«

»

Print this نوشته

۲۸ مرداد، توان ملّی و منافع ملّی / فرهاد یزدی

نقش رهبری در هر جامعه، در طبقه‌بندی کردن منافع قابل‌دسترسی در هرزمان، در مقایسه با توان ملی است، و بنا به طبیعت خود باید قاطع و روشن باشد.

‌‌۲۸ مرداد، توان ملّی و منافع ملّی

فرهاد یزدی

در درازای یک صدسال مبارزه ملت ایران برای دستیابی همزمان به آزادی و استقلال، دوران نهضت ملی که در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ خاتمه یافت، مکان خاصی دارد که اثرات آن تا به امروز، پس از گذشت نیم سده، احساس می‌گردد. به گمان من، نزدیک‌ترین زمانی که ملت احساس نمود که در نهایت به دو خواسته خود دست خواهد یافت، در دوران اوج این نهضت است. به سخن دیگر، احساس می‌گردید که اراده ملی، در نهایت می‌توانست حاکم بر سرنوشت ایران گردد. چنین برداشتی، محبوبیت دکتر مصدق را به‌عنوان رهبر نهضت تضمین نمود که تا به امروز نیز ادامه دارد. نیروهای دموکرات که می‌توانستند ایران را به‌سوی نوعی مردم‌سالاری رهبری کنند، پس از وقایع ۲۸ مرداد مجبور به عقب‌نشینی شدند و راه برای استقرار حکومت فردی هموار گردید که تا ۲۵ سال پس از آن ادامه پیدا کرد.

حال پس از گذشت نیم سده و با نگاهی که امروز به نهضت ملی ایران می‌افکنیم، این پرسش مطرح می‌گردد که با سیاستی که رهبری در پیش‌گرفته بود، آیا این جنبش می‌توانست پیروز شود؟ و یا این سیاست‌ها نتیجه‌ای به غیر از شکست می‌توانست به ارمغان بیاورد؟ می‌توان گفت تا وقتی‌که هدف روشن و دقیق بود ـ یعنی ملی شدن نفت در سراسر ایران در اسفندماه ۱۳۲۹ ـ ملت ایران می‌توانست پیروزی را احساس کند. این امر، که در دوران خود دستاورد بسیار بزرگی در سطح جهانی به‌حساب می‌آمد، شور و هیجان بی‌سابقه‌ای در جامعه ایران به‌وجود آورد که اگر آرام نمی‌شد، سبب افزایش بی‌ثباتی می‌گردید.

در اینجا لازم است جهت حرکت رهبری نهضت در داخل کشور و رابطه آن با وقایع جهانی را موردنظر قرارداده تا امکان پیروزی و یا شکست نهضت روشن گردد.

الف ـ رهبری نهضت و مسیر تحولات داخلی

پس از قانون ملی شدن نفت رهبری نهضت نتوانست خواست‌های ایران و جهت حرکت آینده را با در نظر گرفتن توان مالی، سیاسی و تکنولوژیکی موجود در ایران در زمان خود، به‌طور روشن مشخص کرده و آن را به ملت ارائه دهد. در مرحله ملی شدن نفت و خلع ید از شرکت سابق نفت، مبارزه بنا به طبیعت خود رنگ مبارزات ضد استعماری (۱) به خود گرفت و هدف‌های گروه‌های مختلف جامعه امکان گسترش بسیار یافت. پس از این مرحله، هدف مشخص و روشن نبود و هر گروه می‌توانست بنا به سلیقه و ایدئولوژی خاص خود، خواسته‌ها را مطرح کند. روشن نبود که ایران چگونه قانون ملی شدن نفت را اجرا خواهد کرد. مسائل سرمایه‌گذاری و تکنیکی چگونه حل خواهد شد و درآمدِ به‌شدت مورد نیاز ارزی به چه مقدار و در چه زمان به دست خواهد آمد. در شرایطی که نکات مبهم فراوان بود، انتظارات ملت به‌صورت مستقلی آغاز به شکل‌گیری بدون رابطه با واقعیات زمان و توان ملی کردند. اشارات گه گاه رهبری نهضت نه در جهت کاستن از انتظارات بل در جهت دامن زدن به آن بود.

نقش رهبری در هر جامعه، در طبقه‌بندی کردن منافع قابل‌دسترسی در هرزمان، در مقایسه با توان ملی است، و بنا به طبیعت خود باید قاطع و روشن باشد. برنامه سیاسی و اقتصادی روشن و دقیق هر دولتی چه دمکرات و چه غیردمکرات، به‌ناچار سبب سرخوردگی بخشی از اجتماع که اجرای چنین برنامه‌هایی را مخالف منافع خود دانسته و یا مسیری که کشور در پیش‌گرفته را مناسب نمی‌داند، می‌گردد. در دمکراسی‌های جاافتاده و باثبات، صف‌آرائی و برنامه اجرائی تا مقدار زیادی از پیش روشن‌شده است. اما با این حال هنوز تخلف از برنامه‌های از پیش داده‌شده مشاهده می‌گردد که تا مقدار زیاد در جهت تطبیق آن با امکانات زمان است. در جوامع در حال توسعه که دولت‌ها اجباری به عرضه برنامه دقیق خود ندارند، در اغلب اوقات برای جلب حمایت درصد هرچه بیشتری از ملت، آینده‌ای را ترسیم می‌کنند که خارج از توان دستگاه حاکم و کشور است. به‌ویژه در مبارزات ضد استعماری و ناسیونالیستی که پس از جنگ در جهان رخ داد، برای تجهیز توده، آینده درخشان ترسیم و به رویاها، در عوض حقایق، اجازه داده شد که هدف‌های خارج از توان را وارد جامعه کنند. این هدف‌های توهمی، پس از چندی به‌طور مستقل به رشد خود ادامه می‌دهد و دولت‌ها را، همراه با شعارهای غیرممکن به دنبال خود می‌کشد. چون خواسته‌ها قابل‌دسترسی نیستند، پس از چندی شور و هیجان جای خود را به سرخوردگی و یاس خواهد داد. پس از دوران ملی شدن نفت، این الگو در ایران نیز شکل گرفت و رهبران نهضت به‌منظور جلب پشتیبانی بخش هرچه بزرگ‌تر جامعه، با مبهم گذاردن هدف در هر مرحله، به گسترش پهنه خواسته‌ها کمک کردند. با بالا گرفتن هیجان عمومی، که دولت از ابتدا کوششی برای محدود و منطقی کردن آن انجام نداد، رهبران نهضت ملی، نقش رهبری را از دست داده و بجای رهبری، به دنباله‌روی، روی آوردند. اما مبارزه در نهایت بایستی به نتیجه ملموسی برسد تا به پویائی خود ادامه دهد. تا این نقطه اقبال عمومی با رهبری همراه است. مسئله پس از آن آغاز می‌گردد.

چنین به نظر می‌رسید که ایران نیم سده پیش خواستار اکتشاف، استخراج و بازاریابی در سطح جهان بدون سرمایه‌گذاری، تکنولوژی و شبکه پخش شرکت‌ها و دولت‌های خارجی بود. امری که در آن زمان به‌طور کامل از توان ایران خارج بود. هنوز پس از گذشت پنجاه سال و اندوختن تجربه در درازای این سال‌ها، ایران در امر اکتشاف، نقش بسیار کمرنگ و در بازاریابی جهانی، نقشی ندارد. می‌توان به‌درستی ادعا کرد که اگر ایران در پنجاه سال گذشته در شرایط مناسب‌تر سیاسی قرار داشت، امروز نقش مهم‌تری در اکتشاف، تولید و پخش می‌توانست به عهده بگیرد. اما نباید از یاد برد که توان مالی و تکنیکی ایران در سال‌های اول دهه ۳۰ در موقعیت حتا ضعیف‌تری از امروز قرار داشت و انتظار دستیابی به این خواسته‌ها در آن زمان غیرمسئولانه بود.

  • رهبری که در داخل می‌بایست با استفاده از اهرم‌های قانونی، با رقبا و مخالفان داخلی به تفاهم برسد، و آرامشی که به‌شدت مورد نیاز بود را به جامعه بازگرداند، در جهت عکس عمل کرده و با کشیدن توده به خیابان‌ها آشوب و ناامنی را گسترش داد. این تاکتیک دولت، ناخواسته به حزب توده که دارای تشکیلات قویی‌تر و منابع مالی غنی‌تری در مقایسه با تمامی گروه‌های دیگر بود، دست بالا را داده و امکانات رشد آن حزب را سرعت بخشید که همزمان سبب افزایش بی‌ثباتی داخلی و هراس دولت‌های غربی گردید.

مشکل بتوان ادعا کرد که رهبری نهضت و دولت از حقایق اطلاع نداشتند. تنها می‌توان گفت که دانسته و یا ندانسته، با غرق شدن در هیجان عمومی، رهبری نهضت انعطاف‌پذیری خود را از دست داده و بجای رهبری (تعیین هدف‌های قابل‌دسترسی)، به دنباله‌رو تبدیل شدند.

رهبری نهضت که می‌توانست با ارائه هدف‌های روشن، کوشش در محدود کردن فاصله بین خواسته‌ها و توان ملی بکند، با آگاهی و یا ندانسته، با دنباله‌روی از هیجان عمومی، به بزرگ‌تر شدن این شکاف کمک می‌کرد. نتیجه مستقیم افزایش فاصله بین آنچه که می‌توانست به دست آید و آنچه که ممکن بود، افزایش نارضایتی عمومی و رادیکال شدن بیشتر جامعه بود. همزمان، مشکلات مالی کشور که بخاطر از دست رفتن ارز خارجی افزایش می‌یافت، فشار بیشتری بر قطبی شدن جامعه می‌آورد. از سوی دیگر، با افزایش نارضایتی عمومی و قطبی شدن جامعه از قدرت مانور دولت برای مصالحه با مخالفان و رقبای داخلی و خارجی هرروزه کاسته می‌شد. زیرا رهبری نهضت احساس می‌کرد در یک مصالحه، آنچه می‌توانست به دست آورد:

۱ ـ کوچک‌تر از آن است که می‌خواهد یا

۲ ـ کوچک‌تر است، از آنچه که ملت انتظار (طبق برداشت رهبری) دارد و

۳ ـ یا ترکیبی از هر دو عامل.

در هر حال نتیجه یکی است: رهبری قدرت مصالحه را برای قبول بالاترین دستاورد ممکن در آن برهه از زمان را از دست داد. مصالحه با رقبا و مخالفان داخلی (که در اکثر مواقع متهم به فرمان‌برداری از کشورهای خارجی می‌شدند) برای برقراری ثبات و حل مسائل داخلی کشور که اهمیت حیاتی داشت، مترادف با از دست دادن استقلال و تسلیم منافع ملی گردید. درنتیجه در هنگام مذاکره با آمریکا که به‌عنوان میانجی عمل می‌کرد، ایران بدون ارائه پیشنهادی روشن و صریح، تمامی پیشنهادات آمریکا را رد کرد. با رد پیشنهادات آمریکا و عدم پذیرش مصالحه در داخل کشور، رهبران نهضت، ایران را به بن‌بست سیاسی کشیدند. رهبری که در داخل می‌بایست با استفاده از اهرم‌های قانونی، با رقبا و مخالفان داخلی به تفاهم برسد، و آرامشی که به‌شدت مورد نیاز بود را به جامعه بازگرداند، در جهت عکس عمل کرده و با کشیدن توده به خیابان‌ها آشوب و ناامنی را گسترش داد. این تاکتیک دولت، ناخواسته به حزب توده که دارای تشکیلات قویی‌تر و منابع مالی غنی‌تری در مقایسه با تمامی گروه‌های دیگر بود، دست بالا را داده و امکانات رشد آن حزب را سرعت بخشید که همزمان سبب افزایش بی‌ثباتی داخلی و هراس دولت‌های غربی گردید. چنین به نظر می‌رسد که رهبری نهضت، فدا کردن جنبش ملی، مبارزات ملت و آینده ایران را بر برچسب مصالحه پذیری ترجیح می‌داد.

بن‌بست سیاسی، همراه با بحران اقتصادی و مالی، قطبی شدن کشور، سرخوردگی اجتماعی، کاسته شدن از قدرت دولت مرکزی، ازدیاد آشوب، ایران را هرچه بیشتر به‌سوی هرج‌ومرج و ناامنی هدایت می‌کرد. امنیت در هر جامعه، دل‌نگرانی اصلی است و بدون آن، نه فرایند سیاسی و نه اقتصادی می‌تواند شکل بگیرد. با کاسته شدن از قدرت دولت مرکزی، قدرت نسبی و مطلق حزب توده به‌سرعت رو به افزایش بود. ناامنی به‌وجود آمده به‌نوبه خود امکان رشد قدرت‌های تجزیه‌طلب که از حمایت قدرت‌های خارجی نیز برخوردار بودند و یا کودتای نظامی کمونیستی و یا ترکیبی از هردو را افزایش می‌داد. اگر چنین امری اتفاق می‌افتاد، اثرات آن تنها به ایران محدود نمی‌شد، بلکه می‌توانست موازنه بین دو قطب جهانی را برهم زند.

اکنون لازم است که به موقعیت ایران در سال‌های نخستین دهه ۱۹۵۰ در سطح جهانی نگاه کنیم، تا وقایع ۲۸ مرداد از زاویه موازنه میان ابرقدرت‌ها روشن گردد.

 ‌

ب ـ موقعیت راهبردی ایران در دوران نهضت ملی

در سال‌های پس از جنگ که مصادف با دوران ملی شدن نفت در ایران است، جهان به دو قطب کمونیسم و غیرکمونیسم تقسیم‌شده بود. هر دو قطب تا حد امکان مسلح و هردو دارای جنگ‌افزارهای هسته‌ای بودند. مسائل جهان، نمی‌توانست بدون توجه به موازنه قوا بین این دو نیرو مطرح گردد. هر کشور مجبور بود که موقعیت و منافع ملی خود را با در نظر گرفتن سیاست‌های کلان دو قطب و محدودیتی که چنین موازنه‌ای به‌وجود آورده بود، طراحی کند. ایران در یکی از حساس‌ترین کانون‌های برخورد بین نیروهای شرق و غرب قرار داشت و بنا بر حکم موقعیت جغرافیائی خود، می‌بایست سیاست خود را در داخل محدوده‌ای که موازنه قوای شرق و غرب تعیین کرده، برقرار کند. به سخن دیگر، ایران در تلاش برای دستیابی به منافع ملی خود تا هنگامی که موازنه استراتژیک جهانی را به خطر نمی‌انداخت، قدرت مانور داشت و نه بیش از آن. به نظر می‌رسد که این محدودیت مورد توجه کامل رهبران نهضت ملی ایران قرار نگرفته بود. نگاهی به وقایع و حقایق جهان در آن دوران مطلب را روشن می‌کند:

۱ ـ منافع استراتژیک آمریکا حکم می‌کرد که مسئله نفت هر چه زودتر حل شده و آرامش به ایران بازگردد و درآمد کشور از این طریق افزایش یابد، تا سد محکم‌تری در مقابل نفوذ شوروی و گسترش کمونیسم باشد. این دلیل اصلی امریکا در حمایت از خواسته‌های ایران در آن دوران است. نظریه‌ای که محرک اصلی حمایت آمریکا از ایران را در تلاش برای خارج کردن انگلیس و جانشینی آن توسط شرکت‌های نفتی آمریکا می‌داند، چون موقعیت استراتژیک ایران و خطرات موجود در کانون چنین درگیری را در نظر نمی‌گیرد، نمی‌تواند صحیح باشد. بخاطر افزایش موقعیت استراتژیک خود، آمریکا از نهضت ملی شدن نفت ایران حمایت می‌کرد و بریتانیا را تحت‌فشار قرارداد تا با اصل ۵۰ ـ ۵۰ موافقت نماید و آماده بود که این توافق را تضمین کند. این مناسب‌ترین قرارداد در زمان خود به‌حساب می‌آمد و ایران می‌توانست نفت را به بالاترین خریدار بفروشد و تنها امتیاز انگلستان، حق الویت در انتخاب و یا رد قیمت پیشنهادی بود. تا این مرحله، با برخورداری از حمایت آمریکا ایران دارای متحد قدرتمندی در مبارزات ملی خود بود. با رد پیشنهاد آمریکا و عدم ارائه پیشنهادی صریح و روشن از طرف ایران، برای آمریکا روشن شد که ایران خواستار هیچ‌گونه مصالحه‌ای نیست و بدین ترتیب حمایت آمریکا از دست رفت و قدرت جبهه انگلستان (در آن دوران بریتانیا هنوز بزرگ‌ترین قدرت اقتصادی اروپا بود) افزایش بسیار یافت. دیگر کشورهای اروپا و ژاپن، تمامی در تحت چتر حمایتی مالی و نظامی آمریکا قرار داشتند و نمی‌توانستند به‌عنوان متحدی برای ایران به‌حساب آیند و در اکتشاف، استخراج و خرید نفت نقش تعیین‌کننده‌ای داشته باشند. با از دست رفتن حمایت آمریکا، ایران در مبارزه خود علیه بریتانیا دیگر متحدی نداشت و به‌ناچار بایستی به تنهائی این مبارزه را ادامه داده که بخت پیروزی حتا کمتر می‌شد. در چنین موقعیتی، رهبران نهضت برای تقویت خود در مقابل بریتانیا، تنها شوروی را در پیش روی داشتند. به‌هیچ‌وجه ادعا نمی‌کنم که چنین اقدامی به‌واقع انجام می‌گرفت، اما در محاسبات غرب، در مورد گزینش‌های احتمالی نهضت ملی، دست‌کم بایستی چنین امکانی مورد توجه قرارگرفته باشد. منطقی است که تصور کنیم، غرب احتمال روی‌آوری ایران به شوروی را در هنگام قرار گرفتن در تنگنا، در محاسبات خود گنجانیده باشد و رهبران ایران احتمال چنین برداشتی توسط غرب از وقایع ایران را بایستی در نظر می‌گرفتند. در نبود متحد مناسب دیگر، چنین ملاحظاتی به رهبران نهضت حکم می‌کرد که احتیاط بیشتری در روابط خود با آمریکا در پیش گیرند و این متحد را از دست ندهند.

  • ایران در تلاش برای دستیابی به منافع ملی خود تا هنگامی که موازنه استراتژیک جهانی را به خطر نمی‌انداخت، قدرت مانور داشت و نه بیش از آن. به نظر می‌رسد که این محدودیت مورد توجه کامل رهبران نهضت ملی ایران قرار نگرفته بود.

  • بدون ارائه تعریفی منطقی از استقلال و کوشش در حفظ آن، به نقطه‌ای رسیدیم که حتا می‌توانستیم، استقلال ظاهری سرزمینی خود را نیز از دست بدهیم.

  • چشم بستن بر روی واقعیات جهانی و غرق شدن در هیجان عمومی، رهبران نهضت و ایران وارد بازی‌ای شدند که از توان ملی آن کشور بسیار فراتر می‌رفت. ایران نمی‌توانست موازنه راهبردی جهان را به گروگان گیرد. پس از این مرحله هرچه می‌توانست اتفاق افتد، به‌اجبار به زیان ایران تمام می‌شد.

۲ـ در دوران وقایع آذربایجان، طراحان سیاسی غرب از جمله George Kennan که کاردار آمریکا در مسکو بود، سیاست مهار و محاط Containment شوروی را در پیش گرفتند. مبنای این طرح جلوگیری صبورانه درازمدت از گسترش کمونیسم و مبارزه با آن در سراسر گیتی و به‌ویژه در مرزهای آن قطب بود. در شب وقایع ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، غرب با تمام توان این سیاست را در سراسر گیتی پیگیری می‌کرد. صف‌بندی دو قطب ایدئولوژیک، هر دو مجهز به جنگ‌افزارهای هسته‌ای در مقابل یکدیگر، در اوج تنش خود بود. جنگ سرد در سراسر گیتی ـ و حتا گرم ـ در برخی از نقاط جریان داشت. اروپای شرقی در اشغال ارتش سرخ و پرده آهنین این قاره را به دو ناحیه تقسیم کرده بود. نیروهای آمریکا و قدرت برتر هسته‌ای آن تنها مانع در راه سرازیر شدن ارتش سرخ به اروپای غربی بودند. تنها ۳ سال پس از جنگ، شوروی دست به محاصره برلین زده و غرب را مجبور کرد که سوخت و مواد غذائی را از راه هوا به این شهر برساند. یک سال پس از آن (۱۹۴۹) دو آلمان به‌وجود آمدند. اوضاع در خاور دور حتا از تنش بیشتری برخوردار بود. ژاپن که در جنگ جهانی دو بمب اتمی بر شهرهای آن فروریخته شده بود، تنها یک سال پیش از وقایع ۲۸ مرداد دارای قانون اساسی جدید شده بود. و نیروهای آمریکا با ظرفیت بالا (به‌منظور مقابله با نیروهای شوروی در اقیانوس آرام، شرکت در جنگ کره، حمایت از تایوان و مقابله با نیروهای پارتیزانی کمونیسم در این بخش از جهان) در این کشور و فیلیپین مستقر بودند. جنگ کره (۲) بین نیروهای کمونیست در شمال و مخالف آن در جنوب با شرکت مستقیم آمریکا و چین و غیرمستقیم شوروی، نه‌تنها آن شبه‌جزیره را بدل به ویرانه نمود، بلکه جهان را به لبه جنگ هسته‌ای رساند. تایوان بخاطر چتر حفاظتی آمریکا، از حمله تمام‌عیار چین مصون مانده بود. در هندو چین، نیروهای فرانسوی در جنگی فرسایشی با نیروهایی که در نهایت کمونیست شدند، درگیر بود. کشورهای واقع در مرزهای جنوبی شوروی، در توازن قوا بین دو قطب و مهار و محاط شوروی نقش حساسی بازی می‌کردند. ایران از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بود. زیرا هم مانعی در دستیابی شوروی به آب‌های گرم و هم منابع نفتی خود و دیگر منابع نفتی در حوزه خلیج‌فارس بود. حتا طبق قرارداد یالتا (۳) ایران در حوزه غرب قرار داشت. با در نظر گرفتن تصویر واقعی جهان که صف‌آرائی نیروهای هسته‌ای، در سطح جهانی گسترده شده و امکان درگیری جنگ سوم جهانی بسیار محتمل بود و دست آورد یک قطب، به‌طور حتم به معنای زیان قطب دیگر بود، ایران و رهبران نهضت ملی بایستی درک می‌کردند که برهم زدن، هرچند ناخواسته موازنه استراتژیک، بین دو ابرقدرت، نه در توان و نه به سود کشور ایران بود.

***

تا ماه مارس ۱۹۵۳ (فروردین ۱۳۳۲) آمریکا بر این نظر بود که احتمال کمونیست شدن ایران ضعیف است و حزب توده قادر به در دست گرفتن کشور نیست. با افزایش بی‌ثباتی، قطبی شدن جامعه، بن‌بست سیاسی و کاسته شدن از قدرت دولت مرکزی، پس از این تاریخ آمریکا به این نتیجه رسید که دولت دکتر مصدق دیگر قادر به اداره کشور نیست و امکان کمونیست شدن ایران زیاد است (پس از ۲۸ مرداد و کشف سازمان نظامی حزب توده، که نیرومندتر از آن بود که تصور می‌شد، این امر تأیید شد). نیم سده پس از آن دوران شاید بتوان امکان کمونیست شدن ایران را رد کرد، اما در شرایط روانی حاد جنگ سرد، چنین برداشتی از وقایع ایران به‌وسیله طراحان سیاسی جهان غرب بسیار محتمل بود. تا هنگامی که مسئله نفت به مبارزه ایران در جهت دستیابی به منافع ملی، هرچند که معنای آن ضربه به منافع نزدیک‌ترین متحد آمریکا یعنی، انگلستان باشد، محدود می‌شد، از نظر آمریکا قابل‌قبول بود. اما اگر اقدامات ایران به معنای برهم زدن موازنه در سطح جهانی و امکان دستیابی و یا حتا نزدیک شدن شوروی به خلیج‌فارس باشد، دیگر این امر برای آمریکا قابل‌قبول نبود. با چشم بستن بر روی واقعیات جهانی و غرق شدن در هیجان عمومی، رهبران نهضت و ایران وارد بازی‌ای شدند که از توان ملی آن کشور بسیار فراتر می‌رفت. ایران نمی‌توانست موازنه راهبردی جهان را به گروگان گیرد. پس از این مرحله هرچه می‌توانست اتفاق افتد، به‌اجبار به زیان ایران تمام می‌شد. اگر غرب با شرکت در عملیات ۲۸ مرداد، مانع ایران در پیش گرفتن این راه نمی‌شد، احتمال بسیار داشت که پس از یک کودتای کمونیستی، ایران شاهد ورود ارتش سرخ به خاک کشور گردد. در این صورت غرب چاره‌ای نداشت که به‌نوبه خود دست به یک مداخله نظامی بزند (انگلیس در آن زمان در خلیج‌فارس و چند نقطه مجاور پایگاه نظامی در اختیار داشت). در چنین صورتی سناریوی کره و آنچه بعدها در ویتنام اتفاق افتاد ـ اما این بار با شرکت مستقیم شوروی ـ در ایران تکرار می‌گردید. در چنین حالتی ایران با از دست دادن استقلال سرزمینی و تبدیل خاک آن کشور به میدان نبرد بین ابرقدرت‌های جهان، بازنده اصلی بود. بدون ارائه تعریفی منطقی از استقلال و کوشش در حفظ آن، به نقطه‌ای رسیدیم که حتا می‌توانستیم، استقلال ظاهری سرزمینی خود را نیز از دست بدهیم.

  • هدف اصلی آمریکا در وقایع ۲۸ مرداد نه برای بازگشت سلسله پهلوی به سلطنت و نه دستیابی به منابع طبیعی ایران بود. آمریکا در یک حرکت پدافندی پیشگیرانه، از موقعیت استراتژیک خود در مقابل گسترش کمونیسم، دفاع کرده و در درازای پنجاه سال پس از آن، با از دست دادن اعتماد عمومی ملت ایران، بهای آن را پرداخت کرد.

  • مشارکت مستقیم غرب در وقایع ۲۸ مرداد، در درازای ۲۵ سال پس از آن کمک کرد که جامعه ایران به‌تدریج دستاوردهای غرب و ارزش‌های آن (لیبرالیسم، دموکراسی، حکومت قانون، اقتصاد بر پایه بازارهای آزاد، جامعه مدنی نیرومند و…) را رد کرده و به ارزش‌های رادیکالی (چه به‌صورت مذهبی و چه به‌صورت انواع مختلف کمونیستی) روی آوردند که در هیچ‌یک اثری از حقوق بشر، دمکراسی، آزادی فردی و… یافت نمی‌شود.

ساده‌ترین و کم هزینه‌ترین (نظامی، مالی و سیاسی) راه برای آمریکا در مقابله با امکان چنین تحولاتی، برکناری دولت دکتر مصدق بود. با این نگاه می‌توان گفت که هدف اصلی آمریکا در وقایع ۲۸ مرداد نه برای بازگشت سلسله پهلوی به سلطنت و نه دستیابی به منابع طبیعی ایران بود. آمریکا در یک حرکت پدافندی پیشگیرانه، از موقعیت استراتژیک خود در مقابل گسترش کمونیسم، دفاع کرده و در درازای پنجاه سال پس از آن، با از دست دادن اعتماد عمومی ملت ایران، بهای آن را پرداخت کرد. محرک آمریکا برای شرکت در عملیات ۲۸ مرداد همان محرکی است که سبب دخالت آمریکا در واقعه آذربایجان گردید. در واقعه آذربایجان آمریکا، برای پیشگیری از گسترش نفوذ شوروی، به‌طور قطع از ایران در مقابل شوروی دفاع کرد تا حدی که ترومن بعدها ادعا کرد که امکان بکار گیری جنگ‌افزار اتمی را به شوروی گوشزد کرده بود (هرچند مدرک کتبی در دست نیست).

بازگشت خاندان پهلوی به قدرت و دستیابی آمریکا به منابع نفتی ایران پس از ۲۸ مرداد، از نظر آمریکا دستاوردهایی بودند که در درجه دوم اهمیت قرار داشت. برای تأیید این نظر باید گفت که حتا اگر ایران خود تولیدکننده بزرگ نفت در جهان نبود و یا در مقابل آمریکا گزینش دیگری سوای خاندان پهلوی قرار داشت، به‌احتمال بسیار آمریکا برای جلوگیری از دسترسی شوروی به خلیج‌فارس دست به چنین اقدامی می‌زد.

امروزه پنجاه سال پس از ۲۸ مرداد ۳۲ برای جهانی که سال‌های چندی است، خطر درگیری هسته‌ای را احساس نمی‌کند و آزاد از رقابت بین ابرقدرت‌ها زندگی کرده و دیگر مجبور نیست که تمام اقدامات خود را با در نظر گرفتن موازنه بین آنا بسنجد، تجسم موقعیت ایران در مقابل دو ابرقدرت در آن زمان مشکل است. اما رهبران نهضت ملی بایستی می‌توانستند مشکل فوری که برای جهان غرب در مقابله با موازنه استراتژیک به‌وجود آورده بودند را درک کنند. بایستی به‌سادگی درک می‌کردند که نمی‌توان با شوروی هم‌مرز بود و خود را از مسئله موازنه کنار کشید. مسئله اخلاقی ـ حقوقی مداخله در امور داخلی کشورها، در آن دوران شاید کوچک‌ترین عاملی بود که در محاسبه ابرقدرت‌ها در نظر گرفته می‌شد (در نوامبر سال ۱۹۵۶ با ورود تانک‌های شوروی به بوداپست، قیام مردم مجارستان درهم‌شکسته شد). دکتر مصدق مسئله حقوقی را نیز برای آمریکا حل کرد. آمریکا بر آن باور بود که فرمان برکناری مصدق توسط شاه، در نبود مجلس عملی بود قانونی.

برکناری دولت دکتر مصدق به‌سادگی و با هزینه اندک مالی انجام شد. زیرا ملت:

۱ ـ براثر آشوب و نبود امنیت خسته و توان مبارزه را از دست داده بود و

۲ ـ همزمان بخاطر هراسی که از همسایه شمالی خود داشت، دست به مقاومت نزد.

از یاد نبریم که از وقایع آذربایجان و جمهوری مهاباد با شرکت مستقیم شوروی تنها چند سالی گذشته و خاطره تجزیه سرزمین ایران در نزد ملت فراموش نشده بود. افزون بر آن، با داشتن کم‌وبیش دو هزار کیلومتر مرز خاکی و بیش از شش‌صد کیلومتر مرز آبی با شوروی، از نظر ملت ایران خطر کمونیسم بیش از استعمار انگلیس و آمریکا احساس می‌گردید. درنتیجه در هنگام گزینش، در هنگام وقایع ۲۸ مرداد، ملت وارد عمل نگردید و دست به مقاومت نزد. سادگی عملیات و مقاومت ناچیز در مقابل آن همراه با هزینه کم مالی آن، می‌تواند شاهدی بر آمادگی ملت برای پذیرفتن نظم جدیدی که نوید امنیت می‌داد باشد. می‌توان گفت که ملت ایران در ۲۸ مرداد، مجبور به انتخاب یکی از دو گزینه غیر مطلوب گردید. اگر ملت ایران در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ گزینه دیگری را در پیش می‌گرفت و عملیات ۲۸ مرداد شکست می‌خورد، آینده ایران می‌توانست بسیار هولناک باشد.

اثرات شکست نهضت ملی و نتایج منفی به بار آمده از آن (افزایش سرخوردگی اجتماعی، از دست دادن اعتماد به نفس و قبول نکردن مسئولیت اعمال خود و…) و دخالت مستقیم غرب، تأثیر ژرفی در نیم سده گذشته بر اجتماع ایران داشته است. مشارکت مستقیم غرب در وقایع ۲۸ مرداد، در درازای ۲۵ سال پس از آن کمک کرد که جامعه ایران به‌تدریج دستاوردهای غرب و ارزش‌های آن (لیبرالیسم، دموکراسی، حکومت قانون، اقتصاد بر پایه بازارهای آزاد، جامعه مدنی نیرومند و…) را رد کرده و به ارزش‌های رادیکالی (چه به‌صورت مذهبی و چه به‌صورت انواع مختلف کمونیستی) روی آوردند که در هیچ‌یک اثری از حقوق بشر، دمکراسی، آزادی فردی و… یافت نمی‌شود. به‌عبارت‌دیگر تمام ارزش‌هایی که امروز ملت ایران در جستجوی آن است، در درازای ۲۵ سال پس از سال ۱۳۳۲ به‌وسیله هم ‌گروه پیشتاز جامعه و هم توده، مردود شناخته شد. استقلال را تنها در غرب‌ستیزی و آزادی را تنها در سایه الگوهایی که کوچک‌ترین نشانی از آزادی انسان در آن دیده نمی‌شد، جستجو می‌کردیم. یا دستکم بر این باور قرار گرفتیم که غرب در برقراری حقوق بشر و مردم‌سالاری در مورد ایران (و شاید خاورمیانه) صادق نیست و یا جامعه ایران پذیرای این ارزش‌های انسانی نیست. از خود پرسش نکردیم که چگونه غرب در برقراری این ارزش‌ها در دو جامعه تمام میلیتاریستی آلمان و ژاپن که شش سال با آنان جنگیدند، صادق بود و آن جوامع نیز پذیرای دمکراسی لیبرالی بودند، اما در مورد ایران صادق نبود و ایران پذیرا نبود؟ نتوانستیم به خود بقبولانیم که گسترش مردم‌سالاری و حقوق بشر در جهان، به‌واسطه وجود مکانیسم حل مسالمت‌آمیز مسائل در خود نظام، تعیین‌کننده نهائی صلح و ثبات در جهان است. استقرار صلح و ثبات در جهان که تنها می‌تواند در سایه استقرار مردم‌سالاری در کشورهای بیشتری در جهان به‌وجود آید، به سود تمامی کشوها و از جمله خود غرب است. غرب، دمکراسی لیبرالی را نه به‌عنوان هدیه و یا خیرخواهی به جهان عرضه می‌کند بلکه بسود غرب و تمامی جهان است که چنین نظمی برقرار گردد.

غرب‌ستیزی ما در ایران سبب شد این ارزش‌ها را، به‌ویژه پس از ۲۸ مرداد نفی کردیم و درحالی‌که تیره‌روزی همسایه شمالی و آزادی و رشد کشورهای غربی را پیش روی داشتیم، بازهم حقیقت را نادیده گرفته و به‌سوی ارزش‌های دیکتاتور پرور در لباس مبارزه با استعمار و استثمار و بازگشت به خود، کشش پیدا کردیم. درنتیجه در لحظه تاریخی دیگری در سال ۵۷ که امکان گزینش، یک‌بار دیگر به دست آمد، درست جهت عکس را انتخاب کردیم. بجای گزینش دمکراسی لیبرالی و نظام اقتصادی بر پایه بازار آزاد که تا امروز هنوز بشر نتوانسته جانشین شایسته‌تری برای آن پیدا کند، حکومتی بدوی، تمامیت‌خواه، بدون ارزشی برای انسان و یا ایران، با اقتصادی شبه‌دولتی و مملو از انحصارات را برگزیدیم. بدون وقایع ۲۸ مرداد، مشکل بتوان گردش تند به عقب را در سال ۵۷ توجیه کرد.

زیرنویس:

۱ ـ این مبارزات در سراسر جهان شدت گرفته بود و در همسایگی ایران، تنها یک سال از استقلال هندوستان از امپریالیسم و تقسیم آن به دو کشور هندوستان و پاکستان می‌گذشت.

۲ ـ شبه‌جزیره کره در پایان جنگ جهانی دوم برمبنای مدار ۳۸ درجه به دو بخش، کمونیست در شمال با حمایت شوروی و چین و ضد کمونیست در جنوب با حمایت آمریکا، تقسیم شد. در سال ۱۹۵۰ نیروهای کره شمالی به‌عنوان یکپارچگی تمام کره به جنوب حمله‌ور شدند. آمریکا با کسب مجوز از سازمان ملل به سود جنوب وارد نبرد گردید. در نوامبر همان سال، چین کمونیست در سوی شمال در جنگ مداخله کرد. قرارداد آتش‌بس در ژوئیه ۱۹۵۳ (اوایل مرداد ۳۲) برقرار و مرزهای دو کره در همان مدار ۳۸ درجه تثبیت شد.

۳ ـ از ۴ تا ۱۱ فوریه ۱۹۵۳ در یالتا در اوکراین بین چرچیل، روزولت و استالین صورت گرفت که از جمله درباره آینده آلمان و مناطق نفوذ پس از جنگ به توافق رسیدند.

ـــــــ

منبع: فصلنامه تلاش شماره ۱۴