتیاز را، بر ما بیرونیان، دارند که این «فصلنامۀ علمی و پژوهشی و تخصصی» اندیشۀ سیاسی زودتر بدستشان برسد. و ما، تا رسیدن و امکان باز کردن شمارههای جدیدِ در راه، اما همچنان مشغول حلاجی کردن نقش این جریده و درگیر قیاسی هستیم، میان آنچه در نخستین شمارۀ «سیاستنامه» وعده داده شده و آنچه که بعضاً در عمل عرضه شده است. و پنهان نمیکنیم که بیشترین سبب این درگیریِ آمیخته به برخی پرسشها نوشتههاییست که به قلم محمد قوچانی در بخشهای آغازین هر شماره، تحت عناوینی نظیر «بامداد» و «درآمد» ارائه شدهاند؛ نوشتههایی که نه رسالهای یا مقالهای در میان سایر مقالات و نه دیدگاه نویسندهای در میان سایر دیدگاهها، بلکه نوشتههای سردبیر مجله است و در جایی قرار داده شدهاند که مدخل ورود به بحث و مکان جلب توجه به موضوع کانونی مورد توجه هر شماره نیز هست.
در شمارۀ نخست «سیاستنامه»، خاصه در «مانیفست» آن ـ به قلم دکتر جواد طباطبایی ـ بر ضابطۀ علمی بودن مقالات تکیه شده و به دانشجویان رشتۀ سیاست، که از دانشگاههای ایران نه در این زمینه و نه در سایر رشتههای علوم انسانی فیضی نبرده و خیری نمیبینند، و هچنین به اهل دانش سیاست و حتا عامۀ خوانندگان وعده میدهد که اگر طالب افزودن به آگاهی خود هستند، سیاستنامه منبع اطمینانبخشی خواهد بود. علاوه بر این مقالۀ هیأت تحریریه ـ چرا سیاستنامه؟ ـ در همان شماره بر روشهای «پژوهشی»، «مستند بودن مقالات به متون اندیشۀ سیاسی» را محک ارزیابی نوشتهها برای درج آنها قرار داده و ضمن تأکید بر داشتن روحیه و سنت انتقادی، شرط برخورد و نقد «با ادب علمی و انصاف اخلاقی» را همچون مهاری بر قلم و سخن نویسندگان نهاده است.
البته تصوری نجیب از سیاستنامه و تصویری دلپسند و «به کمال» از فضای غالب فرهنگی در یک نشریۀ آگاهی دهنده در حوزۀ سیاست ایران است و بس ترغیبکننده برای مطالعه و آموختن از آن؛ خاصه برای فعالین سیاسی ایران که هر چند ممکن است متخصص و دانشمند علم سیاست نباشند، اما اگر قصد دارند برای عمل سیاسی خویش «مبنای علمی جستجو کنند» و بفهمند که منش و روحیات سیاسی و رفتارهای فرهنگیشان در حوزههای مختلف اجتماعی و به ویژه در مشارکت و مداخله در امر عمومی از کدام سرچشمهها مینوشد، در بیان نظر و گفتن سخن سیاسی کدام مفهوم چه معنایی را میرساند و هر معنایی از کدام نقطههای عطف برآمده و از کدام گذرگاههای تاریخی عبور کرده و بر این معناها چه پیامدهایی بار میشود و یا اگر بخواهند بدانند در فعالیت سیاسی از کدام تاریخ و تجربه چه میتوانند بیآموزند، مطالعۀ منظم «سیاستنامه»، بر اساس محکهای گذاشته و آن تصویر و تصورهای ارائه شده توسط «سیاستگذاران» آن، میتواند در تحقق آن مقصود سهم شایستهای داشته باشد.
اما به قول معروف از قدیم گفتهاند؛ هیچ تصور و تصویر «به کمال» و هیچ هدف و طرح زیبا «در عالم سخن» نیست که در تحقق عینی نقصان نپذیرد، اما هیچ عینیت و واقعیتی هم نیست که در فقدان «طرحی به کمال» به مثابۀ «افق فضیلت» به سوی اصلاح و بهبود پیش رود و ارتقاء یابد. این اصل کلی در مورد «سیاستنامه» نیز صدق میکند. البته «سیاستنامه» جدید است و در ابتدای راه، اما برعکس این اصل مهم، یعنی صورت ذهنی و یا «طرحی به کمال در عالم نظر و سخن، به مثابه افق فضیلت»، یک فلسفۀ سیاسی کهن است و گفته میشود که با آن و از مسیر اندیشیدن آن، فلسفه در جهان پایهگذاری شد و پایهگذار و مؤسساش افلاطون بوده است.
سخن ما در این مقدمه، از تصویر دلپذیر «سیاستنامه»، از تعهد این نشریه به رعایت شرط «ادب علمی و انصاف اخلاقی» به اصلی از اصول فلسفه کهن و به افلاطون رسید. بیمناسبت نمیدانیم که در اینجا به میزان پایبندی به شرط «رعایت ادب علمی و انصاف اخلاقی» از سوی سردبیر این جریدۀ تخصصی ـ پژوهشی اندیشۀ سیاسی اشارهای داشته و تذکر دوبارهای بدهیم. پیش از این در نوشتۀ دیگری ـ خواننده و «سیاستنامه» / در میدان کارزار بسط آگاهی ملی ـ بخش دوم ـ به «اسائۀ ادبی» که سردبیر «سیاستنامه» نسبت به برخی چهرههای شاخص مشروطهخواهی و اهل علم و ادب ایران کرده و آنان را بس بیانصافانه «نژادپرست و دارای فهمی فاشیستی و نازیستی» خوانده بود، پرداختیم، اما گویی اثر نکرد.
قوچانی، در نوشتۀ خود در سیاستنامۀ شمارۀ دو و سه، در فصل «درآمد» به منظور توجیه حکومت «جمهوری» و ترجیح آن به «دمکراسی»، از برتری فلسفۀ ارسطویی و ارجح شمردن «اقتداء» به وی، سخن گفته است. بدین سخنان در ادامه بازخواهیم گشت. اما پیش از آن اشارهای به بیحرمتی و بیانصافی نویسنده، و اینبار در قبال افلاطون: قوچانی در همان آغاز نوشتۀ خود افلاطون را به مثابه مجنونی تصویر میکند که گویی در غم کشته شدن و «تحت تأثیر مرگ استاد… به استبداد گرایش یافت و نظریهپرداز حکومت حکیمان» و به نظر نویسنده، به همین مناسبت، گویی «پدرخواندۀ رژیمهای توتالیتر تاریخ» شد!
آیا حقیقت امر این است و انصاف چنین نسبتی به افلاطون را روا میداند؟ آیا سردبیر سیاستنامه و نویسنده مقالۀ «اقتداء به ارسطو» در متن و از اندیشۀ سیاسی افلاطون پژوهشی مستند در بارۀ معنای «شهر زیبا» و «حکومت فیلسوف ـ شاه» که از آن با نام «حکومت حکیمان» یاد میکند، ارائه کرده که پشتوانۀ «پژوهشی ـ علمی» این نسبت، یعنی «پدرخواندۀ رژیمهای توتالیتر» به افلاطون باشد؟ آیا محمد قوچانی از مسئولینی که، به حدسی قریب به یقین، امضا و تأیید خود را پای شرط اساسنامهای رعایت «ادب علمی و انصاف اخلاقی» گذاشته و مسئولیت آن را به هر تقدیر بر عهده دارد، شایستهتر نبود به مصداق ضربالمثل «رطب خورده منع رطب چون کند؟» در پرهیز از «خوردن خرمای بیادبی و بیانصافی» الگویی باشد تا منع خوردن آن بر نویسندگان دیگر را الزامآور و باورمند سازد؟
آیا از مقام افلاطون و جایگاه فلسفه و فلسفۀ سیاسی که «بنیادگذارش» بود، در واقعیت امر، چنین یاد میشود؟ ما آموزندگان، اعتماد خود را بر شانۀ سخنان چه کسی تکیه دهیم؟ به قوچانی سردبیر سیاستنامه یا نظر مترجم والامقام ایران عزتالله فولادوند که در مقدمۀ خود در ترجمۀ کتاب «فلاسفۀ بزرگ ـ بریان مگی» برای نشان دادن بزرگی و وسعت و دامنۀ نفوذ افلاطون تا به امروز به گفتههایی از اهل علم و تحقیق و فلسفه غرب استناد جسته و مینویسد:
«در اهمیت و تأثیر افلاطون در جهان هر چه بگوییم کم گفتهایم. فیلسوف و ریاضیدان انگلیسی، آلفرد نورث وایتهد، بر این قول است که سراسر فلسفۀ بعدی غرب چیزی جز مشتی حاشیهنگاری بر افلاطون نبوده است. فیلسوف آمریکایی، جورج سانتایانا، میگوید به هر گوشهای از ذهنم که مراجعه میکنم، میبینم افلاطون قبلاً آنجا بوده است.»
پرسش دیگر این که آیا انصافاً و حقیقتاً غرب هم با منابع و سرچشمههای فلسفی، فکری و فرهنگی خود چنین رفتار میکند؟ ما چنین فکر نمیکنیم! و چنین نیز تجربه نکردهایم! اگر این میبود؛ اروپاییان، و بیشتر از آنها ما امروز، از بازیابی ریشههای دمکراسی غرب و نظامهای آزاد و انسانگرا در فلسفۀ یونان باستان سخنی به میان نمیآوردیم. اگر چنین میبود، هماکنون میبایست ما بجای غرب مدرن، آزاد و دمکراتیک، از غرب ارسطویی یا غرب افلاطونی، جان لاکی، کانتی، هگلی و… یاد میکردیم و برایمان سخن گفتن از «تناوری فرهنگی و فلسفی» بیمعنا مینمود، سخنی که بسیاری از ما در فهم آن یعنی در فهم انتقال یک فلسفه به فلسفه دیگر و درک چگونگی ارتقاء فلسفه و فکر و فرهنگ در جهان درماندهایم و در این درماندگیست که هر روز به قبای یکی از اندیشمندان بزرگ آن میآویزیم و در هر بزنگاه تاریخی خویش، یکی را در قلبهگاه «اقتداء» خود مینشانیم. اگر ما جایگاه یک اصل نظری و مبنای فلسفی را درنمییابیم و عاجز از درک تفکیک و پیوند آن با مبانی دیگریم، آنها را در تفسیرها و تعبیرهای خود نابجا و نادرست میآوریم، و در این رفتار بارها ثابت شده که اشتباه کردهایم، آیا، امروز دیگر، احتیاط فروتنانه در برابر اندیشهها و اندیشمندان بزرگ شرط عقل و پیششرط سخن نیست؟ آیا درست است که ما در نیمفهمی و نیمدانشی خود کماکان بیپروا و گستاخ «نظر» بدهیم و یا حرفهای بیمایه و تهیِ نفهمیدگان را تکرار کنیم؟ ما اینطور فکر نمیکنیم!
و اما برای آن که نابجایی سخن قوچانی و نسبت ناروای وی به افلاطون را بهتر و دقیقتر بنمایانیم، به تفسیر و بسط دیگری از فلسفۀ افلاطون استناد میکنیم، و از اثر دکتر جواد طباطبایی، «رئیس شورای سیاستگذاری سیاستنامه» گفتاوردهایی نقل میکنیم که در بارۀ فلسفه افلاطون و «شهرزیبا»ی اوست و در «مجردات عقلی» و «در عالم سخن پیافکنده شده است.» ابتدا در بارۀ مقام فلسفۀ افلاطون که دکتر طباطبایی در بارۀ آن میگوید:
«البته پیش از سقراط نیز فرزانگان دیگری در شهرهای یونان پا به عرصۀ وجود گذاشته بودند، اما هر ارج و مرتبهای که به اندیشۀ نخستین فیلسوفان یونانی قائل باشیم، نمیتوان این نکته را نادیده گرفت که افلاطون، بنیادگذار فلسفه و بنابراین، فلسفۀ سیاسی است. برای اکثر کسانی که تنها با تکیه بر بسط فلسفۀ یونانی در دورۀ اسلامی، به تأمل در فلسفۀ افلاطونی میپردازند، این توهم حاصل شده است که افلاطون فیلسوفی یکسره آشناست. فیلسوفان دورۀ اسلامی، از فارابی تا صدرالدین شیرازی، در جای جای نوشتههای خود، به تکرار از “افلاطون الهی” نام برده و اندیشۀ فلسفی او را با توجه به بسط فلسفه در دورۀ اسلامی مورد بحث قرار دادهاند که نسبتی با افلاطون به گونهای امروز میتوان شناخت ندارد. وانگهی، در سدۀ گذشته، با سیطرۀ ایدئولوژیهای سیاسی جدید، برخی نویسندگان افلاطون را با تکیه بر همین ایدئولوژیها تفسیر کرده و او را از پیشگامان نظامهای توتالیتر دانستهاند.» (زوال اندیشۀ سیاسی در ایران ـ ویراست جدید ـ چاپ چهارم ـ فصل دوم: افلاطون و بنیادگذاری فلسفۀ سیاسی)
و حال در معنای «شهرزیبا» و معنای «پیافکنده شدن در عالم سخن»:
«”شهر زیبای” افلاطون شهری “در سخن” ـ یا به گونهای که در فصل پنجم به مناسبت بحث در بارۀ فارابی خواهیم گفت، “مدینۀ فاضلهای” در عالم مجردات عقلی ـ است و این طرح ناگزیر، چنان که باید، طرحی آرمانی یعنی در نهایت کمال است…. کمال طرح آرمانی، به معنای امکان تحقق آن در “واقعیتِ” جامعههای موجود و شهرهای کنونی نیست… بلکه طرح آرمانی افقی برای رسیدن به کمال است و هیچ کمالی بدون در نظر داشتن چنین افقی نمیتواند وجود داشته باشد.»
البته ما چون همیشه به خوانندگان علاقمند توصیه میکنیم که تنها به نقل قولها بسنده نکنند. در این مورد خاص هم به ویژه تکیه میکنیم برای کسب آگاهی کاملتری در بارۀ بنیادهای فلسفۀ سیاسی یونان و پیوند میان بنیادهای فلسفۀ سیاسی افلاطون و ارسطو، به اصل کتاب «زوال اندیشۀ سیاسی در ایران» و سه فصلِ بخشِ نخست آن رجوع کنند. در آن فصلهاست که اصول بنیادی «نظامهای مطلوب حکومتی» ـ در فلسفۀ سیاسی یونانی و از جمله در فلسفه سیاسی افلاطون که بنیادگذار این فلسفه است ـ و همچنین ارسطو، برجسته شده، مورد بحث قرار گرفته و کنه همپیوندی آنها نشان داده میشود و آشکار میگردد؛ که چرا ما بجای آغاز و اصرار بر جدایی فلسفۀ افلاطون و ارسطو، ابتدا باید بنیادهای مشترک این «فلسفۀ سیاسی یونانی» را بشناسیم و این که ما ناگزیر و باید از «فلسفۀ سیاسی یونان» آغاز کنیم، و نه از فلسفۀ سیاسی افلاطونی یا ارسطویی و آغاز از رو در رویی آنها. دکتر طباطبایی در این باره، در همان فصل، میگوید:
«این نکته برای فهم درست تمایز فلسفۀ سیاسی یونانی از دیگر جریانهای اندیشۀ سیاسی دارای اهمیت است که همۀ فیلسوفان یونانی، به رغم اختلاف نظرهای آنان در بارۀ نظام حکومتی مطلوب جز حکومت قانون، به عنوان تنها امکان تأمین مصلحت عمومی همۀ شهروندان، نمیتواند باشد.»
و در ادامه تفسیرهای مستند خود به «متن فلسفۀ سیاسی افلاطون» مینویسد:
«ضابطۀ عمدۀ شیوههای فرمانروایی در فلسفۀ سیاسی افلاطون مصلحت عمومی و غایت هر فرمانروایی آرمانی نیز که چنانکه ارسطو نیز بر آن بود، تأمین مصلحت عمومی برای نیل به سعادت است که جز از مجرای عمل به فضیلت امکانپذیر نمیتواند باشد. در این مورد نیز فلسفۀ سیاسی افلاطون، در اصول کلی آن، ویژگیهای عمومی اندیشۀ فلسفی یونانی را بازتاب میدهد… بحث افلاطون، در بارۀ اهمیت عمل به فضیلت برای نیل به سعادت، با تکیه بر این تحلیل آغاز میشود که صناعت فرمانروایی سیاسی با اِعمال خشونت نسبتی ندارد و چنانکه در رسالۀ مرد سیاسی گفته است، خلط میان فرمانروای خودکامه و مرد سیاسی و شیوۀ فرمانروایی آن دو را اشتباهی بزرگ میداند.»
البته دامنه موضوع مورد توجه دکتر طباطبایی در آن اثر بسیار گستردهتر و فهم درست آن برای شرایط کنونی ما پر اهمیتتر از این مقداریست که ما در اینجا بدان استناد کردیم. اما همین قدر را آوردیم تا نشان دهیم که اولاً «پدرخواندۀ رژیمهای توتالیتر» نامیدن افلاطون تا چه اندازه با فهم درست و تفسیر منصفانه از فلسفۀ سیاسی وی مغایر و لاجرم حرفی نارواست و ثانیاً با رودررو قراردادن افلاطون و ارسطو، یا هر اندیشمند بزرگی با آن دیگری، نه تنها کمک چندانی به ما نمیکند، بلکه هستۀ اصلی اندیشهها از دست میرود و فهم ما کماکان ناقص میماند. اگر به بنیادها پرداخته نشود، جایگاه موضوع ناروش مانده و برداشتهای سطحی و روبنایی برجسته شده و به تدریج از بنیادها جدا شده و کار به فضاسازی و دستهبندی و همان «اقتداء»بازیها میانجامد که ما در آن «ید طولایی» داریم و حاصل آن جز گمراهی فهم از اصول کلی و بنیادی «سیاست»، وسوسه رفتن به بیراهۀ «سیاستبازی» در نیمه راه فکر، و انحراف از پیشبردن درست و شکیبایانۀ بحث است؛ بحثی که قرار است، در شرایط کنونی ما، ابتدا پایههای آگاهی، را استوار کرده و استحکام بخشد، و در این استواری و استحکام، دست «اهلِ جدید ایدئولوژی» را بازنگذارد تا هرچه دلِ تنگشان، در شرایط کنونی که دستها و زبانها در بند است، بگویند و بنویسند.
اشارۀ ما به «شرایط کنونی» البته ناظر بر بحثها بر سر موضوعات بسیار پراهمیتیست که دیریست در کشورمان درگرفته است و «سیاستنامه» نیز به فراست و با تلاشی، در خور توجه و تشویق، با رجوع به منابع و سرچشمههای بسیار و افقهای وسیع و بس گوناگون «اندیشیدن ایرانی» سعی دارد بدان بحثها در صورتهای مختلف دامن بزند. در چنین تلاش شایستهای البته سعی در دستهبندی گروهی و ایدئولوژیبافی و القاء «آنچه خوبان همه دارند “من” یکجا دارم» شایسته نیست، و طریقۀ بستن بحث و نوعی سیاست حزبی را تداعی میکند که ما تصور نمیکنیم «سیاستنامه» مکان مناسبی برای آن باشد، یا حداقل اگر جایی داشته باشد، نه در ورودی و «درآمد» بحثها، بلکه در خروجی و در پس آنهاست. در ادامه به مصداق این شیوه در نوشتههای آقای سردبیر بازخواهیم گشت.